< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد محمد مهدی شب‌زنده‌دار

95/02/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فرع اول از کفایی‌بودن (پاسخ به روایات داله بر عدم حجیت اطمینان / مقام اول: دلالت این روایات ناتمام است)

خلاصه مباحث گذشته:

بحث در «فروعات وجوب کفایی» بود، فرع اول این بود که بنا بر وجوب کفایی اگر شخصی یقین دارد که دیگری این تکلیف را انجام داده، بر او واجب نیست انجام بدهد. و اگر اطمینان پیداکرد، مشهور بین فقها این است که در این صورت هم لازم نیست؛ چون فقها معمولاً «اطمینان» را هم حجت شرعی می‌دانند. ولی آقاضیاء در حواشی عروه، و بعضی بزرگان معاصر در کتاب «الکافی» در «حجیت اطمینان علی الطلاق» مناقشه کرده‌اند، و استنادشان به این است که درست است که بناء عقلا بر اعتماد به اطمینان است، اما این سیرة عقلائیه، به واسطة روایات عدیده‌ای ردع شده. آن روایات، روایاتی بود که امام علیه‌السلام با ایجاد احتمال بعید که نافی اطمینان نیست، ترخیص دادند در چیزی که اطمینان به نجاستش هست. یا این که در مواردی تأکید بر «یقین» شده‌بود، که این روایات را دیروز خواندیم. آیا این فرمایش تمام است یا تمام نیست؟

جواب از این روایات

در جواب این سخن، در دو مقام باید بحث کنیم؛ یک مقام این است که: «مقتضی در این روایات برای اثبات عدم حجیت اطمینان، آیا تمام است یا نه؟»، و مقام دوم این است که: آیا این روایات، کفایت برای ردع سیره می‌کند یا نمی‌کند؟

مقام اول: مقتضی در این روایات ناتمام است

در مقام اول ممکن است گفته بشود این روایات، دال بر آن چیزی که مستدلّ معظّم در صددش هستند، نمی‌باشد.

جواب اول: موضوع برخی از این روایات، قطع موضوعی است

اما بخشی از این روایات مثل روایت «هل تری الشمس» یا «لاتشهدنّ بشهادة حتی تعرفها کما تعرف کفک»، شارع در حقیقت قطع موضوعی را موضوع قرارداده، نه قطع طریقی را؛ یعنی برای جواز شهادت، شارع یک معرفت ویژ‌ای را شرط کرده. می‌فرماید: اگر می‌خواهی شهادت بدهی، هر مرتبه‌ای از علم به درد نمی‌خورد، آن مرتبه‌ای از علم به درد می‌خورد که عین‌الیقین است. پس این روایاتی که تأکید بر «یقین» می‌کند، دلالت نمی‌کند بر این که آن جایی که می‌خواهیم اطمینان را طریق قراربدهیم، حجت نیست.

همانطور که در اصول بیان شده، حجیت «قطع طریقی» دائرمدار ادله‌اش است؛ که شارع قبول کند یا نکند. حتی جایی ممکن است در باب «موضوع» شارع «قطع» را قبول نکند اما «غیرقطع» را قبول کند؛ شارع ممکن است به قاضی بگوید: «حق نداری به علمت قضاوت» کنی، اما «بیّنه» را در حقش حجت کند در حالی که بینه ممکن است اطمینان هم نیاورد.

پس روایاتِ اینچنینی، از گردونة استدلال خارج می‌شوند.

جواب دوم: یقین، جامع بین علم و اطمینان است

در مثل روایت محمد‌بن‌مسلم که حضرت فرمود: «کیف استیقن؟!»، سؤال سائل از کسی بود که یقین دارد، حضرت فرمود: «چطور یقین دارد؟!»، راوی می‌گوید: «عَلِم». دیروز استدلال به این روایت را اینطور تقریب کردیم که: آنچه جای تعجب دارد، علم صددرصد است، اما اطمینان اینطور نیست؛ چون علم صددرصد است که نادرالوجود است، ولی در موضوعات، «اطمینان» به‌راحتی حاصل می‌شود. اگر اطمینان داشت که پنج رکعت خوانده، استبعاد نداشت که حضرت بفرماید: «کیف استیقن؟!»، پس معلوم می‌شود که «اطمینان» کافی نیست، یقین» لازم است.[1]

برای پاسخ به این دسته از روایات می‌توانیم ادعاکنیم: «استیقن» در جامع بین «یقین» و «اطمینان» استعمال شده‌است؛ چون همانطور که مرحوم نائینی فرموده‌است، کلمة «علم» در السنة عرف، فقط به علم صددرصد فلسفی گفته نمی‌شود؛ اگر یک آدم ثقه‌ای چیزی به انسان بگوید، می‌گویند: «می‌دانم»، در حالی که فقط از یک ثقه شنیده‌است.[2] «علم» وقتی به معنای اطمینان هم بود، پس آن «استیقان» هم که از همین علم مسبب شده، به همین معناست. پس ثابت نمی‌شود که «استیقن» در این روایت به معنای یقین صددرصد باشد.

جواب سوم: حضرت با ابداع احتمال می‌خواهند اطمینان را زائل کنند

حضرت با این طرح سؤال می‌خواهند آن اطمینان و یقین را از دستش بگیرند، کما این که این جواب، در آن روایت معروف «ابان» واضح‌تر است؛ که در بغداد شنید که دیة چهارانگشت زن از مرد کمتر است و گفت: «الذی جاء به شیطان»، آنجا هم حضرت می‌خواهند یقینش را از او بگیرند؛ که تو توجه نداری؛ ممکن است حکمتی اقتضاکرده باشد که خدای متعال دربارة زن چنین حکمی بدهد.

در بعضی روایات دیگر مثل صحیحة زراره و بکیر: «قداستیقن یقینا» همان جواب‌ها می‌آید؛ قطع در این روایت، موضوعی است؛ کجا باطل است؟ موضوع بطلان را طریق خاصی (یقین) قرارداده و گفته که «اطمینان» کافی نیست برای حکم به بطلان. مانند قاعدة «تجاوز» و «فراغ، در اثناء عمل، تا یقین پیدانکرده‌ای (ولو اطمینان داری)، جاری است.

در «استیقن» در این روایات، ممکن است بگوییم: در جامع بین «اطمینان» و «یقین» استعمال می‌شود.

اما جواب سوم اینجا نمی‌آید؛ راوی سؤال نکرده، حضرت خودشان دارند موضوع قرارمی‌دهند.

محمدبن‌مسلم عن أحدهما: «لم‌یکبر فی أول صلاته، ولکن کیف استیقن؟!». این هم موضوعی است؛ نماز را شروع کرده رکوع رفته، یادش می‌آید تکبیر نگفته. حضرت می‌فرماید: اگر یقین صددرصد داری، نمازت باطل است، اما اگر یقین صددرصد نداری، نمازت را ادامه بده. چه اشکالی دارد که موضوع قاعدة «تجاوز» را شارع «عدم یقین صددرصد» قراربدهد؟! شارع فرموده: یقین صددرصد که نداشتی، موضوع قاعدة تجاوز است. موضوعی است، نه طریقی.

«ولکن کیف استیقین»؛ با این بیانات می‌خواهند بگویند: «اگر تأمل کنی، یقینت زائل می‌شود.».

خلاصة این سه جواب

بنابراین اولاً برخی از این روایات، مربوط به قطعی موضوعی و اطمینان موضوعی است؛ ممکن است شارع در موضوع برخی احکام، طریق خاصی (یعنی علم صددرصد) را حجت بداند و بعضی از طرق حجیت مثل «اطمینان» را نپذیرد. ثانیاً «یقین» در این روایات ممکن است به معنای جامع بین «علم» و «اطمینان» استعمال شده‌باشد. و ثالثاً حضرات معصومین با عباراتی شبیه «کیف استیقن» می‌خواسته‌اند اطمینان را زائل کنند.

جواب از روایت رؤیت منی

مهم آن دو تا روایت اول است که دلالتش قوی‌تر از اینهاست.

یکی این روایت بود که در صحیحة زراره بود که در اثناء صلات در لباس دم یا منی می‌بیند. حضرت می‌فرماید: «لاتدری لعل شیء اوقع علیک». گفتیم که خصوصاً این احتمال که در اثناء نماز منی روی لباس افتاده باشد، خیلی احتمال بعیدی است و لذا انسان اطمینان می‌کند که این شیء، در اثناء نماز نبوده، لکن امام به این «اطمینان» اعتنانمی‌کنند. و چون نجاست مانع واقعی صلات است، آن جواب‌های قبل را نمی‌توانیم بدهیم. لذا انصاف این است که این روایت، به حسب ظاهر دارد ردع می‌کند.

اولاً ممکن است در یک موضوع خاصی دارد ردع از حجیت «اطمینان» می‌کند؛ قطع طریقی در باب طهارت و نجاست حجت نیست، اما آیا در جای دیگر هم حجت نیست؟! این روایت دلیل نمی‌شود؛ مثلاً به کسی بدهکار بوده، الآن اطمینان دارد که پرداخته، فقها می‌گویند: «کفایت می‌کند». یا مثلاً اطمینان دارد که الآن ده‌پانزده نفر مجتهد هستند تا پنجاه سال دیگر تأمین است، بعد از پنجاه سال هم نیست، می‌تواند بگوید: «من به الکفایه هست و دنبال اجتهاد نرود»، آیا اینجا اطمینان حجت نیست؟! پس این روایت اولاً در یک حوزة خاص دارد سیره را ردع می‌کند.

ثانیاً آنچه خیلی بعید است، آغشته‌شدن لباس به منی در اثناء نماز است[3] ، اما این که از قبل بوده، زیاد اتفاق می‌افتد، خصوصاً در لباس مشترک. این مطلب، از نحوة نقل ایشان این دلالت حاصل شده، وقتی به خود روایت مراجعه می‌کنیم، می‌بینیم به این غلیظی و تندی نیست که احتمال حضرت خیلی بعید باشد؛ چون شاید مراد حضرت مطلق نجاست باشد. پس ثانیاً تمام روایت را که ببینیم، اطمینان حاصل می‌کنیم که حضرت نمی‌خواهند ابداع احتمال کنند که: «در اثناء نماز، منی روی لباسش ریخته.»، بلکه فقط می‌خواهند ابداع احتمال کنند که: «شاید نجاستی روی لباسش ریخته‌باشد».

این روایت، در وسائل مُقطَّعاً ذکرشده، این حدیث در تهذیب ج1 ص446 از طبع غفاری، و ص422 از طبع آخوندی اینطور نقل شده:

عَنْهُ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِيزٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: قُلْتُ أَصَابَ ثَوْبِي دَمُ رُعَافٍ أَوْ غَيْرُهُ أَوْ شَيْ‌ءٌ مِنْ مَنِيٍّ فَعَلَّمْتُ أَثَرَهُ إِلَى أَنْ أُصِيبَ لَهُ مِنَ الْمَاءِ فَأَصَبْتُ وَ حَضَرَتِ الصَّلَاةُ وَ نَسِيتُ أَنَّ بِثَوْبِي شَيْئاً وَ صَلَّيْتُ ثُمَّ إِنِّي ذَكَرْتُ بَعْدَ ذَلِكَ قَالَ تُعِيدُ الصَّلَاةَ وَ تَغْسِلُهُ قُلْتُ فَإِنِّي لَمْ أَكُنْ رَأَيْتُ مَوْضِعَهُ وَ عَلِمْتُ أَنَّهُ قَدْ أَصَابَهُ‌ فَطَلَبْتُهُ فَلَمْ أَقْدِرْ عَلَيْهِ فَلَمَّا صَلَّيْتُ وَجَدْتُهُ قَالَ تَغْسِلُهُ وَ تُعِيدُ قُلْتُ فَإِنْ ظَنَنْتُ أَنَّهُ قَدْ أَصَابَهُ وَ لَمْ أَتَيَقَّنْ ذَلِكَ فَنَظَرْتُ فَلَمْ أَرَ شَيْئاً ثُمَّ صَلَّيْتُ فَرَأَيْتُ فِيهِ قَالَ تَغْسِلُهُ وَ لَا تُعِيدُ الصَّلَاةَ قُلْتُ لِمَ ذَلِكَ قَالَ لِأَنَّكَ كُنْتَ عَلَى يَقِينٍ مِنْ طَهَارَتِكَ ثُمَّ شَكَكْتَ فَلَيْسَ يَنْبَغِي لَكَ أَنْ تَنْقُضَ الْيَقِينَ بِالشَّكِّ أَبَداً قُلْتُ فَإِنِّي قَدْ عَلِمْتُ أَنَّهُ قَدْ أَصَابَهُ وَ لَمْ أَدْرِ أَيْنَ هُوَ فَأَغْسِلَهُ قَالَ تَغْسِلُ مِنْ ثَوْبِكَ النَّاحِيَةَ الَّتِي تَرَى أَنَّهُ قَدْ أَصَابَهَا حَتَّى تَكُونَ عَلَى يَقِينٍ مِنْ طَهَارَتِكَ.

بعد زراره می‌پرسد: «قُلْتُ فَهَلْ عَلَيَّ إِنْ شَكَكْتُ فِي أَنَّهُ أَصَابَهُ شَيْ‌ءٌ أَنْ أَنْظُرَ فِيهِ»: اگر شک بدوی دارم که: «آیا نجاستی به لباس من برخورد کرده یا نه؟»، آیا لازم است بررسی کنم؟

«قَالَ لَا وَ لَكِنَّكَ إِنَّمَا تُرِيدُ أَنْ تُذْهِبَ الشَّكَّ الَّذِي وَقَعَ فِي نَفْسِكَ»: حضرت فرمودند: «لازم نیست مگر این که بخواهی این شکت را تکویناً برطرف کنی.».[4]

قُلْتُ إِنْ رَأَيْتُهُ فِي ثَوْبِي وَ أَنَا فِي الصَّلَاةِ قَالَ تَنْقُضُ الصَّلَاةَ وَ تُعِيدُ إِذَا شَكَكْتَ فِي مَوْضِعٍ مِنْهُ ثُمَّ رَأَيْتَهُ وَ إِنْ لَمْ تَشُكَّ ثُمَّ رَأَيْتَهُ رَطْباً قَطَعْتَ الصَّلَاةَ وَ غَسَلْتَهُ ثُمَّ بَنَيْتَ عَلَى الصَّلَاةِ لِأَنَّكَ لَا تَدْرِي لَعَلَّهُ شَيْ‌ءٌ أُوقِعَ عَلَيْكَ فَلَيْسَ يَنْبَغِي أَنْ تَنْقُضَ الْيَقِينَ بِالشَّكِّ.

اگر بگوییم: «در ذیل، تمام آنچه در صدر بود حفظ شده حتی آن دم رعاف و منی.»، در این صورت آن استبعاد لازم می‌آید. اما ظاهراً آن صدر، از باب مثال بوده، و آن که در ادامه از آن سؤال می‌کند که: «أصابه شیء» یا «وجدته»، منظور نجاست است ولو غیر دم یا منی. در این صورت، دیگر استبعاد ندارد. بنابراین نمی‌توانیم بگوییم: آنچه در ذیل است و حضرت ابداع می‌فرمایند، ابداع منی رطب است تا یک احتمال بعیدی بشود، بلکه مقصود «نجس‌شدن» است ولو به غیر دم رعاف یا منی.

جواب از روایت فأرة متسلّخه

و همچنین روایت موثقة عمار دربارة «فأرة متسلخه» آن احتمالی که حضرت ابداع می‌کنند، احتمال بعیدی نیست؛ منبع آب معمولاً در حیاط خانه است و خیلی وقت‌ها هم سقف نداشته، و لذا احتمال این که از دهان گربه‌ای یا کلاغی افتاده‌باشد، احتمال خیلی بعیدی نیست. لذا اگر عمار خودش این احتمال را نمی‌دهد، نمی‌تواند قاعدة طهارت جاری کند.

نتیجه

پس مقتضی در این روایات ناتمام است، و اگر سیرة عقلا «اطمینان» را حجت بداند، این روایت، توان معارضه با آن را ندارد.

اما اگر دلالت این روایاتْ تمام می‌بود، آیا برای ردع از سیره کافی بود؟ إن‌شاءالله فردا این مقام دوم را بحث می‌کنیم.

 


[1] - بعد از صلات، اطمینان هم برای «اعاده» کفایت نمی‌کند؛ یعنی مادامی که یقین صددرصد پیدانکرده‌ای، قاعدة «فراغ» داری؛ قاعدة «فراغ»، هم مال موضع «شک» است که نمی‌دانی: «پنج رکعت خوانده‌ای؟ یا چهار رکعت؟»، و هم مال موضع «اطمینان» است که اطمینان داری «پنج رکعت خوانده‌ای»، قاعدة «فراغ» فقط در علم و قطع جاری نمی‌شود.
[2] - لذا فرموده‌اند: «خروج خبر ثقه از «ولاتقف ما لیس لک به علم» و از آیات ناهیة از «اتّباع ظنّ»، تخصصی است؛ چون با خبر ثقه عرفاً علم ایجادمی‌شود.
[3] - در زمان قدیم حتی پنجاه سال پیش، لباس مشترک داشته‌اند. در زمان قدیم، زندگی‌ها خیلی ساده بوده؛ پدر ما تعریف می‌کرد که در همین حجره‌ها طلبه‌ای بوده که دوزار گوشت می‌خرید آبگوشت درست می‌کرد، آبش را ظهر و شب می‌خورد، گوشتش را برای فرداصبح می‌گذاشت، یعنی با یک ذره آبگوشت سه وعده را راه می‌انداخت. گاهی وقت‌ها صبح‌ها ما را هم دعوت می‌کرد با او هم‌سفره می‌شدیم، و ما هم خیلی خوشحال می‌شدیم؛ چون گاهی هفته‌ها می‌گذشت و ما یک وعده گوشت هم نمی‌خوردیم. علاقة به حوزه باعث می‌شد که از این چیزها هراسی نداشته باشند و درس‌شان را بخوانند.
[4] - آیت‌الله حائری می‌فرمودند: این «إنما» نشان می‌دهد احتیاط در باب «طهارت و نجاست» حَسن هم نیست، تنها اثری که دارد، فقط همین است که شکت را تکویناً از بین می‌برد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo