< فهرست دروس

درس تفسیر استاد علم ربانی بیرجندی

تفسیر آیات الاحکام

90/08/21

بسم الله الرحمن الرحیم

 بحث در مورد آيه 31 سورة مبارك نور است، [1]
  [2] مباحث به همان ترتيبي كه در كتاب‌هاي آيات احكام بيان شده است در اينجا نيز مورد نقد و بررسي قرار مي‌گيرد. ترتيب مباحث در كتاب‌هايي كه علماء در مورد آيات الاحكام نوشته‌اند به همان ترتيب مباحث فقهي بيان شده است يعني از طهارت شروع مي‌شود تا ديات ادامه مي‌يابد. بحث ما در آيات مربوط به نكاح است از جمله آن آيات همين آيه مي‌باشد.
 توضيح واژگان
 واژه لا يُبْدينَ
 لايبدين فعل نهي است و چون جمع مؤنث است، نون آن حذف نشده است و معناي آن اين است كه نبايد زينت خود را ظاهر كنند. ماده لايبدين، مصدر آن ابدا است و به معناي اظهار كردن است. البته ثلاثي مجرد آن از ماده بداء يَبْدُوا است و به معناي آشكار شدن است. البته اشتباه نشود كه بُدُو و بَداء ناقص واوي است بر خلاف بَدَاَ، اين كلمه محذوف لام است به معناي ابتداء كردن و شروع كردن مي‌باشد. در قرآن هم لغت ابداء به كار برده شده است و هم لغت اظهار، اظهار يعني آشكار كردن كه از ماده ظهر گرفته شده است و پشت انسان معمولاً در معرض ديد است و به همين جهت به معناي آشكار كردن مي‌آيد. در قرآن يك ماده ديگر هم هست كه به معناي آشكار كردن به كار گرفته شده است و آن ماده اخفاء است، در قرآن است كه ماده اخفاء و اسرء به معناي آشكار كردن آمده است. مترجمان معتبر و بزرگ «أَسَرُّوا النَّدامَةَ» را به معناي اظهروا گرفته‌اند و همچنين اخفاء را در يك مورد به معناي اظهر گرفته‌اند. اين كلمات از چه بابي است كه اين چنين معناي مي‌دهند؟ بعضي‌ها گفته‌اند اسر و اخفاء از اضداد هستند، لذا هم به معناي پنهان كردن مي‌آيند و هم به معناي آشكار كردن به كار گرفته مي‌شود. بيضاوي در انوار تنزيل خودش كه در حقيقت تلخيصي از كشاف است [3] گفته: در صرف يكي از معاني باب افعال ازاله معناي ثلاثي مجرد است، مثلاً اشكيته يعني شكايت را برطرف كردم. بيضاوي مي‌گويد اسر و اخفاء اگر به معناي اظهر آمده است از اين باب نيست كه از اضداد است تا در دو معنا به كار رفته باشد بلكه از اين باب است كه ثلاثي مجرد آن به معناي پنهان كردن است و باب افعال آن به معناي ازال پنهان كردن است، نظير همين مسئله را بيضاوي در مسئله اقسط گفته است. قسط يقسط قاسد، اقسد يقسط، اقسد به معناي جور كردن هم مي‌آيد و قسط به معناي عدل هم مي‌آيد، آيا اين كلمه دو معنا دارد يا يك معنا دارد؟ بيضاوي معتقد است يك معنا دارد، ثلاثي مجرد آن به معناي عدل است و وقتي به باب افعال برده مي‌شود و به معناي اقسط مي‌شود يعني به معناي ازال عدل يعني ظلم كردن به كار مي‌رود. پس لغت ابداء، اظهار به يك معنا است و معناي اسراء و اخفاء به معناي ظاهر كردن آمده است و آيا اين معنا از باب اضداد همان گونه كه مترجمان و مفسران گفته است و يا از باب آن قاعده صرفي است كه به معناي ازال معناي ثلاثي مجرد است همان گونه كه بيضاوي در انوار التنزيل اعتقاد دارند.
 نقطه مقابل ابداء، پنهان كردن است. در قرآن چند واژه آمده است كه به معناي پنهان كردن است، يعلم ما تسرون و ما تبدون، ما كنتم تكتمون و از اين قبيل كه لغت تكتم به معناي پنهان كردن و اسرء به معناي پنهان كردن، اخفاء و اكنه به معناي پنهان كردن است، ما اكننتم، اين واژگان به معناي پنهان كردن است، اسرء، اخفاء، كتم و اكنه كه اين واژگان در مقابل تبدون آمده است.
 واژه زينَتَهُنَّ
 كلمه زينت به معناي تزين است، به چيزي كه باعث نيكويي انسان شود زينت مي‌گويند حال اين مطلب مي‌خواهد طلا باشد يا لباس باشد، لذا خداوند در قرآن خطاب مي‌كند « يا بَني آدَمَ خُذُوا زينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ» زينت در اينجا به معناي لباس است نه به معناي طلا و نقره. يعني لباس‌هاي پاكيزه و لباس‌هايي كه سبب تزين و نيكويي شما مي‌شود را در هنگام رفتن به مسجد بپوشانيد. در موارد ديگر داريم كه خداوند مي‌فرمايد: « الْمالُ وَ الْبَنُونَ زينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا» زينت در اينجا هم بر مال اطلاق شده است و هم بر فرزندان، زيرا اين موارد باعث نيكويي انسان مي‌شود، انساني كه بچه دارد با فردي كه فرزند ندارند فرق مي‌كنند و انساني كه مال دارد با كسي كه ندارد فرق مي‌كند. پس زان يزين يعني نيكو شد و آراسته شد و مصدر آن مي‌آيد زين، امام معصوم در روايت دارد «كُونُوا لَنَا زَيْناً، وَ لَا تَكُونُوا عَلَيْنَا شَيْنا» [4] براي ما زينت باشد و براي بدي نباشيد. زينت پس اسم شد يعني تزين و مصدر است و به معناي موضع زينت هم استفاده مي‌شود يعني حال آورده شده و از آن محل استفاده مي‌شود. زينت در آيه 31 سوره نور صرفاً به منظور طلا و نقره و گردنبد نيست بلكه مواضع زينت به كار گرفته شده است و اين از باب مجاز مي‌باشد. در مطول و مختصر خوانده شده است كه گاهي حال را مي‌آورند و از آن محل استفاده مي‌شود. در اين آيه زينت چون بر گردن آويزان مي‌شود آورده شده اما محل برداشت شده است.
 واژه ظَهَرَ
 ظهر را قبلاً توضيح داديم كه از دو باب مي‌آيد يكي ظَهَرَ يَظْهُرُ و ديگري از باب ظَهَرَ يَظْهَرُ و نوعاً يَظْهَرُ معروفتر است. فعلي كه از دو باب وارد مي‌شود براي اينكه متوجه شويم كدام بيشتر استعمال مي‌شود و فصيح‌تر است به كتاب لغت مراجعه مي‌كنيم و هر بابي كه اول نوشته شده باشد همان بيشتر استعمال مي‌شود و فصيح‌تر است.
 واژه لْيَضْرِبْنَ
 كلمه ضرب را چون قبلاً گفته‌ايم اجمالاً بيان مي‌كنيم كه يك ضرب به معناي زدن است، هنگامي كه جسمي به جسم ديگر زده مي‌شود، كلمه ضرب بر آن اطلاق مي‌شود، لذا خداوند به موسي مي‌فرمايد: « اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ» با محكمي عصايت را به سنگ بزن، اين ضرب يك مفعولي اما يك ضرب به معناي ذكر كردن است كه دو مفعولي به حساب مي‌آيد به مانند اينكه خداوند مي‌فرمايد «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةً» اما يك ضرب داريم كه با في استعمال مي‌شود و گفته مي‌شود ضربتم في الارض يعني پاهايتان را به زمين زديد، و به معناي مسافرت است يعني در زمين در حال مسافرت هستيد. در اين آيه « وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ» داريم كه در آن نه في استعمال شده است و نه بدون باء و نه به مانند ضرب الله مثلاً است، لذا معناي چهارم از معناي ضرب است و آن معني شامل اين قاعده كلي است كه افعال متعدي بنفسه علي القاعده نبايد بر سر مفعول آنها فعل متعدي در آيد مي‌گويم ضربت زيداً، امسكت زيداً؛ اما گاهي مي‌شود كه بر سر مفعول به فعل متعدي باء الصاق در مي‌آيد و مي‌گويم امسكت بزيدٍ، اين باء باي الصاق است، فعل فعلي متعدي است و معناي اين جمله اين است كه امسكت زيداً يعني زيد را نگه داشتم اما وقتي مي‌گويم امسكت بزيدٍ، معناي آن مي‌شود من رفتم از نزديك زيد را نگه داشتم. در آيه وضو كه داريم « وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ» باء آن باي الصاق است پس با اين باء ديگر مي‌دانيم كه كافيت نمي‌كند شما روي كلاه را مسح كنيد، اهل سنت مي‌گويد از روي كلاه و عمامه اگر مسح كنيد اشكال ندارد زيرا آنها باء را باي الصاق نمي‌داند و آن را باء زائده مي‌دانند به همين جهت اين فتواي را مي‌دهند، اما در روايات ما تصريح شده است كه اين باء يك باي الصاق است و با اين روايت ديگر مسح بايد بر روي خود سر انجام شود. باء در اين آيه نيز «وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ» باي الصاق است، يعني اين خمر را به سرشان بچسباند. اين باء كه بر سر مفعول به فعل متعدي در مي‌آيد الصاق معني مي‌دهد.
 واژه بِخُمُرِهِنَّ
 خُمُر از ماده خَمر مي‌آيد. اصل خَمر به معناي سَتر است، خَمَرَه يعني سَتَرَه. اگر به خمر مي‌گويند خمر چون عقل انسان را مي‌پوشاند. چند واژه داريم كه به معناي پوشاندن است از جمله خمر كه اين معنا را مي‌دهد و واژگاني چون سَتَرَ، كَنَه، جَنَه، غَطاه، غَشاء، غَمِط همه به معناي پوشاندن است. خمار در حقيقت يك پوششي است كه انسان را مي‌پوشاند، خمار بر وزن فعال اسم است و جمع آن مي‌آيد خُمُر بر وزن فُعُل است مثل كتاب بر وزن كُتُب مي‌باشد.
 واژه جُيُوبِهِنَّ
 جيوب جمع جيب است و مفرد آن در قرآن آمده است، زماني كه خداوند به موسي خطاب مي‌كند: «وَ أَدْخِلْ يَدَكَ في جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ» جيب يعني گريبان، پيراهن‌هاي قديمي به گونه‌اي بوده است كه جلوي آن بسيار باز بوده است درست به مانند لباده‌هايي كه اكنون پوشيده مي‌شود، از دو طرف پارچه را روي هم مي‌انداختن و يك شال را هم به كمر مي‌بستند به همين خاطر خيلي راحت دست در گريان مي‌توانستن بكنند. جمع جيب جيوب مي‌شود. اين كلمه از ماده جاب يجيبوا مي‌آيد زيرا اجوف يايي است كه فعل آن هم در قرآن آمده است: « وَ ثَمُودَ الَّذينَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ» يعني قوم ثمرد دل كوه‌ها را شكافتند.
 واژه لِبُعُولَتِهِنَّ
 بُعُولَ بر وزن فُعُل جمع كلمه بَعل است و به معناي شوهر است. اين واژه در آيه و المطلقات هم بود «وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ» مباعله يعني مزاجعه است يعني همخوابي كردن و آن هم از همين ماده بعل گرفته شده است.
 واژه آبائِهِنَّ
 در اينجا آباء به معناي پدران است اما اين استعمال كه آباء مخصوص پدران باشد در قرآن نمي‌بينيم، بلكه دامن افراد آباء گسترده است و به كساني كه پدران انسان نيستند اما انسان را تربيت مي‌كنند اب نيز اطلاق مي‌شود، هر كس كه به گونه‌اي بر انسان سلطنت و خدمتي كرده باشد اب به او گفته مي‌شود، لذا در روايت از رسول اكرم داريم كه ايشان فرمودند: «الآباء ثلاثة: أب ولّدك، و أب زوّجك، و أب علّمك» [5] سه پدر داري، پدري كه تو را به دنيا آورده، پدري زوج تو، پدري كه علم به آموخت. در ذيل آيه شريفه كه در داستان حضرت ابراهيم وارد شده است كه خداوند نقل مي‌كند كه ابراهيم آمد و به پدرش گفت: « إِذْ قالَ لِأَبيهِ يا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا يَسْمَعُ وَ لا يُبْصِرُ» در اين آيه پدر ابراهيم مورد خطاب نيست بلكه عمو اوست كه مورد خطاب قرار گرفته است. اجماع اماميه وجود دارد كه آباء انبياء همه موحد بودند. نام پدر حضرت ابراهيم همان گونه كه فراء گفته است طارخ بوده است و آذر عموي حضرت ابراهيم است. البته اهل سنت مي‌گويند هيچ مشكلي ندارد كه انبياء، پدرانشان مشرك باشند.
 اب در اصل ابون بوده است كه واو خيلي مواقع حذف مي‌شود و در آباء بر مي‌گردد و ديده مي‌شود كه خداوند مي‌فرمايد: آبائِهِنَّ
 واژه أَبْنائِهِنَّ
 ابناء از ماده بَنَوَ است و تصخير بَنَوَ مي‌شود بُنِي. اما اينكه چرا لام الفعل برگشت به خاطر آن قاعده كلي است كه در تثنيه، جمع، تصغير و نسبت، كلمه به اصلشان بر مي‌گردند. و از باب اينكه جمع به اصل بر مي‌گردد كلمه اب لام فعل ندارد اما وقتي جمع مي‌شود آباء مي‌شود و لام الفعل آن بر مي‌گردد. در تصغير نيز به اصل بر مي‌گردد، ابن، لام الفعل ندارد اما در تصغير به بني بر مي‌گردد و لام الفعل بر مي‌گردد.
 واژه أَخَواتِهِنَّ
 اخوات جمع كلمه اخت است. از اينكه اخوات در جمع گفته مي‌شود معلوم مي‌شود تاء اخت تاء اصلي نيست بلكه بدل از لام الفعل است، در استعمالات عرب داريم كه در برخي واژگان تاء مبسوط به جاي لام الفعل واو و ياء مي‌آيد، به مانند كلمه اُخت كه در اصل اخوٌ بوده است و واو آن برداشته شده و اخت گفته شده است.
 أَيْمانُهُنَّ
 ايمان جمع كلمه يمين به معناي قسم است و جمع كلمه يمين به معناي راست نيز مي‌باشد. در اين آيه ايمانهن به هر دو تفسير شده است، يعني هم به معناي قسم و پيمان گرفته‌اند و هم به معناي راستان گرفته شده است. ملكت يعني مالك شدن، كسي كه مالك چيزي مي‌شود يعني اختيار و سلطه و سيطره بر او دارد مي‌تواند آن را از بين ببرد و او را بفروشد و يا به هر نحوي در او تصرف كند. مالكيت به گونه‌هاي مختلف مي‌باشد. او ما ملكت ايمانكم، آنچه را كه مالك باشد پيمان‌هاي شما و يا آنچه را كه مالك باشد دست‌هاي شما زيرا دست در قرآن كنايه از قدرت نيز مي‌آيد. و منظور از ايمانكم در اينجا عبيد است، در آينده خواهيم گفت كه آيا فقط كنيزيان را شامل مي‌شود يا عبيد و بندگان مرد را هم شامل مي‌شود. ما ملكت اجمالاً اعم از هر دو است زيرا ما در اينجا ماي موصول است و دلالت بر عموم مي‌كند و هم مردها و هم زن‌ها را شامل مي‌شود.
 واژه التَّابِعينَ
 تابع يعني پيرو، تبع در ثلاثي مجرد يك مفعولي است اما اتبع در باب افعال هم يك مفعولي آمده است و هم دو مفعولي به كار رفته است كه هر دو در قرآن به كار گرفته است. او التابعين يعني كساني كه پيرو شما هستند و از شما دور نمي‌شوند.
 واژه غَيْرِ أُولِي الْإِرْبَةِ
 اربه به معني حاجت است و جمع آن ارب مي‌شود. اولي الاربه يعني صاحبان حاجت، غير اولي الاربه يعني صاحب حاجت نيست. در قرآن مورد ديگري هم داريم كه خداوند از موسي پرسيد در دستت چيست و موسي گفت: « قالَ هِيَ عَصايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْها وَ أَهُشُّ بِها عَلى غَنَمي وَ لِيَ فيها مَآرِبُ أُخْرى‌» مآرب مصدر ميمي است و جمع مكسر به حساب مي‌آيد و جمع مأرب است و مأرب و اربه هر دو به معني حاجت است. جمع اربه مي‌شود ارب و جمع مأرب، مآرب مي‌شود.
 واژه الطِّفْلِ
 طفل به معني بچه است و اين كلمه در مقابل كبير است، البته واژه طفل بر مفرد هم صادق است بر تثنيه و جمع نيز صادق است. يك قاعده اين است كه بعضي از الفاظ قابل صدق بر مفرد، مثني و جمع است از جمله كلمه رفيق است، در قرآن «حَسُنَ أُولئِكَ رَفيقاً» داريم در اينجا اولئك جمع است اما رفيقا مفرد است. بايد دانست فُعُل به معناي فاعل، و فَعِيل به معناي مفعول مذكر و مؤنت و تثنيه و جمع در آن يكسان است. در قرآن « وَ إِنْ كُنْتُمْ جُنُباً» كه جمع است اما به صورت مفرد آمده است. طفل هم از همين كلمات است، و چون معني كلمه طفل جمع است براي آن الذين آمده است.
 واژه لَمْ يَظْهَرُوا عَلى
 كلمه ظهر را معني كرديم اما در اينجا چون با واژه علي آمده است به معناي اطلع عليه يعني لم يطلعوا علي النساء، منظور بچه‌هايي كه مطلع بر عورات نساء نمي‌شود
 واژه عورات
 عورات جمع عوره است يعني هر چيزي كه قبيح است از بيان آنها.
 واژه ارجل
 ارجل جمع كلمه رجل است؛ رَجَل يَرْجُل يعني كسي كه پياده مي‌شود، و اين كلمه در مقابل راكب است. راجل يعني كسي كه پياده مي‌رود و گاهي به جاي اين كلمه از واژه ماشياً استفاده مي‌شود.


[1] . وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ يَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لا يُبْدينَ زينَتَهُنَّ إِلاَّ ما ظَهَرَ مِنْها وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى جُيُوبِهِنَّ وَ لا يُبْدينَ زينَتَهُنَّ إِلاَّ لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبائِهِنَّ أَوْ آباءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنائِهِنَّ أَوْ أَبْناءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَني إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَني أَخَواتِهِنَّ أَوْ نِسائِهِنَّ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُنَّ أَوِ التَّابِعينَ غَيْرِ أُولِي الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلى عَوْراتِ النِّساءِ وَ لا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ ما يُخْفينَ مِنْ زينَتِهِنَّ وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَميعاً أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ‌
[2] و به زنان با ايمان بگو: «ديدگان خود را [از هر نامحرمى‌] فرو بندند و پاكدامنى ورزند و زيورهاى خود را آشكار نگردانند مگر آنچه كه طبعاً از آن پيداست. و بايد روسرى خود را بر گردن خويش [فرو] اندازند، و زيورهايشان را جز براى شوهرانشان يا پدرانشان يا پدران شوهرانشان يا پسرانشان يا پسران شوهرانشان يا برادرانشان يا پسران برادرانشان يا پسران خواهرانشان يا زنان [همكيش‌] خود يا كنيزانشان يا خدمتكاران مرد كه [از زن‌] بى‌نيازند يا كودكانى كه بر عورتهاى زنان وقوف حاصل نكرده‌اند، آشكار نكنند؛ و پاهاى خود را [به گونه‌اى به زمين‌] نكوبند تا آنچه از زينتشان نهفته مى‌دارند معلوم گردد. اى مؤمنان، همگى [از مرد و زن‌] به درگاه خدا توبه كنيد، اميد كه رستگار شويد. (31)
[3] . البته اين عبارت در كشاف نيست، بيضاوي از جاي ديگر گرفته است.
[4] . اعتقادات الإمامية و تصحيح الاعتقاد، ج‌1، صفحه 109
[5] . تحرير المواعظ العددية 247 ، ص : 241

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo