< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد علی اکبر سیفی مازندرانی

96/09/21

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: قاعدة ید

 

تفصیل اینکه در موثقه قاسم بن یحیی را نکته ای که گفته بودیم استشهاد به کلام صدوق، لکن عمده در اعتبار روایات قاسم بن یحیی این است که ایشان از مشاهیر است چرا که هم صاحب کتاب است و روایات ایشان کثیر است و فقط به عنوان خود قاسم بن یحیی بیش از 80 روایت دارد علاوه بر اینکه به عناوین دیگر هم از او روایت نقل شده مثل قاسم بن حسن بن راشد و نحو ذلک هم روایت از ایشان نقل شده است و فقط به عنوان قاسم بن یحیی بیش از 80 روایت دارد و شیخ طوسی و نجاشی هر دو از کتاب ایشان روایت نقل کرده اند لذا ایشان از مشاهیر است و تضعیفی هم که ابن غضائری راجع به ایشان دارد حجیتی نداشته ؛ چرا که کتاب ابن غضانری ثابت نشده است فلذا تضعیفات منسوب به ابن غضائری کالعدم است و اعتباری ندارد و کلام صدوق موید است بلحاظ اینکه روایات معتبری در روایت سید شهداء وارد شده است و مع ذلک ایشان می فرماید روایت ایشان اصح روایات است مشعر به این معنا است کأنّ مشعر به این معناست و ظهور در این معنی دارد که چون به اسم قاسم بن یحیی می گوید کان عنایت به شخص ایشان از نظر وثاقت دارد حالا چون ما می گوییم مبنا ی صدوق در تصحیح روایات وثوق به صدور روایت است نه وثاقت رواة از این جهت باب احتمال است که ایشان بخواهد مقصودش این باشد که اصح است منظور این است که اوثق صدورا است و به لحاظ توفر قرائن مورثه به وثوق نوعی به صدور که در نزد قدماء بوده و آن مبنایی که ایشان مثل خیل از قدماء داشته است این احتمال چون است لذا کلام ایشان را تایید قرار می دهیم و موید است و همچنین وقوعش در کامل الزیارات باز هم موید است این ها مویداتی هستند برای اصل و الا همان وجه اول که عرض کردیم کافی است انه من المشاهیر و لم یرد فیه قدح و لو کان فی مثله قدح لبان.

بنابرین این روایت حفص با همان بیانی که دیروز از شیخ طوسی پیرامون وثاقت حفص بن غیاث عرض کردیم و اشکال وثاقت قاسم بن یحیی که امروز مر تفع شده است ، معتبر می گردد و دلالتش هم واضح است.

سوال چرا علماء رجال و بزرگان به وثاقت این افراد و حال انکه مشاهیر هستد اشاره ای نکرده اند؟

وجهش این است که مشایخ رجال مثل نجاشی و شیخ اینها جاهایی که توثیق خاص کرده اند از کتب قدیمی رجال بوده و قبل از این ها اشخاص به احادهم توثیق شده بودند اینها ان توثیقات را نقل کردند خودشان معاصر انها نبودند نجاشی در مقدمه ی همان فهرست کتاب رجالی اش می فرماید: (بزرگانی پیش از من درباره احوال رجال کتاب ها نوشته اند ولکن من هیچ کدام از انها را جامع نیافتم و به صدد امدم که کتابی جامع در این زمینه بنویسم ) ایشان در بسیاری از موارد از مشاهیر پیش از خود نقل می کنند و اسم نیز می برند ولکن چون در کتب قدیمه به شخصی کثیرا اطلاق ثقه شده و اسم برده شده انها اسم موثقین قبل از خودشان نیاوردند اعتمادا علی شهرت تلک الکتب که اسم انها را برده و انها را توثیق کرده بودند اتکالا علی تویثبق قبل از خودشان که انها نیز از بزرگان بوده اند. بدون اینکه اسم اینها را ببرند توثیق کرده اند و الا خود نجاش و شیخ که معاصر با ان روای نبوده اند بلکه دو یا سه قرن با انها فاصله داشتند. فلذا اتکالا علی توثیق مشایخ قبل که در کتب امده بود لذا می شود که اینها قریب به حس بودند واسطه دو یا سه تا بوده فلذا مثل این که الان نسبت به زمان بروجردی تا به حال با دو واسطه بخواهید از ایشان کلامی را نقل کنی این قریب به حس می شود از این جهت که حدوث قرائن بر صدور آن کلام است و مخفی نشده و قرائن از بین نرفته است انها هم همین گونه بودند یک یا دو واسطه که ان راوی که توثیقش در کتبشان نوشته شده بود ر ا نقل کنند بقیه را که هست اعتماد کردنده اند و کتابشان را نقل کرده اند همین که کتاب ایشان را نقل کرده اند معلوم می شود که کتاب مشهور و مورد اعتناء و استفاده اصحاب بوده که اینها نقل می کنند و کتاب ناشناخته ای نبوده است و روایات زیادی هم از اینها نقل می کنند و نه فقط نجاشی بلکه ده ها نفر از مشاهیر از بزرگان رواة هم از کتاب اینها نقل می کنند هم نقل کتاب و هم نقل ان بزرگان کثیرا با اینکه داب انها بوده که مثل قمییون حتی اگر چنانچه شخصی از مجاهیل نقل می کرد اینها می گفتند که او از مجهول نقل می کند و مع ذلک چندین تن از بزرگان هیچ اشاره ای به هیچ گونه ضف در این شخص نکرده اند.

مشاهیر این است که وقتی اجلا با اون دقتی که داشته اند و با ان احتیاطی که در مساله نقل روایت داشته اند از اینها نقل می کنند از کتاب اینها نقل می کنند بدون اینکه اشاره به قدح کنند این اقا اگر چناجه در نظر اینها قدحی داشت با این همه نقلی که از ایشان میکردند علی القاعده باید اشاره ای به قدح این ها بکنند در حالی که اشاره ای نکردند.

این یک ملازمه عادی و طبیعی دارد که قدحی در میان اینها نبوده است. البته باید توجه داشته که شهرت ایشان نیاز دارد که

فقهی بوده باشد فلذا روایاتی که جناب نجاشی و شیخ از کتب اینها نقل می کنند روایاتی است که فقهی است .

روایت عباس بن هلال: همان طور که عرض کردیم از لحاظ سند ضعیف است لکن دلالتش خوب است اینکه در ذیلش اوردیم که به قرینه اینکه در ذیل روایت دارد که (أنّ من أسلم أقرّه علی ما فی یده ) این درست است هرکس که مسلمان می شد انچه که در دستش بود در همان اوایل اسلامش ، نبی مکرم اسلام به عنوان ملک تصدیق می کرد، اما این مفهوم ندارد به این معنی پس بنابرین اگر در دوران کفر چیزی در دستش بوده باشد نبی کرم اسلام به ان تصدیق نکند، بلکه فقره قبل از این _ همان طور که بعضی از بزرگواران اشاره کرده اند _ می تواند اشاره ای داشته باشد که حتی مشرکین هم در دستشان اگر چیزی بود حضرت به عنوان ملک تصدیق می کرد، چون دارد که ان النبی صلی الله علیه و اله وسلم لم ینظر فی حدث احدثوه و هم مشرکون یعنی در حال شرک هم اگر چنانچه انها دخل و تصرفی در مال داشتند و یا اینکه اجاره می داند و یا انواع تصرفات ناقل و غیر ناقل در ما فی یده داشتند حضرت لم ینظر فی ما احدثوه یعنی لم یتوقف و لم یتأمل در این تصرفاتشان که ایا مال خودشان است یا خیر؟ این لم ینظر فی معنایش این است مامور نمی فرستاد که افراد بروند ببینند مال خودشان است یا خیر؟

روایت این گونه است ( ذکر أنه لو أفضی إلیه الحکم لاقرَّ الناسَ علی ما فی ایدیهم ((امام رضا فرمود: وصل الیه الحکم یعنی حکم اگر به او می رسید به این معنی که اگر ایشان زمام دار قضاوت می شدند، هرچه که در دست مردم بود را تصدیق می کردند و دیگر نمی رفت فحص کند و اشخاص بفرستد که انچه در دست خودشان است مال انها است یا خیر؟ نه اینجور نیست تصدیق می رکدند همی که گفت این مال من است تصدیق می کردند اصل را بر ملکیت ما فی ایدی الناس می گذاشت یعنی ید اماره بر ملکیت است )) و لم ینظر فی شیء الا بما حدث فی سلطانه((از این اموال که در دست مردم است توقف نمی کرد هیچ موقع توقف نمی کرد در ترتیب اثار ملکیت و نیاز به فحص نمی دیدی یعنی لم یتوقف فی ترتیب اثار الملک علی ما فی ایدیم الا انچه که در سلطان خودش ایجاد شو و مقصود از انچه در سلطان خودش ایجاد شود این است که انچه که از جانب عمال برای زکوات و یا مالیات جمع می شد مگر اینکه انها دخل و تصرفاتی می کردند و ان را البته ملاحظه می گرد نکند که جور و ظلمی به صاحبان اموال کرده باشند این سلطانه ر اگر برگردانیم و ظاهرش نیز همین است چرا که ظاهر قبلی نیز جمع است الناس ما فی ایدیهم این الناس جمع است یعنی اگر سلطان ناس بود معنایش این بود که انچه که در اموالشان دخل و تصرف می کردند تامل نمی کرد این ضمیر جمع ندارد بلکه ضمیر مفرد دارد فلذا ما ضمیر مفرد را به کل ما فی ایدی الناس تاویل نبریم و چون این ضمیر مفرد دارد بغیر تاویل برمی گردد به خود شخص امام علیه السلام یعنی ضمیر فاعل (لاقر)به امام رضا علیه السلام باز می گردد و لم ینظر به امام رضا برمیگردد و ضمیر بما حدث فی سلطانه اصح و احسن این است که برگردد به خود امام رضا علیه السلام فی سلطانه یعنی ان موقع که حکومت و قضاء به ایشان واگذار می شد . مگر اینکه در دایره حکومت عمالش ، سلاطین دخلی در اموال می کردند انوقت تامل می کردند که اگر تظلمی می کرد و شکوه ای می کرد حضرت تامل می کرد که ایا این دخل و تصرف و بگیر و ببند که عمالش در سلطان در حکومتش و اموال مردم کردند ایا این دخل و تصرفات واقعا جور و تعدی نبوده یا خیر؟ اما اگر در دست مردم چیزی بود، چنین فحصی نمی کرده. « الا بما حدث فی سلطانه» یعنی در آن دایره حکومتش اگر چیزی ایجاد می شد، به این معنا بگیریم که کانّ از جانب عمال حکومت اگر تظلم و تصرفی در اموال مردم می شد، در آن جا تأمل می کرده، ولی در دست مردم اگر مالی بود، چنین توقف و فحص و تأملی در ترتیب آثار ملکیت نداشته. و بعدش هم عرض کردیم که : « ذکر انّ النّبی لم ینظر فی حدث احدثوه و هم مشرکون» یعنی اشخاصی که مشرک بودند قبل از این که اسلام بیاورند، دخل و تصرفاتی که در اموال داشتند، تأمل نمی کردند حضرت و ترتیب آثار ملکیت بر اموالی که در دستشان بوده می دادند. و حتی اگر مشرکین ایمان می آوردند، اول آن اسلام هم هر چه در دست اشخاص بود، همان را به عنوان ملکش تصدیق می کردند حضرت.

سؤال طلبه: جمله قبلش تأیید کرده در زمان.....؟

استاد: آن در زمان کفر است و در زمان اسلام هم همینطور است. دو کبری است: یکی این است که هر کسی که اسلام آورد، در همان حال ممکن است که از اموال غصبی در دست او باشد، که در همان اول آن اسلام، هر چه در دستش هست به عنوان ملک بر آن ترتیب اثر می دادند حضرت. دوم این که کاری به اسلام ندارد و در حال شرک هم فرقی نیست و ترتیب اثر ملک می دادند و مفاد این روایت دلالت بر اماریت مطلق است بلا فرق بین ید المشرک و المسلم. لکن کلام این است که سند این روایت ضعیف است.

سؤال طلبه: لم ینظر که در دو جا آمده فرق معنوی دارد؟

استاد: خیر، در هر دو جا به معنای « لم یتوقف و لم یتأمل» در این ترتیب آثار ملکیت است که مثلا فحص نمی کردند که ملکش هست یا نه بلکه در مقابل « مضیّ» است ( بل یمضی کان ما فی ایدی الناس الا ما حدث فی سلطانه، که این را فقط حضرت تأمل می کردند) یمضی یعنی امضا می کردند و توقف نمی کردند.

این روایت دلالتش درست است ولی سندش ضعیف است به خاطر وجود « عباس بن هلال» که توثیق ندارد و از مشاهیر هم نیست.

موثقه یونس بن یعقوب را هم که دلالتش تمام شده بود و ذیلش داشت که: « من استولی علی شیء منه فهو له»

سؤال طلبه: شما در روایت حفص بن قیاس، در سلسله سند « قاسم بن یحیی » را ذکر کردید، در حالی که هم در نسخه « کافی» هم « تهذیب» « قاسم بن محمد» آمده است

استاد: بله « قاسم بن یحیی» دو اسم دارد. یکی منسوب جدّش است که «یحیی» باشد، یکی « قاسم بن محمد بن یحیی» ما که می گوییم « قاسم بن یحیی» بیش از هشتاد روایت دارد، گفتیم فقط به اسم « قاسم بن یحیی» است ولی در برخی از اسناد به عنوان « قاسم بن محمد بن یحیی» و برخی اسناد به عنوان « قاسم بن حسن بن راشد» که جدّ جدّش است، آمده است. اما فقط به این اسم « قاسم بن یحیی» بیش از هشتاد روایت دارد که همان « قاسم بن محمد بن یحیی» است.

ادامه سؤال طلبه: در این جا « قاسم بن محمد اصفهانی» نقل کرده اند و ایشان هم با توجه به این که فقط ایشان است که از « حفص بن قیاس» و « قاسم بن محمد» نقل کردند، اما آن « قاسم بن یحیی» که نقل و تأییدشان فرمودید، ایشان از « حسن بن راشد» و « حبیب بن عبدالله» روایت نقل می کنند، لذا آن کسی که در این جاست، « قاسم بن محمد اصفهانی» است.

استاد: در سندی که ما نقل می کنیم در برخی از طرق، به عنوان « قاسم بن یحیی» آمده و در برخی نسخ « قاسم بن محمد» آمده، که آن « قاسم بن یحیی» قرینه قطعی است که در این جا مقصود آن « قاسم بن محمد اصفهانی معروف به کاسولا» نمی باشد بلکه این همان « قاسم بن یحیی» است.

ادامه سؤال طلبه: « قاسم بن یحیی» اصلا روایت ندارد از این دو بزرگوار( حفص و سلیمان) و فقط همین یک روایت است و روایتی پیدا نمی کنید که ایشان از این دو بزرگوار نقل کرده باشد، در حالی که « قاسم ابن محمد اصفهانی» اکثر روایتشان از این دو بزرگوار است.

استاد: « ابن راشد» معاصر امام کاظم (ع) است ولی « قاسم بن یحیی» معاصر امام رضا (ع) است. و لذا او از « ابن راشد» هم می تواند روایت نقل کند. چون در طبقه ای است که می خورد به این مروی عنه و هیچ گونه قطع طبقه ای ندارد. و لذا این این حیث اشکالاتی وارد نمی شود. و چون در برخی از نسخ « قاسم بن یحیی» دارد، معلوم می شود که این « قاسم بن محمد» همان « قاسم بن یحیی» است و آن « قاسم بن محمد اصفهانی» را کسی « قاسم بن یحیی» نگفته، ولی در این نسخی که ما آوردیم « قاسم بن یحیی» دارد و در بعضی از جاها « قاسم بن محمد » دارد و این قرینه است بر این که این همان « قاسم بن یحیی» است.

سؤال: اگر تعارضی بین سند « کافی» و « وسائل» باشد، شما کدام را مقدم می کنید؟

استاد: تعارضی نیست و قرینه است « یحیی» که این « محمد» همان « یحیی» است.

روایت « یونس بن یعقوب » هم که دلالتش تام است. « من استولی علی شیء فهو له» عرض کردیم که این معنای استیلای حدوثی قاعده حیازت را ظهور دارد، چون آن کسی که قبض و اخذ کند و حیازت کند چیزی را، این یصدق که « استولی علی ذلک الشیء» حدوثا. پس این استیلای حدوثی ظهور در قاعده حیازت دارد. اما بقاءًِ هم شامل می شود، مال دست کسی باشد و دارد می فروشد، خوب الان یصدق انه استولی علی هذا المال. پس مثل استیلاء حدوثی، استیلاء بقایی را هم شامل می شود. و این ظهور در قاعده ید دارد. پس این عبارت برای حجیت قاعده ی حیازت و هم صلاحیت دارد برای اثبات قاعده ید.

س: روایتی که دیروز آقای راسخی اشاره کردند چون موارد مسبوق الملکیه است ذیل روایت منصرف به قاعده ید است نه حیازة!!!

این کبری است " من استولی" به منزله ی تعلیل است همیشه مقتضای شأن تعلیل این است که به یک کبرای کلی حضرت استدلال میکند کما فی سائر الموارد که این مورد را هم این کبرا دلیل باشد از طریق شمول، چطور در آن روایتی که شیخ انصاری در مورد " فانی قد جعلت علیکم حاکما" فرمود به مثابه تعلیل است اولا دلالت دارد بر حکومت مطلقه این شخص فقیه برای اینکه تعلیل میکند و این حکمیت فرع حکومت مطلقه اش است حضرت میخواهد بفرماید که "فالیرضی به حکما" باید حکم او را قبول کنند " فانی قد جعلت علیکم حاکما " چون که فقیه حکومت مطلق دارد لذا باید به حکمیتش را باید راضی باشید در اینجا هم همینطور حضرت یک کلی القا میکند "من استولی علی شی فهو له مطلقا " و این مورد روایت بنابر این اگر یکی از این 2 زن و مرد مال در دست خودشان بود که استیلا داشتن این مال همان شخص مستولی میشود، این کبرای کلی منافات ندارد و به کبرویت خودش باقی است و بر این مورد تطبیق میکند ما میخواهیم این را عرض کنیم که من استولی علی شئ به مثابه تعلیل است لذا قابلیت استدلال دارد این روایت و سندش هم که فقط علی ابن محمد ابن زبیر که معروف به قرشی است که بعضی گفتند توثیق ندارد مثل اقای خوئی که میگوید ضعیف است ولی ما میگوییم اقوی وثاقت ایشان است چرا؟ اولا که ایشان کثیر الروایه از مشاهیر است ولی یکفی لاشتهاره این کلام نجاشی که دارد و کان {لقی} اباالحسن ع علی ابن محمد قرشی که ایشان ملاقات کرده حضرت را و امام رضا (ع) را درک کرده "المعروف به ابن زبیر و کان علوا فی الوقت" و این علوا فی الوقت 2 تفسیر دارد:یکی اینکه از معارف بوده یعنی مرتبه ی والایی داشته که شناخته شده بوده یکی هم اینکه محقق داماد تفسیر کرده علوا را یعنی جلیل القدر بوده و علی ای حال چه این باشد چه اون لا اقل مشاهیر بودنش ثابت میشود اگر به معنای جلیل القدر باشد که اعلی ازوثاقت میشود که محقق داماد گفته، اگر از مشاهیر بگیریم شهرت بودنش ثابت است و" لم یرد فیه قدح اصلا" واین کافی است که حجیت این روایت اثبات شود و علی فرض اینکه ضعیف بگیریم، باز هم طبق همان مبنایی که خود اقای خوئی دارد باید صحیح شود به قاعده ی تبدیل سند ایشان عین همین حرف را در یک روایتی که در باب صوم وارد شده در کتاب صوم خودش دارد که اگر چنانچه شیخ طوسی یک روایتی را به سند ضعیف نقل کرده از کتاب علی ابن حسن فضال ما با قاعده ی تبدیل سند حکم به صحتش میکنیم اگر شیخ طوسی روایتی را از کتاب حسن بن علی بن فضال نقل کرده که آن سندش ضعیف است، ما به طریق تصحیح سند حکم به صحت روایت می کنیم، این روایت را شیخ طوسی نقل کرده است در وسائل باب 8 از ابواب میراث، حدیث3، " شیخ طوسی باسناده عن علی بن الحسن بن الفضال عن محمد بن ولید عن یونس بن یعقوب" ، محمد بن ولید و یونس بن یعقوب از ثقات مسلم هستند، علی بن الحسن که ثقه هست، ولکن الکلام در سند شیخ طوسی است به علی بن الحسن، باسناده یعنی به اسناد شیخ از علی بن الحسن، در این طریق علی بن محمد بن زبیر القرشی در سند شیخ واقع شده است، که بخاطر وقوع این شخص، سند شیخ طوسی به این کتاب علی بن فضال ضعیف است، این روایت تضعیف شده است، اولا محمد بن زبیر علی القاعده حکم به وثاقت یا اعتبار روایتش می شود که آن علو فی الوقف را به یکی از دو معنا بگیریم، اگر ما قطع نظر از این حیث کنیم، و بنا را بر ضعف ایشان بگذاریم ، می توانیم از راه تبدیل سند این روایت را صحیح کنیم، قاعده تبدیل سند چند معنا و مورد دارد، هر عاملی که بتواند سند را تبدیل کند، چند عامل هست، یکی از عوامل (در مقیاس الرواة و مصباح الرجال بیان شده) در اینجا چگونه است؟نجاشی و شیخ طوسی باهم شاگرد استادشان (احمد بن عبدون) بوده اند، احمد بن عبدون کتاب ابن فضال را برای اینان قرائت کرده و هر دو بزرگوار این روایت را نقل کردند ، منتهی آن سندی که از آن استادشان، نجاشی نوشته، غیر از سند شیخ طوسی از استادش است، احمد بن عبدون سند داده است به کتاب علی بن فضال، اما سندی که شیخ طوسی نقل کرده است این شخص( علی بن محمد بن زبیر که فیه مافیه است) مورد نظر در آن قرار دارد، اما در سند نجاشی این شخص وجود ندارد و اتفق علی صحتة، با توجه به اینکه هر دو شاگرد یک استاد بوده اند و کتاب ابن فضال هم یک کتاب بوده است، یک کتاب بوده و با دو سند به اینان القاء کرده است، که در احوال نجاشی اسم ابن فضال را آورده و سندش را ارائه کرده است، در قاعده تبدیل سند متن کتاب نجاشی آورده شده است، بنابراین شیخ طوسی باسنادش به علی بن فضال روایت نقل کند، که کلا طریق شیخ طوسی به کتاب ابن فضال ضعیف است، در تمام این روایات به قاعده تبدیل سند، صحیح می شود، فلذا به هر دو طریق، این روایت محکوم به صحت می شود.

صحیحه جمیل در سندش بحث نیست " قلت لابی عبدالله فرجل وجد فی صندوقه دینارا ( شخصی در صندوق منزلش دیناری یافت و شک می کند که دینار برای خودش هست یا نه)، قال (ع) یدخل احد یده فی صندوقه غیره (آیا کسی غیر خودش به آن صندوق دست می برد، چیزی برمی دارد و میزارد؟) قلت : لا، قال : فهو له( یعنی اگر دیگری هم باشد او هم استیلا داشت، اما چون صندوق فقط تحت ید ایشان هست و کس دیگری استیلا ندارد، همین دلیل می شود که این مال ، مال خودش است، این روایت از جهت دلالت کافی است و خوب است.

اما روایت بعدی دلالتش خدشه دارد صحیحه محمد بن مسلم عن ابی جعفر(ع) قال: سئلت عن دار یوجد فیها الورق( به معنی سکه، در مقابل ورق که برگ درخت است) ان کانت معمورة فیها اهلها فهی له( روستای آبادی است که مردمش در آن زندگی می کنند، چنانچه این خانه صاحب دارد و رفت و آمد دارد، هرچه هست برای صاحبش است معلوم است که ید دارد) و ان کانت خربة قد جلا عنها اهلها فالذی وجد المال احق لها( این ذیل ربطی به قاعده ید ندارد، این مربوط به سببیت حیاذت دارد، اگر جایی بود که خراب باشد و صاحب ندارد، اما صدر روایت بر قاعده ید دلالت دارد(ان کانت معمورة ....).

روایتی که للعین ما رات و للید ما اخذت ، اینها به قاعده ید مربوط نمی شود، بلکه به سببیت حیاذت مربوط می شود، اخذه یعنی همان حاذه است

موثقه مصعد بن صدقه ، از باب یمکن ان یقال آورده شده، اما از نظر ما واضح است که دلالت بر قاعده ید ندارد، سمعته یقول کل شیء هو لک حلال حتی تعلم انه حرام بعینه، ما این روایت را در باب اصالة الحلیة در جلد مبانی فقه فعال آوردیم" فتضعه من قبل نفسه( هر چیزی که در آن احتمال حرمة و حلیت است، این محکوم به حلیت است مگر اینکه علم پیدا کنید که آن حرام است، هر محتمل الحرمة محکوم به حلیت است) و ذلک مثل الثوب قد اشتریته و هو سرقة او المملوک عندک للعله حر قد باع نفسه او خدع فبیع قهرا ( حضرت یک کبری کلی می دهد، هرچه که در آن احتمال حلیت و حرمة بود محکوم به حلیت است مگر علم به حرمة داشته باشیم، مثالش؛ حضرت مثال می زند، ثوبی خریده است با اینکه احتمال می دهی مسروقه باشد، اگر سرقت باشد حرام است پوشیدن آن، این محکوم به حلیت است زیرا علم به سرقت بودن آن نداری، مثل بازارهای این رندها، که اینها اجناسی را می فروشند و احتمال دارد سرقتی باشد، یا عبدی را از کسی خریدی، در منزل خدمت می کند، احتمال می دهی که این عبد حیله کرده باشد، خودش را با من عبد جازده باشد، آن آقا این را گرفته باشد و خریده باشد و به من فروخته باشد، از اصل ممکن است خودش را عبد معرفی کرده است!!! برود پیش یک نفر دیگر خرجش را بدهد!! این احتمالات هست اما شما این احتمالات را نادید بگیر، این احتمال حرمة وجود دارد، اما اعتنا نکنید!!!

یا اینکه " اختک او رضیعتک" یا اینکه همسرت را احتمال می دهی که خواهری بوده که گم شده، یا اینکه دختر رضاعی داشتید، و اثری از او نیست، الان یک ازدواجی کردید، احتمال می دهید که کسی که دختر رضاعی شما بوده، همین بوده که زوج شماست، این احتمالات حرمة را اعتنا نکنید، با اینکه این همسر نمی تواند از قبیل ید باشد، استیلا نیست، حر است، اینها همه سه موردی است که برای قاعده کلیه فرموده است و به قضیه قاعده الید ربطی ندارد. " و الاشیاء کلها علی هذا" بر همان ظاهر حالی که حلیت است باقی است " حتی یستبین لک غیر ذلک او تقوم لک بینة" این بینه هم دو احتمال دارد، اولین باری که درس خارج در مشهد رفتیم درس آقای فلسفی بوده است، که شروع به آوردن آیات قرآن کردند که بینه به چه معنایی است ، که حاصلش این است که : به قرینه تقابل در یستبین، ظهور در بینه اصطلاحی ندارد یعنی "ما فیه حجیة " یستبین یعنی علم وجدانی، در مقابلش حجت تعبدی است که همان بینه است، این یک معنا است. یکی اینکه بینة را غلبه بدهیم در باب شهادات و روایات، همین بینة را ، البته در مهم ما دخیل نیست، مهم این است که حضرت در مقام بیان اصالة الحلیة است و کاری به قاعده ید ندارد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo