درس خارج فقه استاد محمد مهدی شبزندهدار
96/10/12
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: امر به معروف /مراتب امر به معروف / بررسی ادله تفاسیر مرتبهی قلبی/ دلیل چهارم وجوب اعتقاد قلبی
خلاصه مباحث گذشته:بحث در وجوب وظایفی (برای قلب و ید) در قبال منکرات و خارج از عنوان امر به معروف بود. برخی این وظیفه را اعتقاد به وجوب امر به معروف یا وجوب معروف از ناحیه عاصی تفسیر نمودند و سه دلیل برای صدق این مدعا بررسی شد.
دلیل چهارم: آیهی «جحد»
﴿﴿وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوّاً فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ﴾[1]
تقریب استدلال به این آیهاین آیه شریفه در مقام توبیخ کسانیست که در عین یقین، در قبلشان جهد و انکار دارند. و نسبت به آن اظهار بغض فرموده است. منظور از جحد، انکار قلبی است؛ یعنی زیر بار نمیروند که پیامبر اکرم، فرستادهشده از طرف خداست. این جحد، مجرد لسان نیست، در «دل» زیر بار این حرف نمیرفتند. وقتی که جحد حرام باشد، همانطور که امر به شیء مقتضی نهی از ضد آن است، نهی از شیء هم مقتضی امر به ضد آن است، بنابراین از «نهی از انکار قلبی» در این آیه، استفاده میشود امر به این که باید التزام داشته باشید و زیر بار حق بروید. از جملهی زیر بار حق رفتن، این است که اگر به وجوبی یقین پیداکردید، قلباً هم به آن ملتزم بشوید.
مناقشه مرحوم امام : جهد لفظیبعضی بزرگان از جمله مرحوم امام قدّس سرّه میفرمایند که مقصود از این جحد، جحد لفظی است؛ یعنی در ظاهر انکارمیکردهاند با این که قلبهایشان یقین داشت و قبول داشت و زیر بار میرفت، اما در عین حال لفظاً انکار میکردهاند.
دلیل این فرمایش، مبنای ایشان و عدهای از اصولیون و اهل معقول است که میفرمایند: بین علم به چیزی و تسلیم نفس نسبت بدان ملازمه است. مثلا اگر یقین داریم که الان روز است نمیشود که قلبمان قبول نداشته باشد و در واقع این دو تفکیک پذیر نیستند، پس به این قرینهی عقلیه، مقصود از «جحد» در این آیه جحد لسانی است.
توضیح بیشتر اینکه برخی امور قلبی (مانند حب و بغض نسبت به چیزی یا همین پذیرش و التزام قلبی) در اختیار انسان نبوده و بعد از تحقق مبادی اختیاری، قهرا این طواری هم حادث میشوند. پس مبادی، اختیاری و حصول این حالات، غیر اختیاری هستند. مثلاً برای این که انسان کسی را دوست دارد، باید مقدماتش را فراهم کند؛ مقدمات دوستداشتن این است که بداند فایده برای او دارد، همین که این علم را پیداکرد، محبوبش میشود. فلذا اگر انسان میخواهد حب خدای متعال را پیداکند، راهش این است که مقدمات و مبادی حب الهی را در نفس خودش ایجادکند؛ مثلاً نعمتهای الهی را شمارش کند؛ کما این که امامحسین علیهالسلام در دعای عرفه با شمارش نعمتها همین کار را میخواهند بکنند. بنابراین حالات قلبی از جمله حبّ و بغض و التزام قلبی، مباشرتاً تحت تدبیر و اراده و اختیار ما نیست تا این آیه امرکند که بعد از این که علم پیداکردی، به علمت ملتزم شو. بلکه همین که علم پیداشود، التزام حاصل است.
بر همین اساس تشریع که به معنی «ادخال ما لمیعلم من الدین فی الدین» است اساسا ممکن نیست، زیرا امکان نداردچیزی را که میدانیم در دین نیست را جزء دین شمرده و بدان ملتزم شویم. بله تشریع به این معنی که به زبانچنین چیزی را ابراز نمائیم، ممکن بوده و البته همین هم حرام است.
بر اساس این فرمایش که پس از علم، التزام قلبی به صورت غیرارادی حاصل میشود، و با توجه به این که فرض این آیه کفّاری است که یقین به آیات و درنتیجه التزام قلبی به آن داشتهاند، در این آیه از «انکار قلبی» نهی نشده بلکه از «انکار لسانی» نهی شدهاست.
ایشان در تهذیب فرمودهاند: «نمیشود به اعتقاد قلبی امر کرد؛ چون در اختیار انسان نیست.»، لعلّ مقصود ایشان این است که مستقیماً و مباشرتاً امر نمیشود. اما چیزهایی که در اختیار انسان است، بعضی مقدور بالمباشره است و بعضی مقدور بالواسطه است. ما الآن که اینجا نشستهایم، شارع به ما میفرماید: «حج»، باید مبادیاش را انجام بدهیم. این، مقدور معالواسطه است. پس اگرچه بلاواسطه مقدور نیست، اما چون معالواسطه مقدور است، یصیر مقدوراً. اعتقاد قلبی هم از همین باب مقدور باواسطه است.
پاسخ محقق اصفهانیمحقق اصفهانی اگرچه قبل از حضرت امام بوده، ولی به این فرمایش حضرت امام دو جواب دادهاست؛ چه اینکه این مطلب در ذهنها بودهاست.
پاسخ اول: عدم ملازمه بین علم به چیزی و پذیرش قلبی آن به حکم وجدانمحقق اصفهانی فرمودهاست: وقتی به وجدانمان مراجعه میکنیم، میبینیم میشود کسی علم به چیزی داشته باشد ولی قلباً زیر بار نرود. ایشان مثال میزند به این که مثلاً کسی میبیند دیگری برای مقامی نصب شده و صلاحیت برای آن مقام هم دارد، اما در قلبش زیر بار نمیرود که بپذیرد او دارای آن منصب باشد، اگرچه ممکن است از سطوت وقدرت او هم بترسد و تلفظ به این احساس نکند و درنتیجه این زیر بار نرفتن فقط قلبی باشد.
مثال واضح اینکه همه میدانند و یقین دارند که مرده نمیتواند کاری کند اما عموم مردم نمیتوانند بپذیرند که یک شب با میت در جایی بمانند! علم داریم که هیچ خطری ندارد، ولی قلب زیر بار همین که میداند، نمیرود. پس گاهی انسان عالم است ولی قلبش قبول نمیکند. گاهی انسان به چیزی علم دارد ولی حب و بغض ها مانع میشوند [2]
البته «وجدان» استدلال نیست؛ امام هم جواب میدهد ما این معنا را وجدان نمیکنیم؛ این زیر بار نرفتن قلبی، به این دلیل است که خودش را لایقتر از او برای آن منصب میداند.
این آقایان امثال محقق اصفهانی میگویند: بین علم و این حالات نفس، ملازمه نیست؛ اینطور نیست که اگر علم پیداشد، این حالات هم اتوماتیک پیدامیشود. و این مثال ترس از میت، مثال خوبی برای اثبات همین مطلب است، بهترین مثال همین مثال ترس از میت است؛ علم دارد ولی توهم نمیگذارد که زیر بار علم برود.[3]
پاسخ دوم: نقض به کفار که پیامبر را مثل فرزندانشان میشناختنداستدلال ملازمه بین علم و پذیرش قلب تالی فاسد دارد و آن اینکه:
تعدادی از کفار علم به پیامبری پیامبر داشتند چون قرآن میفرماید ﴿الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُم﴾ آیا چنین افرادی مؤمن هستند یا کافر؟ مسلمان هستند یا کافر؟ اگر بگویند مسلمان نیستند، پذیرفتهاند که ایمان مجرد اقرار لسانی است ولو این که در دل هیچ اعتقادی نداشته باشند (چون این افراد فقط اقرار لسانی نکردهاند وگرنه چون علم داشتهاند، لاجرم ایمان داشتهاند) و اگر آنها را مسلمان بدانند، لذا باید این افراد عنود نسبت به پیامبر را از جمله بهترین مؤمنان بدانید ﴿يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُم﴾ هیچ یک قابل التزام نیست؛ لذا باید مبنا را عوض نمایید و ایمان و اعتقاد را غیر از علم بدانید و ملازمة قهریه بین آنها را انکار نمایید
این اشکال، طبق مبنای محقق اصفهانی وارد نیست؛ چون ایشان فرمودند: در باب «ایمان» باید علاوه بر «علم»، «تصدیق قلبی» هم داشته باشی و توهمات را زدوده باشی تا قلب زیر بار علم برود. میفرماید: «و هكذا كان حال كثير من الكفار بالنسبة إلى نبيّنا صلّى اللّه عليه و آله حيث إنهم كانوا عالمين بحقيّته كما نطق به القرآن و مع ذلك لم يكونوا منقادين له قلبا و لا مقرّين به باطنا. و لو كان ملاك الايمان الحقيقي نفس العلم التصديقي لزم أن يكونوا مؤمنين به حقيقة، أو جعل الإيمان الذي هو أكمل كمالات النفس مجرد الإقرار اللساني، و كلاهما مما لايمكن الالتزام به فافهم جيّدا.»[4] : بنابراین ملاک ایمان حقیقی اگر «علم» باشد، پس یا همهی این کفاری که علم به نبوت حضرت دارند مؤمن هستند، یا ملاک ایمانی که اکملالکمالات است مجرد اقرار لسانی است.
مرحوم امام هم این مطالب را مطالعه کرده بودند و در تهذیب الاصول نقل کردهاند، ولی ابتدا مقداری بحثهای عقلی میکنند و دوباره همان حرفها را میزنند که ممکن نیست علم از اعتقاد قلبی جدابشود.[5]
نتیجه: اثبات وجوب تصدیق قلبی به این آیه[6]
ما هر دو جواب محقق اصفهانی را قبول داریم؛ در خودمان وجدان میکنیم که «علم» قابل انفکاک از «التزام قلبی» است، و بهترین مثال، همان مثال «ترس از میّت» است که علم داریم به این که میّت هیچ خطری ندارد، ولی قلباً ملتزم به آن نیستیم. و آن نقض به کافربودن کسانی که علم به نبوت پیامبر داشتند نیز نقض خوبی است. بنابراین به حسَب آیهی «جَحد» که در فرض «علم» از جحد یعنی «عدم التزام قلبی» نهی شدهاست، پس «علم» کافی نبوده و «التزام قلبی» لازم است.