< فهرست دروس

درس امامت - کتاب المراجعات - استاد ربانی

97/12/21

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مراجعه 39 و 40 آيه ولايت

ادامه بررسي روايات اهل سنت در مورد آيه ولايتتفسير طبري

موضوع بحث بررسي روايات مربوط به آيه شريفه ولايت است. در بخش اول رواياتي که از طريق شيعه نقل شده بود را بررسي کرديم و در ادامه به بررسي روايات اهل سنت در اين باره پرداختيم.

در تفسير طبري آمده بود اهل تفسير درباره اينکه مراد از «الذين آمنوا» در آيه ولايت چه کساني هستند اختلاف کرده اند. برخي مراد از آن را عموم مومنين دانسته و برخي آن را مخصوص امام علي (ع) دانسته اند. از جمله قائلين به قول دوم عتبه بن ابي حکيم است. درباره عتبه که از تابعين است گفته شد ذهبي وي را صدوق يخطي کثيرا معرفي کرده است.

قائل ديگر قول دوم مجاهد است که به تعبير ذهبي، شيخ قراء و مفسرين است و از ابن عباس روايت نقل کرده و تفسير قرآن را نزد وي آموخته است. خود او گفته است که سه بار قرآن و شان نزول هاي آن را از ابن عباس فرا گرفته است. بر اين اساس درباره روايت وي بايد گفت درست است که او نيز از تابعين است، اما مطالب تفسيري وي خصوصا آن جا که تحليلي نيست، داراي اعتبار و طبق کلام ابن عباس است.

نفر سوم، سدي کبير است. وي از تابعين است و ابن حجر درباره وي گفته است: «صدوق رمي بالتشيع».

طبري در ادامه روايتي از امام باقر (ع) را نقل مي کند که طبق آن وقتي از امام باقر (ع)‌ درباره مصداق «الذين آمنوا» سوال شد، حضرت فرمود: مراد «الذين آمنوا» است . راوي پرسيد: گفته مي شود که اين آيه درباره علي بن ابي طالب (ع)‌ است؟ حضرت فرمود: ايشان نيز جزء الذين آمنوا است.[1]

ارزيابي

اگر فرض بگيريم که سند اين روايت از امام باقر (ع) صحيح باشد، اولا: قطعا نمي تواند در مقابل روايات بسيار ديگري که از ايشان و ساير ائمه اطهار (ع) نقل شده که آيه را مخصوص اميرالمومنين (ع) دانسته است اعتباري ندارد و بايد گفت که از باب تقيه بوده است. ثانيا: احتمال ديگر در مورد آن وجود دارد و آن اينکه مراد، «الذين آمنوا» خاص يا همان ائمه اطهار (ع) است. در اين صورت ديگر تعارضي ميان اين دو دسته روايت نيست. بيان حضرت در اينجا نيز از باب توريه بوده است.

ابومريم اعظمي به اين روايت تمسک کرده و علامه شرف الدين را مورد هجمه قرار داده و گفته است: «و قاسموه الظهر بالنسبه لهذا الموسوي...»: آن چيزي که کمر اين موسوي را مي شکند که بر خلاف مذهب و مبناي اوست، روايت امام باقر (ع) است.[2] در پاسخ علاوه بر دو نکته اي که در بالا بيان شد، مي گوييم وي توجه نکرده که اين روايت در منابع شيعه نيامده و در مقابل احاديث فراوان شيعه است که خلاف آن را بان کرده است و لذا در بحث بين مذهبي نمي تواند مورد استناد قرار گيرد. اين از ضابط همگاني است که اگر روايتي و لو صحيح باشد و عالمان آن مذهب از آن اعراض کرده باشد، اعتباري ندارد. اين مانند اين است که در منابع ما روايتي باشد که معارض روايات صحيح و فراوان ديگر باشد، روشن است که آن را کنار مي گذارند.

 

تفسير ابن کثير دمشقي

ابن کثير در تفسير خود ده روايت را در اين باره نقل کرده است[3] . يکي از اين روايات همان روايت امام باقر (ع) است که در بالا بيان شد. در ادامه به بررسي نه روايت ديگر مي پردازيم:

1. ابن ابي حاتم از ربيع سليمان مرادي از عتبه بن بي حکيم روايتي را درباره آيه ولايت نقل کرده است. در نقل طبري نيز عتبه بود آمده بود و همان مطالبي که در آن جا گفته شد در اينجا نيز هست. عتبه از تابعين و از طبقه سوم بوده و با صحابه ملاقات نداشته است. درباره او گفته شده «صدوق يخطي کثيرا» و لذا روي روايت وي نمي توان حساب باز کرد. هر چند ابن کثير با اينکه در مورد روايات ديگر اظهار نظر کرده اما در اينجا خدشه اي نکرده و اين نشان از اعتبار آن نزد وي دارد .

2. ابن ابي حاتم فرزند ابوحاتم که صاحب تفسير معروف و مورد اهتمامي است[4] ، از سلمه بن کحيل (م 121) روايتي را نقل کرده است. ذهبي درباره سلمه از تعبير «امام ثبت حافظ» ياد کرده است. ثبت به معناي مورد اعتماد و حافظ کسي است که احاديث فراواني را در حفظ داشته است. همه وي را به عنوان تابعي برجسته ياد کرده اند.[5] روايتي که از وي در اينجا نقل شده مرسل است، زيرا به تابعي ختم شده و از پيامبر (ص) و صحابه نقل نشده است.

ابن کثير درباره اين روايت قدحي بيان نکرده است. با توجه به اين که سلمه شخصيت برجسته اي است و مطلبي که نقل کرده اجتهادي نيست، بلکه نقل يک رخداد تاريخي است و وي نيز کسي نيست که سخن بي سند بگويد، با اين قرائن معلوم مي شود که سخن وي بيان يک واقعيت مسلم تاريخي است. علت آن که وي واسطه را بيان نکرده اين است که گاه يک مطلب به قدري همگاني است که فرد نيازي به ذکر قائل آن نمي کند، بنابراين هر چند وي روايتش را به کسي اسناد نداده است اما قطعا وي از صحابي نقل کرده است.

3. ابن کثير از ابن جرير، روايت مجاهد را نقل کرده است. وي درباره اين روايت نيز سخني نگفته است و در باره مجاهد مطالبي مبني بر اعتبار حديث وي بيان شد.

4. ابن کثير از عبدالرزاق که از مفسرين برجسته است و از او با عنوان «ثقه حافظ مصنف شهير و کان يتشيع» ياد شده است[6] . عبدالرزاق از عبدالوهاب فرزند مجاهد و او از پدرش مجاهد و او از ابن عباس نقل کرده است. در اين روايت تصريح شده است که مجاهد اين قضيه را از ابن عباس نقل کرده است. ابن کثير بر اين روايت اشکال گرفته و گفته است: عبدالوهاب بن مجاهد قابل احتجاج نيست. سخن وي درست است و طبق منابع علم رجال اهل سنت، کلام عبدالوهاب قابل احتجاج نيست . بنابراين اين روايت از اين جهت اعتباري ندارد .

5. ابن مردويه (م 410) صاحب تفسير کبير و نيز کتاب امالی که مشتمل بر 300 مجلس است، روايتي را نقل است. ذهبي ابن مردويه را از فارسان حديث دانسته که صاحب فهم و هوش و متقن و کثير الحديث است[7] . ابن مردويه از سفيان ثوري از ابي سنان از ضحاک از ابن عباس اين روايت را نقل کرده است. ابن کثير درباره اين روايت گفته است: ضحاک، ابن عباس را ملاقات نکرده و لذا روايت وي منقطع و ضعيف است. همين اشکال را ابومريم اعظمي نيز تکرار کرده است.

ارزيابي

اشکال ابن کثير و ابومريم بر اين روايات وارد نيست، زيرا ما شاهدي داريم که نشان مي دهد واسطه بيان نشده در روايت سعيد بر جبير بوده است. سعيد شاگرد ابن عباس بوده و ضد طواغيت بني اميه بوده است . ضحاک به خاطر همين جريان از وي نام برده نشده است. شاهد اين مساله آن است که شعبه بن حجاج که از وي با عنوان اميرالمومنين حديث ياد شده ، گفته است ضحاک ابن عباس را ملاقات نکرده بلکه سعيد بن جبير را در ري ملاقات کرده و تفسير را از وي ياد گرفته است. [8] دانسته اند. تهذيبت التهذيب ابن حجر ج4 ص 81 . ر 3085.

ابن حجر درباره سعيد بن حبير (م 95) گفته است وي از برجسته ترين مفسران از تابعين است که قرائت و قرآن را نزد ابن عباس آموخته است. او بسيار مورد تکريم و اعتماد بود به حدي که گاه که مردم نزد ابن عباس مي آمدن و مسائل ديني از وي سوال مي کردند، ابن عباس مي گفت مگر ابن سعيد در ميان شما نيست، سخنان او سخنان من است[9] .

ادامه بررسي احاديث وارد شده در اين باره انشاء الله در جلسه آينده بيان مي شود.


[1] تفسير طبري، ج6، ص343-344 ؛ الدر المنثور، سيوطي، ج2، ص99-100 ؛ شواهد التنزيل، ‌ حاکم حسکاني، ج1، ص169.
[2] الحجج لادامغات، ج1، ص125.
[3] تفسير ابن کثير، ‌ ج2، ص597-598.
[4] تفسير و مفسران، ‌ آيه الله معرفت، ج2، ص179- 180.
[5] سير اعلام النبلاء، ج6، ص111.
[6] تقريب التهذيب، ج1، ص355.
[7] سير اعلام النبلاء، ج13، ص164.
[8] تهذيب التهذيب، ابن حجر، ج4، ص81، ر3085.
[9] التقريب التهذيب، ج3، ص336.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo