< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد محمدهاشم صالحی

جلسه 2

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: لزوم اجتهاد یا تقلید و یا احتیاط در مسائل شرعی
 مسئله اول از کتاب عروة الوثقی
 «یجب علی کلّ مکلّف فی عباداته و معاملاته أن یکون مجتهداً، أو مقلّداً، أو محتاطاً»
 این اولین مسئله ای است که صاحب عروة آن را عنوان نموده و فرموده بر هر مکلف واجب است که در معاملات و عباداتش، بلکه در تمام شئون رفتار اجتماعی، یعنی در مستحبات، مکروهات و در مباحات، یا مجتهد باشد یا مقلد و یا محتاط. البته مراد از مکلف، جنس مکلف است فلذا کسی اشکال نکند که چرا مکلف را گفته اما مکلّفة را نگفته است، یعنی اختصاص به مرد ندارد، بلکه شامل زن هم می‌شود.
 پس در این مسئله اول، سه چیز آمده است، یکی اینکه مجتهد باشد، ما در جلسه قبل، معنای کلمه‌ی اجتهاد را بیان کردیم و گفتیم اجتهاد یک معنای لغوی دارد که عبارت است از: بذل الوسع و الطاقة برای انجام کاری، ولی معنای اصطلاحیش مختلف بود، علمای عامه گفته‌اند اجتهاد عبارت است از: « استفراغ الوسع لتحصیل الظن بالحکم الشرعی»، ولی ما گفتیم که این تعریف از علمای عامه است هر چند علمای شیعه هم این تعریف را گفته‌اند.
 علمای عامه چون ظن را در احکام شرعیه معتبر می‌دانند، فلذا اجتهاد را این گونه معنا کرده‌اند، علمای امامیه بدون اینکه ملتفت بشوند که ظن دراحکام شرعیه اصلاً ارزش ندارد، باید سر نخ عمل دائماً به قطع منتهی بشود، اگر به قطع منتهی نشد، ظن هیچ گونه ارزشی ندارد، «إنّ الظن لا یغنی من الحق شیئاً»، این یک تعریف برای اجتهاد بود که گفته‌اند:« استفراغ الوسع لتحصیل الظن بالحکم الشرعی»، و از همین جهت بود که گفتیم ادله ظنیه را دلیل اجتهادی می‌گویند، چون در تعریف اجتهاد کلمه ظن اخذ شده و گفتیم این تعریف از نظر علمای امامیه باطل است، یعنی ما اجتهاد به این معنا را اصلاً قبول نداریم، تحصیل ظن اصلاً ارزش ندارد، آنچه که برای ما معیار است، تحصیل الحجة است، که دلیلی بر حجیتش هم باید قطعی باشد نه ظنی، حالا اگر دلیل بر حجیتش قطعی بود، خواه ظن باشد یا غیر ظن باشد، یعنی هر چیزی که دلیل بر حجیتش آمد، او بر ما حجت است، اما اگر دلیل بر حجیتش نیامد، مجرد اینکه مفید ظن است برای ما ارزشی ندارد. پس ما این تعریف را برای اجتهاد قبول نکردیم.
 معنای دیگری که برای اجتهاد گفته‌اند، این بود که اجتهاد به معنای ملکه است، این خیلی شایع است، گاهی علم به معنای ملکه می‌آید، گاهی اجتهاد به ملکه استنباط است، ما گفتیم این معنا در جای خودش درست است، یعنی قبول داریم که اجتهاد به معنای ملکه است، و لکن در مانحن فیه نباید به معنای ملکه باشد، یعنی در جایی که واجب تخییری بین سه چیز قرار داده شده که یا باید مجتهد باشد یا مقلد و یا محتاط، برای اینکه مجتهد باشد، معنایش این است که باید ملکه داشته باشد، ملکه داشتتن کار را به جای نمی‌رساند، فرض کنید فلان شخص ملکه دارد، اما استنباط نکرده، تحصیل حجت نکرده، باز هم در هر عملی احتمال می‌دهد که عقاب باشد ولذا باید دو باره یا مجتهد باشد یا مقلد یا محتاط، ولذا اجتهاد به معنای ملکه هر چند در جای خودش درست است، ولی در مانحن فیه اجتهاد به معنای ملکه نیست، بلکه معنای:« تحصیل الحجة علی الحکم الشرعی» است، اینکه انسان مکلّف یا مجتهد باشد، یعنی تحصیل حجت بر حکم شرعی داشته باشد، یا مقلد باشد که به فتوای آن مجتهد عمل کند یا محتاط باشد. این سه چیز است که برای انسان امنیت می‌آورد، یعنی امنی از عقاب می‌آورد. این بود راجع به کلمه‌ی اجتهاد.
 نظر استاد صالحی
  معنای اخیری که برای اجتهاد بیان کردیم و گفتیم اجتهاد عبارت است از: «تحصیل الحجة علی الحکم الشرعی» خوب است و بر این تعریف هیچ یک از آن اشکالاتی که بر تعاریف دیگر وارد بود، وارد نیست. با این حرف می‌شود مصالحه بین اصولی و اخباری واقع شود، چون می‌گویند اخباریون اجتهاد را قبول ندارند، کدام اجتهاد را قبول ندارند؟ اجتهاد به معنای تحصیل الحجة را چاره‌ای ندارند که قبول نکنند، یعنی امکان ندارد که قبول نداشته باشند. پس اجتهاد به معنای تحصیل الحجة را هم اخباری قبول دارد و هم اصولی، منتها اخباری از نامش وحشت دارد، یعنی نام: «تحصیل الحجة» را اجتهاد نمی‌گذارند، ولی در واقع کدام نزاعی بین اخباریون و اصولیون وجود ندارد، آنی را که اخباریون شدیداً رد می‌کنند، اجتهاد به معنای «تحصیل الظن بالحکم الشرعی» است، این را اصولیون هم قبول ندارند، زیرا اصولیون هم ظن به حکم شرعی را قبول ندارند، ظن به حکم شرعی هیچ ارزشی ندارد « إن الظن لا یغنی من الحق شیئاً» پس در نتیجه بین اصولیین و اخبارییین کدام نزاعی وجود ندارد، برای اینکه اجتهاد به معنای تحصیل الحجة بالحکم الشرعی را هم اصولی قبول دارد و هم اخباری، منتها اخباری نامش را اجتهاد نمی‌گذارد، از نام اجتهاد می‌ترسند، اجتهاد به معنای تحصیل الظن بالحکم الشرعی که اخباری رد می‌کند، اصولیین نیز آن را رد می‌کند و قبول ندارد، این راجع به مصالحه بین اخباریین و اصولیین، البته ممکن است بین اصولیین و اخباریین در بعضی از مصادیق اختلاف واقع شود، مثلاً یک چیزی را اصولیین حجت می‌داند، اما اخباریین ممکن است آن را حجت ندانند، یا ممکن است یک چیزی را اخباریین حجت می‌دانند، اما اصولیین آن را حجت ندانند، مثلاً اخبارییین مطلق خبر را حجت می‌دانند، وحال آنکه اصولیین مطلق خبر را حجت نمی‌دانند، بلکه شرائطی برای حجت قائلند، خلاصه نزاع شان در صغراست، در بعضی مصادیق است، نزاع در بعضی از مصادیق بین خود اصولیین هم است، بعضی از چیزها را یک نفر اصولی قبول دارد، اما اصولی دیگر آن را قبول ندارد، و این نزاع، نزاع بین اصولیین و اخباریین نیست.
 در مسئله تقلید نیز چنین است، اخباریین از تقلید وحشت دارند، تقلید به معنای تحصیل الحجة را قبول دارند یا نه؟ قبول دارند، چاره‌ای ندارند که قبول نکنند، چون آنها در احکام شرعیه،‌دنبال حجتند، اگر خودشان نبود،‌قول مجتهد برای شان حجت است، روح تقلید عبارت است از: رجوع الجاهل إلی العالم، این سیره عقلاست و اخباریین هم نمی‌توانند سیره عقلا را منکر بشوند،یعنی اخباریین نمی‌توانند بگویند ما سیره عقلا را قبول نداریم، یعنی نمی‌توانند خودشان را از دائره عقلا بیرون بدانند. پس در حقیقت نه در تقلید کدام نزاع است بین اخباریین و اصولیین، برای اینکه تقلید به معنای رجوع الجاهل إلی العالم را همه قبول دارند، یعنی هم اصولی قبول دارد و هم اخباری، برای اینکه:«رجوع الجاهل إلی العالم» از ضروریات و بدیهیات است، و هکذا اجتهاد به معنای تحصیل الحجة را هم اصولی قبول دارد و هم اخباری.
 کدام علوم در پیدایش اجتهاد نقش دارد؟
 حال وارد این مطلب می‌شویم که اجتهاد از چه حاصل می‌شود، چه علومی در اجتهاد نقش دارند که انسان آنها را بخواند؟ مبادی اجتهاد که چند علم است، انسان باید بخواند تا برایش اجتهاد حاصل بشود:
 علم صرف و نحو، اولاً باید علم صرف ونحو را خوب بخواند، چون احکام شرعیه،‌درست است که یک عده‌اش از باب ملازمات عقلیه است مانند وجوب مقدمه و حرمت ضد، اینها کاری به لغت و لفظ اصلاً ندارد، ولی یک عده‌ی زیادش از کتاب و سنت به دست می‌آید، اگر از کتاب و سنت به دست می‌آید، باید صرف و نحو را بلد باشد، فاعل و مفعول را از همدیگر تشخیص بدهد، اگر نحو و صرف را بلد نباشد، نمی تواند از آیات یا احادیث استنباط حکم شرعی بکند، لغت را هم بداند، یعنی لغت هم خیلی مهم است که باید رجوع به لغت بکند، حتی اگر هم عرب باشد، باز نیاز دارد که لغت را بخواند، چون عرب هم عالم به تمام لغت نیست، مانند فارسی زبان ها که عالم به تمام لغات فارسی نیستند، یعنی بعضی از لغات فارسی را معنایش نمی دانند و باید رجوع به کتب لغت بکنند. پس اولاً باید صرف را بلد باشد، ثانیاً نحو را و ثالثاً لغت را، یک عده هم گفته‌اند منطق هم نیاز است و از مقدمات اجتهاد می‌باشد، اگر منطق را نخواند، نمی‌تواند استنباط احکام شرعیه بکند. ولی بعضی از علما و مراجع می‌گویند این گونه نیست، اجتهاد اصلاً توقف بر منطق ندارد، دلیلش هم این است که در زمان ائمه و اصحاب ائمه از آیات و روایات استنباط می‌کردند و حال آنکه صناعت و اصطلاحات جدید منطق را اصلاً بلد نبودند، آن مقداری که فطری است و با فطرت آنها را می‌داند، همان مقدار کفایت می‌کند مانند کلیت کبری و ...، حتی اگر از یک طفل هم سوال کنی، می‌فهمد، مثلاً می‌ گوییم: هذا حیوان و بعض الحیوان موذ، بعضی از حیوانات اذیت کننده است، از طفل هم اگر سوال کنیم که این نتیجه می‌دهد یا نه، که پس این موذی است یا نه؟ برای اینکه کلیت کبری یک امر فطری است، بالفطرة همه کس باید او را بداند حتی صبیان هم بداند، همان مقداری که با فطرت قواعد منطقی را بلد است، در استنباط احکام کفایت می‌کند، فلذا نیاز ندارد که صناعت خمس را بداند و اشکال اربعه را با آن خصوصیاتش لازم نیست بداند. پس مقدمات و مبادی اجتهاد عبارت شد از: علم صرف، نحو، لغت و علم منطق به همان مقدار فطری.
 آنچه که مهم در اجتهاد است و استنباط احکام شرعیه به آن بستگی دارد، دو علم دیگر است، یکی علم اصول، دیگری علم رجال و علم درایة،‌این دو علم خیلی مهم و مؤثر در استنباط احکام شرعیه است، البته علم رجال در صورتی از مقدمات اجتهاد است که ما مطلق خبر را حجت ندانیم، بعضی ها گفته‌اند اخباری که در کتاب اربعه است،یعنی در کافی، من لا یحضره الفقیه،تهذیب و استبصار، اخباری که در این کتب اربعه است،‌چون اصحاب به آنها عمل کرده‌اند و نیاز به سند آنها نیست، بلکه آنها حجت است یا قطعی الصدور است یا اطمینان به صدورش داریم، اگر این گونه شد، دیگر نیازی به علم رجال هم نداریم.
  نظر استاد صالحی
 اما حق این است که ما این را قبول نداریم، یعنی عمل مشهور به یک روایت، نه ظهور روایت را درست می‌کند، مثلاً یک روایتی است که ظهور ندارد، چون مشهور به آن عمل کرده، آیا عمل کردن مشهور سبب ظهور می‌شود؟ نه، همچنین اگر روایتش ضعیف باشد، آیا عمل مشهور سبب می‌شود که روایتش قوی بشود؟ نه، بنا براین، نسبت به علم رجال اشد نیاز داریم، بنابراین، علم رجال مقدمه اجتهاد است، چون اکثر احکام از روایات به دست می‌آید و کمتر از آیات قرآن، و از ادله عقلی و ملازمات عقلیه هم خیلی کم به دست می‌آید، و عده‌ای از احکام که ضروری است هم خیلی کم است، آنچه که از احکام از آنها به دست می‌آید، روایات و احادیث است، روایات هم نیاز به علم رجال دارد که باید راوی را ببینیم که اگر فلان روایت در سندش ده نفر راوی قرار گرفته، باید احوال تک تک این ده نفر را بررسی کنیم تا ببینیم ثقه است یا ثقه نیست، پس یکی توقف بر علم رجال دارد و دیگر هم توقف بر علم اصول دارد، که استنباط تک تک مسائل علم فقه، توقف بر علم اصول دارد که ما باید علم اصول را خوب بخوانیم.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo