< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد ری شهری

کتاب الخمس

94/08/18

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث اخلاقی

حبط اعمال

و هَب لي مَعالِيَ الأَخلاقِ، وَ اعصِمني مِنَ‌ الفَخر‌.[1]

صحبت در تبیین این جمله نورانی بود که از خداوند درخواست معالی اخلاق شده است. گفتیم معالی اخلاق همان حُسن خلق است و حُسن خلق در فرهنگ روایات اهل بیت دو معنا دارد:

یکی معنای خاص به معنای خوش‌برخورد بودن که طبق آن حُسن خلق یکی از مصادیق معالی اخلاق است، و دوم معنای عام است که شامل همه صفات نیکو می‌شود.

حُسن خلق به معنای دوم در واقع همه ارزش‌های اخلاقی را شامل می‌شود. به همین جهت چنانچه اشاره شد پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ، اسلام را همان اخلاق نیکو دانستند. پس اسلام در مراتب والای آن که بالاتر از ایمان است از حُسن خلق جدا نیست.

البته در برخی روایات حُسن خلق در کنار دیگر صفات پسندیده از مکارم اخلاق شمرده شده است، که نشان می‌دهد، مکارم و معالی اخلاق محدود به چند صفت خوب نیست، بلکه جامع همه خوی‌های نیکوست.

در روایتی از امام صادق علیه السلام چنین نقل شده است:

إنّ اللَّهَ تباركَ و تعالى‌ خَصَ‌ رَسولَهُ‌ صلى الله عليه و آله بمَكارِمِ الأخْلاقِ، فامْتَحِنوا أنفسَكُم؛ فإن كانتْ فِيكُم‌ فاحْمَدوا اللَّهَ عزّوجلّ و ارغَبوا إلَيهِ في الزّيادَةِ مِنها.[2]

خداوند بزرگ و بلندمرتبه، مكارم اخلاق را به پيامبرش ارزانى داشت. پس شما نيز خود را بيازماييد. اگر اين اخلاق خوب در شما بود، خدا را سپاس گوييد و از او آنها را بیشتر بخواهيد. سپس ده مورد از آنها را به عنوان نمونه بیان می‌کنند و می‌فرمایند:

اليَقينُ و القَناعَةُ و الصَّبرُ و الشُّكرُ و الحِلْمُ و حُسنُ الخُلقِ و السَّخاءُ و الغَيرَةُ و الشَّجاعَةُ و المُروءَةُ.

می‌بینیم که حُسن خلق در کنار دیگر صفات نیکو، از مکارم اخلاق شمرده شده است.

در روایت دیگری هم آن حضرت پس از توضیحاتی ده نمونه از مکارم اخلاقی را اینچنین بیان می‌کنند:

صِدْقُ البَأسِ، و صِدقُ اللِّسانِ، و أداءُ الأمانَةِ، و صِلَةُ الرَّحِمِ، و إقْراءُ الضَّيفِ، و إطْعامُ السّائلِ، و المُكافاةُ على‌ الصَّنايعِ، و التَّذَمُّمُ للجارِ، و التّذَمُّمُ للصاحِبِ، و رأسُهُنَّ الحَياءُ.[3]

پایمردی در جنگ، راستگویی، امانتداری، صله رحم، مهمان‌نوازی، اطعام بینوا، جبران کردن نیکویی‌ها، مراعات حق همسایه، مراعات حق رفیق و بالاتر از همه حیا است.

به هر حال، مکارم اخلاق فراوان هستند و شامل همه ارزش‌های اخلاقی می‌شون

بحث فقهی

موضوع: بررسی آیات مرتبط با موضوع انفال

یادآوری

بحث در تبیین انفال یا اموالی بود که در اختیار رهبر جامعه اسلامی است. گفتیم اگر قبل از ورود به روایات این باب، آیاتی که دلالت بر این معنا دارد را توضیح دهیم، استنباط از روایات ساده می‌شود و دیگر درگیر بعضی از اختلافاتی که در این زمینه در کتب فقهی بیان شده، نمی‌شویم.

گفتیم در چهار آیه به این موضوع پرداخته شده است. آیه اول، آیه شماره یک از سوره انفال است که در تفسیر آن بیان شد که با توجه به معنای لغوی انفال، مراد از انفال دوم در این آیه، اموالی است که مالک خاصی ندارد اعم از غنیمت جنگی و غیر جنگی، همه این اموال در اختیار رهبر جامعه اسلامی است.

آیه دوم، آیه 41 همین سوره است که در جمع میان این دو آیه گفتیم در اصل همه انفال اعم از غنائم جنگی و غیر آن متعلق به امام است و طبق آیه خمس، امام چهار پنجم آن را به مجاهدین واگذار می‌کند و یک پنجم آن و بقیه اموال زیادی جامعه تحت اختیار امام باقی می‌ماند.

این جمع‌بندی‌ای بود که ما با ذهن خالی به آن رسیدیم و جالب این بود که وقتی به تفسیر المیزان هم مراجعه کردم، دیدم علامه طباطبایی هم با تفسیر قرآن به قرآن دقیقاً همین استنباط را از آیات دارند.

نظر علامه طباطبایی

ایشان در جمع‌بندی میان آیات 1، 41 و 69 سوره انفال چند نکته را بیان می‌کنند و سپس همین مطلب را نتیجه می‌گیرند و می‌فرمایند:

از مجموع اين سه آيه اين معنا استفاده مى‌شود كه اصل ملكيت در غنيمت از آن خدا و رسول است، و خدا و رسول چهار پنجم آن را در اختيار جهادكنندگان گذارده‌اند تا با آن ارتزاق نموده، و آن را تملك نمايند، و يك پنجم آن را به خدا و رسول و خويشاوندان رسول و غير ايشان اختصاص داده تا در آن تصرف نمايند.[4]

نکته ظریف دیگری که ایشان استفاده می‌کنند، پاسخ این سؤال است که چرا به جای «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفالِ قُلِ الْأَنْفالُ» نفرمود «یسئلونک عن الغنائم قل الغنائم»؟ می‌فرمایند:

تعبير از «غنائم» به «انفال» كه جمع نفل و به معناى زيادى است، اشاره است به علت حكم از طريق بيان موضوع اعم آن، گويا: فرموده است: از تو مساله غنائم را مى‌پرسند كه عبارت است از زيادتى كه در ميان مردم كسى مالك آن نيست، و چون چنين است در جوابشان حكم مطلق زيادات و انفال را بيان كن و بگو: همه انفال (نه تنها غنائم) از آن خدا و رسول او است و لازمه قهريش اين است كه غنيمت هم از آن خدا و رسول باشد.[5]

نکته دیگری که ایشان بیان فرموده‌اند راجع به الف و لام در کلمه «الأنفال» است. می‌فرمایند:

الف و لام در لفظ «الأنفال» اولى، الف و لام عهد و در «الأنفال» دومى براى جنس و يا براى استغراق است. [6]

اینها نکاتی بود که علامه در تفسیر این آیات بیان کرده و همان نتیجه‌ای را که ما به آن رسیدیم را بیان کرده‌اند که خلاصه اموال بلامالک در جامعه مربوط به رهبر جامعه اسلامی است و او می‌تواند آن را در مصالح جامعه اسلامی مصرف کند.

آیه سوم

﴿وَ ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى‌ رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لا رِكابٍ وَ لكِنَّ اللَّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلى‌ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ عَلى‌ كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ﴾[7]

و آنچه خداى از [مال و زمين‌] آنها به پيامبر خود باز گردانيد، شما هيچ اسبى و شترى بر آن نتاخته بوديد ـ از اين رو حقى در آن نداريد ـ، و ليكن خداست كه پيامبران خود را بر هر كه خواهد چيره مى‌گرداند، و خدا بر هر چيزى تواناست.

خلاصه شأن نزولی که برای این آیات بیان شده چنین است که هنگامى كه رسول خدا به مدينه هجرت فرمود با سه قبیله یهودی «بنى نضير»، «بنى قريظه» و «بنى قينقاع» پيمان عدم تعرض بست. روزی پیامبر به جهت گرفتن خون‌بهایی به سمت قبیله بنی نضیر رفت. آنها وقتی پیامبر را تنها دیدند خواستند ایشان را ترور کنند، ولی ایشان از طریق گزارشی که به او رسید یا طریق وحی از این موضوع با خبر شد و به مدینه بازگشت. وقتی پیمان‌شکنی آنها ثابت شد حضرت دستور داد که آنها مدینه را ترک کنند. آنها هم خواستند این کار را انجام دهند ولی چنانچه از ادامه این سوره هم معلوم می‌شود، «عبدالله بن ابی» سرکرده منافقان گفت اگر بمانید ما به شما کمک می‌کنیم. آنها هم ماندند ولی لشکر اسلام آنها را محاصره کرد و بالاخره تسلیم شدند.

بعد از آن، حضرت فرمود همه اموالتان را جز به اندازه یک بار شتر بگذارید و بروید. آنها هم با ششصد شتر از آنجا به سمت خیبر در فاصله 165 کیلومتری مدینه کوچ کردند و باقيمانده اموال و اراضى و باغات و خانه‌هاى آنها به دست مسلمانان افتاد.[8]

طبق آیه فوق، خداوند این اموال را به پیامبرش اختصاص داد و برای لشکریان که جنگی نکرده بودند و حتی برای جنگ سوار مرکب هم نشده بودند، چیزی قرار نداد.

کلمه «فیء» در اصل به معنای رجوع است. ابن منظور در لسان العرب می‌گوید:

أَصلُ الفَيْ‌ءِ: الرُّجُوعُ، سُمِّيَ هذا المالُ فَيْئاً لأَنه رَجَعَ إلى المسلمين من أَمْوالِ الكُفّار عَفْواً بلا قِتالٍ.[9]

اصل «فیء» به معنای بازگشت است. این اموال فیء نامیده شده چون از اموال کافران بدون جنگ به مسلمانان برگشته است.

به سایه هم فیء گفته می‌شود چون سایه همیشه برمی‌گردد.

در مقاییس اللغة هم آمده است:

الفاء و الهمزة مع معتلٍّ بينهما، كلماتٌ تدلُّ على الرجوع... و كلُّ رجوعٍ فى‌ءٌ. [10]

«فاء» و «همزه» و حرف معتل میان آن دو، کلماتی هستند که بر رجوع و بازگشت دلالت دارند و هر بازگشتی فیء است.

اما اینکه چرا به اموالی که از کفار بدون جنگ به دست مسلمانان می‌افتد، فیء اطلاق می‌شود؟ برای آن توجیهاتی گفته‌اند که بهترین وجه همان است که در روایات هم بدان اشاره شده است و آن این است که در واقع همه اموال این چنینی متعلق به نظام اسلامی و در رأس آن پیامبر و امام است و اصلا کافر حق تصرف در آن را نداشته است، حال که از آنها به مسلمانان رسیده در حقیقت به مالک اصلی آنها بازگشته است. البته مالک اصلی همه اموال خداوند متعال است که آنها را در اختیار رهبر جامعه اسلامی قرار داده است.

روایات دالّ بر مالکیت امام بر کل زمین

در اینجا روایاتی که بر این مطلب دلالت دارد را می‌خوانیم. این روایات در کتاب الحجة اصول کافی تحت باب «أن الأرض کلها للإمام علیه السلام » آمده است. در این باب هشت تا روایت نقل شده که بعضی از آنها را می‌خوانیم.

روایت اول

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي خَالِدٍ الْكَابُلِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: وَجَدْنَا فِي كِتَابِ عَلِيٍّ ع ﴿إِنَّ الْأَرْضَ لِلّٰهِ يُورِثُهٰا مَنْ يَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ وَ الْعٰاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾ أَنَا وَ أَهْلُ بَيْتِيَ الَّذِينَ أَوْرَثَنَا اللَّهُ الْأَرْضَ وَ نَحْنُ الْمُتَّقُونَ وَ الْأَرْضُ كُلُّهَا لَنَا فَمَنْ أَحْيَا أَرْضاً مِنَ الْمُسْلِمِينَ فَلْيَعْمُرْهَا وَ لْيُؤَدِّ خَرَاجَهَا إِلَى الْإِمَامِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي وَ لَهُ مَا أَكَلَ مِنْهَا...[11]

«أبی خالد الکابلی» در این روایت صحیحه از امام باقر علیه السلام نقل می‌کند که فرمود: در كتاب على علیه السلام يافته‌ايم كه [مراد از این آیه که می‌فرماید]: «تحقيقاً زمين ملك خدا است هر كسى را كه بخواهد وارث زمين مى‌گرداند و عاقبت براى پرهيزكاران است.» من و اهل بيت من هستيم كه خدا ما را وارث زمين گردانيده و ما پرهيزكاران هستيم و زمين تماماً مال ما است، پس هركس زمینی را احيا كند و آباد سازد، بايد خراج [بدهى از عايدات زمين] را به امام كه در خاندان من هست بدهد و آنچه از درآمد، خود مصرف كرده براى او حلال است.

با بیان سابق معلوم می‌شود اینکه فرمود: «الارض کلها لنا» یعنی مال حکومت اسلامی است و در اختیار امام است نه این که مال شخصی او باشد. پس امام و رهبر اسلامی آن را در مصالح مسلمان‌ها و بندگان خدا مصرف می‌کند.

روایت دوم

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ قَالَ أَخْبَرَنِي أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَمَّنْ رَوَاهُ قَالَ: الدُّنْيَا وَ مَا فِيهَا لِلَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ لِرَسُولِهِ وَ لَنَا فَمَنْ غَلَبَ عَلَى شَيْ‌ءٍ مِنْهَا فَلْيَتَّقِ اللَّهَ وَ لْيُؤَدِّ حَقَّ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ لْيَبَرَّ إِخْوَانَهُ فَإِنْ لَمْ يَفْعَلْ ذَلِكَ فَاللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ نَحْنُ بُرَآءُ مِنْهُ.[12]

در این روایت مرسله که مشخص نیست از کدام معصوم نقل شده، آمده است: دنیا و آنچه در آن است برای خدای تبارک و تعالی و برای پیامبر و برای ماست. پس کسی که بر بخشی از آن دست یافت باید از خدا بترسد و حق خدای تبارک و تعالی را بپردازد و به برادرانش نیکی کند و اگر چنین نکند، خدا و رسولش و ما از او برائت می‌جوییم.

روایت سوم

در این روایت که سندش ضعیف است، «عمر بن یزید» می‌گوید: «ابو سیّار مِسمَع بن عبد الملک» را ديدم كه اموالى را نزد امام صادق علیه السلام برده بود ولی آن حضرت نپذيرفته بود؛ پرسیدم: چرا وجهى را كه برای حضرت بردى به تو بازگرداند؟ [پس از توضیحاتی] گفت: حضرت فرمود:

أَ وَ مَا لَنَا مِنَ الْأَرْضِ وَ مَا أَخْرَجَ اللَّهُ مِنْهَا إِلَّا الْخُمُسُ يَا أَبَا سَيَّارٍ إِنَّ الْأَرْضَ كُلَّهَا لَنَا فَمَا أَخْرَجَ اللَّهُ مِنْهَا مِنْ شَيْ‌ءٍ فَهُوَ لَنَا.[13]

اى ابا سيّار، آيا مال ما از زمين و حاصل آن، فقط خمس آن مى‌باشد؟ همه زمين از آن ماست، پس تمام آنچه خدا از آن بيرون آورد متعلق به ماست.

روایت چهارم

این روایت هم ضعیف است و در آن «ابی بصیر» از امام صادق علیه السلام می‌پرسد: آيا بر امام زكات است؟ حضرت می فرمایند:

أَحَلْتَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ أَ مَا عَلِمَتْ أَنَّ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةَ لِلْإِمَامِ يَضَعُهَا حَيْثُ يَشَاءُ وَ يَدْفَعُهَا إِلَى مَنْ يَشَاءُ...[14]

حلال مى‌دانى اى أبا محمد؟! مگر نمی‌دانى كه دنيا و آخرت از آن امام است هركجا خواهد مى‌نهد و به هر كه خواهد مى‌دهد؟

رویات پنجم

عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الرَّيَّانِ قَالَ: كَتَبْتُ إِلَى الْعَسْكَرِيِّ ع جُعِلْتُ فِدَاكَ رُوِيَ لَنَا أَنْ لَيْسَ لِرَسُولِ اللَّهِ ص مِنَ الدُّنْيَا إِلَّا الْخُمُسُ فَجَاءَ الْجَوَابُ إِنَّ الدُّنْيَا وَ مَا عَلَيْهَا لِرَسُولِ اللَّهِ ص. [15]

این روایت، روایت ششم این باب است که سندش صحیح است. «محمد بن ریّان» می‌گوید: به امام حسن عسکری علیه السلام نوشتم: فدایت شوم برای ما روایت شده که برای رسول خدا از دنیا چیزی نیست مگر خمس. جواب آمد: دنیا و آنچه در آن است برای رسول خداست.

روایت ششم

در این روایت که روایت هشتم این باب است و دارای سند صحیحی است، تمام آب‌های دنیا برای امام علیه السلام دانسته شده است. می‌فرماید:

مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ جَبْرَئِيلَ ع كَرَى بِرِجْلِهِ خَمْسَةَ أَنْهَارٍ وَ لِسَانُ الْمَاءِ يَتْبَعُهُ الْفُرَاتَ وَ دِجْلَةَ وَ نِيلَ مِصْرَ وَ مِهْرَانَ وَ نَهْرَ بَلْخٍ فَمَا سَقَتْ أَوْ سُقِيَ مِنْهَا فَلِلْإِمَامِ وَ الْبَحْرُ الْمُطِيفُ بِالدُّنْيَا لِلْإِمَامِ. [16]

طبق این نقل امام صادق علیه السلام می‌فرماید: جبرئيل با پاى خود پنج رود را احداث كرد و جريان آب او را پيروى كرد؛ فرات و دجله و نيل مصر و مهران و رود بلخ، پس هر چه از آن آبيارى شود از امام است و آن دريايى كه جهان را احاطه كرده مال امام است.

روایت هفتم

کلینی در پایان این باب، جریان اختلاف «ابن ابی عمیر» و «هشام بن الحکم» را نقل می‌کند که از آن هم چنین برداشت می‌شود که همه زمین مال امام علیه السلام است. می‌فرماید:

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنِ السَّرِيِّ بْنِ الرَّبِيعِ قَالَ" لَمْ يَكُنِ ابْنُ أَبِي عُمَيْرٍ‌يَعْدِلُ بِهِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ شَيْئاً وَ كَانَ لَا يَغُبُّ إِتْيَانَهُ‌ثُمَّ انْقَطَعَ عَنْهُ وَ خَالَفَهُ وَ كَانَ سَبَبُ ذَلِكَ أَنَّ أَبَا مَالِكٍ الْحَضْرَمِيَّ كَانَ أَحَدَ رِجَالِ هِشَامٍ وَ وَقَعَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ مُلَاحَاةٌ فِي شَيْ‌ءٍ مِنَ الْإِمَامَةِ قَالَ ابْنُ أَبِي عُمَيْرٍ الدُّنْيَا كُلُّهَا لِلْإِمَامِ ع عَلَى جِهَةِ الْمِلْكِ وَ إِنَّهُ أَوْلَى بِهَا مِنَ الَّذِينَ هِيَ فِي أَيْدِيهِمْ وَ قَالَ أَبُو مَالِكٍ لَيْسَ كَذَلِكَ أَمْلَاكُ النَّاسِ لَهُمْ إِلَّا مَا حَكَمَ اللَّهُ بِهِ لِلْإِمَامِ مِنَ الْفَيْ‌ءِ وَ الْخُمُسِ وَ الْمَغْنَمِ فَذَلِكَ لَهُ وَ ذَلِكَ أَيْضاً قَدْ بَيَّنَ اللَّهُ لِلْإِمَامِ أَيْنَ يَضَعُهُ وَ كَيْفَ يَصْنَعُ بِهِ فَتَرَاضَيَا بِهِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ وَ صَارَا إِلَيْهِ فَحَكَمَ هِشَامٌ لِأَبِي مَالِكٍ عَلَى ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ فَغَضِبَ ابْنُ أَبِي عُمَيْرٍ وَ هَجَرَ هِشَاماً بَعْدَ ذَلِكَ.[17]

خلاصه مطلب اینکه: میان «ابن ابی عمیر» و یکی از شاگردان «هشام» یعنی «ابو مالک الحضرمی» این بحث راجع به امامت پیش آمد که «ابن ابی عمیر» می‌گفت همه زمین ملک جهت امام است؛ ولی «ابو مالک» می‌گفت فقط خمس و فیء و غنائم برای اوست. لذا آمدند پیش «هشام» تا او میان آنها داوری کند. «هشام» هم نظر «ابو مالک» را پذیرفت. «ابن ابی عمیر» هم ناراحت شد و از آن به بعد از «هشام» دوری می‌کرد.

به هر حال، اینها روایاتی است که دلالت می‌کند همه زمین و آنچه در آن است در اصل مال امام است. بنا بر این، اینکه در آیه فرمود اموالی که بدون جنگ از کفار گرفته می‌شود به رسول خدا باز می‌گردد به این جهت است که به کسی بر می‌گردد که در اصل اختیار آن را داشته است.

آیه چهارم

﴿ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى‌ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى‌ فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى‌ وَ الْيَتامى‌ وَ الْمَساكينِ وَ ابْنِ السَّبيلِ كَيْ لا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِياءِ مِنْكُمْ وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَديدُ الْعِقابِ﴾[18]

آنچه خداوند از [دارايى‌هاى] اهل اين شهرها بر پيامبرش بازگرداند از آن‌ خداوند و پيامبر و خويشاوند و يتيمان و مستمندان و در راه مانده ‌است تا ميان ‌توانگران شما دست به دست نگردد و آنچه پيامبر به شما مى‌دهد بگيريد و از آنچه‌ شما را از آن باز مى‌دارد دست بكشيد و از خداوند پروا كنيد كه خداوند، سخت كيفر است.

این آیه که بعد از آیه قبلی است، مصارف فیء را مشخص نموده است. به این معنا که فیء در اختیار پیامبر است و هر کار می‌خواهد می‌تواند با آن انجام دهد، ولی برخی از مهم‌ترین مصادیق مصارف آن این مواردی است که در آیه بیان شده است.

سیره آن حضرت هم این برداشت را تأیید می‌کند، زیرا ایشان پس از گرفتن اموال بنی نضیر، ـ تا جایی که یادم هست ـ، غیر از حدائق سبعه که آن را به حضرت فاطمه سلام الله علیه بخشیدند، بقیه آن را میان مهاجرین تقسیم کردند و با اینکه در میان انصار هم فقیر وجود داشت ولی تنها به دو یا سه نفر از انصار از این اموال دادند.

پس معلوم می‌شود، کل اموال فیء در اختیار پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم است و در هر راهی که می‌خواهد، می‌تواند مصرف کند.

در ادامه آیه به حکمت این حکم اشاره شده که قبلا هم آن را بحث کردیم و آن این است که اموال دست ثروتمندان دست به دست نشود؛ بلکه حکومت به نحو عادلانه‌ای بین مردم تقسیم کند.

سپس می‌فرماید: آنچه پيامبر به شما مى‌دهد بگيريد و از آنچه‌ شما را از آن باز مى‌دارد دست بكشيد، لذا به آنچه پیامبر از این اموال به شما داد، راضی باشید و دعوا و اختلاف نکنید.

در اینجا نیز مانند آیه انفال، هر چند «ما أَفاءَ اللَّهُ» در آیه ششم مربوط به اموال بنی نضیر است؛ ولی در آیه هفتم کلی است و شامل همه اموال این چنینی می‌شود.

 


[1] الصحيفة السجّاديّة: الدعاء 20.
[10] معجم مقائيس اللغة، ابن فارس، ج4‌، ص435.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo