درس تفسیر استاد سیدجعفر سیدان
90/11/26
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر قرآن کریم
﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ﴾[1]
در ارتباط با آيات توحيدى قرآن كريم مطالبى گفته شد و عرض شد اصولى از اين آيات شريفه در بحث توحيد استفاده مىشود، راجع به أصل اثبات خداوند متعال از طرق مختلف در آيات شريفه قرآن صحبت شد، در ارتباط با أصل يكتائى حضرت حقّ باز در ارتباط با آيات توحيدى مطالبى گفته شد، در ارتباط با أصل بى شبيه بودن حضرت حقّ و عدم شباهتش با كائنات ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾[2] مطرح شد، در ارتباط با عدم ولادت به ظريفترين معناى ولادت بحث شد از اين قبيل مباحثى در ارتباط با آيات توحيدى صحبت شد به مطلب ديگرى كه رسيديم و بسيار هم مسأله مهمّى است اين است كه از آيات توحيدى قرآن كريم مىفهميم كه حضرت حقّ، فاعل مختاراست و سلطه حقيقى براى او است در فعل و ترك آنچنان كه بايد گفت «له أنْ يَفْعَل وله ألاَّ يَفْعَل» و تعبير علّت تامّهاى كه اصطلاحا مطرح است نسبت به حضرت حقّ جارى نيست چه اينكه علّت تامّه اصطلاحى آن است كه بايستى از او معلول صادر شود «يجب صدور المعلول عنه» أمّا ذات مقدّس حضرت حقّ اين چنين نيست «لا يجب فعلُهُ» «لا يجب معاليلُهُ» بلكه او است كه «إنْ شاء فعل وإنْ لم يَشَا لا يَفْعَل» ﴿إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾
[3] .
در ارتباط با اين مطلب شواهد آنچه كه گفتيم به عرضتان مىرسد اين نكته مورد دّقت قراربگيرد كه گفتيم در جلسات قبل در اينكه خداوند متعال ظلم نمىكند، قبيح از او صادر نمىشود قطعى است ولى مىتواند و قبيح نمىكند، مىتواند و ظلم مرتكب نمىشود ولى در ارتباط با علّت تامّه اصطلاحى، فعل از علّت تامّه وجوب صدور دارد به حيثى كه تخلُّفش محال است نه آنكه مىتواند نكند ولى مىكند تخلُّفش محال است به معناى اينكه «يَجِبُ الصُّدُور عنه» و در اصطلاح فاعل مختار هم از نظر مبانى فلسفى هم گفته مىشود ولى به اين معنی كه علّت، شعور دارد، آگاه است به فعلش و به فعلش هم راضى است، در اختيار كفايت مىكند از نظر اصطلاحى در ارتباط با حضرت حقّ اصل علم و رضايت، همين قدر كه به فعلش عالِم است و به فعلش راضى است و از خارج چيزى او را اجبار نمي كند گفته مىشود فاعل مختار گر چه وجوب داشته باشد صدور فعل ولى عرضمان اين است كه آنچه از آيات شريفه قرآن و مدارك وحيانى استفاده مىشود اضافه بر اين است به اضافه اينكه به فعلش عالِم است، و به اضافه اينكه به فعلش راضى است به اضافه مىتواند كه انجام ندهد «له أنْ يَفْعَل وَلَهُ ألاَّ يَفْعَل» بنابراين تفاوت مشخصّ است و به تعبير ديگر در علّت تامّه اصطلاحى معلول به نفس ذات علّت مرتبط است، معلول در ارتباط با ذات علّت است، اگر ذات علّت أزَلى بود، اگر ذات علّت وجوب وجود داشت چون معلول مربوط به ذات علّت است بايستى محقّق شود ولى آنچه كه مستفاد از آياتى است كه خوانديم اين است كه خير، معلول در ارتباط با ذات علّت نيست بلكه مربوط به اراده و مشيَّت علّت است، مشيّت هم عين ذات نيست پس تمام حرفها به اين دو كلمه بر مىگردد اگر چنانچه علّتى كه در نظر است معلول در ارتباط با ذات علّت باشد و علّت فرض شد كه تامّه است معلول بايستى تحقّق پيدا كند تخلّف معلول از علّت تامّه امكان ندارد امّا اگر چنانچه خير معلول در ارتباط با ذاتِ علّت نبود معلول در ارتباط با مشيّتى كه براى علّت است بود و مشيَّت هم صفت فعل باشد نه صفت ذات و مشيّت هم عين ذات و عين علم نباشد بلكه مشيّت صفت فعل است و حادث آنوقت است كه ممكن است معلول تحقّق پيدا نكند با توجّه به اينكه ذات حضرت حقّ، ازلى و وجوب وجود دارد منتهى به خاطر اينكه معلولش در ارتباط با ذاتش نيست، معلولش در ارتباط با مشيّت و اراده او است كه مشيّت و اراده او هم صفت فعل است و حادث است نتيجه اين مىشود كه لازم نيست با بودِ حضرت حقّ بودِ معلول بلكه معلولش وقتى محقّق است كه اراده هم بنمايد البتّه اگر اراده بكند طبيعى است كه با اراده، معلول محقّق است و آنوقت تعبير علّت تامّه اصطلاحى مع الارادة بلا اشكال است منتهى مطلب اين است كه ذات مقدَّس حضرت حقّ اين چنين نيست كه فاعليتّش فاعليّت بالذّات بلكه فاعليّت، فاعليَّت بالارادة است، بالمشيَّة است و مشيَّت و اراده هم حادث است.
حالا شواهدى كه در ارتباط با اين مطلب است در ارتباط با مطلب اوّل كه گفتيم كه واجب است صدور معلول عند وجود العِلَّة وقتى علّت، علّت تامّه باشد بايستى كه معلول صادر شود اين مسألهاى است كه در كتب معقولى به صورتهاى مختلف بيان شده است يكى از آن موارد اين مورد هست در نهاية الحكمة المَرْحَلَةُ الثَّامِنَة الفصل الثَّالث صفحه 205 اينجور فرمودند «الفصل الثَّالث في وجوب وجود المعلول عند وجود علّته التَّامَّة ووجوب وجود العِلَّة عند وجود معلولِها» تلازم هم هست، اگر علّت، تامّه شد معلول بايد محقَّق باشد اگر معلول محقّق بود كشف مىكند از اينكه علّت، محقَّق است بنابراين مطلب چنين مىشود كه «الفصل الثَّالث في وجوب وجود المعلول عند وجود عِلَّتِهِ التَّامَّة ووجوب وجود العِلَّة عند وجود مَعْلُولِها» باز در ارتباط با اينكه مطلب از اين قرار هست در برداشت آنهايى كه وارد در اين فنّ هستند و أهل اين فنّ هستند كه از جمله آنچه كه به عرضتان مىرسد كه مكرّر هم صحبت شده توضيح المراد كه تعليقهاى است بر شرح تجريد چنين آمده «و الحاصل ان من نظر فى كلمات الفريقين لا يرتاب فى ان الفلاسفة يقولون بوجوب صدور العالم عنه تعالى على النظام العلى و المعلولى»[4] وجوب صدور دارد كائنات از حضرت حقّ.
اين هم در توضيح المراد آمده الفصل الثَّاني مِن المقصد الثَّالث المسألة الأَولى صفحه 230 .
و همچنين در ارتباط با اين مطلب كه مطلب از اين قرار است در بيانات مرحوم آية اللّه خوئى هم هست كه در اين محاضراتى كه تقريرات درس ایشان هست اين چنين آمده مكرّر در اين بحث مطلب به صورتهاى مختلف بيان شده كه يك موردش را عرض مىكنم در محاضرات فى اصول الفقه تقريرا لبحث آية اللّه الخوئى، نظريَّةُ الاماميّة في مسألة الأمر بين الأمرين جلد 2 صفحه 92 «و من هنا قد استطعنا ان نضع الحجر الأساسي للفرق بين نظريتنا و نظرية الفلاسفة، فبناء على نظريتنا ارتباط تلك الأشياء بكافة حلقاتها بمشيئته تعالى و إعمال سلطنته و قدرته و بناء على نظرية الفلاسفة ارتباطها في واقع كيانها بذاته الأزلية» در ارتباط با مسائل فلسفى، كائنات به ذات حضرت حقّ در ارتباط است و ذات، ازلى است وعلَّت تامّه است و لازمهاش وجوب صدور كائنات از اوست، اين دو سه كلمهاى كه از مبانى قطعيّه است در فلسفه، ومورد اتّفاق است، ذات مقدَّس حضرت حقّ ازلى است كه مورد اتّفاق است، و ذات حضرت حقّ، علّت تامّه است اين مورد اختلاف است يعنى در فلسفه ذات حضرت حقّ علّت تامّه است ولى آنچه كه مدَّعاى ما است اين است در وحى ذات حضرت حقّ علّت تامّه نيست بلكه مشيَّت حضرت حقّ است كه علّت است براى ايجاد كائنات و مشيَّت هم حادث است و از صفات فعل است كه اينها بحثهاى خودش را دارد بنابراين تفاوت اينجاست «و من هنا قد استطعنا ان نضع الحجر الأساسي للفرق بين نظريتنا و نظرية الفلاسفة، فبناء على نظريتنا ارتباط تلك الأشياء بكافة حلقاتها» علويات وسفليّات، «بمشيئته تعالى و إعمال سلطنته و قدرته و بناء على نظرية الفلاسفة ارتباطها في واقع كيانها بذاته الأزلية، و تنبثق من صميم وجودها» و از صميم وجود حضرت حقّ نشأت مىگيرد «و قد تقدم عرض هذه الناحية و نقدها»[5] بعد مىگويند در مطالب قبلى هم گفتيم و نقد كرديم.
و باز از شواهدى كه در ارتباط با اين مسأله هست اين است كه در ارتباط با همين مسأله اين است كه در تعليقه نهاية الحكمة صفحه 235 از جناب آية اللّه مصباح يزدى «المرحلةُ الثَّامِنَة الفصل الثَّالث» كه ايشان تعليقه مفصَّلى بر بداية و نهاية دارند موارد زيادى هم مناقشة كردهاند من يك وقتى مىشمردم شايد حدود چهل مورد مناقشه دارند در قاعده الواحد، اين قاعده را ردّ مىكنند، در مسأله «الشَّيء ما لم يَجِب لم يُوجَد» باز بعضى از مشاهير ديگر اين كار را دارند در اين مورد مطلب را بيان مىكنند، كسى فكر نكند از اينكه مسأله كائنات در ارتباط با ذات حضرت حقّ و ذات حضرت حقّ هم علّت تامّه و بايستى تحقّق پيدا كند فكر نكند كسى كه حضرت حقّ فاعل مختار نيست خير منافات ندارد با اينكه حضرت حقّ علّت تامّه است و بايستى معلول تحقّق پيدا كند و معلول از علّت تامّه لا ينفكّ است در عين حال مىگوئيم فاعلٌ مختار چرا؟ چون در فاعل مختار آنچه كه لازم است علم است و رضايت و عدم إجبار از ناحيه چيزى، اگر يك فاعلى به اين صورت بود كه به فعلش آگاه بود و به فعلش راضى بود و چيزى هم او را اجبار نمىكرد از خارج اين فاعل تعبير مىشود به فاعل مختار، عرض ما اين بود كه خير اضافه بر علم به فعل و رضايت به فعل و عدم اجبار علّتى از خارج، سلطه بر ترك و فعل هم شرط فاعل مختار هست ايشان در اين مقام اينجور فرمودند «بل حقيقة الإختيار كونُ الفاعِل راضيا بفعلِهِ غير مجبورٍ عليه وهذا حاصلٌ في الواجب بتمام معنى الكلمة» ذات مقدَّس حضرت حقّ اين چنين است كه به فعلش آگاه است، به فعلش راضى است، از خارج هم مُجبرى ندارد، يك شاهد ديگر هم عرض كنم در حكمت الهى هم در بحث قدرت در آنجا هم مطلب به اين صورت آمده در صفحه 109 آنجا میفرمایند پس واجب متعال اگر بخواهد مىكند و اگر بخواهد نمىكند وليكن هميشه مىخواهد و خواست و مشيّت او ازلى و عين ذات وى است و هيچ گاه خواست او بَدَل به نخواستن نشود، مجموع صحبت اينجور شد كه از آيات شريفهاى كه خوانديم و روايات فراوانى هم كه كمك اين آيات هستند از آنچه كه از اين مدارك وحيانى مىفهميم در ارتباط با خداوند متعال اين است كه مىگوئيم فاعلٌ مختارٌ و هستى و كائنات در ارتباط با مشيّت او، مشيّت هم از صفات فعل است و حادث ولى آنچه كه در بيانات اصطلاحى است اين است كه ذات مقدّس علّت تامّه است علّت تامّه هم «يجبُ أنْ يَصْدُرُ عَنْها» معلولش، وجوب صدور دارد معلول علّت تامّه از علّت تامّه و اراده صفت فعل و مشيّت صفت فعل هم در كار نيست و البتّه با توجّه به اراده و مشيَّت از نظر مستفاد از مدارك وحى مشخصّ است كه از ارادة تعبير بكنيم به اينكه علّت تامّه است صحيح است امّا اين چنين نيست كه ذات مقدّس علّت تامّه باشد چه اينكه ذات مقدَّس «له أنْ يشاء وله ألاَّ يشاء» اين مسأله هم از اصولى شد كه از آيات شريفه قرآن در ارتباط با خداوند متعال استفاده مىكنيم كه او است كه فاعل مختاراست.