درس خارج فقه استاد محمدهاشم صالحی
جلسه 19
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:ادلهی جواز تقلید عامی از عالم و مجتهد
الدلیل علی جواز التقلید ثلاثة
مجتهدی که میخواهد استنباط کند که آیا تقلید بر عوام الناس جایز است یا واجب، و فتوا بدهد و در رسالهاش هم بنویسد که تقلید بر عوام واجب است، دلیلش چیست؟
به بیان دیگر به چه دلیل در شریعت مقدس اسلام تقلید جایز است؟
برای این مطلب، سه دلیل اقامه کرده اند و گفتهاند ادله ثلاثه داریم بر اینکه تقلید جایز است:
دلیل اول
دلیل اول سیره عقلاست که گاهی از آن تعبیر به دلیل عقلی میشود، گرچه دقیقاً این سیره عقلی گفته نمیشود، چون سیره عقلا عبارت است از امر قرار دادی، اما دلیل عقلی آن است که به حسن و قبح عقلی بر گردد،فلذا این دلیل عقلی گفته نمیشود، منتها گاهی مسامحة از آن به دلیل عقلی تعبیر کردهاند.
دلیل دوم
دلیل دوم آیات قرآن است.
دلیل سوم
دلیل سوم اخبار و روایات است که بر چند طائفه میباشند و مجموع آن طوائف قدر مشترک شان دلالت بر جواز تقلید یا وجوب تقلید دارد.
پس سه طائفه ادله بر جواز تقلید داریم، منتها دلیل مهمش سیره عقلاست، چرا؟ چون در آیات و روایات خدشه شده، البته نه اینکه در اصل آیه خدشه شده باشد، بلکه در دلالت آیه بر جواز تقلید و بر حجیت فتوا برای شخص مقلد خدشه شده ، منتها دلیل اولش قطعی است، یعنی هم از نظر صغرا قطعی است و هم از نظر کبرا،وقتی که قطعی شد، نتیجه هم میشود قطعی.
بررسی سیره عقلا
سیره قطعیه عقلای عالم این است که در هر امری به متخصص آن رجوع میکنند، از باب رجوع الجاهل إلی العالم،این سیره قطعیه عقلاست، یعنی هم در امور معاش به متخصص رجوع می کنند و هم در امور معاد.
و این سیره حتی در زمان ائمه (علیهم السلام) هم بوده، چون همه مردم که دسترسی به ائمه (علیهم السلام) نداشتند، خصوصاً در آن زمانی که نه ماشین بود و نه طیاره بود و نه وسائل پیشرفته امروزی، فرض کنید یک نفر شیعه افغانستان به مدینه برود و مسئلهاش را از امام (علیه السلام) سوال کند، امکان نداشته، فلذا به سیره عقلا که «رجوع الجاهل إلی العالم» باشد رجوع میکرد (این صغرا)
کبرایش این است که این سیره قطعیه عقلا از طرف شریعت ردع نشده و عدم الردع دلیل قطعیّ علی الإمضاء، و الا این مسئله مورد ابتلای همه مردم بود، اگر چنانچه این مشروع نبودی،حتماً ائمه (علیهم السلام) آن را با روایات متعدد ردع میکردند و حال آنکه حتی یک روایت هم بر ردعش نداریم.
البته اشکال میکنند و میگویند آیات ناهیه ردع کرده، ولی از آن جواب میدهیم که آیات ناهیه ارتباط به مسئله تقلید ندارد.
پس صغرا این شد که سیره عقلا بر رجوع الجاهل إلی العالم است، کبرایش این است که شارع مقدس همین سیره را در احکام شرعیه امضا کرده، پس قطع داریم که تقلید یا واجب است بر عوام الناس و یا لا اقل جایز است، «و هی (سیره عقلا) تقتضی جواز التقلید»،یعنی سیره عقلا اقتضا میکند که تقلید جایز است،میخواهد مجتهد نشود و درس نخواند و برود تقلید کند، جواز تقلید و الإفتاء، اگر بخواهد تقلید کند، باید یک کسی هم باشد که فتوا بدهد تا عوام تقلید کند. پس سیره عقلا هم فتوا را ثابت میکند که درست است،یعنی مجتهد و فقیه باید نظر خود را بدهد و هم تقلید را درست میکند که باید جاهل به آن مجتهد رجوع کند، این دلیل اول بود که این دلیل اصلاً قابل رد و خدشه نیست و فعلاً هم نظر همه فقها بر جواز تقلید و حجیت رأی مجتهد برای مقلد، همین سیره قطعییه تمام عقلای عالم است و این سیره قابل ردع هم نیست، گرچه در دلالت آیات و روایات خدشه شده و نقض وارد شده، ولی راجع به این سیره کسی نتوانسته حتی به اندازه یک سر مو خدشه وارد کند.
بررسی آیات
دلیل دوم بر جواز تقلید، آیات قرآنی است، سومی هم عبارت است از اخبار،که آن اخبار هم بر چند طائفه هستند،چندین طائفه است که از مجموع آنها انسان قطع پیدا میکند که ائمه (علیهم السلام) تقلید را جایز دانسته، یعنی رأی مجتهد را برای مقلد حجت شمردهاند
آیات
در آیات،دو آیه مبارکه است که این دو آیه را علما هم دلیل بر حجیت خبر واحد گرفتهاند و هم دلیل بر حجیت فتوای مجتهد برای مقلد دانستهاند، حال باید دید که آیا این دو آیه دلیل بر حجیت خبر واحد است یا دلیل بر حجیت فتوای مجتهد و بر هردو ؟
الأول: آیة النفر
« وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنفِرُوا كَافَّةً ۚ فَلَوْلَا نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طَائِفَةٌ لِّيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ» سوره توبه، الآیة: ﴿١٢٢﴾
کوچ کردن و رفتن در حوزههای علمیه،که سابقاً حوزه علمیه همان حضور معصوم بوده، که در مدینه در حضور ائمه میرفتند، واجب است از هر جمع کثیری یک طائفهی اندکی واجب است که کوچ کنند به سوی حوزههای علمیه، وجوبش از کجا پیدا شد،چرا کوچ نمیکنند،معنایش این است که واجب است کوچ بکنند، «ِّيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ» واجب است که اینها که کوچ کردند و در حوزه رفتند، فقیه شوند و احکام را یاد بگیرند و فقیه بشوند،وقتی که فقیه شدند چه کار کنند؟ وقتی که به حد فقاهت رسیدند، در میان قوم خود بر گردند و «وَلِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ» انذار کنند، «انذار» یعنی فتوا بدهند، انذار یعنی احکام شرعیه را بیان کنند با تهدید، وقتی مجتهد میفرماید نماز واجب است،به دلالت التزامیه خودش تهدید است، که اگر نخواندی روز قیامت عقاب میشوی.
به بیان دیگر،وقتی مجتهد به دلالت مطابقی فتوا میدهد و میگوید نماز واجب است و روزه واجب است،به دلالت التزامی همین انذار است، یعنی خوف میدهد که اگر نماز نخواند یا روزه نگیرد مستحق عقاب است.
پس انذار و فتوا دادن بر مجتهد واجب است،از کجا فهمیدیم که فتوا دادن بر مجتهد واجب است؟ برای اینکه غایت کوچ کردن، فقیه شدن و مجتهد شدن است و غایت مجتهد شدن، فتوا دادن است «و غایة الواجب واجبة»،وقتی یک چیزی بخاطر یک چیز دیگری واجب شد، آن چیز دیگر به طریق اولی واجب است، یعنی معنا ندارد که واجب نباشد.
پس فتوا دادن واجب است، وقتی فتوا دادن واجب شد،آیا بر من واجب است که قبول کنم یا نه؟ واجب است، چون اگر قبول واجب نباشد، فتوا دادن لغو است و شارع مقدس هیچگاه حکم لغو را جعل نمیکند.
اشکال
یک کسی اشکال میکند و میگوید درست است که بر من حذر هم واجب است،حذر یعنی قبول کردن، عمل کردن، نه مجرد خوف نفسانی، عمل کردن واجب است، منتها در صورتی که برای من علم حاصل شود،که فتوای مجتهد مطابق با حکم واقعی است.
جواب
میفرماید آیه مبارکه از این جهت مطلق است،یعنی نفرموده:« لعلهم یحذرون إذا حصل لهم العلم».
پس فتوای مجتهد مطلقا واجب است، یعنی هرگاه فتوای مجتهد گفته شد، بر من واجب است که قبول کنم، پس تقلید بر من واجب شد، فتوای مجتهد هم حجت شد و فتوا دادن مجتهد هم واجب است که باید فتوا بدهد.
در حجیت خبر واحد هم بعد از آیه نبأ، دومین آیه، همین آیه نفر است که به عنوان دلیل بر حجیت خبر واحد اقامه میکنند.
حال قضاوت به دست شماست فلذا دقت کنید که آیا این آیه (آیه نفر) دلالت بر حجیت خبر دارد یا دلالت بر حجیت فتوا؟
باید در این قسمت خوب تامل کنید، مراد از حذر در آیه چیست، آیا معنای حذر این است که فقط خوف نفسانی داشته باشد؟ نه، بلکه حذر، عنوان عمل است، یعنی وقتی انسان به فتوای مجتهد عمل نمود،میگویند حذر کرد،اما اگر به گفته مجتهد عمل نکرد،میگویند حذر نکرده است.
«الحذر عنوان للعمل لا الخوف النفسانی فحسب». معنای حذر این نیست که از فتوای مجتهد فقط یک خوف در دلش پیدا شود، ولی عمل نکند.
مثلاً :«إذا حمل المسافر سلاحه» اگر مسافر تفنگچه خود را در جیب خود کرد در راه، راهی که ممکن است دزد داشته باشد و ممکن است درندهها در این راه وجود داشته باشد.
إذا حمل المسافر سلاحه فی الطریق المحتمل فیه، آن طریقی که درش احتمال است که دزد، یا سبع و درنده باشد،یا احتمال است که در آن عملیات انتحاری صورت بگیرد، این آقای مسافر سلاحش را با خود بر داشته، برای اینکه از خودش دفاع کند، در عرف گفته میشود که: «أنّه تحذّر»، تحذر کرد، یعنی از فتنه و از بلا حذر کرد، حذر کرد،یعنی آمادگی گرفت برای دفع فتنه و بلا، فهو(تحذر،حذر کردن) فعل اختیاریّ، و آیه مبارکه هم دلالت کرده بر وجوبش و فرموده:
« لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ»
پرسش
ممکن است کسی سوال کند که از کجای کلمهی «لعلّ» وجوب استفاده میشود؟
پاسخ
به دو دلیل و جهت از کلمهی «لعلّ» وجوب استفاده میشود:
الف: «لعلّ« به معنای شاید در خداوند متعال امکان ندارد، این معنا منسلخ است از خداوند متعال، یعنی «لعلّ» در مورد خداوند به معنای رجاء و آرزو نیست،بلکه به معنای محبوبیت است، یعنی حذر کردن محبوب خداوند است،اگر حذر کردن محبوب خداست،مقتضی برای حذر بوده یا نه؟ مقتضی برای جذر چیه؟ حجیت فتوا، اگر فتوا حجت است، حذر کردن خوب است، اگر حجت است، حذر کردن میشود واجب، اگر چنانچه فتوا حجت نباشد، پس حذر کردن هم حسنی ندارد و حال آنکه آیه مبارکه میگوید حذر حسن دارد، همین که میگوید حسن دارد، پس معلوم است که فتوای مجتهد برایش حجت است و واجب.
2: دلیل دومش این است که این غایت برای انذار است، او (مجتهد) که انذار کرده، به غایت اینکه این آدم حذر کند.
به بیان بهتر، هدف نهائی از انذار، حذر است، یعنی مجتهد با این هدف انذار میکند که مقلد حذر کند،پس وقتی انذار واجب شد،حذر هم واجب میشود. چرا؟ «لأنّ غایة الواجب واجبة»،زیرا که غایت واجب همانند خود واجب، واجب است و از این نتیجه میگیریم که پس حذر هم واجب است. (این بود خلاصه دو دلیل و دو وجه برای وجوب حذر)
و ضمناً باید توجه داشت که این دو دلیل مقید به صورت علم هم نیست،تا گفته شود در صورتی حذر و عمل به فتوای مجتهد واجب است که انسان علم پیدا کند که این فتوا مطابق با حکم واقعی است، یک چنین قیدی هم ندارد،یعنی آیه مبارکه نفرمود که: «لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ، إذا حصل لهم العلم»، یک چنین قیدی ندارد، یعنی مقید به صورت حصول علم هم نیست.