< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد ری شهری

کتاب الحج

95/08/09

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث اخلاقی

نرم‌خویی در معاشرت

وَ ألبِسْنِي زِينَةَ المُتّقينَ في... لينِ العَريكَة‌.[1]

در ادامه تبیین ویژگی‌های انسان‌های باتقوا و صالح که در این بخش از دعای نورانی مکارم الاخلاق آمده است، به صفت «لین العریکة» می‌رسیم.

«عریکة» در لغت این چنین معنا شده است:

العَرِيكَةُ: الطبيعة يقال فلان لين‌ العَرِيكَةِ إذا كان سلسا مطواعا منقادا قليل الخلاف و النفور.[2]

عریکة، یعنی طبیعت، گفته می‌شود فلانی طبعی نرم دارد، هنگامی که نرم‌خوی، فرمانبردار و دنباله‌رو باشد و کمتر با دیگران مخالفت کند و کمتر دیگران را از خود ناراضی کند.

«لین» نیز به معنای نرمی و لطافت است، پس «لین العریکة» یعنی در برخوردهای اجتماعی دارای طبع نرم بودن، نرم‌خو و نرم‌گو بودن.

کلمة «عریکة» در قرآن نیامده است؛ ولی «لین» به کار رفته است. خداوند به حضرت موسی و حضرت هارون (علیهما السّلام) سفارش می‌کند که با فرعون با نرمی سخن گویند:

﴿فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى﴾[3]

و با او به نرمى سخن گوييد باشد كه او پند گيرد يا بهراسد.

اشاره به این که ، نرم‌گویی در اثرپذیری سخن نقش دارد.

همچنین نرم‌خویی پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را مایه جاذبه ایشان دانسته است:

﴿فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ...﴾[4]

پس به برکت رحمتی از جانب خداوند با آنان نرمخويى ورزيدى و اگر درشتخويى‌ سنگدل مى‌بودى از دورت مى‌پراكندند.

بنا بر این، اولین نکته در تبیین این فراز همین است که این خصلت ریشه قرآنی دارد، و دومین نکته هم این است که این خصلت از ویژگی‌های برجسته پیامبر خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود.

امیر المؤمنین (علیه السّلام) در توصیف پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می‌فرماید:

أليَنُهُم عَريكَةً.[5]

از همه نرمخوتر بود.

در اینجا نمونه‌ای از نرم‌خویی و مدارای ایشان در برخورد با دیگران را بیان می‌کنیم، تا الگویی باشد برای همه ما، روحانی و مبلغ برای اینکه جاذبه داشته باشد و بخواهد سخنانش در دیگران اثرگذار باشد، باید این خصلت را در خود تقویت کند.

در کافی روایتی آمده که امام باقر (علیه السّلام) می‌فرماید: مردى یهودى بر رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) وارد شد و عایشه هم در حضور آن حضرت بود و گفت: «السام علیکم»، یعنى مرگ بر شما، رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در پاسخ فرمود: «علیکم»، سپس یهودی دیگرى آمد و مانند همان را گفت و رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نیز مانند قبلی به او پاسخ داد، سپس سومى وارد شد و همان‌گونه گفت و رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) همانطور که به دو نفر قبلی جواب داده بود، جواب او را داد، عایشه خشمگین شد و گفت: مرگ و خشم و لعنت بر شما باد اى گروه یهود و اى برادران میمون‌ها و خوک‌ها، رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به عایشه فرمود:

يَا عَائِشَةُ، إِنَّ الْفُحْشَ‌ لَوْ كَانَ مُمَثَّلًا، لَكَانَ مِثَالَ سَوْءٍ، إِنَّ الرِّفْقَ لَمْ يُوضَعْ عَلى‌ شَيْ‌ءٍ قَطُّ إِلَّا زَانَهُ‌، وَ لَمْ يُرْفَعْ عَنْهُ قَطُّ إِلَّا شَانَهُ.

اى عایشه اگر فحش به صورتى مجسم می‌شد هر آینه بد صورتى داشت، نرمش و مدارا بر هیچ چیز نهاده نشده جز اینکه آن چیز را آراسته است، و از هیچ چیز برداشته نشده جز اینکه آن را زشت ساخته است.

عایشه گفت: اى رسول خدا آیا نشنیدى که اینها گفتند: «السام علیکم»؟! فرمود:

بَلى‌، أَ مَا سَمِعْتِ مَا رَدَدْتُ عَلَيْهِمْ، قُلْتُ: عَلَيْكُمْ؟ فَإِذَا سَلَّمَ عَلَيْكُمْ مُسْلِمٌ، فَقُولُوا: سَلَامٌ‌ عَلَيْكُمْ، وَ إِذَا سَلَّمَ عَلَيْكُمْ كَافِرٌ، فَقُولُوا: عَلَيْكَ.[6]

چرا، مگر تو آنچه را من در پاسخشان گفتم نشنیدى؟ اینکه گفتم: «علیکم»؟ پس هرگاه مسلمانى به شما سلام کرد به او بگویید: «سلام علکیم» و هرگاه کافرى بر شما سلام کرد در پاسخش بگویید: «علیک».

این برخورد پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) با کسانی است که به تعبیر قرآن ﴿أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا﴾ هستند و نشان‌دهنده اهمیت نرم برخورد کردن با دیگران حتی دشمنان است.

بحث فقهی

یادآوری

بحث در مسائل مربوط به شرط استطاعت از شرائط وجوب حج بود که به مسئله چهل و سوم رسیدیم.

مسئله چهل و سوم

در این مسئله چند فرع مطرح شده است که در این جلسه فقط فرع اول آن را می‌خوانیم، می‌فرماید:

لو استلزم الذهاب إلى الحج تلف مال له في بلده معتد به بحيث يكون تحمله حرجا عليه لم يجب.[7]

اگر رفتن به حج مستلزم آن باشد كه مال مورد توجّهى از او در شهرش تلف شود‌ به طورى كه تحمل آن برايش موجب حرج باشد، واجب نيست.

مثلا فرض کنید شخصی است که کارخانه دارد و اگر بخواهد یک ماه نباشد، ضرر هنگفتی امسال به او می‌خورد، در اینجا حج به او واجب نیست.

در این مسئله نظر صاحب عروة با نظر امام خمینی مقداری تفاوت دارد. ایشان در بخش اول مسئله 64 می‌فرماید:

إذا استلزم الذهاب إلى الحجّ تلف مال له في بلده معتدّ به لم يجب.[8]

اگر رفتن به حج مستلزم آن باشد كه مال مورد توجّهى از او در شهرش تلف شود‌، واجب نيست.

صاحب عروة و بقیه محشین غیر از حضرت امام، اینکه تلف مال موجب حرج شود را نیاورده‌اند؛ بلکه طبق نظر آنها همین که شخص ضرر قابل توجهی بکند، حج بر او واجب نیست؛ ولی طبق نظر حضرت امام این ضرر باید به حدّ حرج و مشقت برسد، تا موجب رفع وجوب حج شود.

به عبارت دیگر، صاحب عروة و بقیه محشین قاعده «لا ضرر» را در اینجا جاری می‌دانند؛ ولی حضرت امام آن را جاری نمی‌داند، پس شخص باید ضرر را تحمل کند تا اینکه به حدّ حرج برسد، آنگاه قاعده «لا حرج» جاری می‌شود، لذا ایشان در حاشیه عروة اینچنین می‌فرمایند:

بحیث يكون تحمّله حرجياً و أمّا مطلق الضرر فغير معلوم.[9]

تلف مال مورد توجه به گونه‌ای باشد که تحمل آن موجب حرج شود؛ اما مطلق ضرر معلوم نیست که موجب رفع وجوب شود.

منشأ این اختلاف نظر هم اختلاف مبنایی است که در مضمون قاعده «لا ضرر» دارند، زیرا همان طور که قبلا گذشت،[10] طبق مبنای حضرت امام قاعده «لا ضرر» در این موارد به کار نمی‌رود، زیرا مفاد آن نهی سلطانی و حکومتی است؛ اما طبق مبنای صاحب عروة این قاعده نافی احکام ضرری است .

به هر حال، ذیل مسئله سیزدهم به مناسبت آن بحث، در چند جلسه قاعده «لا ضرر» را بررسی کردیم و در اینجا به مناسبت این مسئله در چند جلسه به بررسی قاعده «لا حرج» می‌پردازیم.

موضوع : قاعده «لا حرج»[11]

این قاعده پر کاربرد، با عنوان «قاعده نفی عسر و حرج» نیز یاد می‌شود. قبل از بیان مدرک این قاعده، به عنوان مقدمه، چند نکته را متذکر می‌شویم .

یک: رابطه «ضرر» با «حرج»

طبیعی است که «ضرر» و «حرج» به لحاظ لغوی با یکدیگر فرق دارند و اولی به معنای زیان رساندن و ایجاد نقص است؛ ولی دومی ـ چنانچه در ادامه خواهیم گفت ـ به معنای تنگی و ضیق و سختی است، اما آیا اینگونه است که هر جا حرج باشد ضرر هم باشد یا نه؟ به عبارت دیگر، میان این دو چه رابطه‌ای وجود دارد؟

در پاسخ می‌گوییم: رابطه ضرر و حرج رابطه عموم و خصوص من وجه است، پس ممکن است در موردی حرج باشد؛ اما ضرر نباشد مانند وضو گرفتن با آب سرد در هوای سرد که معمولاً ضرر ندارد، اما مشقت و حرج دارد، یا انجام حج به صورت متسکع و با هزینه کم که ضرر ندارد؛ ولی با مشقت و سختی همراه است. کما اینکه ممکن است در موردی ضرر باشد؛ ولی حرج نباشد مانند وضو گرفتن شخصی که تب دارد که هر چند سختی و مشقتی ندارد؛ اما به خاطر بیماری‌اش برای او ضرر دارد. در مواردی هم هست که هم حرج است و هم ضرر.

دو: اتفاقی بودن مفاد قاعده «لا حرج»

در مضمون و مفاد این قاعده اختلافی نیست، بر خلاف قاعده «لا ضرر» که در مفاد مدرک آن یعنی روایت «لا ضرر و لا ضرار» شش نظریه را بیان کردیم؛ اما در این قاعده تا جایی که ما اطلاع داریم هر حکمی که شروط آن موجب حرج باشد، اختلافی نیست که برداشت می‌شود، آن حکم، وجوب باشد مانند وضو و غسل حرجی یا حرمت مانند علاج زن بیمار توسط پزشک مرد و بالعکس.

گفتنی است حرجی بودن حکم نیز عرفی است، یعنی تحمل آن برای عامه مردم سخت باشد.

سه: واژه‌شناسی «حرج»

حرج به معنای ضیق است که به فارسی تنگی، تنگنا ترجمه می‌شود. ابن فارس در مقاییس می‌گوید:

الحاء و الراء و الجيم أصلٌ واحد، و هو معظم الباب و إليه مرجع فروعه، و ذلك تجمُّع الشى‌ء و ضِيقُه.[12]

«ح ر ج» یک اصل دارد که همه فروع آن به این اصل بر می‌گردد و آن جمع شدن چیزی و در تنگنا قرار گرفتن آن است.

سپس در ادامه به این آیه استشهاد می‌کند که در آن کلمه «ضیق» و «حرج» کنار هم آمده است:

﴿فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِي السَّماء﴾[13]

خداوند هر كس را كه بخواهد راهنمايى كند دلش را براى [پذيرش] اسلام مى‌گشايد و هر كس را كه بخواهد در گمراهى وانهد دلش را تنگ و بسته مى‌دارد گويى به آسمان فرا مى‌رود.

ظرفیت روحی انسان‌ها برای قبول حق متفاوت است، ظرفیت روحی برخی بالاست، این افراد دارای شرح صدر هستند، لذا حق را می‌پذیرند؛ ولی برخی ظرفیت کمی دارند، آنها دچار ضیق صدر هستند، لذا از حق روی‌گردانند، اما هر چه باطل بگوید می‌پذیرند.

از امام صادق (علیه السّلام) در تفسیر این آیه چنین روایت شده است:

قَدْ يَكُونُ ضَيِّقاً وَ لَهُ مَنْفَذٌ يَسْمَعُ مِنْهُ وَ يُبْصِرُ وَ الْحَرَجُ هُوَ الْمُلتَامُ الَّذِي لَا مَنْفَذَ لَهُ يَسْمَعُ بِهِ وَ لَا يُبْصِرُ مِنْهُ‌.[14]

گاهی سینه شخص تنگ است، ولی راهی دارد که از آن [سخن حق] را می‌شنود و می‌بیند؛ اما حرج آن است که چنان [از باطل] پر شده که راهی نمانده تا از بشنوند و ببیند.

همچنین در روایت دیگری چنین نقل شده که حضرت در تفسیر «حرج» پس از بستن انگشتان دستشان، فرمودند:

هو الشي‌ءُ المُصمَّتُ الذي لا يَخرُجُ منُه شَي‌ءٌ و لا يَدخُلُ فيه شَي‌ءٌ.[15]

آن چیز پُری است که نه چیزی می‌تواند از آن خارج شود و نه چیزی وارد آن شود.

بنا بر این، حرج چیزی بالاتر از ضیق است، به همین جهت در مجمع البیان به: «أضیق الضیق» معنا شده است.[16]

چهار: واژه‌شناسی «عسر»

«عسر» در مقابل «یسر» به معنای سختی و شدت است، ابن فارس می‌گوید:

العين و السين و الراء أصلٌ صحيحٌ واحد يدلُّ على صُعوبةٍ و شِدّة. فالعُسْر: نقيض اليُسْر.[17]

«ع س ر» یک اصل صحیح دارد که بر سختی و شدت دلالت دارد، پس «عسر» مقابل «یسر» است.

بنابراین عسر و حرج معنای نزدیک به همدیگر دارند، هر چند به نظر می‌رسد سختی حرج بالاتر از عسر باشد.

به هر حال، مقصود از قاعده نفی عسر و حرج این است اگر تکلیفی شاق باشد، حکم آن برداشته می‌شود.

البته حرجی بودن به معنای سختی و مشقت داشتن است، نه اینکه خارج از طاقت انسان باشد، زیرا در جایی که فوق طاقت باشد تکلیف به «ما لایطاق» عقلاً قبیح است ، قرآن نیز تصریح می کند که ، ﴿لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها﴾ ؛ بلکه مراد حکم مقدوری است که انجام آن برای نوع مردم شاق و مشکل فراوان است.

پس در اسلام نه تنها تکلیف «ما لا یطاق» وجود ندارد؛ بلکه تکلیفی که موجب سختی و مشقت زیاد هم باشد، وجود ندارد، اگر هم سختی و مشقتی باشد احتمالاً از عملکرد خود ما ناشی می‌شود، چنانچه در روایتی که مرحوم کلینی آن را در کافی از امام صادق (علیه السّلام) نقل کرده، آمده است:

مردى [مؤمن‌]، همسايه‌اى نصرانى داشت. او را به اسلام دعوت كرد و از محاسن آن برايش گفت، تا آن كه مسلمان شد. سحرگاه، نزد او رفت و در زد. تازه‌مسلمان گفت: كيست؟ مرد مؤمن گفت: منم، فلانى. گفت: چه كار دارى؟ گفت: وضو بگير و لباس‌هايت را بپوش و با ما به نماز [جماعت‌] بيا. او وضو گرفت و لباس پوشيد و با او رفت. آن دو، قدرى نماز خواندند و سپس نماز صبح را به جا آوردند و ماندند، تا هوا روشن شد. آن كه پيش‌تر نصرانى‌ بود، برخاست تا به منزلش برود. مرد مسلمان گفت: كجا مى‌روى؟ روز، كوتاه است و چيزى تا ظهر نمانده. او هم نشست، تا آن كه نماز ظهر را هم خواند. مرد مسلمان گفت: تا نماز عصر هم چيزى نمانده است. و او را نگه داشت تا نماز عصر را هم خواند. سپس برخاست تا به منزلش برود. مرد مسلمان گفت: اكنون، آخرِ روز است و چيزى به پايان آن نمانده. و او را نگه داشت، تا نماز مغرب را هم خواند، و خواست به منزلش برود كه آن مرد گفت: تنها يك نماز ديگر، باقى مانده است. مرد تازه‌مسلمان، ماند تا نماز عشا را نيز خواند و آن گاه، از هم جدا شدند. سحرگاه روز بعد، باز به سراغ او رفت و درِ خانه‌اش را كوبيد. مرد گفت: كيست؟ گفت: منم، فلانى. گفت: چه كار دارى؟ گفت: وضو بگير و لباس‌هايت را بپوش و با ما بيا نماز بخوان. مرد تازه‌مسلمان گفت: برو براى اين دين، شخصى بيكارتر از من بياب. منِ بيچاره، زن و بچّه دارم. امام صادق (علیه السّلام) فرمود: «بدين ترتيب، او را وارد همان چيزى (دينى) كرد كه از آن، بيرونش آورده بود» يا فرمود: «او را از اين [در] وارد كرد و از اين يكى، بيرون راند».[18]

مدرک قاعده «لا حرج»

پس از ذکر این مقدمات وارد بحث مدرک و مستندات این قاعده می‌شویم. برای اثبات این قاعده هم به آیات قرآن استناده شده است و هم به روایات اهل‌بیت (علیهم السّلام).

دلیل قرآنی

به چند آیه از آیات قرآن برای اثبات این قاعده استدلال شده است که ما به ذکر سه آیه اکتفا می‌کنیم:

آیه اول

اولین آیه، آیه 78 سوره مبارکه حج است. در این آیه و آیه قبل از آن، خداوند به مؤمنان پنج دستور می‌دهد:

﴿يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَ افْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ * وَ جاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباكُمْ وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ...﴾.[19]

اى مؤمنان! ركوع و سجود كنيد و پروردگارتان را بپرستيد و كار نيكو انجام دهيد باشد كه رستگار گرديد؛ و در راه خدا آن گونه که شایسته است جهاد کنید، او شما را برگزیده و در دین حرجی قرار نداده است.

این پنج دستور که از آسان شروع می‌شود و به ترتیب سخت‌تر می‌شود، عبارت است از:

یک) رکوع، دو) سجده که نسبت به رکوع سخت‌تر است، سه) پرستش خدا که علاوه بر رکوع و سجود همه انواع عبادت را شامل می‌شود، چهار) انجام کار خیر که نسبت به قبلی‌ها سخت‌تر است، پنج) جهاد در راه خدا که به معنای جهاد اصطلاحی نیست؛ بلکه به معنای کوشش در انجام واجبات و ترک محرمات الهی است، یعنی با تمام توان برای اجرای همه اوامر و ترک نواهی الهی که یکی از آنها جهاد است به میدان بیایید.

در ادامه برای تبیین حکمت این دستورات می‌فرماید : این تکالیف را بر عهده شما گذاشت، به دلیل این است که خداوند در میان همه ملت‌ها شما را برای اجرای این دستورات برگزید. این لطف و عنایتی از خداست که سبب کمال و سعادت دنیا و آخرت شما می‌شود و در نهایت این مطلب و قاعده کلی را نیز بیان می‌کند که خداوند در دین هیچ حکمی که باعث مشقت و سختی فراوان باشد، قرار نداده است . در واقع ، دین اسلام، دین حنیفیه سهله است، احکام اسلامی توأم با مشقت نیست.

آیه دوم

آیه دوم، ششمین آیه از سوره مبارکه مائده است که در آن وضو و غسل و تیمم بدل از آنها مطرح شده است:

﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ وَ إِنْ كُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضى‌ أَوْ عَلى‌ سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعيداً طَيِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْديكُمْ مِنْهُ ما يُريدُ اللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لكِنْ يُريدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَ لِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾.[20]

اى مؤمنان! چون براى نماز برخاستيد چهره و دست‌هايتان را تا آرنج بشوييد و بخشى از سرتان را مسح كنيد و نيز پاهاى خود را تا برآمدگى روى پا و اگر جنب بوديد غسل كنيد و اگر بيمار يا در سفر بوديد و يا از جاى قضاى حاجت آمديد يا با زنان آميزش كرديد و آبى نيافتيد به خاكى پاک تيمّم كنيد، با آن بخشى از چهره و دست‌هاى خود را مسح نماييد، خداوند نمى‌خواهد شما را در تنگنا افكند ولى مى‌خواهد شما را پاكيزه گرداند و نعمت خود را بر شما تمام كند باشد كه سپاس گزاريد.

محل استشهاد در این آیه عبارت «ما يُريدُ اللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ» است که پس از حکم به تیمم در صورت نبودن آب بیان شده است. این جمله نسبت به جمله مشابه در آیه قبل که فرمود: «ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ» خاص‌تر است. بر اساس آیه اول، مطلق احکام حرجی از دین برداشته شده است؛ ولی در آیه دوم با توجه به سیاق آن، حکم حرجی مسح تمام بدن یا اعضای وضو با خاک برداشته شده است. بله در صورتی که علت رفع حرج در این حکم خاص را بفهمیم، می‌توان از باب «العلة تخصص و تعمم» آن را به تمامی احکام سرایت داد.

آیه سوم

آیه سوم، آیه 185 سوره مبارکه بقره است که در باره حکم روزه ماه مبارک رمضان است:

﴿شَهْرُ رَمَضانَ الَّذي أُنْزِلَ فيهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنَّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدى‌ وَ الْفُرْقانِ فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ وَ مَنْ كانَ مَريضاً أَوْ عَلى‌ سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ يُريدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لا يُريدُ بِكُمُ الْعُسْرَ...‌﴾.[21]

[روزهاى روزه گرفتن در] ماه رمضان است كه قرآن را در آن فرو فرستاده‌اند به رهنمودى براى مردم و برهان‌هايى [روشن] از راهنمايى و جدا كردن حقّ از باطل. پس هر كس از شما اين ماه را دريافت [و در سفر نبود]، بايد [تمام] آن را روزه بگيرد و اگر بيمار يا در سفر بود، شمارى از روزهايى ديگر [روزه بر او واجب است] خداوند براى شما آسانى مى‌خواهد و برايتان دشوارى نمى‌خواهد.

در این آیه پس از بیان عدم وجوب روزه ماه رمضان بر مریض و مسافر و قضای آن در روزهای دیگر، دلیل آن را اینگونه بیان نموده که «یُريدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لا يُريدُ بِكُمُ الْعُسْرَ»، یعنی خدا برای شما آسانی می‌خواهد و عسر و مشقت برای شما نمی‌خواهد، پس لازم نیست اگر مریض یا مسافر هستید روزه بگیرید.

در اینجا نیز اگر علت را فهمیدیم، می‌توانیم آن را به موارد دیگر سرایت بدهیم و بگوییم: هر تکلیفی که با عسر مواجه شود، برداشته می‌شود، و الا تنها تکلیف روزه حرجی برداشته شده است.

به هر حال، اگر هم این دو آیه مخصوص برخی از احکام باشد، همان آیه اول برای اثبات اینکه در دین ، حکم حرجی نیست، کافی است و دو آیه دیگر مؤید می‌شوند، جالب آنکه تا جایی که ما دیدیم، در روایات نیز عمدتاً به همان آیه اول استدلال شده است. روایاتی که در ادامه آنها را می‌خوانیم.

دلیل روایی

از روایات زیادی می‌توان این قاعده فقهی را برداشت کرد، چنانچه برخی تا هجده روایت ذکر کرده‌اند.[22] ما در اینجا به هفت روایت اشاره می‌کنیم:

روایت اول

وَ [مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ] عَنْهُ [عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ] عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ مُيَسِّرٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الرَّجُلِ الْجُنُبِ يَنْتَهِي إِلَى الْمَاءِ الْقَلِيلِ فِي الطَّرِيقِ وَ يُرِيدُ أَنْ يَغْتَسِلَ مِنْهُ وَ لَيْسَ مَعَهُ إِنَاءٌ يَغْرِفُ بِهِ وَ يَدَاهُ قَذِرَتَانِ قَالَ يَضَعُ يَدَهُ ثُمَّ يَتَوَضَّأُ ثُمَّ يَغْتَسِلُ هَذَا مِمَّا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿مٰا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ﴾.[23]

شیخ کلینی از «علی بن ابراهیم» و او از پدرش «ابراهیم بن هاشم» که هیچ کدام مشکلی ندارند و پدرش از «عبد الله بن مغیرة» و او از «عبدالله بن مسکان » که هر دو از اصحاب اجماع هستند و او از «محمد بن میسر بن عبدالعزیز» که ثقه است، پس روایت سندی صحیح دارد. وی می‌گوید: از امام صادق (علیه السّلام) در مورد شخص جُنبی پرسیدم که در مسیر به آب قلیلی رسیده است و می‌خواهد با آن غسل کند، در حالی که همراه او ظرفی نیست که با آن آب بردارد، دستانش هم نجس [یا کثیف] است [چه کار کند؟] فرمود: دستش را می‌زند در آب و آن را می‌شوُید، بعد هم غسل می‌کند. این همان است که خدای عز و جل فرموده که «در دین، حرجی قرار نداده است».

مراد از «یتوضأ» در اینجا وضوی اصطلاحی نیست؛ بلکه مراد همان شستن است، زیرا غسل جنابت از وضو کفایت می‌کند.

در این روایت دو احتمال داده شده: احتمال اول اینکه مراد از «قذر» نجاست باشد که در این صورت، این روایت بر عدم انفعال ماء قلیل دلالت می‌کند، چون با اینکه دستش نجس بود، فرمود: ابتدا دستش را در آن بشوید و بعد غسل کند، پس اگر آب نجس می‌شد، دیگر نمی‌توانست با آن غسل کند.

احتمال دوم هم این است که بگوییم مراد از «قذر» همان معنای عرفی، یعنی کثیفی است نه نجاست، پس دلالت بر استحباب شستن دستان قبل از غسل می‌کند.

البته چون نظر مشهور انفعال آب قلیل با نجاست است، معلوم می‌شود، از این روایت اعراض کرده‌اند و باید آن را به احتمال دوم حمل کنیم.

به هر حال، در این روایت برای برداشتن حکم انفعال ماء قلیل، طبق احتمال اول، یا برداشتن حکم استحبابی شستن دست با ریختن آب با ظرفی خارج از آب قلیل، طبق احتمال دوم، به آیه نفی حرج استدلال شده است، یعنی شخص فکر می‌کرده برای شستن دست قبل از غسل که مستحب است، حتما باید با ظرفی از آب بردارد و دستش را بشوید و نمی‌تواند دستش را در آب فرو ببرد که برای نفی این توهم به آیه شریفه استدلال شده است.

روایت دوم

وَ [مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ] عَنْهُ [الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ] عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْجُنُبِ يَحْمِلُ الرَّكْوَةَ أَوِ التَّوْرَ فَيُدْخِلُ إِصْبَعَهُ فِيهِ قَالَ وَ قَالَ إِنْ كَانَتْ يَدُهُ قَذِرَةً فَأَهْرَقَهُ وَ إِنْ كَانَ لَمْ يُصِبْهَا قَذَرٌ فَلْيَغْتَسِلْ مِنْهُ هَذَا مِمَّا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى ﴿مٰا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ﴾.[24]

شیخ طوسی به اسنادش از «حسین بن سعید» که «امامی ثقة» و او از «محمد بن سنان» که «علی التحقیق» ثقه است و او از «عبدالله بن مسکان» که از اصحاب اجماع است و او از «محمد بن یحیی ابی بصیر اسدی» نقل می‌کند، پس این روایت هم صحیحه است. وی می‌گوید: از امام صادق (علیه السّلام) در باره شخص جُنبی پرسیدم که ظرف چرمی کوچک یا ظرف مسی یا سنگی کوچکی همراه اوست و انگشتش را در آن کرده است [تکلیف چیست؟] فرمود: اگر دستش نجس بوده، آن را بریزد؛ ولی اگر نجاست به آن نرسیده، از همان آب غسل کند، این همان است که خداوند متعال فرمود: «در دین، حرجی قرار نداده است».

در این روایت نیز برای اینکه آب کثیف را دور نریزد، به آیه نفی حرج استدلال شده است، یعنی شخص فکر می‌کرده با اینکه دستش نجس نبوده، اما چون جنب بوده و دستش به آب قلیل خورده، باید آن را دور بریزد و غسل با آن صحیح نیست، که حضرت با استدلال به آیه شریفه، این حکم حرجی متوهم را نفی نمودند.

ادامه روایات در جلسه آینده مطرح می‌گردد.

 


[3] طه/سوره20، آیه 44.
[4] آل عمران/سوره3، آیه 159.
[5] سنن الترمذي، ج5، ص599، ح3638؛ الغارات، ابن هلال ثقفی، ج1، ص167.
[10] ر. ک: ذیل مسئله سیزدهم تحریر الوسیلة، درس شماره 447 تا 456، ارائه شده در تاریخ 13 بهمن تا 4 اسفند 1394.
[13] انعام/سوره6، آیه125.
[15] الاختصاص، شیخ مفید، ص330.
[18] ر. ک: الكافي، شیخ کلینی، ج2، ص43، ح2.
[19] حج/سوره22، آیه 77 و 78.
[20] مائده/سوره5، آیه6.
[21] بقره/سوره2، آیه185.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo