< فهرست دروس

دروس فلسفه فرهنگ

استاد علی اکبر رشاد

91/08/10

بسم الله الرحمن الرحیم

 كاركردشناسي فرهنگ
 يكي از محورهاي بسيار مهم در فلسفه‌ي فرهنگ كاركردشناسي فرهنگ است. اين بحث كه فرهنگ چه كاركردهايي دارد و بررسي انواع كاركردهاي فرهنگ از جهات مختلف و در عرصه‌هاي گوناگون بحث بسيار پراهميتي است.
 امروز مباحثي در جامعه‌ي جهاني و همچنين جامعه‌ي ما مطرح است كه اهميت بحث از كاركردشناسي را دوچندان مي‌كند. در جامعه‌ي ما مباحثي مانند «مهندسي فرهنگي» مطرح است كه اين مبحث كاملاً مبتني بر كاركردشناسي فرهنگ است. همين‌طور در عرصه‌ي جهاني نيز «قدرت نرم»‌ و يا «جنگ نرم» مورد بحث است. در روزگار ما بيش از هر ابزار ديگري چون قدرت، اقتصاد و صنعت، موضوع فرهنگ و ابزارهاي مرتبط با آن مطرح است و در عصر ما كارآيي خاص دارد.
 امروز آن كه از فرهنگ قوي‌تر و يا دست‌كم از ابزارهاي فرهنگي پيشرفته‌تري برخوردار است از قدرت جهاني افزون‌تري نيز بهره‌مند است. با اين اوصاف مسئله‌ي كاركردشناسي فرهنگ از اهميت بسيار فوق‌العاده‌اي برخوردار است.
 قبل از ورود به اين بحث برخي از تعابير و اصطلاحاتي را كه در بحث به كار مي‌رود توضيح مي‌دهم:
 كاركرد فرهنگ: منظور از كاركرد فرهنگ نقش‌آفريني خودآگاهانه و ناخودآگاهانه، خواسته و ناخواسته مؤلفه‌هاي فرهنگ در ساحات و سطوح حيات انساني است. فرهنگ به صورت ارادي يا غيرارادي در ساحات مختلف زندگي انسان از قبيل اقتصاد، سياست، مديريت و... نقش‌آفرين است. فرهنگ به صورت سلبي و يا ايجابي نقش‌آفرين است كه از آن به كاركرد فرهنگ ياد مي‌كنيم.
 مهندسي فرهنگي: فرآيند آگاهانه‌ي بازساختِ شئون و مناسبات آموزشي، تربيتي، خانوادگي، علمي، قضايي، امنيتي، سياسي، اداري، اقتصادي، تجاري و... در يك جامعه، براساس آسيب‌شناسي و صلاح‌سنجي علمي و كاربردي با اشراب مؤلفه‌هاي فرهنگ مطلوب. اينكه ما در شئون حيات و عرصه‌هاي مختلف و مناسبات انساني، براساس يك آسيب‌شناسي و مصلحت‌سنجي تصميم بگيريم و به صورت آگاهانه اين مناسبات و عرصه‌ها را براساس مؤلفه‌هايي كه قبول داريم ديگرگون كنيم و مؤلفه‌هاي فرهنگ مطلوب را در اين عرصه تزريق كنيم. به تعبير ديگر مهندسي فرهنگي عبارت است از كاربست خودآگاهانه و خودخواسته‌ي فرهنگ در ساحات و سطوح حيات انساني. مهندسي فرهنگي مقوله‌اي است كه در جوامع پيشرفته رايج است.
 مهندسي فرهنگ: مهندسي فرهنگ با مهندسي فرهنگي دو مقوله‌ي كاملاً متباين هستند. مهندسي فرهنگ فرآيند آگاهانه‌ي پيرايش، آرايش، روزآمدسازي و كارآمدسازي فرهنگ موجود براساس آسيب‌شناسي و سنجش‌گري علمي، معطوف به مباني و مبادي پذيرفته و مقتضيات بومي و جهاني براي دست‌يابي به فرهنگ مطلوب است. مهندسي فرهنگ عبارت است از اينكه ما فرهنگ محققِ موجود را از بسياري چيزها پيرايش كنيم و يا به خيلي چيزها آراسته كنيم و فرهنگ را با توجه به آسيب‌هايي كه بر آن وارد است روزآمد و كارآمد كنيم. مهندسي فرهنگ عبارت است از دست‌يابي به فرهنگ مطلوب براساس مباني مورد قبول خود و معطوف به مقتضيات ملي ـ بومي و مقتضيات اصلي و جهاني.
 در اينجا بايد توضيح داد كه بين مهندسي فرهنگي شئون و مناسبات با مهندسي فرهنگ تفاوت‌هاي بسياري هست. موضوع مهندسي فرهنگي، فرهنگ نيست بلكه شئون حيات است و فرهنگ در مهندسي فرهنگي صفت مهندسي است. اما در مهندسي فرهنگ، موضوع فرهنگ است و فرهنگ را مهندسي مي‌كنيم و فرهنگ براي مهندسي صفت نيست، بلكه مضاف‌اليه و موضوع مهندسي است.
 اصولاً مهندسي فرهنگ و مهندسي فرهنگي پايه‌هاي طراحي سبك زندگي است. چيزي كه امروز به عنوان «سبك زندگي» در ادبيات اجتماعي جديد مطرح است و قدرت‌ها به جاي حاكم كردن سياست خود و يا گماشتن عوامل وابسته‌ي خود در جوامع و كشورها و به جاي حضور نظامي، مي‌خواهند حضور فرهنگي داشته باشند و سبك زندگي خود را بر ديگر ملل تحميل كنند، لهذا يكي از مهم‌ترين مسائل عرصه‌ي مناسبات جهاني امروز، مسئله‌ي سبك زندگي است و سبك زندگي آنگاه قابل طراحي است كه مهندسي فرهنگ صورت پذيرفته باشد و براساس آن شئون اجتماعي و مناسبات را نيز برمبناي فرهنگ مطلوب مهندسي كنيم. به اين صورت مسئله‌ي مهندسي فرهنگ و مهندسي فرهنگي به مسئله‌ي سبك زندگي پيوند مي‌خورد كه سبك زندگي امروز محور چالش‌هاي جهاني است. بنابراين بزرگ‌ترين چالش در جهان امروز مسئله‌ي تحميل سبك زندگي غرب بر ديگر اقاليم است.
 فرهنگ: طيف گسترده‌اي از بينش‌ها، منش‌ها، كشش‌ها و كنش‌هاي سازوارشده‌ي انسان‌پيِ جامعه‌زادِ هنجاروشِ ديرزي و معناپرداز و جهت‌بخش ذهن و زندگي آدميان كه چونان طبيعت ثانوي و هويت جمعي طيفي از انسان‌ها در بازه‌ي زماني و بستر زميني معيني صورت بسته باشد.
 
 مسئله‌ي كاركردشناسي يكي از مسائل بسيار بنيادين فلسفه‌ي فرهنگ است و شايد بتوان گفت كه كاركردشناسي كاربردي‌ترين مبحث فلسفه‌ي فرهنگ قلمداد مي‌شود. بسياري از مباحث كه در فلسفه‌ي فرهنگ مطرح مي‌شود و ما هم بحث كرديم، نهايتاً منتهي به شناخت كاركرد فرهنگ مي‌شود و در پي آن بر كاربرد فرهنگ مسلط شويم و در نهايت فرهنگ را به استخدام دربياوريم.
 مباحثي از قبيل ماهيت‌شناسي فرهنگ، هستي‌شناسي فرهنگ، روش‌شناسي فرهنگ، قاعده‌شناسي فرهنگ و... مي‌توانند به نحوي به بحث كاركردشناسي پيوند بخورند و درنتيجه كاركردشناسي در ساختار و صورت‌بندي و هندسه‌ي مباحث فلسفه‌ي فرهنگ جايگاه متأخرتري دارد.
 مباحث مهم ديگري از قبيل «شيوه‌هاي كشف و كاربرد كاركردهاي فرهنگ» نيز در اينجا قابل طرح است. اينكه چگونه به كاركردهاي فرهنگ پي مي‌بريم؟ و چگونه مي‌توانيم بعد از شناخت كاركردهاي فرهنگ آن را به كار ببريم؟ كه در اينجا به آنها نمي‌پردازيم.
 
 مجموعه‌ي بحث كاركردشناسي فرهنگ را در ذيل سه فرع و محور مطرح مي‌كنيم و در اين مباحث آنچنان توقف نخواهيم داشت و به طرح دو يا سه مبحث مهم در كاركردشناسي بسنده مي‌كنيم.
 
 مباني كاركردوري فرهنگ
 يكي از مباحث مهم در مبحث كاركردشناسي مباني كاركردوري فرهنگ است كه درواقع همان مباني مهندسي فرهنگي است، يعني مباني مهندسي فرهنگي فرع كاركردوري فرهنگ است. آيا فرهنگ داراي كاركرد هست؟ بر چه مبنايي مي‌گوييم داراي كاركرد است تا از كاركردهاي آن فحص و بحث كنيم؟ در اينجا بايد ابتدا انگاره‌ها و فروضي را پذيرفته باشيم كه بر مبناي آن مشخص كنيم كه كاركردهاي فرهنگ چيست و در ادامه نيز مشخص كنيم كه با چه قواعدي مي‌توان اين كاركردها را به خدمت گرفت.
 بايد پيش از آنكه به كاركردشناسي بپردازيم، پاره‌اي اصول را به مثابه مباني و زيرساخت‌ها و مبادي و پيش‌انگاره‌ها پذيرفته باشيم. در گذشته در خلال ساير فصول و مباحث مطالبي را طرح كرديم كه اين انگاره‌ها و پيش‌انگاره‌ها مولود و وليده و حصيله‌ي آن بحث‌هاست. در گذشته بحث‌هايي در حوزه‌ي هستي‌شناسي و يا طبقه‌بندي و سازه‌شناسي فرهنگ و... داشتيم كه از آن مباحث اصولي توليد مي‌شود و از جمله اينكه فرهنگ واقع‌مند است. واقع‌مندي فرهنگ يك اصل است، به مثابه‌ي پيش‌انگاره‌ي كاركردوري فرهنگ. اينكه فرهنگ كاركردمند و كاركردور است مبتني بر اين است كه فرهنگ در بيرون يك واقعيت است، ولو واقعيت اعتباري. و به نظر ما فرهنگ هرچند اعتباري است اما در بيرون يك واقعيت است، گو اينكه مشتمل بر پاره‌هايي از حقايق نيز مي‌شود. براي مثال مؤلفه‌ي بينش كه از چهار ركن فرهنگ است، آنگاه كه واقع اصابت كند حكايت از واقع مي‌كند و معرفت به حقايق قلمداد مي‌شوند و ديگر اعتباري نيستند؛ يعني فرهنگ به نحوي تلفيقي از حقايق و اعتباريات است، اما اگر دست‌كم گرفته باشيم و همه را هم اعتباري بدانيم، اعتباري صرف نيست و مشتمل بر حقايق نيز هست.
 اگر فرهنگ را واقع‌مند ندانيم و توهم قلمداد كنيم، معني ندارد كه بگوييم فرهنگ چه كاركردي دارد. يك چيز غيرواقعي نمي‌تواند كاركرد داشته باشد. بنابراين واقع‌مندي فرهنگ يك اصل است.
 
 تقدم رتبي و نقش علّي فرهنگ در شئون حياتي انسان
 فرهنگ چونان علت (هرچند به مثابه جزءالعله، و حتي به مثابه معد و مقتضي) مي‌تواند بر ديگر شئون حيات تأثير بگذارد. هماگونه كه ديگران براي مقولات ديگري از حيات تقدم رتبي قائل هستند، مثلاً ماركسيست‌ها براي اقتصاد قائل به تقدم رتبي هستند، ما براي فرهنگ تقدم رتبي قائل هستيم و معتقديم فرهنگ سازنده‌ي ديگر شئون و تأثيرگذار بر آنهاست.
 از همين اصل، اصل ديگر هم زاده مي‌شود كه فرهنگ مي‌تواند فعال باشد، هرچند كه منفعل نيز هست. فرهنگ از معرفت منفعل مي‌شود و بر معرفت نيز تأثير مي‌گذارد.
 همچنين يك سلسله اصول است كه در مهندسي فرهنگي و در ذيل مباني كاركردوري فرهنگ مي‌توان آنها را اضافه كرد كه به آنها اشاره مي‌كنيم:
 ـ فرهنگ قاعده‌مند است. اگر فرهنگ قاعده‌مند نباشد و سيال و چموش باشد و به هيچ‌وجه در يد ما نباشد و نتوانيم در آن اعمال اراده كنيم و آن را به مثابه ابزار به‌كار بگيريم طبعاً مهندسي فرهنگي بي‌معناست، لهذا بايد پذيرفته باشيم كه فرهنگ قاعده‌مند است و مي‌توان قواعد آن را شناخت.
 ـ قواعد جاري در فرهنگ شناخت‌پذير است.
 ـ فرهنگ ابزارسان است و مي‌توان آن‌را چون ابزار به استخدام درآورد و از آن استفاده كرد
 ـ شئون مختلف فرهنگ‌پذير و نيز فرهنگي‌اند هستند. اقتصاد تحت تأثير فرهنگ متفاوت مي‌شود. مي‌توانيم چند نوع اقتصاد فرض كنيم كه هريك تحت تأثير فرهنگي باشند و اين تأثر از فرهنگ هويت اقتصاد‌ها را متفاوت كند. بالنتجه شئون مختلف نمي‌توانند از فرهنگ فاصله بگيرند و به تعبيري غليظ‌تر فرهنگي و فرهنگ‌اندود هستند و اصلاً شئون از فرهنگ منفعل مي‌شوند.
 ـ فرهنگ‌ها متفاوت، جابه‌جا‌شونده و جايگزين‌پذير هستند. مي‌توان يك فرهنگ را كه در بدنه‌ي شئون مختلف يك جامعه تزريق شده، از بدنه خارج كرد و فرهنگ ديگري را به جاي آن تزريق كرد. اينگونه نيست كه اگر فرهنگي در شئون جامعه‌اي رسوخ كرد از اراده‌ي ما خارج شود و ديگر نتوان با آن كاري كرد. مي‌توان با خارج كردن عناصر جاري و حاكم، در و بر اقتصاد و جايگزين كردن فرهنگ ديگري، مي‌توان اقتصاد را اصلاح كرد و اين اتفاق بارها در زندگي بشر رخ داده است.
 ـ فرهنگ خودي ارزشمند و زاينده است. وقتي مدعي مهندسي فرهنگي هستيم به اين معناست كه فرهنگ ما بهتر از ديگر فرهنگ‌هاست. ما مي‌خواهيم فرهنگ خود را در شئون مختلف اشراب كنيم. همچنين فرهنگ ما زاينده است و مي‌تواند مولد باشد. فرهنگ مي‌تواند در همه‌ي عرصه‌ها و شئون حيات ما حضور پيدا كند و اين شئون را ديگرگون كند.
 
 تقسيمات كاركردها
 مبحث ديگري كه بسيار مهم است و در ذيل كاركردشناسي فرهنگ مي‌توان مطرح كرد، تقسيمات كاركردهاي فرهنگ است. فرهنگ چند نوع كاركرد دارد؟
 تقسيمات و انواع كاركردها مبتني بر يك سري مباني است و با معيارها و ملاك‌هايي مي‌توان كاركردها را تقسيم و طبقه‌بندي كرد.
 كاركردهاي فرهنگ را مي‌توان به چند صورت تقسيم كرد،
 ـ يكبار مي‌توان براساس كاركردهاي كلان فرهنگ و به تعبير ديگر فرهنگ كلان و كاركردهاي برساخته بر حيث جمعي مؤلفه‌هاي فرهنگ، مي‌توان آن را تقسيم‌بندي كرد. ازجمله كاركردهاي فرهنگ هويت‌سازي است. اينكه فرهنگ هويت‌ساز است و هويت جامعه‌اي را پديد مي‌آورد، يك كاركرد عام است و كاركردي معطوف و يا ناشي از حيثيت جمعي فرهنگ است و نه معطوف به ضلعي و بعدي و يا مؤلفه‌اي از مؤلفه‌هاي فرهنگ. اينگونه نيست كه بتوان گفت هويت يك جامعه را صرفاً سلايق و علايق، يعني كشش‌ها جامعه ايجاد مي‌كند و درواقع، هويت، كاركرد ضلع كشش‌هاي فرهنگ است. خير؛ هويت برايند و حصيله و وليده‌ي كليت فرهنگ است. يك فرهنگ سازنده‌ي يك هويت خاص و يكپارچه بر يك جامعه است. كما اينكه انسجام‌بخشي يك جامعه و تبديل آن به يك ملت يكپارچه هم به كاركرد ناظر و معطوف به حيث جمعي مؤلفه‌هاي فرهنگ بازگشت مي‌كند.
 ـ كاركردهايي كه ناشي از مقتضيات هريك از مؤلفه‌هاست. ما گفتيم فرهنگ از چهار مؤلفه‌ي بينش‌ها، منش‌ها، كشش‌ها و كنش‌ها تشكيل مي‌شود. هريك از اين عرصه‌ها و ابعاد فرهنگ براي خود كاركردهايي دارد. فرض كنيد «بينش‌ها»ي رسوب‌شده‌اي كه تبديل به فرهنگ شده‌اند، داراي كاركرد هستند. بينش مي‌تواند موجب اصلاح و ارتقاي جهان‌بيني يك جامعه باشد. اصحاب يك فرهنگ براساس فرهنگي كه دارند و بينشي كه جزء مؤلفه‌هاي فرهنگ آنهاست، آن بينش مي‌تواند جامعه را از حيث جهان‌شناختي و جهان‌بيني متأثر كند. درنتيجه خصوصياتي كه در بينش پذيرفته‌شده و رسوب‌شده در يك فرهنگ وجود دارد در اصلاح نگاه و نگرش آحاد آن جامعه به هستي و رابطه‌ي دين و دنيا و...، نقش‌آفرين است. منش‌ها نيز به همين‌گونه است. منش‌هايي كه جزء يك فرهنگ شده‌اند، خلق آن جامعه و آحاد صاحب آن فرهنگ را متأثر و ديگرگون مي‌كند. كشش‌ها نيز به همين ترتيب است. كشش‌ها (علايق و سلايق) در مقايسه‌با منش‌ها، بسا از نظر كاربردي در ساخت سبك زندگي نقش محسوس‌تر و مشهودتري دارند. حوزه‌ي كنش‌ها (رفتارها) نيز به همين ترتيب است.
 ذيل اين چهار مؤلفه كه سازنده‌ي فرهنگ هستند، چون هريك از اجزاء و عناصري تشكيل مي‌شوند آن اجزاء و عناصر هم كاركردهاي خاص خود را دارند. به همين جهت در حوزه‌ي بينش‌ها، هم عنصري هستي‌شناختي داريم و هم عنصر معرفت‌شناختي؛ اين عناصر تشكيل‌دهنده‌ي ضلع بينش‌ها در مقوله‌ي فرهنگ هستند. اينها هركدام كاركرد متناسب به خود را دارند، مثلاً باور هستي‌شناختي كه جزء فرهنگ يك جامعه است كاركردي است و باور اين هستي‌شناختي در حوزه‌ي معرفت‌شناختي كه رسوب شده و جزء فرهنگ شده است نيز كاركرد متناسب حوزه‌ي شناخت را دارد. حتي مي‌توان كاركردهاي مؤلفه‌ها را به شاخه‌هاي فرعي‌تر يعني اجزاء و عناصر هريك از اين چهار مؤلفه توسعه داد و آنها را بازشناخت.
 به اين ترتيب كاركردهاي كلان و ناشي از هويت جمعي فرهنگ ممكن است محدود باشند، درحالي‌كه كاركردهاي ناشي و برساخته بر مؤلفه‌ها و اجزاء و عناصر فرهنگ بسي متنوع و متكثر باشند. چون از هر سنخ، جنس و گونه‌اي از عناصر و اجزاء هر مؤلفه‌ مي‌توان كاركردهاي مختلفي را توقع داشت. به اين ترتيب طيف وسيعي از كاركردها به وجود مي‌آيد، مجال مناسبي را مي‌طلبد كه اطلس وسيعي از كاركردهاي عناصر تشكيل‌دهنده‌ي مؤلفه رسم شود.
 البته اگر بنا بر كاركردشناسي فرهنگ به صورت گسترده باشد، بايد طيف گسترده‌ي كاركردهاي فرهنگ را ترسيم كنيم و همه‌ي‌ مصاديق آن را استخراج كنيم.
 تقسيم‌بندي چندين‌گانه كاركردهاي فرهنگ بر مبناي اقتضائات سرشت و صفات آن
 در تقسيم‌بندي كاركردها ما يك‌بار به درون فرهنگ نگاه كرديم و گفتيم هنگامي كه به فرهنگ چونان يك محيط و عالم نگريستيم، يك‌سري آثار و كاركردهايي دارد، و هنگامي كه به درون فرهنگ و اجزاء و عناصر آن نگاه مي‌كنيم مي‌بينيم يك‌سري كاركرد دارد.
 نگاه ديگر اين است كه به بگوييم فرهنگ داراي چه سرشتي است و چه صفاتي دارد و سرشت و صفات فرهنگ از نظر كاركردي چه اقتضائاتي دارد.
 در تعريف فرهنگ گفتيم كه فرهنگ عبارت است از طيف گسترده‌اي از بينش‌ها، منش‌ها، كشش‌ها و كنش‌هاي سازوارشده‌ي انسان‌پيِ جامعه‌زادِ هنجاروشِ ديرزي و معناپرداز و جهت‌بخش ذهن و زندگي آدميان كه چونان طبيعت ثانوي و هويت جمعي طيفي از انسان‌ها در بازه‌ي زماني و بستر زميني معيني صورت بسته باشد.
 همگي واژه‌هايي كه در اين تعبير آمده با تأمل و مداقه و درنگ انتخاب و تعبيه شده است. هريك از اين واژگان بار معنايي گسترده‌اي دارد و در نوع مباحث مربوط به فرهنگ مي‌تواند مورد استناد قرار گيرد. ولذا گفتيم به عبارتي مي‌توان گفت كه تعريف فرهنگ، چكيده‌ي فلسفه‌ي فرهنگ است و همه‌ي آنچه كه در فلسفه‌ي فرهنگ بايد مطرح شود، ردپايي در تعريف ما از فرهنگ دارد. ولذا تعريف فرهنگ بسيار مهم است و به همين جهت حدود يك سال در بحث تعريف فرهنگ توقف كرديم.
 اين تعريف در مبحث كاركردشناسي نيز كاربرد دارد كه در اينجا به برخي از آنها اشاره مي‌كنيم:
 ـ فرهنگ انسان‌پي است، فرهنگ متعلق به انسان است، فرهنگ يك مقوله‌ي انساني است و چنانچه گفته‌اند مي‌توان انسان را موجودي فرهنگي تعريف كرد و گفت انسان موجودي فرهنگي است. يعني فرهنگ تا اين حد با ماهيت انسان پيوند خورده كه در تعريف انسان مي‌توان فرهنگ را چونان فصل مقومي لحاظ كرد. طبعاً اگر فرهنگ انسان‌پي است، فرهنگ موجب تقويت ارزش‌هاي انساني مي‌شود. اگر يك فرهنگ صحيح در يك جامعه حاكم شود ارزش‌هاي انساني در آن جامعه ارتقاء پيدا مي‌كند و يا تقويت و تحكيم مي‌يابد. كما اينكه با اين وصف، فرهنگ موجب تحكيم جوامع و اقوام و اقاليم مي‌شود، چون مشتركات زياد مي‌شود. اگر فرهنگ‌ها از فطرت انساني برخاسته باشند طبعاً مشتركات آنها بيشتر مي‌شود و در عمل و خودبه‌خود بر پيوند ميان جوامع تأثير مي‌گذارد.
 ـ فرهنگ جامعه‌زاد است. فرهنگ در بستر جامعه متولد مي‌شود و در اين صورت بر امنيت تأثير مي‌گذارد. جامعه‌اي كه داراي فرهنگ منسجم و يك‌دستي است و نتيجتاً آحاد آن جامعه نيز هويت واحد پيدا مي‌كنند، در آن جامعه سطح امنيت بالا مي‌رود. در جامعه‌اي كه آحاد آن به لحاظ فرهنگي با هم متفاوت باشند امنيت به خطر مي‌افتد.
 ـ فرهنگ هنجاروش است. طبعاً اگر چنين است، فرهنگ در جامعه روايي و ناروايي درست مي‌كند. بعضي چيزها را روا مي‌داند و برخي چيزها را ناروا. فرهنگ در جامعه بعضي چيزها را سهل مي‌كند و انسان با رغبت آن را انجام مي‌دهد. فرهنگ ايجاد حسن قبول و اقبال مي‌كند. يك فرهنگ نسبت به چيزي كه جزئي از آن فرهنگ است يك نوع حسن قبول ايجاد مي‌كند و مردم به سوي آن جزء اقبال مي‌كنند.
 ـ فرهنگ ديرزي است. پاره‌اي از كاركردهاي به نقش پايدارسازي فرهنگ برمي‌گردد. اگر خواستيم چيزي در جامعه پايدار شود بايد به سمت فرهنگ برويم و از آن كمك بگيريم تا جزئي از فرهنگ بشود. مثلاً مي‌خواهيم فرهنگ جهاد و شهادت‌طلبي در يك جامعه پايدار شود. اين خصوصيت به توصيه و بخش‌نامه نوشتن اتفاق نمي‌افتد، اما آنگاه كه شما اين مقوله را وارد فرهنگ يك جامعه كنيد امكان‌پذير است. مثلاً عاشورايي داشته باشيد كه در فرهنگ آن جامعه رسوخ كرده باشد، آن‌وقت ديگر نياز به توصيه نيست و هنگامي كه موقعيت پيش بيايد آحاد آن جامعه شهادت‌طلب مي‌شوند، زيرا شهادت‌طلبي و ارزشمندي شهادت جزء فرهنگ آن جامعه است.
 ـ‌ فرهنگ معناپرداز است. فرهنگ در كالبد اجتماع روح مي‌دمد و براي آحاد جامعه انگيزش ايجاد مي‌كند. براي يك جامعه مسائلي معني‌دار مي‌شود كه براي جامعه‌ي ديگر بي‌معناست و يا معناي منفي دارد. موضوع عفاف و حجاب در يك جامعه معناي خاص خود را دارد و جزء فرهنگ آن جامعه شده، بنابراين جامعه براي پذيرش حجاب نسبت به جامعه‌اي كه عفاف جزء خوي ملي و تاريخي‌شان نيست، آماده‌تر است.
 ـ فرهنگ جهت‌بخش ذهن و زندگي انسان‌هاست. جهت‌بخش ذهن است، بنابراين ولو در حد معد و مانع بر معرفت تأثير مي‌گذارد. جهت‌بخش زندگي نيز هست، و در لايه‌ي زندگي و عمل مي‌تواند بر معيشت يك جامعه تأثير بگذارد و مناسبات آن جامعه را تحت تأثير قرار مي‌دهد.
 ـ فرهنگ طبيعت ثانوي است. فرهنگ در نهادينه‌سازي خيلي از چيزها كاركرد دارد و مي‌توان فرهنگ را به استخدام درآورد و مقوله‌اي را نهادينه كرد. در اينجا نيز مي‌توان مثال عاشورا را مطرح كرد. برخي در كشور ما بودند كه عرق ديني قويي نداشتند، ولي در مراسم عاشورا شركت مي‌كردند و عزاداري مي‌كردند و مي‌گفتند اين مراسم يك مقوله‌ي ملي است و جزء فرهنگ ما شده است. ممكن است گاهي رفتار و باوري از ديدگاه برخي ديني قلمداد نشود و يا آن افراد به دين التزام نداشته باشند، اما هنگامي كه يك عنصر ديني جزء فرهنگ شد و نهادينه شد مورد التزام قرار مي‌گيرد. اينكه يك غير مسلمان در مراسم عاشورا شركت مي‌كند مي‌تواند در اين چارچوب تعريف شود.
 ـ فرهنگ چون هويت جمعي يك جامعه در بازه‌ي زماني و بستر زميني معين است. گفتيم فرهنگ هويت‌ساز است، زيرا خود فرهنگ هويت است و هويت جمعي جامعه را نشان مي‌دهد. اگر جامعه ماده باشد فرهنگ صورت آن است و انسجام‌بخش است. والسلام

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo