< فهرست دروس

دروس فلسفه فرهنگ

استاد علی اکبر رشاد

91/11/18

بسم الله الرحمن الرحیم

 شايايي و ناشايي، فراخوري و نافراخوري و برينگي و زيرينگي فرهنگ
 يكي از مباحث بسيار مهم در فلسفه‌ي فرهنگ، مبحث شايايي و ناشايايي، فراخوري و نافراخوري و نيز برينگي و زيرينگي فرهنگ است. اين سه مطلب را كه قريب‌الافق هستند مي‌توان در ذيل يك فصل مطرح كرد. اين سه مبحث به جهت وجود نظريه‌هاي مختلف و ادعاهاي متنوع، از اهميت ويژه‌اي برخوردار است.
 هر جامعه‌اي فرهنگ خود را برتر از فرهنگ ديگر ملل و اقوام و جوامع قلمداد مي‌كند و به طور ضمني همه مدعي شايندگي فرهنگ خود هستند و هر كسي فرهنگ خود را فراخور مي‌داند و مي‌پسندد و فرهنگ‌هاي ديگر را نمي‌پسندد. اين بحث از آن جهت مهم است كه هم در مقوله‌ي نسبت‌سنجي ميان فرهنگ‌ها اين نسبت به عنوان مبنا قابل طرح است و هم در مسئله‌ي تهاجم فرهنگي اين سئوال مطرح است كه اگر فرهنگ‌ها به شايان و ناشايان و يا فراخور و نافراخور و برين و زيرين تقسيم نمي‌شوند، تهاجم فرهنگي چه معنايي دارد؟ اگر فرهنگي نسبت به فرهنگ‌هاي ديگر مزيت ندارد چه اصراري داريم كه يك فرهنگ خاص را حفظ كنيم؟ اگر فرهنگ‌ها يكسان هستند چرا در مقابل ورود و يا هجوم يك فرهنگ مقاومت كنيم؟ اگر فرهنگ فراخور و نافراخور و متناسب يا نامتناسب نداشته باشد آيا هر ملتي بايد فرهنگ خاصي داشته باشد؟ آيا براي انسان‌ها تفاوتي دارد كه يك فرهنگ جايگزين فرهنگ ديگري شود؟
 اما اگر در اينجا گفته شود كه فرهنگ برين و زيرين، فرهنگ فراتر و فروتر داريم و فرهنگ متعالي و منحط دارد و عقل حكم مي‌كند كه بايد از فرهنگ منحط دوري كرد، اگر فرهنگ مترقي و متعالي در نقطه‌اي ديگر وجود دارد آن را اخذ كنيم. اگر فرهنگ منحطي به ما هجوم بياورد بايد مقاومت كنيم. اگر ما از فرهنگ شايسته برخوردار هستيم، طبعاً بايد اين فرهنگ شايسته را حفظ كنيم و فرهنگ قبيح را نيز ترد كنيم. اگر فرهنگي ناشايست است و فرهنگ شايد و حَسَني به ما رو مي‌آورد از آن فرهنگ بايد استقبال كنيم.
 فارغ از برين و زيرين و شايا و ناشايابودن ممكن است بگوييم بعضي از انواع فرهنگ‌ها ـ به فرض تساوي ـ براي ملتي مناسب‌تر هستند و براي ملت ديگر مناسب نيستند. يك فرهنگ متناسب با يك جامعه است، فرهنگ ديگري متناسب با جامعه‌ي ديگر و بهتر است كه فرهنگ متناسب با هر جامعه‌اي بر آن جامعه مسلط باشد. اگر فرض كنيم كه فرهنگ‌ها مساوي هستند، اما فرهنگي با وراثت و روحيات يك جامعه سازگارتر است و فراخور آن جامعه است و فرهنگ ديگري اينچنين نيست، طبعاً آن ملت بايد فرهنگ اول را به دست بياورند.
 در ذيل اين عنوان پرسش‌هاي فرعي متعددي قابل طرح است:
 1. آيا فرهنگ‌ها مي‌توانند به شايا و ناشايا، درخور و نادرخور و فراخور و نافراخور تقسيم شوند؟ يا اينكه فرهنگ نسبي است و فرهنگ‌ها با يكديگر قياس‌ناپذير هستند و هر قومي فرهنگ خويش را دارد و آن را مي‌پسندد؟ براي مثال، فرهنگ يك جامعه، بي‌عفتي و يا بي‌حجابي را قبيح مي‌داند، در جامعه‌اي ديگر اگر فردي حجاب داشته باشد، نهي مي‌شود و حتي جرم تلقي مي‌شود. آيا اين شايسته و ناشايسته‌بودن درست است؟ چرا بايد گفت كه بي‌حجابي ناشايسته است و حجاب شايسته است و بالعكس؟ در يك جامعه حجاب هنجار است و در جامعه‌اي ديگر ناهنجار. بنابراين به صورت مطلق شايا و ناشايا نداريم و حداكثر مي‌پرسيم كه در طرح اين سئوال به كدام جامعه نظر داريد؟ اگر از حجاب و بي‌حجابي صحبت مي‌كنيد من از شما مي‌پرسم كدام جامعه مد نظر شماست، اگر منظور شما فرانسه باشد حجاب ناشايسته است، و دختري كه عفيف باشد بي‌ارزش است و متمدن نيست. ولذا فرهنگ ناشايسته و ناشايسته نداريم و يا فراخور و نافراخور نداريم و در هر جامعه‌اي به هر حال بايد فرهنگي باشد، زيرا شايستگي و ناشايستگي و فراخوري و نافراخوري نسبي هستند و بالاتر از اين، فرهنگ‌ها قياس‌ناپذير هستند و نمي‌توان دو فرهنگ را با هم مقايسه كرد.
 2. اگر فرهنگ‌ها به شايا و ناشايا تقسيم مي‌شوند و با فرض اينكه پاسخ به اين پرسش مثبت است، آيا ملاك و يا ملاك‌هاي حسن و قبح فرهنگ مطلق است يا نسبي است؟ آيا يك فرهنگ مطلقاً شايسته است و ديگري مطلقاً ناشايسته؟
 3. معيارهاي شايستگي و ناشايستگي چيست؟ ملاك حسن و قبح فرهنگ كدام است؟ به چه دليل مي‌گوييد يك فرهنگ قبيح و ناشايسته است و فرهنگ ديگر شايسته است؟ مرجع ملاك‌گذاري كجاست؟ شما مي‌گوييد آن فرهنگي خوب است كه حريم خانواده را محترم بشمارد و كسي وارد حريم خصوصي ديگري نشود، ديگري مي‌گويد ما بايد حريم خصوصي مردم را هم اداره كنيم؛ و يا نفر ديگر مي‌گويد فرهنگي خوب است كه عفاف و حجاب را ترويج كند، ديگري مي‌گويد فرهنگي خوب است كه زن و مرد با هم راحت باشند، هرچند تجاوز به عنف ممنوع است، اما اگر زن و مردي به چيزي رضا دادند كسي در كار آنها نتواند دخالت كند.
 4. آيا فرهنگ‌ها برين و زيرين مي‌شوند؟ آيا فرهنگ‌ها منحط و متعالي دارند؟ ممكن است كسي بگويد فرهنگ‌ها فراخور و درخور دارند و هر جامعه‌اي بايد فرهنگ متناسب و فراخور با پيشينه‌ي تاريخي خود را داشته باشد. فرهنگ به متناسب و غيرمتناسب تقسيم مي‌شود اما اين تقسيم دليل بر اين نمي‌شود كه اگر فرهنگي با يك ملت متناسب باشد، متعالي نيز هست. ولذا پرسش از متعالي و منحط‌بودن غير از متناسب و نامتناسب‌بودن است، كما اينكه هر دوي اينها با پرسش از شايستگي و ناشايستگي تفاوت دارد. ممكن است گفته شود كه دو فرهنگ متعالي داريم ولي يكي از اينها متناسب يك ملت خاص است. دو فرهنگ متعالي داريم كه يكي شايسته‌تر است. در اين صورت اگر پرسيده شود كه آيا فرهنگ‌ها به برين و متعالي و زيرين و منحط تقسيم‌بندي مي‌شوند؟ درصورتي كه پاسخ مثبت باشد، سئوال ديگري مطرح مي‌شود كه معيار يا معيارهاي فرهنگ متعالي چيست؟ و ملاك يا ملاك‌هاي فرهنگ منحط كدام است؟
 مبحث شايايي و ناشايايي و روابودن و ناروابودن و حسن و قبيح بودن فرهنگ و همچنين فراخور و نافراخوربودن فرهنگ و همين‌طور مبحث برين و متعالي و زيرين و متداني‌بودن فرهنگ با برخي مباحثي كه در جلسات قبل مطرح كرديم پيوند دارد. مباحثي از قبيل «گونه‌شناسي فرهنگ‌ها». مبحث گونه‌شناسي فرهنگ‌ها مي‌تواند مقدم از اين بحث قلمداد شود. در گونه‌شناسي فرهنگ‌ها نمي‌گوييم كه فرهنگِ سكولار برتر است يا فرهنگِ قدسي، و تنها مي‌گوييم فرهنگ مي‌تواند سكولار باشد و يا مي‌تواند قدسي باشد. اما در اين مبحث سئوال مي‌كنيم كه فرهنگ سكولار برتر است يا فرهنگ توحيدي و الهي؟
 بنابراين، بحث شايايي و ناشايايي و برينگي و زيرينگي فرهنگ با مسئله‌ي گونه‌شناسي فرهنگ در پيوند قرار مي‌گيرد، ولي جداي از آن است. به اين ترتيب در ابتدا بايد سئوال شود كه فرهنگ در همه‌ي عالم يكي است يا متنوع است؟ چندگونه فرهنگ داريم؟ كه اين سئوال‌ها را در مبحث گونه‌شناسي فرهنگ بحث كرديم. اما در اينجا سئوال مي‌كنيم كه بين اين فرهنگ‌ها، كدام برتر هستند؟ آيا برتري بين اينها مطرح است يا قياس‌ناپذير هستند و حكايت فرهنگ‌هاي مختلف، حكايت شيشه و آهن است، نمي‌توان گفت كه فلز مهم‌تر است يا شيشه، زيرا اين دو قياس‌ناپذير هستند و با يكديگر هم‌افق نيستند. اما در اينجا مي‌توان سئوال كرد كه براي چه كاري به شيشه يا آهن نياز داريد؟ اگر مي‌خواهيد در سقف استفاده كنيد آهن بهتر است و اگر مي‌خواهيد فضاي روشني داشته باشيد، شيشه بهتر است. آيا فرهنگ‌ها نيز همين‌گونه هستند؟ و يا فرهنگ‌ها از اين قسم نيستند و فرهنگ ارتباط خاصي با ذات آدمي، خصائل ذاتي انسان و فطرت آدمي دارد؛ و يا حقايقي به عنوان فرافرهنگ وجود دارد و هر فرهنگي كه به آن حقايق نزديك‌تر است و آنها را در حيات جوانحي و انفسي و حيات جوارحي و آفاقي محقق مي‌كند، بهتر است؟
 مبحثي ديگري كه شايايي و ناشايايي و برينگي و زيرينگي فرهنگ با آن در پيوند است، بحث نسبت و مناسبات فرهنگ‌هاست. در اين مبحث مي‌خواهيم بگوييم كه فرهنگ‌ها چه رابطه‌اي با يكديگر دارند و هنگامي كه با هم مقايسه مي‌شوند چه نسبتي با يكديگر پيدا مي‌كنند؟ همچنين چه تأثير ـ تأثري بر هم دارند؟ آيا فرهنگ‌ها با هم تعامل مي‌كنند؟ در نسبت‌سنجي سئوال مي‌كنيم كه آيا فرهنگ‌ها مساوي‌اند، مباينند، عام و خاص من‌وجه‌اند و يا عام و خاص مطلق هستند؟ در مناسبات مي‌گوييم آيا فرهنگ‌ها با هم تعامل مي‌كنند؟ بر هم تأثير مي‌گذارند؟ و يا اصلاً با هم تعاملي ندارند؟ براساس نظريه‌ي جدال تمدن‌ها، فرهنگ با يكديگر، همواره در نزاع هستند و هيچگاه با هم دادوستد نمي‌كنند. يا همچنان تا ابد در نزاع هستند و يا اينكه در يك نقطه‌ي عطف، يكي از آنها بر ديگري غالب مي‌شود.
 اما در اين مبحث، فارغ از اينكه فرهنگ‌ها با هم مناسباتي دارند و يا نه، سئوال مي‌كنيم آيا فرهنگ شايسته و ناشايسته داريم؟ مي‌توان پرسيد كه آيا فرهنگ غالب، همواره فرهنگ شايسته است. اگر فرهنگ شايسته و ناشايسته است، آيا فرهنگ شايسته قوي‌تر است و مي‌تواند بر فرهنگ غيرشايسته غلبه كند؟ به تعبير ديگر آيا همواره فرهنگ‌هاي غالب، فرهنگ‌هاي شايسته هستند؟ آيا ملاك غلبه‌ي يك فرهنگ بر فرهنگ ديگر شايستگي آن فرهنگ است؟ آيا عوامل ديگري در اين غلبه مؤثر است؟ مثلاً اگر يك فرهنگ از ابزارهاي ارتباطي قوي‌تري برخوردار است، حتي اگر داراي فرهنگي منحط باشد، آن فرهنگ را بر ديگران تحميل مي‌كند، زيرا ابزارهاي تأثيرگذاري بر ملل ديگر در اختيار اوست و ملل ديگر هرچند كه صاحب فرهنگي غني و قويم باشند، در مقابل اين فرهنگ مغلوب مي‌شوند. البته اين غلبه مطلق نيست و بسا يك فرهنگ غني، قويم، شايسته و حَسن به دليل قوت ذاتي خود در مقابل هجمه‌ها مقاومت كند. در تاريخ نيز مصاديقي از آن وجود دارد. در گذشته‌هاي دور جهان اسلام در مقابل فرهنگ يوناني مقاومت كرد. البته هرچند تأثر داشته است اما مغلوب نشده است. ملل بسياري نيرومندي كه به لحاظ قدرت نظامي تفوق داشته‌اند و حتي يك كشور را اشغال كردند و حكومت برقرار كردند، اما به جاي اينكه فرهنگ آنها غلبه پيدا كند، فرهنگ كشور مورد تهاجم غلبه پيدا كرد. مثلاً هنگام حمله‌ي مغول به ايران، مغول‌ها پس از حمله به ايران مسلمان شدند و بعدها نيز شيعه شدند. پس لزوماً اينگونه نيست كه اگر فرهنگي مورد هجوم واقع شد و مهاجم از امكان و ابزارهاي خاصي (به جز فرهنگ متعالي) برخوردار بود، حتماً فرهنگ مورد تهاجم را مغلوب خواهد ساخت.
 بين مبحث شايايي و ناشايايي و برينگي و زيرينگي فرهنگ‌ها، با مبحث «نسبت و مناسبات فرهنگ‌ها» نيز رابطه‌ي تنگاتنگي برقرار است و از همين جهت است كه مي‌گوييم مسئله‌ي شايايي و ناشايايي و برينگي و زيرينگي فرهنگ با مسئله‌ي مهندسي فرهنگ و مواجهه با تهاجم فرهنگي ارتباط وثيق دارد و اگر اين مباحث مطرح نشود، در مسئله‌ي مقابله با تهاجم فرهنگي مبنايي در اختيار نداريم؛ يعني اگر نپذيرفته باشيم كه فرهنگ به دو دسته‌ي شايا و ناشايا و يا برين و زيرين تقسيم مي‌شود، مقاومت در مقابل تهاجم فرهنگي بي‌معنا خواهد بود و در آن صورت بايد به تعامل فرهنگي روي بياوريم و حتي در آن صورت ممكن است گفته شود كه مثلاً فرهنگ غرب يك فرهنگ مدرن است و در بستر يك تمدن مدرن توليد شده است و چه بهتر كه ما آن را اخذ كنيم و اين منطق آتاتورك و رضاخان نيز همين بوده است. آنها مي‌گفتند بايد نوع پوشش را تغيير كنيم، زيرا همين نوع لباس است كه باعث عقب‌ماندگي ما شده است. لذا بايد به جاي دستار، كلاه به سر بگذاريم و يا به جاي قبا و قدك، بايد كت و شلوار بپوشيم. رضاخان و آتاتورك تصور مي‌كردند كه اين لباس مورد عقب‌ماندگي است و چون غربي‌ها كت و شلوار مي‌پوشند پيشرفت كرده‌اند. تقي‌زاده مي‌گفت كه از موي سر تا ناخن پا بايد فرهنگي شويم تا پيشرفت كنيم و اگر كراوات ببنديم، پيشرفت خواهيم كرد. فهم نادرست از آموزه‌ها و اجزاي فرهنگ، فردي مثل رضاخان را به اينجا مي‌كشاند، زيرا تصور او از فرهنگ بسيار ابتدايي و سطحي است. رضاخان كت و شلوار تن مردم كرد ولي مردم غربي نشدند.
 به اين ترتيب مبحث ذكر شده بسيار پراهميت است كه آيا در مقابل تهاجم فرهنگ بايد ايستادگي كرد و يا بايد استقبال كرد. رضاخان و آتاتورك استقبال كرده‌اند و به همين دليل است كه مردم تركيه امروز متوجه شده‌اند كه با گذشته‌ي تاريخي خود دچار گسست شده‌اند. تا هفتاد سال پيش كتابخانه‌هاي عظيمي در تركيه بود، اما امروز يا همگي اين كتاب‌ها ازبين رفته و يا براي مردم تركيه بسيار بي‌اهميت است. در كشور تركيه به رغم اينكه به مولانا افتخار مي‌كنند و تلاش مي‌كنند مولانا را از آن خود كنند، نه زبان او را مي‌فهمند و نه خط او را مي‌توانند بخوانند. اين يك خسارت تاريخي بزرگ است كه بر اين ملت وارد شده است و اگر در زمان رضاخان زبان و خط ما نيز تغيير مي‌كرد، ديگر چيزي از ابن‌سينا نمي‌فهميديم.
 به اين ترتيب و با توجه به اهميت اين مبحث، در ذيل آن مي‌توان فصلي را با عنوان «عوايد و فوائد مبحث شايايي و ناشايايي و همچنين برينگي و زيرينگي فرهنگ» باز كرد تا مشخص كنيم كه كاركردهاي اساسي اين مبحث چيست.
 مطلب ديگري كه در اين بخش قابل طرح است، شيوه‌هاي مطالعه درباره‌ي مسئله‌ي شايايي و ناشايايي فرهنگ است. مسئله‌ي روش‌شناسي در اينجا بسيار اهميت دارد. هنگامي كه از شايا و ناشايا، فراخور يا نافراخور و برين و زيرين بودن فرهنگ صحبت مي‌كنيم بايد مشخص كنيم كه با چه روشي مي‌توان آن را تشخيص داد. اگر پاسخ ما به اين سه پرسش مثبت باشد، مشكلي از ما حل نمي‌كند، و بايد مشخص كنيم كه با چه شيوه‌اي مي‌توان تشخيص داد كه كدام فرهنگ‌ شايا و كدام ناشايا است. ولذا روش‌شناسي تفكيك اين دو دسته از فرهنگ‌ها مسئله‌ي مهمي مي‌شود.
 دست‌كم به دو شيوه مي‌توان بين فرهنگ‌ها مقارنه و مقايسه كرد؛ 1. شيوه‌ي اجمالي؛ 2. شيوه‌ي تفصيلي.
 شيوه‌ي اجمالي به اين صورت است كه فرهنگ‌ها را در چارچوب معيارهاي ماهوي و مؤلفه‌اي از يك‌سو و معيارهاي ساختاري و صوري از ديگرسو و همچنين معيارهاي كاركردي با هم مقايسه كنيم. به اين معنا كه بگوييم مقوله‌اي ابرارزش است، حال بايد ديد كه اين مقوله در كدام فرهنگ وجود دارد و در كدام فرهنگ وجود ندارد؟ در كدام فرهنگ بيشتر وجود دارد و در كدام كمتر؟ مؤلفه‌هايي كه دو فرهنگ را تشكيل داده‌اند با يكديگر مقايسه كنيم. براي مثال ركن «بينش» ركن اول فرهنگ‌هاست و كسي منكر نيست كه فرهنگ لزوماً يك ركن بينشي دارد و مجموعه‌اي از بينش‌ها تشكيل‌دهنده‌ي فرهنگ‌هاست. ما در يك فرهنگ بينش‌هاي مستندِ مستدلِ واقع‌نمايِ برهان‌پذيرِ متعالي داريم، اما بخش بينش يك فرهنگ ديگر از مجموعه‌اي از خرافات و توهمات تشكيل شده است. گرچه در دوران مدرن فلسفه‌هايي پيدا شدند كه همه چيز را زير سئوال بردند. مثلاً هنگامي كه گفته مي‌شد اين بسيار قبيح است كه ما همه چيز و همه كس را وسيله كنيم و وسيله، هدف را توجيه كند، فلاسفه‌اي به صورت آشكارا گفتند اتفاقاً اين كار بسيار هم خوب است. ماكياولي مي‌گويد بايد همين‌طور باشد. و يا هميشه گفته مي‌شد كه انسان موجودي كامل و كمال‌خواه و نوع‌دوست است، و اين ارزش‌ها خوب هستند، اما يكباره فردي پيدا شد و گفت «انسان گرگ انسان است». البته اين نظريه‌ها به نظر ما فلسفه‌هايي شاذگرا هستند و در بدنه‌ي حيات بشري جذب نمي‌شوند ولي آنچه براي بشريت كمال قلمداد مي‌شد، همچنان نيز كمال قلمداد مي‌شود، لهذا به لحاظ ماهوي بسياري از چيزها به عنوان ابرارزش و ارزش‌هاي متعالي و ارزش‌هاي مادر هستند كه همه‌ي انسان‌ها و براي هميشه آنها را قبول داشته باشند.
 همچنين فرهنگ‌ها را به لحاظ معايير ساختاري و موضوعي نيز مي‌توان با هم مقايسه كرد. فرهنگي از انسجام، شفافيت، زلالي، يك‌دستي و يكپارچگي برخوردار است، و فرهنگ ديگر يك فرهنگ مشوش است، از اين دو نوع فرهنگ كدام برتر است؟ به راحتي مي‌توان گفت كه فرهنگ يك‌دست و يكپارچه برتر است.
 و نيز با معيارهاي كاركردي نيز مي‌توان مقايسه صورت داد. مثلاً مي‌گوييم ما از فرهنگ توقع داريم كه هويت‌بخش باشد، به جامعه استقلال بدهد، در مقابل بيگانه به جامعه آزادي و حريت تلقين كند. طبعاً مي‌گوييم كدام فرهنگ، چنين كاركردهايي دارد و يا كدام فرهنگ در اين كاركردها كارآمدتر و موفق‌تر است.
 شيوه‌ي ديگر مقايسه‌ي فرهنگ‌ها، شيوه‌ي تفصيلي است. در اين شيوه دو يا چند فرهنگ را به تفصيل با هم مقايسه مي‌كنيم و از آن ميان فرهنگ برين را از غيربرين و فرهنگ شايا از ناشايا را جدا كنيم و نوبت برسد به اينكه فرهنگ فراخور و متناسب را از فرهنگ نافراخور و نامتناسب تفكيك كنيم.
 در اين شيوه ابتدا تعريف مطلوب از فرهنگ ارائه مي‌شود، سپس فرهنگ‌ها را با آن تعريف مقايسه مي‌كنيم. البته ممكن است حسب تفاوت تعاريف در اينجا دچار چالش معيار بشويم، اما اگر عناصر تعريف را به مباني برگردانيم و در ميدان مباني با حريف دست و پنجه نرم كنيم به ثبات نزديك خواهيم شد.
 فراتر از اين مي‌توان فرهنگ‌ها را متناظر با محورهاي مهم فلسفه‌ي فرهنگ مقايسه كرد. ما نزديك به بيست محور اصلي و مهم براي مطالعات فلسفه‌ي فرهنگ پيشنهاد داديم كه يكي از اين محورها «تعريف» است. از لحاظ «چيستي»، «سازه‌شناسي»، «ساختار»، و فراتر از اينها از نظر «هستي‌شناختي» و سرشت و صفاتي كه براي فرهنگ قائل هستيم بايد فرهنگ‌ها را مقايسه كرد. همچنين از نظر مناشي و خاستگاه فرهنگ‌ها مي‌توان فرهنگ‌ها را با هم مقايسه كرد. مثلاً خاستگاه يك فرهنگ «فطرت» است، خاستگاه فرهنگي ديگر «قدرت» است. همچين مباحث «معرفت‌شناختي» مي‌تواند بسيار تأثيرگذار باشد. اينكه فرهنگي تا چه مايه از بنيادهاي معرفت‌شناختي استوارتري برخوردار باشد، موجب برتري آن فرهنگ نسبت به فرهنگي مي‌شود كه از مباني معرفت‌شناختي نسبي و شناور برخوردار است.
 البته درخصوص اين دو شيوه‌ي مقايسه مي‌توان گفت كه شيوه‌ي اجمالي بخشي از شيوه‌ي تفصيلي قلمداد مي‌شود و در واقع دو شيوه‌ي جداگانه نيستند و تفاوت ماهوي ندارند. ولي به هر حال مي‌توان فرهنگ‌ها را به اين صورت با هم مقايسه كرد.
 من در اين بحث هم مي‌خواستم طرح مسئله كرده باشم و هم پاسخ يك شبهه‌ي بسيار رايج در محيط‌هاي نخبوي را بدهم كه گفته مي‌شود فرهنگ‌ها نسبي هستند و قياس‌ناپذيرند، فرهنگ، برين و زرين و شايان و ناشايان ندارد. البته اين مبحث نيز همانند مباحث ديگر قابليت بسط زيادي دارد كه طرح آن نيازمند چند جلسه است و در يك جلسه نمي‌توان از عهده‌ي اداي حق چنين مبحثي برآمد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo