درس تفسیر استاد سیدجعفر سیدان
89/12/18
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر قرآن کریم
﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ﴾[1]
در مسأله توحيد آنچه از آيات شريفه قرآن استفاده ميشد به صورت تفسير موضوعى فهرستى بود كه به عرضتان رسيد به اين قسمت رسيديم كه از آيات و روايات استفاده عدم سنخيت يعنى اشتراك در حقيقت در ارتباط با حضرت حق و كائنات مىشود قسمتي از مسائل بحث گفته شد در ارتباط با اين عدم سنخيت از نظر روايى صحبت شد از نظر عقلى هم صحبت شد در ارتباط با سنخيت هم استدلالى مطرح شد.
اما امروز يك مطلب عرض مىشود و آن اينكه آنها كه قائل به عدم سنخيت هستند بعضى تا آنجا در اين جهت تشديد مىكنند كه مىگويند حتى در اطلاق لفظ وجود و موجود هم اين چنين است كه سنخيتى نيست يعنى وجود موجود بر حضرت حق كه اطلاق بشود غير معنايى است كه بر بقيه كائنات اطلاق مىشود تا اينجا تشديد كردهاند جريان را.
از جمله مرحوم قاضى سعيد قمى است كه از شخصيتهاى به نام و معروفى است كه در اين مباحث كلامى فلسفى عرفانى دست قوي دارند در اين جهت ايشان تا اينجا مطلب را تشديد كردند كه عرض كردم در اين شرحى كه بر توحيد صدوق ايشان دارند در اين شرحشان مطلب را به اين گونه آوردهاند در صفحه 130 اين چنين گفتهاند كه حتى صدق وجود و موجود كه مىشود بر حضرت حق و كائنات به يك معنی نيست بلكه متفاوت است و همان طور كه در احاديث هست «شَيْءٌ لَا كَالْأَشْيَاء»[2] او هم وجود لا كالموجودات تا اينجا خواستند اين عدم سنخيت را تشديد داده باشند عبارتشان اين است در ذيل اين جمله شريفه حديث «مُبَايَنَتُهُ إِيَّاهُمْ مُفَارَقَتُهُ إِنِّيَّتَهُم»[3] دو نسخهاى كه هست يكى إنّيّت و ديگرى عينيّت كه همان نسخه اول مشخص است كه بيشتر به نظر مىرسد كه همان باشد در ارتباط با عينيت و نسخه اول فرمودند «و المعنى على الأوّل، انّ مباينة الله سبحانه من الخلق، إنّما هو بكونه مفارقا مقدّسا عن صدق الوجود الصّادق عليهم، عليه» آنچنان است كه حتى وجودى كه صادق است بر خداوند غير از وجودى است كه صادق است بر خلق تا اينجا ايشان در اين مطلب تشديدى كردهاند.
«و المعنى على الأوّل، انّ مباينة الله سبحانه من الخلق، إنّما هو بكونه مفارقا مقدّسا عن صدق الوجود الصّادق عليهم، عليه، و منزّها عن تطرّق شركة وجوداتهم بوجه من الوجوه»، حتى در اطلاق موجود و وجود هم شركتى در كار نيست و بعد از معلم اول هم شاهدى براى اين معنی نقل مىكنند «كما قال المعلّم الثاني: وجوده سبحانه خارج عن وجودات سائر الأشياء و لو لم يكن كذلك، لم يصدق انّه مع كلّ شيء لا بمقارنة»[4] كه شاهدي است براى مطلب آوردهاند پس جمعى تا اينجا مطلب را ادامه دادند.
و همچنين در عبارت ديگرى قاضى سعيد قمى در شرح اربعين شان كه چهل حديث را شرح زدهاند آنجا هم در ذيل عبارتى از عباراتى كه از حضرت صادق در بحث توحيد نقل مىكنند كه حضرت مىفرمايند كه اثباتى است كه از تعطيل خارج بشويم و بعد نفى تشبيه و بين نفى و اثبات چون واسطهاى نيست اين است كه كلمه اثبات را هم مىگوييم و الا موجودى كه در موارد ديگر مىگوييم آن را هم اطلاق نمی كنیم ايشان در ذيل اين حديث شريف آنوقت چنين گفتهاند كه اين حديث در توحيد صدوق هست باب الرّد على الثنويّة صفحه 246 حديث را خودتان مراجعه كنيد در ذيل عبارتى كه نقل مىكنند در اين بحث مىگويند كه «و من قول الصادق في حديث زنديق الذي سأله إلى أن قال فقد حدثّه و إذ اثبت وجوده يعنى بناءً على الاصول التي ذكرتها قبل علمت أنّه حيث اثبت له الوجود يلزم التحديد قال لم أحُدُّهُ أي صدقْتَ أنّي إذا اثبته وجوده فقد حدّته لكن اثبته أي على معنى على عدم القول بسلبه» اثبات ما معنايش نفى تعطيل است و الا حتى اطلاق وجود نمیكنيم. «اذ لو لم اثبته لفهم منه سلب المنع» اثبات نكنیم فكر مىكنيد كه ما داريم نفى مىكنيم براى اينكه از تعطيل و نفى خارج بشويم اين كلمه را هم مىگوييم يعنى حتى اثباتى كه در ارتباط با بقيه موجودات با تعبير موجودٌ وجودٌ مىشود به آن معنى هم نيست تا «لم اثبته لفهم منه السلب إذا لو لم اثبته لفهم منه سلب المحض وعدم البطن تعالى الله عن التعليل ثم قال إذا لم يكن بين نفي و اثبات منزله أي لما لم يكن بين نفي والاثبات منزلة فلم يكن قول بالواسطة و نفى لا يليق به فبالاضطرار» (اين توضيح ايشان است) «اخترة الأثبات لا كاثبات الموجودات تعالى الله عن التشبيه بمحض الاضطرار و ضيق المجال و الأمرى».
حالا تعبير ايشان را ببينيد من دارم حرف ايشان را نقل مىكنم كه تا اين مرحله بتشديد جلو آمدهاند كه حتى در اطلاق موجود هم شركت ندارد «أنّ هذا البيان الذي صدر عن معدن الحكمة والنبوة غاية تحقيق الاشتراك اللفظى بين الواجب الممكن في الوجود فاليتبصر»، يعنى گفتن موجودٌ هم با اشتراك لفظى گفته مىشود يعنى به دو معنى است نه به يك معنی من اينجا يك كلمهاى كه اضافه بكنم اين است كه موجود را اگر چنانچه به معناى طارد العدم بگيريم نه اشتراك معنوى هم هست.
پس ايشان تا اينجا آمدند جلو مىگويد عدم سنخيت بين حضرت حق و كائنات در حدى شدت دارد كه حتى در اطلاق لفظ موجودٌ هم با يكديگر اشتراك ندارند و موجود كه هم گفته مىشود در ارتباط حضرت حق غير از موجودى است كه گفته ميشود در ارتباط با كائنات همان طور كه در احاديث هست «شَيْء» اما پشت سر اين كلمه شيءٌ فرمودند «لَا كَالْأَشْيَاء»[5] .
اينجا هم «موجودٌ لا كالموجودات» از احاديث اين مطلب را نتيجه گرفتهاند و با كلمه «لعمري» مطلب را تشديد كردهاند و اين مطلب را تثبيت كردهاند از نظر خودشان كه كلمه موجود در ارتباط با اطلاقش نسبت به حضرت حق و كائنات واجب و ممكن بنحو اشتراك لفظى است نه به نحو اشتراك معنوى، «و لعمرى انّ هذا البيان صدر من معدن الحكمة والنبوة غاية تحقيق الاشتراك الفظى بين الواجب والممكن في الوجود فاليتبصر».
اينجا عرض بنده اين است كه مىشود بگوييم موجود مشترك معنوى باشد ولى به اين صورت كه توجه داشته باشيم كه موجود يعنى طارد العدم چون هم وجود واجب و هم وجود ممكن هر دو طرد عدم مساوى است گر چه وجود واجب وجوب وجود دارد و وجود ممكن عدم وجوب وجود و وجود واجب وجود بالذات است و وجود ممكن وجود بالغير است در وجود اين تفاوت هست ولى هر دو در جهت طرد عدم اشتراك معنوى گفتن آن مسألهاى ندارد ولى در حدى ايشان در جهت بينونت تشديد مىكنند كه به اين صورتى كه عرض كردم از روايات استفاده كردند و بعد خودشان هم در ذيل اين روايات استدلالهاى مختلف و متعددى دارند كه فرصت بيان نيست يك عبارت از استدلالهايشان را عرض كنم كه در همين شرح توحيد صدوق صفحه 80 آوردند.
در ذيل اين حديث شريف «الَّذِي بَانَ مِنَ الْخَلْقِ فَلَا شَيْءَ كَمِثْلِه»[6]
در ذيل اين حديث شريف مىگويند كه «مباينته سبحانه عن الخلق كما تكون بذاته، كذلك هو عزّ شأنه مباين عن الخلق بصفاته و أفعاله أمّا انّه مباين بذاته عن الخلق، فلأنّه لو شاركهم فيها لكان هو أيضا مخلوقا»، اگر چنانچه حضرت حق با خلق مشاركت داشته باشند و بينونت نداشته باشند چون خلق مخلوق است حقى هم كه با خلق مشاركت دارد پس بايد مخلوق باشد، «لكان هو أيضا مخلوقا تعالى الله عن ذلك كما هم كذلك، لأنّ كلّ ما يوجد في الخلق فهو مخلوق»، در صفات و افعال هم اينچنين است چنين كه اگر چنانچه در صفات مشترك باشند بر مىگردد به اينكه بايد در ذات مشترك باشند در ذات اگر مشترك شد مخلوقيت لازم مىآيد كه همين عبارتى است كه الان خوانديم در نتيجه پس جمعى در ارتباط با عدم سنخيت كه ما اصل عدم سنخيت را مىگفتيم از روايات و ادله عقليه استفاده مىشود و بعضى از ادله عقليه و نقليه را نقل كرديم تا اين مرحلهاى كه گفتيم ايشان در اين جريان تشديد دارند و هنوز در ارتباط با ادله عقلى براى اثبات سنخيّت كه يك دليل عرض كردم دليل هاى ديگر هم هست كه انشاءالله هفته بعد نقل خواهد شد.