< فهرست دروس

درس امامت - کتاب المراجعات - استاد ربانی

96/10/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بررسی حديث يوم الدار

بررسی سند روايت بدء الدعوة

سخن در بررسی سند حديث، در مورد عبدالغفار بن قاسم مکنی به ابومريم انصاری بود. گفته شد برخی وی را قدح و جرح نموده اند اما شعبه بن حجاج که فرد شاخصی در علم حديث و معاصر با وی بوده است وی را مدح نموده و حتی از وی حديث نيز نقل کرده است. (شعبه کسی است که گفته است: اگر جانم برود حاضر نيستم سخنی خلاف واقع را نقل کنم). ابوداود و دارقطنی درباره اين مدح گفته اند: شعبه در اين باره اشتباه کرده است. گفته شد از اينان سوال می شود: شما با اينکه در قرن های بعدی می زيسته ايد و معاصر با شعبه نبوده ايد از کجا اين اشتباه را فهميده ايد در حالی که شعبه در کوفه با عبدالغفار زندگی کرده است؟ اگر امر دائر باشد بين سخن کسی که معاصر فردی بوده و کسی که معاصر او نبوده است، روشن است که سخن معصر مقدم است، بنابراين اين اظهار نظرها اجتهادی بوده و ارزش علمی ندارد.

فرد ديگری که عبدالغفار را مدح گفته ابن عقده است. مدح او تا آنجا است که گفته است: اگر علم عبدالغفار آشکار می شد ديگر مردم به شعبه - که در کوفه محدث شاخصی بود- مراجعه نمی کردند. برخی گفته اند ابن عقده افراط در تشيع داشته است و لذا سخن پذيرفته شده نيست اما همان طور که گفته شد چنين نيست و امثال ذهبی وی را فردی متوسط در مذهب دانسته اند.

ابن تيميه درباره عبدالغفار گفته بود اجماع بر ترک وی است. اولا اين اجماع صورت نگرفته است زيرا افرادی همچون ابوحاتم درباره وی گفته اند: «ليس بمتروک». البته گفته شد در نسخه حاضر از کتاب وی کلمه «متروک» آمده است اما مصحح کتاب وی در پاروقی گفته است در جميع نسخه ها «ليس بمتروک» آمده است. ثانيا بر فرض که اجماع بر جرح وی نيز باشد، دليلی از جهت شرع يا عقل نداريم که اجماع رجاليون حجت است، زيرا مساله امری علمی است و ممکن است آنان در اين باره اشتباه کرده باشند.

نتيجه بر اساس يک بحث علمی و کارشناسی و فارق از مباحث مذهبی اين است که عبدالغفار فردی قابل استناد و اعتبار است. دليل آن نيز قاعده رجالی است که امثال ابومريم اعظمی ناقد کتاب المراجعات نيز به آن اذعان کرده اند و آن اينکه اگر ميان مدح و قدح فردی تعارض صورت گيرد، مساله دو صورت می يابد:

1- اگر قدح صورت گرفته مطلق باشد، در مقابل مدح هيچ اعتباری ندارد؛

2- اگر قدح مفسر باشد يعنی جهت آن بيان شده باشد در آن صورت بايد آن جهت مورد بررسی قرار می گيرد، زيرا مبانی جرح متعدد است. گاه همان طور که نقل شده فردی چون ديده کسی مرکب خود را سريع رانده گفته است از او حديث نقل نمی کنم. يا ديده است فردی نمازش قضا شده و به همين جهت او را قدح کرده است، خصوصا گفته شده در باره قدح معاصر ظنين باشيد زيرا شاعبه حسادت و رقابت در آن وجود دارد. بنابراين بايد اين قدح مورد بررسی قرار گيرد زيرا چه بسا قدح به جهتی صورت گرفته باشد که به وثاقت راوی خدشه ای وارد نمی کند. اما مدح اينگونه نيست و کم صورت می گيرد. در بحث ما نيز عبدالغفار از طرفی مدح شده است دارد و از طرف ديگر قدح های وی يا اثبات نشده و صرف ادعا است، يا اگر قدح مفسر است جهت آن اعتقاد وی به مساله رجعت و بيان مطاعن عثمان بوده است که هيچ کدام طبق معيارهای علم رجال، به وثاقت راوی خدشه ای نمی زند. آنچه در وثاقت راوی مهم است مساله حفظ و ضبط روای و نيز صدق کلام وی است (حفظ مربوط به نگهداری مطالب در ذهن، و ضبط مربوط به کتابت حديث است).

 

عبدالله بن عبدالقدوس

ابن ابی حاتم روايت مسندی را نقل می کند که در سند آن عبدالقدوس آمده است. ابن تيميه در نقد اين حديث می گويد: عبدالقدوس فرد موثقی نيست. يحيی بن معين وی را غير معتبر و رافضی خبيث دانسته که مطاعن را نقل می کرده است. نسائی و دارقطنی نيز وی را ضعيف دانسته اند[1] . ابومريم اعظمی ناقد کتاب «المراجعات» نيز در کتاب «الحجج الدامغات» همين مطالب را آورده است.

ارزيابی و بررسی

1- همان طور که گفته شد مذهب راوی و رافضی بودن او قدح به شمار نيامده و وثاقت را مخدوش نمی کند. علاوه بر اينکه چه بسا وی شيعه نبوده است. مرحوم محمد حسن مظفر در «دلايل الصدق» که در رد کتاب «ابطال الباطل» فضل بن روزبهان نوشته شده می گويد: در رجال ما نام چنين فردی نيامده است و شايد رافضی خواندن وی به معنای شيعه بودن او نباشد، بلکه چون فضائل اهل بيت (ع) را نقل می کرده اين نسبت به او داده شده است.

2- عبدالقدوس در کتب رجالی توثيق نيز شده است، اما متاسفانه ابن تيميه و پيروان وی تنها قدح او را بيان کرده و ديگر سخنی از توثيق های وی نکرده اند .

محمد بن عيسی ترمذی صاحب کتاب «سنن ترمذی»، عبدالقدوس را ثقه دانسته و بخاری درباره وی گفته است: او در اصل صدوق است اما از راويان ضعيف روايت نقل کرده است[2] . [3] ابن حجر عسقلانی در «التهذيب» درباره وی اظهار نظری نکرده است اما در «تقريب التهذيب» وقتی به عبدالقدوس می رسد می گويد: «صدوق روی بالرفض و کان ايضا يخطا»[4] . تعبير ايشان در اينجا يکی از ادوات تعديل و توثيق است. توضيح اينکه همان طور که خود ابن حجر در مقدمه کتاب «تقريب» گفته است تعديل و مدح راوی مراتبی دارد: بالاترين مرتبه آن با کلمه «اوثق» از آن ياد می شود. در مرحله بعد گفته می شود: «ثقه ثقه» يا «ثقه ثبت». در مرحله بعد از وی به عنوان «ثقه» ياد می شود. مرحله بعد عبارت «لاباس به» و «يحتج به» برای راوی بکار می رود و در مرحله پنجم از تعبير «صدوق يخطا» استفاده می شود[5] . [6] اما همه اين تعبير جنبه تعديل و مدح دارد .

3- طبق قاعده کلامی که بيان شد هرگاه مدح با قدح در مورد فردی با هم تعارض کند - همانند ما نحن فيه که سه نفر عبدالقدوس را قدح و سه نفر مدح کرده اند- اگر قدح ها مطلق باشد و وجه آنها بيان نشده باشد، در مقابل مدح ها قيمتی ندارد. اما اگر قدح ها مفسر باشد بايد وجه گفته شده بررسی شود که آيا اين قدح ها صدق يا ضبط راوی را زير سوال برد يا نه؟ اگر زير سوال برد، بر مدح مقدم هستند و الا اگر مربوط به عقيده فرد بوده باشد مورد پذيرش نيست و مدح مقدم است.

جلال الدين سيوطی در «تدريب الراوی» که از کتب معتبر حديث شناسی است نيز اين قاعده را بيان کرده است.[7] ابومريم اعظمی ناقد کتاب «المراجعات» نيز اين قاعده را قبول کرده است.[8]

وجوه قدحی که درباره عبدالقدوس بيان شده چنين است: «رافضی، عامه ما يروی فی فضائل اهل البيت، کان خشبيا (از القابی که مخالفان به شيعه داده اند)، کان يرمی بالرفض». مرحوم شرف الدين از کتاب «المعارف» ابن قتيبه دينوری نقل کرده که گفته است: آنگاه که ابراهيم فرزند مالک اشتر با عبيدالله بن زياد برخورد کرد، اکثر ياران او چوب در دست داشتند و به همين مناسب شيعه را خشبی گويند[9] .

شاهد ديگر بر مدح عبدالقدوس اينکه ابن کثير در تفسير و تاريخ خويش (البدايه و النهايه) وقتی روايت ابن جرير را نقل می کند آن را ضعيف می داند، اما وقتی روايت ابن ابی حاتم را نقل می کند نه تنها نقدی بيان نمی کند بلکه آن را شاهدی بر روايت طبری می داند و اين امر نشان می دهد که وی آن را معتبر می دانسته است.

3. اعمش

ابومريم اعظمی در نقد خود بر حديث بدء الدعوة گفته است: در سند اين روايت، اعمش آمده است که فرد مدلسی بوده است. گفته شده اگر راوی اهل تدليس باشد اما عيب ديگری نداشته باشد، اگر با عبارت «حدثنی» و «سمعت» روايتی را نقل کند، از وی پذيرفته می شود، زيرا فرد صدوقی است و کذب نمی گويد. اما اگر بگويد قال فلانی و يا با تعبير عنه روايت را نقل کند سخنش پذيرفته شده نيست، زيرا امکان دارد او از فرد ضعيفی روايت نقل کرده است اما برای اينکه شناخته نشود نام او را به کار نبرده است. در اينجا اين راوی آن فرد ضعيف را ثقه می داند اما می گويد اگر نام او را فاش کنم ديگر به آن حديث اعتنايی نمی شود لذا تدليس کرده و از ذکر نام او خودداری می کند. ناقد المراجعات می گويد: اعمش در اين سند روايتش را با لفظ «عنه» از منهال نقل کرده است که طبق آنچه گفته شد قابل پذيرش نيست.

بررسی اين مساله در جلسه آينده دنبال می شود .

 


[3] تهذیب التهذیب، ابن حجر عسقلانی، ‌ج4، ص382.
[5] تقریب التقریب، ابن حجر، ج1، ص8.
[6] قواعد اصول الحدیث، ص192.
[7] تدریب الراوی، جلال السیوطی، ص152-154.
[8] الحجج الدامغات، ابومریم اعظمی، ج1، ص247.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo