< فهرست دروس

دروس فلسفه فرهنگ

استاد علی اکبر رشاد

91/09/29

بسم الله الرحمن الرحیم

 كجايي فرهنگ
 بحث در جايگاه‌شناسي فرهنگ در جغرافياي عناصر و عرصه‌هاي سخت‌افزاري و نرم‌افزاري حيات و مناسبات انساني بود. فرهنگ در ميان مقولات نرم و سخت حيات انساني، مانند دين، هنر، فلسفه، علم، و همچنين تمدن، فناوري، اقليم و... چه جايگاهي دارد؟
 در جلسات گذشته مجموعه عناصر و عرصه‌ها و مقولات قابل مقايسه با فرهنگ را به چند دسته تقسيم كرديم و از جمله‌ي آنها تقسيم كلي دوگانه‌انگار است كه در آن پاره‌اي از مقولات و عرصه‌ها، مانند دين، هنر، علم، فلسفه و... را عناصر نرم‌افزاري ناميديم كه بيشتر با جوانح آدمي سروكار دارند و پاره‌اي ديگر را عناصر سخت‌افزاري ناميديم كه بيشتر با جوارح و برون از وجود آدمي سروكار دارند.
 البته در جلسه گذشته درخصوص منطقِ نحوه‌ي مقايسه‌ي فرهنگ با اين مقولات توضيح نداديم كه در اينجا لازم است به صورت مختصر اشاره كنيم. بحث جايگاه‌شناسي فرهنگ در ميان مقولات نرم‌افزاري و سخت‌افزاري حيات و مناسبات انساني يك بحث فلسفي است و از جنس فلسفه‌ي فرهنگ است و به همين دليل ما هم اين بحث را به عنوان يكي از فصول فلسفه‌ي فرهنگ مطرح مي‌كنيم، اما از سوي ديگر، چون بحث مقايسه‌اي است و نسبت‌سنجي بين فرهنگ و ديگر مقولات مطرح است، طبعاً در مقايسه ما دو طرف داريم، فرهنگ در يك سمت است، دين در طرف مقابل، فرهنگ در يك‌سو است و فلسفه در سوي ديگر، فرهنگ در يك جانب است و تمدن در جانب ديگر، فرهنگ در يك سمت است و فناوري در سمت و سوي ديگر. به اين ترتيب مي‌توان گفت اين بحث يك بحث فلسفي است و در بستر فلسفه‌هاي مضاف قابل طرح است.
 
 الگوهاي مقايسه فرهنگ با مقولات ديگر
 الگوي اول
 هنگامي كه از پايگاه فرهنگ به مقولات ديگر نظر كنيم، مثلاً گفته شود، فرهنگ و دين، فرهنگ و هنر، فرهنگ و تمدن، فرهنگ و فناوري، فرهنگ و اقليم و... كه در اين صورت، مبحث ما يك مبحث فلسفه‌ي فرهنگي است و در حوزه‌ي فلسفه‌ي فرهنگ مطرح مي‌شود. در عين حال اگر فلسفه‌ي تمدن را نيز بحث مي‌كنيد، مي‌توانيد بگوييد تمدن و فرهنگ، تمدن و فلسفه، تمدن و علم، تمدن و فناوري. بالنتيجه آنجايي كه دو مقوله و دو طرف نسبت‌سنجي هستند و راجع به نسبت آنها با هم سخن مي‌گوييم اين مبحث از حيثي مي‌تواند مبحثي ذيل فلسفه‌ي يكي از دو طرف قلمداد شوند و از حيثي ديگر مي‌توانند مسئله‌ي فلسفه‌ي مضاف به مقوله‌ي مقابل (مثلاً تمدن) قلمداد شوند. يعني اين مبحث، هم مسئله‌ي فلسفه‌ي فرهنگ است، آنگاه كه مي‌گوييم: «فرهنگ و تمدن» و هم مسئله‌ي فرهنگ تمدن است، زماني كه مي‌گوييم: «تمدن و فرهنگ». درواقع اين نوع مطالعه را مي‌توان از نوع مطالعات بينارشته‌اي قلمداد كرد. البته معناي بينارشته‌اي دقيق‌تر است و در اينجا به صورت مسامحه‌اي، اين بحث را بينارشته‌اي مي‌گوييم.
 با اين توصيف بايد به اين مقايسه نگاه فلسفي داشته باشيم و در چارچوب نگاه فلسفي به اين مقولات، اينها را با هم مقايسه كنيم. به اين معنا كه آنچرا كه در مورد فرهنگ و با نگاه فلسفي در فلسفه‌ي فرهنگ مطرح مي‌كنيم، تا حدي كه ممكن و فراخور است و تناسب دارد در مسئله‌ي تمدن نيز داريم. يعني همانطور كه چيستي فرهنگ را مطرح مي‌كنيم، چيستي تمدن هم بحث مي‌شود، همانگونه كه هستي‌شناسي فرهنگ بحث مي‌شود، هستي‌شناسي تمدن نيز بحث مي‌شود، همان‌طور كه معرفت‌شناسي فرهنگ داريم، معرفت‌شناسي تمدن نيز داريم و...
 درواقع ما مي‌توانيم مباحث نسبت‌سنجانه را براساس مسائل فلسفه‌هاي مضاف به هريك از دو مقوله‌ي محل مقايسه و نسبت‌سنجي، محوربندي و بحث كنيم. مثلاً چيستي فرهنگ را با چيستي دين و يا تمدن، مقايسه كنيم و مشخص كنيم كه در مقام ماهيت‌شناسي چه نسبتي بين فرهنگ و تمدن و يا فرهنگ و دين است. و يا مؤلفه‌هاي فرهنگ را با مؤلفه‌هاي دين و يا تمدن مقايسه كنيم، تا مشخص شود اينها با يكديگر اشتراك مؤلفه‌اي دارند يا نه. و يا ساختار و هندسه‌ي فرهنگ را با ساختار و هندسه‌ي تمدن و دين را با هم مقايسه كنيم. همچنين مي‌توان سنخه‌ي هستي فرهنگ را با سنخه‌ي هستي تمدن مقايسه كرد. اگر كسي ادعا كند كه هستي فرهنگ حقيقي است، در ادامه بايد مشخص كند كه چه نسبتي با هستي تمدن پيدا مي‌كند. آيا هستي تمدن نيز حقيقي است؟ همچنين ساير مباحث هستي‌شناسي را نسبت‌سنجي كند تا مشخص شود هركدام از اينها نسبت به ديگري چه نسبتي علّي و معلولي دارند. آيا فرهنگ علت است و تمدن معلول؟ يا تمدن علت است و فرهنگ معلول؟ و يا هر دو معلول علت واحده‌ي ديگري هستند؟ و يا هر يك علل متفاوت و مختلفي دارند.
 همچنين نسبت‌سنجي را مي‌توان در سرشت و صفات اين مقولات با يكديگر انجام داد. فرهنگ از صفات و سرشتي برخوردار است و ويژگي‌هايي دارد، و همچنين تمدن. با مقايسه‌ي‌اين صفات و ويژگي‌ها مي‌توان نسبت اين دو را با يكديگر مشخص كرد.
 و يا هر دو مقوله را مطالعه‌ي معرفت‌شناختي كنيم. فرهنگ را با دين و يا تمدن و... مي‌توان در حوزه‌ي مطالعات معرفت‌شناختي نيز مقايسه كرد.
 همين‌طور از روش‌هاي مختلف ديگري همچون روش‌شناسي، گونه‌شناسي، مناشي، برآيندها و كاركردها و فراورده‌هاي آنها، همچنين مظاهر هريك، پديدارشناسي، آينده‌پژوهي و... مي‌توان براي مقايسه فرهنگ با ديگر مقولات استفاده كرد.
 بنابراين با توجه به روشي كه در بالا ذكر شد مي‌توان مقولات مختلف با فرهنگ را براساس فصول فلسفه‌هاي مضاف مقايسه كرد.
 بنابراين الگوي اول عبارت است از مقايسه فرهنگ با ديگر مقولات، براساس سرفصل‌هاي فلسفه‌هاي مضاف. البته بايد به اين نكته توجه داشت كه اين مقايسه هنگام صورت مي‌پذيرد كه مقولات مختلف در سرفصل‌ها با هم مشترك باشند. مثلاً اگر فرض را بر اين بگذاريم كه همه‌ي مقولات داراي بحث هستي‌شناختي هستند، همه‌ي مقولات را در حوزه‌ي‌ هستي‌شناسي با هم مقايسه مي‌كنيم. اما اگر اين مقولات در برخي مباحث داراي سرفصل مشترك نبودند، امكان چنين مقايسه‌اي وجود ندارد. مثلاً ممكن است پاره‌اي از مقولات مباحث معرفت‌شناختي نداشته باشند، طبعاً فرهنگ را نمي‌توان از نظر معرفت‌شناسي با اين‌گونه مقولات مقايسه كرد.
 
 الگوي دوم:
 الگوي ديگر براي مقايسه‌ي فرهنگ با مقولات ديگر به اين ترتيب است كه در يك نگاه محدودتر و در چارچوب علل اربعه‌ي هريك از اين مقولات، اين مقايسه را انجام دهيم. يعني مجموعه‌ي مباحثي را كه در نسبت‌سنجي ميان فرهنگ و ساير مقولات مطرح مي‌شود به چهار محور تقسيم كنيم؛ مثلاً مقايسه‌ي «علت فاعلي» فرهنگ با علت فاعلي مقولات ديگر. علت فاعلي فرهنگ چيست؟ منظور از علت فاعلي فرهنگ مجموعه‌ي عوامل و عناصري است كه فرهنگ‌پرداز و فرهنگ‌آفرين هستند. چه عواملي موجب پيدايي، پويايي و پايايي فرهنگ مي‌شود؟ و اين عوامل را با عوامل پيدايي، پويايي و پايايي ديگر مقولات مقايسه كنيم.
 اين مقايسه را با محوريت «علت غايي» فرهنگ با ساير مقولات نيز مي‌توان انجام داد. آنچه كه موجب پديدآمدن فرهنگ مي‌شود چيست؟ پرسش از چرايي و برآيي فرهنگ را درخصوص ديگر مقولات از قبيل تمدن نيز مي‌توان مطرح كرد و اين علل را با يكديگر مقايسه كرد.
 محور سوم «علت مادي» است. علت مادي فرهنگ چيست؟ فرهنگ از چه چيزهايي پديد آمده است؟‌ كه ما از آن به سازه‌شناسي تعبير كرده‌ايم. مؤلفه‌ها، اجزاء و عناصري كه فرهنگ را تشكيل مي‌دهند چه چيزهايي هستند. بينش‌ها، منش‌ها، كشش‌ها و كنش‌ها، مقولاتي هستند كه فرهنگ را تشكيل مي‌دهند. در مقابل بايد ديد كه چه مؤلفه‌هايي مقولات ديگر و از جمله تمدن را به وجود مي‌آورد و آنگاه نسبت اين دو دسته از مؤلفه‌ها را با يكديگر مقايسه كرد. مثلاً درخصوص مقايسه فرهنگ و تمدن با محوريت علت مادي مي‌توان سئوال كرد كه آيا نسبت فرهنگ و تمدن، نسبت تساوي است؟ و يا با يكديگر تباين دارند و همچنين نسبت آنها عام و خاص من‌وجه و يا عام‌خاص مطلق است.
 محور چهارم پيرامون «علت صوري» شكل مي‌گيرد. ساختار و هندسه‌ي فرهنگ چگونه است؟ هندسه‌ي تمدن چگونه است؟ و مقايسه اين دو هندسه با يكديگر. اين تقسيم‌بندي فشرده‌تر است و بسا بتوان اين چهار محور را درخصوص همه‌ي مقولات، مورد بحث قرار داد.
 البته در مقايسه‌ي فرهنگ با مقولات ديگر ممكن است الگوهاي ديگري نيز قابل طرح باشد كه در اينجا تنها به همين دو الگو كفايت مي‌كنيم.
 
 نسبت‌سنجي فرهنگ با مقولات سخت‌افزاري
 درخصوص مقايسه‌ي فرهنگ با مقولات نرم‌افزاري در جلسات گذشته مطالبي را مطرح كرديم. مقولاتي همچون دين، ابرارزش‌ها، عدالت، تقوا، آزادگي، اخلاق، زبان و... . اما از نسبت‌سنجي فرهنگ با مقولات سخت‌افزاري كه عبارتند از تمدن، فناوري، اقليم و... بحثي به ميان نيامد.
 شايد تمدن مهم‌ترين مقوله‌اي باشد كه قابليت مقايسه با فرهنگ را دارد. برخي فرهنگ و تمدن را يكسان مي‌انگارند، فرهنگ همان تمدن است و تمدن نيز همان فرهنگ است. نه اينكه دو واژه هستند و يك معنا دارند، بلكه مراد اين است كه اين دو مقوله، دو رويه‌ي يك حقيقت هستند. ممكن است بسياري از مقولات از وجهي، فرهنگ قلمداد شوند و از حيثي ديگر تمدن.
 برخي ديگر گفته‌اند كه تمدن و فرهنگ درحقيقت ساحات و مناسبات حيات انساني را تشكيل مي‌دهند، اما تمدن ساحت سخت‌افزاري حيات، مناسبات، تظاهرات و پديدارهاي حيات است و فرهنگ ساحت و وجه نرم‌افزاري است. يعني اين دو يكي نيستند اما در پيوند وثيق با يكديگرند و در مجموع ساحات و وجوه حيات انساني را تشكيل مي‌دهند.
 گروهي ديگر به اهميت فرهنگ نظر دارند و فرهنگ را شامل تمدن مي‌دانند. اگر فردي مصنوعات را از اجزاء و مؤلفه‌هاي فرهنگ قلمداد كند، علم و فناوري را جزء فرهنگ بداند، ديگر چيزي به نام تمدن باقي نمي‌ماند و تمدن در متن فرهنگ جاي‌گذاري مي‌شود.
 همچنين عده‌اي ديگر فرهنگ را بخشي از تمدن قلمداد مي‌كنند كه در اينجا در مقام ارزيابي اين تلقي‌ها نيستيم.
 همانطور كه در گذشته نيز تكرار كرديم، فرض ما در مبحث جايگاه‌شناسي، لحاظ غيرانضمامي مقوله‌ي فرهنگ با مقولات ديگر است. مثلاً با اين فرض كه فرهنگ و تمدن جزء هم نيستند و مستقل از يكديگر ديده مي‌شوند، فرهنگ و تمدن را با هم مقايسه مي‌كنيم. فرهنگ، تمدن‌ساز است، كما اينكه ممكن است فرهنگي تمدن‌برانداز و تمدن‌شكن نيز باشد. يك فرهنگ سازنده، پويا، كارآمد و پيوسته نوشونده، مي‌تواند منشأ پيدايش يك تمدن باشد. ممكن است يك عامل فرهنگ‌ساز، فرهنگ نويي را در ميان يك جامعه به وجود بياورد، مثلاً ديني ظهور مي‌كند و فرهنگ آن جامعه را دگرگون مي‌كند و فرهنگ ديگري را مي‌سازد و اين فرهنگ جديد موجب پيدايش تمدن مي‌شود. فرهنگي كه در آن عنصر تلاش و احساس مسئوليت و... وجود دارد، اگر عامل فرهنگ‌سازي همچون يك دين، فرهنگي را با خصوصياتي از اين عناصر به وجود آورد، به محض اينكه اين فرهنگ به رشد و بلوغ برسد، منجر به پيدايش يك تمدن مي‌شود.
 متقابلاً تمدن نيز مي‌تواند فرهنگ‌پرداز باشد. به اين دليل كه فرهنگ و تمدن مقولاتي پيوسته متحرك، متحول و متطور هستند و چيزي شبيه به حركتي جوهري صدرايي در وجود فرهنگ و تمدن تعبيه شده است، بالنتيجه، فرهنگ و تمدن پيوسته در حال تطور هستند. حال اين تطور مي‌تواند ايجابي و ارتقايي باشد و يا سلبي و انحطاطي باشد، اما به هر حال اين دو مقوله راكد نيستند و پيوسته در حال ديگرگون‌شدن هستند.
 تمدني تحت تأثير فرهنگ برين و شايسته‌اي پديد مي‌آيد، اما رفته‌رفته تحولاتي در اين تمدن به وجود مي‌آيد و ابزارها و فناوري‌هايي و نظام‌هايي در بستر اين تمدن پديد مي‌آيد و حاكم مي‌شود كه فرهنگ ديگري را اقتضاء مي‌كند و درنتيجه فرهنگ ديگري مي‌سازد. و بسا اين فرهنگ تازه‌ساخته موجب سقوط خود او بشود. يك فرهنگ پويا، فعال و سازنده منشأ پيدايش يك تمدن مي‌شود. اين فرهنگ دستورهاي انضباطي دارد و مردم را منضبط بار آورده است، طبعاً اين ويژگي‌ها موجب پيدايش يك تمدن مي‌شود. اما با پيدايش اين تمدن رفاه و امكانات و ابزارهاي آسايشي فراوان به وجود مي‌آيد، و آرام‌آرام انضباط و سخت‌كوشي از بين مي‌رود و تنبلي اجتماعي بر جامعه مسلط مي‌شود و رفته‌رفته فرهنگ را تغيير مي‌دهد و اين فرهنگي كه زاده‌ي تمدن است، باعث از ميان رفتن خود اين تمدن مي‌شود.
 بنابراين مي‌توان بين فرهنگ و تمدن در عين قول به تباين كه اين دو مقوله يكي انگاشته نشوند و حتي دو رويه‌ي يك حقيقت در نظر گرفته نشوند، در عين حال با يكديگر تعامل بسيار تأثيرگذار و تنگاتنگي دارند كه مي‌توانند به صورت يك گردش حلزونيِ دادوستدي و رفت‌وبرگشتي و شبيه به دور هرمنوتيكي بر يكديگر تأثير و تأثر داشته باشند و يكديگر را بازسازي كنند.
 برخي گفته‌اند كه تمدن سخت‌افزار است و فرهنگ نرم‌افزار. مثلاً مقولاتي مانند شعر، مذهب، عرفان، هنر، اساطير و... وجه نرم‌افزاري هستند و فرهنگ را به وجود مي‌آورند، اما وجوه مادي حيات، مانند فناوري و امثال اينها، جهات تمدني را به وجود مي‌آورند. بنابراين فرهنگ و تمدن دو مقوله متفاوتِ موازي هستند، اما مي‌توانند با يكديگر هم‌روي و هم‌بالي و هم‌پويايي داشته باشند. و البته ممكن است فرهنگ و تمدن در مصداق خارجي با يكديگر جمع شوند. مثلاً بعضي آثار معماري، هنري و يا عمراني كه عنصر سخت قلمداد مي‌شوند، در عين حال داراي جهات هنري بسيار برجسته هستند كه به اين ترتيب در اين اثر، هم جنبه‌ي تمدني هست و هم جنبه‌ي فرهنگي. در اين خصوص مسجد شيخ لطف‌الله اصفهان را مثال مي‌زنند كه در آن هم تمدن عينيت دارد و هم فرهنگ. اين بنا از موادي ساخته‌شده كه از جنس فناوري و فن است و جزء مقولات سخت حيات قلمداد مي‌شود، در عين حال در اوج زيبايي هم هست و وجه لطيف و نرم حيات نيز در آن تجلي كرده است. برآيندِ تكنيك زمانه به اين بنا تبديل شده است، اما در عين حال در همين ساختمان، هنر و ذوق و احساسات لطيف را در اوج مي‌بينيد و به اين ترتيب اين مسجد برآيند عمق و اوجِ ذوق لطيف ايراني و شيعي است. ولذا چيزي مي‌تواند هم مصداق تمدن باشد و هم مصداق فرهنگ، اما از يك جهت حاكي از تمدن است و از جهت ديگر فرهنگ.
 اگر تعريف مرحوم شهيد استاد مطهري را به خاطر داشته باشيد، نيمي از اين بحث كه فرهنگ را به وجوه نرم‌افزاري و تمدن را به وجوه سخت‌افزاري حيات اطلاق كنيم، در تعريف ايشان مطرح شده بود. ايشان در بعضي از تعابير خود فرهنگ را عبارت دانسته بودند از جهات معنوي و نرم و لطيف حيات.
 نسبت ديگري كه بين فرهنگ و تمدن طرح مي‌شود، عبارت است از اينكه فرهنگ بيشتر از تمدن به قوم، اقليم و سرزمين و بستر زاد و ولد خود وابسته است. فرهنگ در يك بستر اجتماعي و اقليمي خاصي پديد آمده است و بيشتر از تمدن به اين بستر وابسته است. درنتيجه فرهنگ بيشتر ملي است و اين درحالي‌است كه تمدن مرزشكن است. تمدن بيشتر بشري است و فرهنگ بيشتر ملي و محلي است. به همين جهت گفته‌اند كه فرهنگ‌ها نوعاً شاخصه‌هاي ملي دارند.
 ملل مختلف از فرهنگ بيگانه استقبال نمي‌كنند و نوعاً در مقابل آن مقاومت مي‌كنند و مقاومت در مقابل انتقال فرهنگ بسيار شديد است، اما مقاومت در مقابل انتقال تمدن اينچنين نيست، و حتي گاهي به شكل اقبال و استقبال است و نه مقاومت. اگر فناوري‌ها و علومي را كه بستر يك تمدن به وجود مي‌آيد، به ديگر ملل القاء كنيم با ولع دريافت مي‌كنند، اما وقتي اجزائي از فرهنگ جامعه‌ي ديگري قصد ورود به جامعه‌اي ديگر را دارد، معمولاً با مقاومت روبرو مي‌شود و نوعاً نيز اين مقاومت بسيار سرسختانه است.
 
 نكته‌ي ديگري كه در نسبت‌سنجي بين فرهنگ و تمدن قابل طرح است، درخصوص وابستگي فرهنگ به طبيعت است. در يك مصداق فرهنگي ممكن است، انسجام و سازواري كه بين فرهنگ و طبيعت است بيشتر از انسجام تمدن و با طبيعت است و البته در اين خصوص استثنائاتي نيز وجود دارد. تمدني كه در بستر طبيعي، اقليمي و اجتماعي خاصي به وجود آمده است متأثر از آن بستر هست، و ضمن اينكه از فرهنگ تأثير مي‌پذيرد، از شرايط اقليمي نيز تأثير مي‌پذيرد. به همين جهت بخش‌هايي از تمدن كه در اقليم خاصي به وجود آمده گاهي در بين ساير اقاليم مورد استقبال قرار نمي‌گيرد. هنگامي كه ابرازي به وجود مي‌آيد كه متناسب با شرايط آب‌وهوايي يك اقليم است و در آن اقليم به شدت مورد نياز و پذيرش است، اگر به نقطه‌اي ديگر از جهان برود كه شرايط اقليمي و آب‌وهوايي متفاوتي دارد، ممكن است مورد استقبال قرار نگيرد. درعين حال مي‌توان گفت كه وابستگي فرهنگ به محيط، طبيعت و شرايط اقليمي بيش از وابستگي تمدن به اين مقولات است. لهذا تنوع و تكثر فرهنگي يك مقوله‌ي كاملاً رايج و پذيرفته‌شده است و تكثر تمدني كمتر است. البته تمدن نيز در طول تاريخ متطور بوده و انواع مختلف داشته است، اما اصولاً تمدن چون مي‌توان بشري باشد و جهان‌شمول قلمداد شود و كمتر مقيد و محدود به اقليم و قوم و شرايط آب‌وهوايي و اجتماعي خاصي باشد، در نتيجه توسعه‌ي دامنه و محيط در تمدن بيشتر است و در تزاحم بين تمدن‌ها جا براي تمدن‌هاي جديد كمتر باقي مي‌ماند و يا به دليل ايجاد مضيفه يك تمدن، تمدن ديگر را از ميان برمي‌دارد و به اين ترتيب معمولاً عدد تمدن‌هاي هم‌عرض بسيار كم است، ولي شمار فرهنگ‌هاي هم‌عرض و موازي در يك مقطع تاريخي ممكن است زياد باشد.
 در كل اگر بخواهيم بين اين دو مقوله‌ي مهم سنجش داشته باشيم شايد به آن نكته برگرديم كه در عين تباين بين تمدن و فرهنگ كه دو مقوله‌ي كاملاً مستقل از يكديگر هستند، در يك فرايند حلزوني، پيوسته فرهنگ و تمدن با يكديگر تعامل مي‌كنند و يكديگر را بازسازي مي‌كنند و گاهي يكديگر با ديگرگون مي‌كنند و جايگزيني براي آن پديد مي‌آورد. البته گاه تمدن غلبه مي‌كند و فرهنگ را عوض مي‌كند و گاه فرهنگ، تمدني را از ميان مي‌برد و تمدن ديگري را جايگزين آن مي‌كند.
 مقولات ديگري نيز وجود دارد كه در زمره‌ي مقولات سخت‌افزاري حيات و مناسبات انساني به حساب مي‌آيند كه مي‌توان آنها را نيز با فرهنگ مقايسه كرد. مقولاتي از قبيل فناوري، اقتصاد، اقليم و... كه هريك از اينها جاي بحث مطول و مفصل دارد. والسلام

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo