< فهرست دروس

دروس فلسفه فرهنگ

استاد علی اکبر رشاد

90/11/26

بسم الله الرحمن الرحیم

 ـ درباره‌ي فلسفه‌ي فرهنگ
 ـ مباحث اصلي فلسفه‌ي فرهنگ
 
 در جلسه‌ي گذشته محورهاي هيجده‌گانه‌ي فلسفه‌ي فرهنگ برشمرده شد و حدود و صغور برخي از اين محورها بيان گرديد. آنچه در اين جلسه مطرح خواهد شد، توضيح و تبيين باقي محورهاست.
 پيش از اين و در محور «مباحث فلسفه‌ي فرهنگ» اشاره شد كه خود فلسفه‌ي فرهنگ هم مباحثي دارد. اين مباحث كه به تعبيري «فلسفه‌ي فلسفه‌ي فرهنگ» خواهد بود، دوازده گفتار را دربرمي‌گيرد. البته چون بحث اصلي اين جلسات خودِ فلسفه‌ي فرهنگ است، پس از اشاره‌ي مختصر به دوازده گفتار يادشده، از محورهاي فلسفه‌ي فرهنگ سخن گفته خواهد شد.
 
 درباره‌ي فلسفه‌ي فرهنگ
 بحث‌هايي كه ذيل فلسفه‌ي فرهنگ مطرح مي‌شوند عبارت‌اند از:
 1. تعريف فلسفه‌ي فرهنگ؛
 2. نسبت و مناسبات فلسفه‌ي فرهنگ با دانش‌هاي هموند. مراد از دانش‌هاي هموند دانش‌هايي هستند كه با فلسفه‌ي فرهنگ نسبت دارند (البته اگر فلسفه‌ي فرهنگ را دانش قلمداد كنيم)؛ مثل فلسفه‌ي فرهنگي، فلسفه‌ي علوم انساني و خود علم فرهنگ. بر اين اساس، تفاوت بين فلسفه‌ي فرهنگ با علم فرهنگ و نيز فلسفه‌ي فرهنگ با فلسفه‌ي علم فرهنگ در اين محور بررسي مي‌شود.
 3. موضوع فلسفه‌ي فرهنگ؛
 4. مؤلفه‌هاي فرهنگ به شرط شيء. تأكيد بر «شرط شيء» از آن‌روست كه بعضي از مقوله‌ها مانند دين، اخلاق و باور، به طور مطلق جزئي از فرهنگ نيستند، بلكه خودْ هويتي مستقل دارند، و به شرط شيء و با فرض انضمامي لحاظ كردن‌شان (يعني با فرض اينكه يكي از مؤلفه‌هاي فرهنگِ جامعه‌اي خاص شده باشند) مي‌توان آنها را مؤلفه‌هاي فرهنگ به شمار آورد. البته بايد به اين نكته توجه كرد كه چنين حكمي شامل حال همه‌ي مؤلفه‌هاي فرهنگ نمي‌شود و فقط درباره‌ي برخي از آنهاست. براي مثال مباحثي مانند آداب و رسوم در هر صورت جزئي از فرهنگ‌اند.
 دليل اشاره به مؤلفه‌هاي فرهنگ افزون بر فرهنگ، كه موضوع فلسفه‌ي فرهنگ است، اين است كه مباحث و مسائل فلسفه‌هاي مضاف را مي‌توان به دو دسته‌ي كلان‌تر و خُردتر تقسيم كرد. براي روشن شدن اين تفكيك مي‌توان به فلسفه‌هاي مضاف به علم‌ها اشاره كرد كه پاره‌اي از احكام آنها معطوف به خود علم بما هو علم است و پاره‌اي ديگر، احكامِ مسائل آن علم‌اند. آن احكامي كه به خود علم مربوط‌اند مباحث و مسائل فراعلمي فلسفه‌ي مضاف به آن علم نام مي‌گيرند و دسته‌ي ديگر، مسائل فرامسئله‌اي خوانده مي‌شوند.
 فلسفه‌ي فرهنگ نيز از اين ويژگي مستثنا نيست؛ يعني مباحث آن به دو دسته‌ي كلان و خُرد تقسيم مي‌شود كه يك دسته از آنها درباره‌ي كليت فرهنگ است و دسته‌اي ديگر درباره‌ي مؤلفه‌هاي فرهنگ. آنچه در دسته‌ي دوم بيان مي‌شود درباره‌ي مطلق و كل فرهنگ نيست، بلكه درباره‌ي بخشي از آن است. با توجه به همين مبحث، «فرهنگ»، موضوع فلسفه‌ي فرهنگ قلمداد مي‌شود، اما مؤلفه‌هاي آن نيز، در حكم خُرده‌موضوعات اين دانش، مي‌توانند در فلسفه‌ي فرهنگ مطرح شوند و يا لااقل در مبحث بعدي كه «مسائل» هستند محل توجه قرار گيرند.
 5. مسائل دانش فلسفه‌ي فرهنگ. مسائل اين دانش عبارت‌اند از احكام مؤلفه‌هاي فرهنگ، در واقع بنده به خلاف بعضي از دوستان (از جمله آقاي صادق لاريجاني) كه به تعريف فلسفه‌هاي مضاف دست زده‌ و مدعي شده‌اند كه در اين‌گونه فلسفه‌ها، عبارت «فلسفه» در معنايي غير از معناي شايع آن اراده مي‌شود، معتقدم فلسفه عبارت است از بيان احكام كلي موجود بماهو موجود، و در فلسفه‌هاي مضاف، احكام كلي موجود، نه بماهو موجود، بلكه قسمي از موجود بحث مي‌شود. پرواضح است كه در هر دوگونه از فلسفه، سخن از احكام كلي است؛ بنابراين مسائل فلسفه‌ي فرهنگ نيز احكام كلي‌اند.
 البته بعضي پا را از اين هم فراتر گذاشته و بحث‌هاي تاريخي را هم جزء مسائل فلسفه‌هاي مضاف قرار داده‌اند كه به نظر من همگي آنها خطاست. همان‌گونه كه پيش از اين گفته شد، تعريف فلسفه‌هاي مضاف با تعريف فلسفه‌ي مطلق سازگار است. با اين تعريف فلسفه‌بودن فلسفه‌هاي مضاف حفظ مي‌شود؛ زيرا «فلسفه‌هاي مضاف نيز از احكام كلي سخن مي‌گويند»؛ يعني در آنها از مباحث هستي‌شناسي، تقسيمات، معرفت‌شناسي، ارزش‌شناسي، روش‌شناسي و قواعد كلي حاكم بر مضاف‌اليه سخن گفته مي‌شود. اين موضوع درباره‌ي فلسفه‌ي فرهنگ نيز صدق مي‌كند؛ يعني مسائل اين فلسفه‌ي مضاف، احكام كلي حاكم بر فرهنگ است.
 6. قلمرو‌شناسي فلسفه‌ي فرهنگ. قلمروي اين فلسفه‌ي مضاف، مؤلفه‌هاي فرهنگ، به شرط شيء است.
 7. غايت و فائدت فلسفه‌ي فرهنگ.
 8. روش‌شناسي فلسفه‌ي فرهنگ.
 9. هويت معرفتي فلسفه‌ي فرهنگ. در ذيل اين محور حدود هفت مسئله مطرح و بررسي مي‌شوند كه عبارت‌اند از:
 ـ دانش فلسفه‌ي فرهنگ از سنخ علوم حقيقيه است يا اعتباريه،
 ـ در طبقه‌بندي فلسفه‌هاي مضاف در دسته‌ي فلسفه‌هاي مضاف به «علوم» قرار مي‌گيرد يا «امور» يا خود فلسفه‌ي فرهنگ يك «معرفت» است،
 ـ آيا اين دانش از زمره‌ي معرفت‌هاي درجه‌يك است يا درجه‌ دو،
 ـ چيدمان معرفتي فلسفه‌ي فرهنگ چگونه است، در مجموع آنچه فلسفه‌ي فرهنگ خوانده مي‌شود، به لحاظ معرفتي، چه نسبت و مناسباتي با هم دارند،
 ـ آيا ما بايد براساس نظريه‌ي مقبول، در فلسفه و معرفت‌شناسي حركت كنيم. ـ يعني مجموعه‌ي مباحث به صورت مبناگرايانه به هم پيوند دارند ـ يا اينكه بايد به مجموعه‌ي مسائل كل‌انگارانه بنگريم؟
 ـ هندسه‌ي معرفتي مباحث فلسفه‌ي فرهنگ چگونه تبيين مي‌شود؟
 10. مصادر و مناشي فلسفه‌ي اسلامي فرهنگ. از آنجا كه ممكن است فلسفه‌ي فرهنگ براساس ديدگاه‌هاي مختلف، مصادر و مناشي و منابع متفاوتي داشته باشد، در اين محور فلسفه‌ي فرهنگ به صفت «اسلامي» مقيد شده است تا مشخص شود مناشي و منابع فلسفه‌ي اسلامي فرهنگ و فلسفه‌ي فرهنگي كه اسلامي است چيست.
 11. گونه‌شناسي تطبيقي مكاتب فلسفي، معرفت‌شناختي درباره‌ي فرهنگ؛
 12. مفهوم‌شناسي واژگان اصلي فلسفه‌ي فرهنگ. در فلسفه‌ي فرهنگ يك سلسله واژگان كليدي مطرح است مانند: «فلسفه»، «فرهنگ»، «علم فرهنگ»، «فلسفه‌ي فرهنگ»، «فلسفه‌ي فرهنگي»، «مهندسي فرهنگ» و... كه روشن‌سازي مفهوم آنها در اين محور مد نظر قرار مي‌گيرد.
 البته اگر قصد داشته باشيم معناي فلسفه را به مبادي تصوري هم توسعه بدهيم، در اين صورت اين مباحث را هم بايد در ذيل مباحث فلسفه‌ي فرهنگ مطرح كنيم، اما اگر كسي مبادي تصوري را، كه در سرآغاز دانش‌ها مطرح مي‌شود، مباحث فلسفي نداند، بلكه آنها را جزء مبادي‌پژوهي بشمارد، بحث مباحث فلسفه‌ي فرهنگ به محورهاي پيش‌گفته محدود مي‌شود.
 
 مباحث اصلي فلسفه‌ي فرهنگ
 پيش از اين و در بحث از مباحث اصلي فلسفه‌ي فرهنگ، به محورهايي اشاره شد كه با جرح و تعديل، و كاستن و افزودن به شرح زير هستند:
 1. «چيستي‌شناسي فرهنگ»؛
 2. «اوصاف فرهنگ». گرچه فرهنگ به عنوان يك محور تعريف مي‌شود، مناسب است در محور جداگانه‌اي وصف نيز گردد؛ زيرا با توصيف است كه ويژگي‌هاي ذاتي مقوله‌ي فرهنگ روش مي‌شود. البته محور «اوصاف فرهنگ» مكمل «چيستي‌شناسي فرهنگ» در نظر گرفته شده است. در بيان وصف‌هاي فرهنگ مي‌توان به تعريف يادشده در اين سلسله گفتار اشاره كرد كه مؤلفه‌هاي فرهنگ را تنيده و تابيده مي‌شمارد و نشان مي‌دهد كه پيچيدگي و تودرتوبودن فرهنگ، وصف مهمي براي آن است. اوصافي از اين دست كه چه بسا لازم باشد در تعريف گنجانده شود، ولي در تعريف نيامده است، بايد در اين محور توضيح داده شود.
 3. چه‌آيي فرهنگ است. چه‌آيي فرهنگ در اينجا به معناي مؤلفه‌هاي فرهنگ است. البته مؤلفه‌ها گاه همه‌ي اجزا و همه‌ي چيزهايي كه فرهنگ از آنها تشكيل مي‌شود (كلي و جزئي) معنا مي‌شود و گاه يك وجه از آنچه‌ فرهنگ را تشكيل مي‌دهد. درواقع فرهنگ، هم اضلاع و ابعادي دارد و هم مؤلفه‌هايي، و هر مؤلفه‌اي هم از عناصري تشكيل مي‌شود. به سخن ديگر زماني كه از مؤلفه‌ها در كنار اضلاع و عناصر ياد مي‌شود، آنها اعم از عناصر تلقي مي‌شوند؛ براي مثال «ارزش‌» يكي از مؤلفه‌هاي فرهنگ است كه خود از عناصري تركيب يافته است و اجزاي خُردتري دارد. هدف از به كار بردن واژه‌هاي «اضلاع»، «مؤلفه‌ها» و «عناصر» نشان دادن اين موضوع است كه فرهنگ لايه‌لايه است و آن چيزهايي كه فرهنگ را تشكيل مي‌دهند مي‌توانند به دسته‌ها و طبقات كلي و خُردتر تقسيم شوند؛ و از همين‌رو در بحث از اينكه فرهنگ از چه چيزي تشكيل مي‌شود بايد به اين لايه‌ها توجه كرد.
 ضرورت اين يادآوري از آنجا ناشي مي‌شود كه بعضي از فرهنگ‌شناسان، جامعه‌شناسان و مردم‌شناسان به اشتباه بين عناصر خلط مي‌كنند و بعضي از نكات بسيار جزئي را در تعريف فرهنگ مي‌گنجانند كه ذيل مؤلفه‌هاي ديگر قرار مي‌گيرد.
 4. «هندسه‌ي فرهنگ». مراد از هندسه‌ي فرهنگ، ساختار و چگونگي صورتبندي آن است. آنچه در اين محور بررسي مي‌شود، شيوه‌ي قرار گرفتن اجزا و اركان فرهنگ و موضع آنها نسبت به يكديگر است. تفاوت موضع اجزاء كه در اين محور مشخص مي‌شود، از تفاوت نسبت آنها با كليت فرهنگ ناشي مي‌شود. دسته‌اي از اجزاي فرهنگ هستند كه در صورت حذف‌شدن، فرهنگ را از فرهنگ‌بودن ساقط مي‌كنند، يا آن را دچار نقص مي‌سازند، به اين اجزاء «ذاتيات فرهنگ» مي‌گويند؛ چون ذاتيِ فرهنگ هستند، اما دسته‌اي ديگر مي‌توانند جزء فرهنگي باشند و جزء فرهنگ ديگر نباشند. به دليل همين خصوصيت است كه آنها را «عرضيات فرهنگ» مي‌نامند.
 5. «هستي‌شناسي فرهنگ»؛
 6. «معرفت‌شناسي فرهنگ»؛
 7. «روش‌شناسي مطالعه‌ي فرهنگ»؛
 8. «گونه‌شناسي فرهنگ»؛
 9. «نسبت و مناسبات فرهنگ‌ها با يكديگر». در اين محور تلاش مي‌شود به اين پرسش پاسخ داده شود كه از نِسَب اربعه؟، كدام‌يك در بين فرهنگ‌ها حاكم است؟ اين پرسش خودْ روشنگر اين موضوع است كه نسبت ميان فرهنگ هميشه يكسان نيست و بين بعضي از آنها با بعضي ديگر نسبت تباين و حتي تعارض و تناقض برقرار است ـ كه در نتيجه‌ي آن با هم ناسازگار خواهد بود ـ و بين بعضي ديگر نسبت تساوي (مثلاً در دو كشور اسلامي، گرچه فرهنگ‌ها در عرضيات با هم تفاوت‌هايي دارند، در ذاتيات با هم يكسان‌اند و حالت تساوي بين آنها برقرار است)؛ گاهي نيز ممكن است نسبت ديگري برقرار باشد و يك فرهنگ در طول فرهنگ ديگر قرار گرفته باشد كه در آن صورت نسبت آنها را عام و خاص مي‌گويند.
 10. «بايايي و برآيي فرهنگ». در اين محور به جاي واژه‌ي «چرايي»، واژه‌ي رساترِ «برآيي» به كار رفته است. موضوع محل بررسي آن هم غايت و كاركردهاي فرهنگ است.
 11. «ازآني و ازآيي فرهنگ» يا مناشي و منابع فرهنگ؛
 12. «كجايي فرهنگ»، نسبت فرهنگ با ديگر مقولات؛
 13. «نسبت فرهنگ با علوم انساني». با وجود آنكه در محور قبلي و در كنار بررسي نسبت فرهنگ با مقولات نرم‌افزاري حيات آدمي، مانند اخلاق، دين، تمدن و هنر، مي‌توان از نسبت آن با علوم انساني نيز سخن گفت، به دليل ويژگي‌هاي اين علوم بجاست كه نسبت آن با فرهنگ را در محوري جدا و مستقل بررسي كنيم.
 در گذشته به اين موضوع اشاره شد كه مطالعه‌ي فرهنگ، مطالعه‌ي انضمامي علوم انساني است. همين مطلب گوياي آن است كه فرهنگ رابطه‌ي بسيار نزديكي با علوم انساني دارد و به دليل همين نزديكي، محور مستقلي براي بررسي نسبت ميان آنها در نظر گرفته شده است.
 شايان ذكر است كه نظريه‌هاي كنوني مطرح در علوم انساني به وجود يك علم جامعه‌شناسي باور ندارند و از علم‌هاي جامعه‌شناسي‌ها سخن مي‌گويند. براساس اين نظريه‌ها، علم جامعه‌شناسيِ هر جامعه‌اي متعلق به خود آن جامعه است. البته در ديدگاه ما اين مطلب پذيرفتني نيست؛ زيرا براي جامعه قائل به ذات هستيم و براي فرد نيز قائل به فطرت. بنابراين عقيده، انسان هرجا باشد انسان است و اين‌گونه نيست كه مثلاً انسان ايراني و انسان امريكايي دو انسان باشند؛ البته تفاوت‌هايي ميان آنها وجود دارد، اما در كل انسان هستند. علوم روان‌شناسي، جامعه‌شناسي و مديريت نيز چون به نوعي به عناصر ذاتي و ثابتي كه وجود دارد بازمي‌گردند و بيشتر به فطرت پيوند مي‌خورند، در كل جهان يكي هستند و اين‌گونه نيست كه علوم روان‌شناسي‌ها، جامعه‌شناسي‌ها، و مديريت‌ها داشته باشيم. در كل با يك علم به سراغ اين مسائل مي‌رويم. براي مثال ما با يك علم جامعه‌شناسي سراغ مسائل جامعه‌هاي متفاوت مي‌رويم. البته كاربرد اين علم در هر جامعه متفاوت است؛ چون مسائل آنها با هم تفاوت دارد و براساس همين تفاوت مسائل، راهكارهاي متناسب براي حل مسائل مختص هر جامعه‌اي، بايد در علم جامعه‌شناسي شناسايي شود. همين ويژگي‌ و تفاوت علوم انساني با مقوله‌هاي ديگري كه با عنوان نرم‌افزار از آن ياد مي‌شود ما را بر آن مي‌دارد كه محوري مستقل را براي علوم انساني در نظر بگيريم.
 14. «شايايي و روايي و ناشايي و ناروايي».
 15. «آيين‌وري فرهنگ» (عبارت «آيين‌وري» را به جاي عبارت «ياساوري» به كار برده‌ام).
 16. «قواعد اساسي فرهنگ»؛ در اين بخش، از قواعد كلي و اساسي حاكم بر فرهنگ و نيز قواعدي كه در فرهنگ جاري‌اند صحبت خواهد شد.
 17. «كاركردشناسي فرهنگ»؛
 18. «آينده‌پژوهي فرهنگ».
 در اين بازنگري شايد دو محور از محورهاي فرهنگ ادغام شده و نيز سه، چهار محور اضافه گرديده باشند و تغييراتي در آنها اعمال شده باشد، اما مهم‌تر از همه تلاش براي منطقي‌تر كردن چيدمان مطالب است.
 
 پرسش و پاسخ:
 آقاي ذوعلم: در اين بخش از سخن، لازم مي‌دانم به چند نكته اشاره كنم:
 1. جمع ما همانند عده‌اي نانوا است كه جامعه از آنها طلب نان كرده است؛ بنابراين توجه به مباحث محتوايي و اينكه مثلاً ماهيت تنور اصيل است يا خير يا معناي لغوي و اصطلاحي آب چيست، شايد در اولويت نباشد. در جامعه‌ي ما و در دهه‌ي چهلم از برپايي نظام جمهوري اسلامي، بحث مهندسي فرهنگي و نقشه‌ي پيشرفت علمي و تهديداتي كه در مباحث فرهنگي با آن روبه‌روييم اهميت بسياري دارد و به نظر من، ما بايد به اين نكته توجه كنيم.
 2. بحث ما از نظر علمي بسيار توسعه پيدا كرده است و فكر مي‌كنم اگر همين فهرست را هم كامل كنيم بسيار ارزشمند است؛ زيرا حداقل مشخص مي‌كنيم كه مطالعات فرهنگي به معناي عام آن، چه سرفصل‌هايي را در بر مي‌گيرد.
 3. شما در صحبت‌هايتان به اهميت ارتباط فرهنگ و علوم انساني اشاره نموديد، اما به نظر من اهميت ارتباط فرهنگ و فناوري كمتر از آن نيست. اهميت اين ارتباط را مي‌توان از وضعيت كنوني جامعه‌مان درك كرد كه در آن، بيش از آنكه علوم انساني بر فرهنگ تأثيرگذار باشد، فناوري تأثيرگذار است. همچنين بحث فرهنگ و هويت بسيار جدي و مهم است. اهميت اين موضوع از ديد بعضي از صاحب‌نظران پنهان نمانده، اما با وجود اين چندان محل بحث و بررسي قرار نگرفته است؛ زيرا در ديدگاه‌هاي غربي اين بحث جايگاه خاصي نداشته است. غربي‌ها براي جامعه و انسان، هويت فطري قائل نيستند و از همين‌رو به دانش جامعه‌شناسي اهميت داده‌اند، اما ما با وجود تفاوت ديدگاه، از همين اولويت‌گذاري تبعيت كرده‌ايم و اين در حالي است كه بحث فرهنگ و هويت از اهميت بسزايي برخوردار است.
 از بحث‌هاي مهم ديگر بحث فرهنگ و دين است. آقاي مطهري جمله‌اي دارند كه ان‌شاءالله درباره‌ي آن تأمل بيشتري خواهيم كرد؛ ايشان فرموده است: «تا وقتي كه دين به فرهنگ تبديل نشود نمي‌تواند توسعه پيدا كند». هركدام از واژه‌هاي به كار رفته در اين جمله بار معنايي خاص دارد و اين پرسش‌ها را در ذهن مطرح مي‌كند كه آيا دين مي‌تواند به فرهنگ تبديل شود يا اينكه دين، دين است و فرهنگ، فرهنگ؟ مراد ايشان چه بوده است؟ اين بحث بسيار مهمي است كه در غرب به آن چندان توجهي نشده است. دليل اين بي‌توجهي تلاش غرب براي قرار دادن مقوله‌اي ديگر به جاي دين بوده است. در واقع غرب فرهنگ را باب كرد تا جانشين مدرن دين گردد، همان‌گونه كه روشنفكران هم قرار بود جانشين مدرن پيامبران شوند.
 4. با توجه به محدوديت‌ها به ويژه زمان اندكي كه داريم، بهتر است چند مسئله‌ي اولويت‌دار را كه واقعاً مهم است مشخص سازيم و روي آنها تأمل كنيم. از نظر من «هستي فرهنگ»، «چيستي فرهنگ» و جنس آن از اهميت بسياري برخوردارند. درباره‌ي محور سوم بايد گفت كه گاه فرهنگ هم‌جنس با علم و دانش درنظر گرفته مي‌شود. پيش‌فرض آنهايي كه معتقدند فرهنگ بايد در ذيل دانش جامعه‌شناسي قرار گيرد چنين نگرشي است. عده‌اي ديگر فرهنگ را از جنس فلسفه قلمداد مي‌كنند و بعضي ديگر از جنس دين. روشن‌سازي اين موضوع در دستور كار محور يادشده قرار مي‌گيرد.
 بعد از سه محوري كه از آنها نام برده شد «غايت فلسفه‌ي فرهنگ» بحث مهمي است؛ زيرا مشخص كردن «غايت» مي‌تواند در اولويت‌ها، ساختار و تعريف ما تأثير بگذارد.
 استاد رشاد: فرمايش شما درباره‌ي اينكه ما در اين حوزه با محدوديت‌ها و فوريت‌هايي روبه‌رو هستيم صحيح است و بر همين اساس هم در كنار گروه فرهنگ‌پژوهي، كه پيوسته در حال فعاليت است، اين حلقه و نشست ترتيب يافته است تا جدا از فرايند عادي مطالعاتي پژوهشگاه در حوزه‌ي فرهنگ، مباحث نظري و فلسفي مربوط به آن را جداگانه و با آرامش پيش ببريم. مأموريت اين حلقه و نشست پاسخگويي به نيازهاي فوري و جاري نيست؛ زيرا اين مأموريت برعهده‌ي گروه فرهنگ‌پژوهي است، اما اين نكته كه درباره‌ي موضوعات همين بحث تأمل كنيم و آنها را اولويت‌بندي نماييم، پيشنهاد خوبي است تا مسائلي كه فوري‌تر يا مبنايي‌تر هستند در اولويت بحث قرار گيرند.
 ما اگر به تعريفي از فرهنگ نرسيم به موضع واحدي دست پيدا نمي‌كنيم. همچنين بحث روش مطالعه‌ي فرهنگ نيز از اهميت خاصي برخوردار است. ما تا روش نداشته باشيم نمي‌توانيم فرهنگ را بشناسيم. شايد مؤلفه‌هاي فرهنگ هم همين اهميت را داشته باشند كه ما بايد از نظر علمي به توافق برسيم كه چه چيزهايي را جزء فرهنگ قرار دهيم. بحث قواعد اساسي حاكم بر فرهنگ نيز اولويت خاصي دارد؛ زيرا تا آن قواعد را نشناسيم بحث مهندسي فرهنگي و مديريت فرهنگي معنا پيدا نمي‌كند. براي انتخاب و اولويت‌بندي مباحث به يك جلسه بحث نياز است و اگر مباحث به تفصيل تبيين شوند، انتخاب راحت‌تر خواهد شد.
 در عين حال ما ناچار هستيم كه درباره‌ي فرهنگ و مقولاتي از اين دست، بحث كنيم؛ زيرا اگر ما به يك مبنا در مقوله‌ي‌ علم، فلسفه‌ي علم، فلسفه‌ي علوم انساني و فرهنگ نرسيم، نمي‌توانيم گام‌هاي بعدي را برداريم. بنابراين در اين حلقه بايد مباحث نظري را پيش ببريم، ولي اين مطلب هم درست است كه اگر قرار باشد درباره‌ي تمام نوزده محور بحث كنيم، مشخص نيست بحث ما چند سال طول بكشد؛ از همين‌رو بايد از بين اين نوزده محور، پنج يا شش محور را كه اولويت‌دار هستند بررسي كنيم و براي باقي سفارش مقاله بدهيم.
 آقاي بنيانيان: بحث نظام‌وارگي كه شما در مباحث مطرح مي‌كنيد در اينجا هم بايد محل توجه باشد. همان‌گونه كه فرموديد، تا نسبت به همه‌ي اين موضوعات به شناخت نرسيم، در هيچ‌كدام از آنها نمي‌توانيم عميق وارد شويم. پس ما ناچاريم به حداقلي از فهم اين مباحث دست يابيم.
 آقاي نادري: من بعد از بررسي محورهاي نوزده‌گانه به پنج محور رسيدم كه همگي اين محورها عملاً در ذيل آن پنج محور قرار مي‌گيرد. اين محورهاي پنج‌گانه عبارت‌اند از:
 1. تعاريف فرهنگ؛
 2. روش‌شناسي فرهنگ؛
 3. عناصر و اجزاي فرهنگ؛
 4. منابع و مناشي فرهنگ؛
 5. مناسبات فرهنگ.
 براي مثال بحث منابع و مناشي فرهنگ به دو دسته‌ي نرم‌افزاري و سخت‌افزاري تقسيم مي‌شود. در اين ميان، دين، اسطوره، عرفان و... نرم‌افزاري هستند و حكومت، فلسفه، فناوري، اقليم، اقتصاد و... سخت‌افزاري. بنابراين اگر اين‌گونه پيش رويم ممكن است ده محور ديگر هم به آنها افزوده شود، ولي اگر طبقه‌بندي را كلان‌ترين در نظر بگيريم، ممكن است بحث متمركزتر شود. براي هركدام از اين محورهاي پنج‌گانه نيز بايد زمان‌بندي مشخص كنيم و مثلاً بگوييم سه، چهار جلسه بحث درباره‌ي آنها اختصاص مي‌يابد.
 استاد رشاد: شيوه‌ي پيشنهادي آقاي نادري خوب است، ولي ممكن است روش‌هاي ديگري هم باشد؛ مثلاً، بحث‌هاي زيرساختي‌تر، يا كاربردي‌تر در اولويت قرار گيرند.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo