< فهرست دروس

درس خارج فقه استاد شب‌زنده‌دار

94/11/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بيان اشکال خصوص هر يک از تقاريب اول و دوم و سوم و بررسي آن‌ها/آيه‌ي دوم: سوره آل‌عمران، آيه 110/دليل اول: کتاب/بحث اول: بيان ادله‌ي دال بر وجوب/مقام سوم: وجوب امر به معروف و نهي از منکر

خلاصه بحث جلسه قبل:

در ابتدا اشکال سوم عام بيان شد و اين اشکال مورد قبول واقع شد و سپس اشکال چهارم و پنجم عام مطرح شد ولي اين دو اشکال مورد قبول واقع نشد.

بسمه تعالي

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و صلي الله تعالي علي سيدنا و نبينا أبي القاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين المعصومين لا سيما بقية الله في الارضين ارواحنا فداه و عجل الله تعالي فرجه الشريف.

بحث در استدلال به آيه مبارکه 110 از سوره آل عمران بود بر وجوب امر به معروف و نهي از منکر «كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّه‌».

عرض شد که در استدلال به اين آيه مبارکه دو گونه مناقشات وجود دارد. يک مناقشات عامه که نسبت به همه تقارير وجود دارد که فرغنا منها. آن مناقشات را عرض کرديم و تمام شد.

و اما مناقشات خاصه که بر هر تقريبي مناقشاتي وجود دارد که بايد بررسي کنيم. خب گفتيم که سه تقريب براي دلالت اين آيه مبارکه بر وجوب وجود دارد.

اشکال خصوص تقريب اول:

تقريب اول از شيخ مفيد رضوان الله عليه و بعض بزرگان ديگر بود و عبارت بود از اين که ارداف اين وصف که «تؤمنون بالله و تنهون عن المنکر» باشد با آن وصف اخير که «تؤمنون بالله» باشد، اين ارداف و کنار هم قرار دادن اين وصف‌ها، نشانه بر اين است که اين‌ها هم واجب هستند. چون ايمان به خداي متعال که واجب است. از اوجب واجبات ايمان به خداي متعال است. خب آن يک امر واجب باشد، آن هم اوجبِ واجبات، کنارش يک امر مستحبي بخواهد ذکر بشود، اين تناسب ندارد. پس ارداف اين دو با آن امر واجب مسلّم و اوجبِ واجبات دلالت مي‌کند بر اين که اين‌ها هم واجب هستند. اين تقريب اول.

آيا اين تقريب تمام است يا اين تقريب تمام نيست؟

ظاهراً روشن است که اين تقريب ولو قائلين آن و مُحْتَجِّين به آن از اعاظم علماء هستند، تقريب ناتمامي است. چون ارداف هيچ گونه دلالتي بر اين ندارد که بايد هم سنخ باشند در مطلوبيت، در وجوب. خب مي‌شود صفات برجسته مهمه‌اي که روي هم رفته دلالت مي‌کند بر عِظَم شأن موصوف، آن‌ها را در کنار هم ذکر کرد براي اين که عظم شأن موصوف را بيان بکنيم و هيچ اشکالي در اين نيست لا عرفاً، لا عقلاً و لا شرعاً که اوصاف مختلفه در وجوب و استحباب را در کنار هم انسان ذکر بکند. پس ظهور که ندارد هيچي، حتي اشعار هم ممکن است بگوييم ندارد.

و ما در کتاب و سنت فراوان مواردي داريم که اوصافي که مسلّم است بعضي‌هايشان مستحب است و بعضي‌هايشان واجب است، کنار هم ذکر شده. يا امور مستحبه و واجبه در کنار هم ذکر شده. حتي به يک شکلي عطف شده که يک صيغه براي هر دو بکار رفته مثل «اغسل للجمعة و الجنابة»، امثال اين‌ها فراوان داريم. در روايات مختلفه همين صحيحه حماد در باب نماز، صحيحه حماد که خيلي روايت تکان دهنده‌اي هم هست که حضرت سلام الله عليه به حماد قريب به اين مضمون فرمودند نماز را مي‌داني چه جور بخواني. گفت بله آقا، من کتاب حريز در باب صلات را از حفظ هستم. کتاب حضرت فرمود خب حالا پا شو يک نماز جلوي من بخوان. وقتي خواند حضرت نپسنديد، فرمود عيب نيست شصت سال بر انسان بگذرد و يک نماز درست نتواند بخواند. بعد خود حضرت پا شدند يک نماز خواندند و گفتند اين جوري، هکذا إفعل. اين خيلي روايت دلچسبي است هم براي خود انسان، هم براي مردم، انسان اين را بخواند.

خب آن جا امور مختلفي که ذکر شد،ه بعضي واجب است، بعضي مستحب است. در کتاب شريف در آيات مبارکات حالا شايد خيلي زياد باشد،‌ حالا من در اين فرصت کوتاهي که همين صبح نگاه کردم ببينيد آيات مبارکاتي داريم که جمع شده صفات مستحب و واجب کنار هم. مثلاً در سوره مبارکه آل عمران، آيه 17 آمده است:

«الصَّابِرينَ وَ الصَّادِقينَ وَ الْقانِتينَ وَ الْمُنْفِقينَ وَ الْمُسْتَغْفِرينَ بِالْأَسْحارِ»[1]

خب استغفار به اسحار که حتماً واجب نيست، جزء مستحبات است. اما صادق بودن چه؟ يا منفق بودن چه؟ خب منفق، برخي افرادش واجب است، انفاق به اهل واجب است، انفاق به مَن يجب عليه الانفاق آن واجب است. حتي انفاق به حيوانات در مواردي واجب است. انفاق اين جور نيست که تمام افرادش مستحب باشد. و هم چنين صدق همين طور هست. صدق لازم هست، واجب هست الا اين که يک جايي صدق ضرر داشته باشد. پس بنابراين مي‌بينيم اين‌ها کنار هم ذکر شده. يا «الصابرين» که اگر شما در خصوص غير واجبات بگيريد، لازم نيست و الا صبر در واجبات هم داريم، انقسامات صبر را که نگاه مي‌کنيم، يکي هم صبر در طاعتِ واجب است. کلُّ اعمال الخير بالصبر يرحمک الله. يک نفر که شغلش اين بوده که با پوستِ خوک ابزاري را مي‌ساخته. اين هميشه براي اين که وضو مي‌خواسته بگيرد مشکل پيدا مي‌کرده، خب دستش چرب بوده، اين لاي انگشتانش، اين کناره‌ها قرار مي‌گرفته. براي امام جواد عليه السلام نامه مي‌نويسد،‌ حضرت مي‌فرمايند بايد اين‌ها را پاک کني. اين براي او خيلي سخت بوده، چه بوده دوباره براي امام هادي سلام الله عليه نامه مي‌نويسد که من خدمت والد بزرگوارتان نامه نوشتم و ايشان فرمودند بايد اين‌ها را پاک کني. شغل ما اين است و نمي‌توانيم هر دفعه پاک کنيم و يک راهي بفرمائيد و حضرت فرمود چاره‌اي نيست، کل اعمال الخير بالصبر يرحمک الله. فرمود همه اعمال خير با صبر و شکيبايي انجام مي‌شود. حالا سند روايت يادم نيست تمام است يا نه. حالا بالاخره قريب به اين مضمون و نسبتش هم علي الاحتمال عرض مي‌کنم، چون روايت الان جلوي من نيست. بالاخره اين صبر در موارد واجبات هم هست. «الصبر في البأساء و الضراء» صبر در مصيبت، صبر در راه تحصيل علم، صبر در مناقشات و ايرادات، همه اين‌ها مطلوب شارع است. بعضي‌هايش واجب است، بعضي‌هايشان مستحب است. خب اين هم به خدمت شما عرض شود اين آيه.

آيه ديگر: در سوره مبارکه توبه، آيه 112 آمده است:

«التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ الْحامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنينَ»[2]

خب شما مي‌بينيد که امور و صفاتي در کنار هم قرار گرفتند که بعضي‌هايشان مسلّم واجب هستند. «الحافظون لحدود الله»، مسلّم حفظ حدود الهي واجب است. اما در کنارش الراکعون. الراکعون و الساجدون فقط کنايه از نماز است؟ نماز واجب فقط؟ يا نه به نماز کاري ندارد، خود رکوع و خود سجود مقصود است؟ بعضي‌ها بودند که يک شب را به رکوع مي‌گذراندند، يک شب را به سجود مي‌گذراندند مثلاً. اين‌ها از مستحبات بسيار مقرِّب الي الله تبارک و تعالي هست. خب مي‌بينيم صفات واجب و غير واجب کنار هم ذکر شده. بنابراين ارداف دلالت نمي‌کند بر اين مطلب شما.

يا در آن آيه شريفه 5 از سوره مبارکه تحريم که خداي متعال بعد از اين که بعضي از زوجات نبي مکرم صلي الله عليه و اله يک حرف‌هايي مي‌زدند و يک حالاتي داشتند ، خداي متعال اين آيه را نازل فرمود:

«عَسى‌ رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَكُنَّ أَنْ يُبْدِلَهُ أَزْواجاً خَيْراً مِنْكُنَّ...

خب مهم نيست، شما نمي‌خواهيد، از آن ازواجاً خيراً منکنّ نصيبش مي‌فرمايد. حالا صفات آن ازواج را بيان مي‌کند که اگر شما چه کنيد، نصيبش خواهد کرد.

مُسْلِماتٍ مُؤْمِناتٍ قانِتاتٍ تائِباتٍ عابِداتٍ سائِحاتٍ ثَيِّباتٍ وَ أَبْكاراً. »[3]

خب «تائبات»، توبه واجب است، اگر کسي گناه کرد واجب است توبه کند. اما «ثيبات» و «ابکار» چه؟ يا «مسلمات» و «مؤمنات» واجب است، اما همه اقسام عابداتش که واجب نيست. خب عبادت‌هاي واجبش واجب آن واجب است، غير واجبش واجب نيست. نوافل را به جا بياورد،‌ روزه مستحبي بگيرد، انفاق مستحب بکند. بنابراين اين رسم کتاب و سنت است که جمع بين اين امور مي‌فرمايد در بيان. چه در کتاب خداي متعال، چه در روايات مبارکات اين هست. بنابراين آن چه که اين جا گفته مي‌شود چون اين «تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنکر» در رديف «تؤمنون بالله» قرار گرفته پس ظهور در وجوب دارد، اين تمام نيست.

سؤال: خيلي جاها در کنار هم قرار گرفتن ... و اين که مي‌فرمائيد اين مستحب است، چون از بيرون مي‌دانيم که مستحب است.

جواب: پس اشکال ندارد، پس مي‌شود کنار هم قرار داد. اشکالي ندارد. و هيچ دلاتي نيست. گفتيم اگر حالا بگوييد بهتر و انسب است، خب انسبيت که ظهور درست نمي‌کند. علاوه بر اين که انسبيت را هم گفتيم قبول نيست. چرا انسب است؟ خب اگر کسي يک صفات برجسته‌اي دارد که برخي واجب و برخي مستحب است،‌ ما مي‌خواهيم شخصيت او را برجسته کنيم، او را مدح کنيم، تمجيد کنيم، همه خوبي‌هايش را بگوييم، اشکال دارد؟ آقا اين کسي است که فرئضش را انجام مي‌دهد، مستحبات را انجام مي‌دهد، چه مي‌کند. اين گونه بگوييم چه اشکالي دارد، کنار هم ذکر کردن اين‌ها چه اشکالي دارد.

علاوه بر اين که «تؤمنون بالله» اصلاً يک صفت واجب شرعي نيست. مگر شما ايمان به خدا را حمل بر مراتب عاليه بخواهيد بکنيد. و الا اصل ايمان به خداي متعال که وجوب شرعي ندارد. براي اين که ايمان به خداي متعال اگر بخواهد وجوب شرعي داشته باشد، دور لازم مي‌آيد. بله مراتب عاليه‌اش اشکالي ندارد چون اصلش را قبول کرده، حالا اين خداي متعالي را که قبول کرده، پذيرفته به حکم برهان، به او مي‌گويد که ايمانت را ببر بالا. اما اصل اين که ايمان واجب است، خب الان شک دارد. بگوييم خدا مي‌گويد ايمان واجب است، برو دنبال اين که ايمان پيدا کني. اين چه معنا دارد. بخواهد قبول کند، بايد خدا را بپذيرد، خدا را بخواهد بپذيرد بايد برود دنبالش. بنابراين «تؤمنون بالله» اصلاً وجوب شرعي ندارد.

سؤال: ...

جواب: نه، اگر انبياء سلف گفتند که مي‌آيد، آن‌هايي که خبر دارند از انبياء سلف، اشکال ندارد. خداي متعال آن جا به آن نبي که مسلّم است، مي‌فرمايد بعداً اسلام مي‌آيد قبول کنيد. آن اشکالي ندارد. ولي نه، ابتدايي است. خب ابتدايي است، عقل است که مي‌گويد لعل اين حرفش درست باشد. همان ادله‌اي که در کتب کلام و عقايد ذکر مي‌شود مثل دفع ضرر محتمل يا شکر منعم، اين‌ها وادار مي‌کند انسان را که خب اين مدعي شايد راست مي‌گويد، برو دنبالش.

سؤال: عقل اين را حکم مي‌کند و الا الزام شرعي، وجوب شرعي ندارد.

جواب: ندارد. آن اولي را ندارد ولي قابل هست در صورتي که به لسان انبياءِ گذشته که مسلّم شده باشد، آن قابل اين جهت هست ولي اصل خداي متعال چنين چيزي نمي‌شود.

خب پس آن، وجوبش مي‌شود وجوب عقلي. اگر هم من اوجب الواجبات است، من اوجب الواجبات العقلية‌ است، نه من اوجب الواجبات الشرعية. وجوبش اصلاً شرعي نيست. بنابراين اين ارداف باز نمي‌تواند وجوب شرعي را براي ما درست بکند.

سؤال: اگر بگويند تأمرون بالمعروف هم وجوب عقليه دارد و بعد به ملازمه شرعيه..

جواب: چه؟

سؤال: همان طور که تؤمنون وجوب عقلي دارد، تأمرون هم ...

جواب: خب بله. حالا يک بياني است که چون آن، وجوب عقلي دارد، ظاهر اين است که بايد آن چيزهايي که واجب عقلي است کنارش ذکر کنيم. پس اين «تؤمنون بالله و تأمرون بالمعروف» هم وجوب عقلي دارد. اين هم جوابش اين است که وجوب عقلي ندارد که بعداً اثبات خواهيم کرد.

خب اين تقريب اول و اشکال به تقريب اول.

سؤال: ...

جواب: بله، نمي‌توانيم اين حرف را بزنيم چون خودمان که علم حضوري داريم به عقل خودمان. مراجعه مي‌کنيم بعداً خواهيم گفت چنين چيزي از در عقل در نمي‌آيد تا آيه بتواند ارشاد به آن باشد. مثل اين که کسي بگويد آيه مي‌فرمايد تو گرسنه هستي. خودم مي‌بينم گرسنه نيستم. يا تشنه هستي. اين‌ها امور وجداني است. آدم به وجدان خودش مراجعه مي‌کند مي‌بيند تشنه‌اش نيست. بله آن بگويد تو احتياج به آب داري، آن ممکن است. يعني بدنت همه آبش برود و تو يک حالتي داري که الان نمي‌فهمي اين را ولي تشنه‌ات هست، يک امر وجداني است، شک در آن معنا ندارد.

اشکال خصوص تقريب دوم:

تقريب دوم در استدلال به آيه شريفه اين بود که اگرچه اين آيه مشتمل بر وسائل وجوب به حسب ظاهر نيست، نه صيغه امري به کار رفته در آن، نه ماده امر، نه صيغه امر، هيچ کدام اين‌ها را ما نداريم. ظاهر امر اين هست و جُمَل، جُمَلِ اخباريه است. اما اين جمل اخباريه در مقام انشاء است. مثل يعيد صلاته، يصوم، امثال ذلک که در روايات هست، يسجد سجدة السهو، چطور دلالت بر وجوب مي‌کند، اين‌ها هم همين جور است.

خب خود اين بيان اين که ما بگوييم اين جمل در مقام انشاء هست نه در مقام اخبار، خودش دو بيان دارد که ما سابقاً عرض نکرديم دو بيان را بلکه يک بيان گفتيم. حالا عرض مي‌کنيم که دو بيان دارد.

بيان در مقام انشاء بودن اين جمل اخباريه:

بيان اول:

بيان اول اين است که اين فعل ماضي «کنتم خير امةٍ» را بگوييم در مقام انشاء است. اما آن «تأمرون بالمعروف، تنهون عن المنکر، تؤمنون بالله»، آن‌ها همان فعل مضارع هستند و در مقام انشاء نيستند و در مقام وصف هستند. اين «کنتم خير امةٍ» يعني مي‌بوديد بهترين امتي که «اخرجت للناس» که اين صفت را دارد که «تأمرون بالمعروف تنهون عن المنکر تؤمنون بالله»، اين «مي‌بوديد» يعني مي‌خواهد بگويد «باشيد». اين جمله‌ي اخباريه در ظاهرش هست ولي مي‌خواهد بگويد اين جور باشيد. در مقام انشاء است.

اين تقريب اول است که پس آن «تأمرون» و «تنهون» را به همان معناي خودش مي‌گيريم، آن‌ها را اخباري مي‌گيريم، انشايي نمي‌گيريم ولي دارد امر مي‌کند که شما امتي باشيد که اين چنين هستيد.

سؤال: کونوا ...

جواب: بله، کأنّ اين جوري فرموده: کونوا خير امةٍ که اخرجت للناس، تأمرون بالمعروف. پس دستور به ما داده که ما اين جور باشيم، اين صفت را داشته باشيم. مثل اين که بگويد «کن مصلياً»، «کن صائماً». خب چه فرقي مي‌کند که بگويد: «صلِّ» يا «صُمْ» و يا بگويد: «کن مصلياً»، «کن صائماً»؟ پس اين جا «کنتم خير امةٍ» اين چنيني مي‌شود.

بيان دوم:

تقريب ثاني در اين فرض اين است که نه، آن «کنتم خير امةٍ اخرجت للناس»، انشاء نيست بلکه آن يک اخبار است اما اين «تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنکر» از اين جا اين يک مطلب جدايي دارد ذکر مي‌شود يعني اين آيه دارد چند تا مطلب مي‌فرمايد. اول يک خبري دارد مي‌دهد. اول مي‌فرمايد شما بهترين امت بوديد که اخرجت للناس، يا هستيد. اين تمام. حالا «تأمرون بالمعروف» أي: «مُروا بالمعروف».

سؤال: بهتر نيست بگوييم شهادت مي‌دهد.

جواب: چه کسي شهادت مي‌دهد؟

سؤال: خداوند.

جواب: چرا دارد شهادت مي‌دهد. خب آن درسته، اخبار مي‌کند و اخبار هم همان شهادت است. راه اول اين بود که بگوييم «کنتم» شهادت نيست، دارد بعث مي‌کند اما به جمله خبريه. و آقاي آخوند در کفايه مي‌فرمود جمله خبريه آکد آکد است در دلالت بعث بر بعث تا جمله انشائيه. چرا آکد است؟ ايشان مي‌فرمود کأنّ چون مسلّم گرفته. مي‌گويد انجام شد. انجام دادي. به اين صيغه بيان مي‌شود.

تقريب دوم اين است که نه، «کنتم» همان شهادتي است که شما مي‌فرماييد، يعني اخبار است. اول يک تعريفي مي‌کند و بعد مي‌خواهد يک تکليف سنگين بگذارد بالاي دوش‌تان. شما خيلي امت خوبي هستيد، حالا مروا بالمعروف. کأنّ زمينه را براي پذيرش اين تکليف مشکل مي‌خواهد مهيا فرمايد. شما خيلي آدم فرهيخته بالا مقامي هستيد، حالا فلان کارها را بکن. پس «کنتم خير امة اخرجت للناس مروا بالمعروف و انهو عن المنکر» که اين جمله «تأمرون» و «تنهون» را حمل بر انشاء کنيم نه جمله قبل را. اين هم تقريب دوم که قبلاً ما اين تقريب دوم را فقط ذکر کرده بوديم. امروز در مطالعه به ذهنم آمد که اين جور هم مي‌شود تقريب کرد که ما از اول بگوييم اين «کنتم» اين چنيني است نه اين جمله «تأمرون» و «تنهون».

سؤال: اين بيان اول چه جوري ...‌

جواب: اخرجت للناس که تأمرون. بوده باشيد امتي که تأمرون. اين جور مي‌شود.

سؤال: تأمرون انشاء است؟

جواب: نه، «تأمرون» يا صفت امت است يا حال است. بوده باشيد بهترين امتي که ظاهر شُديد براي عالميان، بوده باشيد امتِ چه جوري؟ امتي که تأمرون بالمعروف و کذا، يا بوده باشيد بهترين امتي که ظاهر شديد براي جهانيان در حالي که امر مي‌کنيد.

خب اين هم که دلالتش بر وجوب روشن است. عرض کردم اين ديگر فرقي نمي‌کند که صفت قرار بدهيم يا خودش را تلو امر قرار بدهيم. بگوييم: «صلِّ» يا بگوييم: «کن رجلاً مصلِّياً»

بيان سوم:

سؤال: ...

جواب: نه ديگر از هم جدا مي‌شود، اشکالي هم ندارد آن جا بگويد: بوده باشيد بهترين امت، امر کنيد به معروف و نهي کنيد از منکر. اين هم احتمال دارد که هر دو را هم بگوييم جمله انشائيه باشد که خب مي‌شود سه تا تقريب.

بررسي بيان اول:

اما بيان اول که ما مي‌خواهيم فعل ماضي را يعني «کنتم» را بگوييم در مقام انشاء است، مورد بعضي اشکالات هست.

اشکالات:

اشکال اول:

اشکال اولي که در اين مقام ممکن است بشود اين است که اصلاً قبول نداريم جُمَل در مقام طلب به کار برود که مرحوم فاضل نراقي قدس سره در مستند در جابجاي مستند اين مطلب را دارد که مي‌گويد حتي فعل مضارع هم دلالت بر طلب نمي‌کند. ايشان منکِر است.

سؤال: ...

جواب: بله ايشان منکر است که جمله خبريه در مقام انشاء باشد

جواب اشکال اول:

ولي بزرگان قوم در اصول که آقاي آخوند در کفايه بابي باز کرده براي اين، و هم چنين بزرگان ديگر در اصول که جمل خبريه مي‌تواند در مقام انشاء و بعث، استعمال بشود. بنابراين از اين راه که بحث‌هايش ديگر براي اصول است نمي‌توانيم اشکال کنيم و فرمايش فاضل نراقي مقبول نيست. بله کثيراً داريم حتي در عرف‌هاي مختلف، لغات مختلف که جمله خبريه در مقام انشاء هم به کار برده مي‌شود و اين در روايات اهل بيت عليهم السلام هم فراوان است.

اشکال دوم:

اشکال دومي که اين جا ممکن است بشود که اين‌ها اشکال‌هاي کلي است، اين است که درسته در مقام طلب مي‌شود استعمال کرد اما دلالت بر وجوب ندارد. از صيغ دال بر وجوب نيست. از ابزار افاده وجوب نيست. بله اصل طلب را دلالت مي‌کند.

جواب اشکال دوم:

خب اين هم محل کلام فراوان است آقاي آخوند قدس سره در کفايه دو راه براي اين که دلالت بر وجوب بکند ارائه فرموده و قائل به اين شده که دلالت بر وجوب مي‌کند به دو راهي که ايشان بيان فرموده. بعضي بزرگان ديگر، بعضي از تقاريب ديگر را اضافه فرمودند، بحثٌ اصولي که ديگر اين جا تکرار نمي‌کنيم ما آن‌ها را.

بنابراين اين هم يک بحثي است که آيا جمل خبريه مي‌تواند دلالت بر وجوب بکند يا نه؟ که حق اين است که مي‌تواند دلالت بر وجوب بکند حالا منشأ اين دلالت چه مي‌تواند باشد، آيا ظهور پيدا مي‌کند به خاطر اين که اين اقرب است به معناي اخبار، يا به خاطر مقدمات حکمت که آقاي آخوند وجه دوم قرار داده، يا به خاطر امور و وجوه ديگري که بزرگان ديگر بيان فرمودند مثل محقق شهيد صدر قدس سره. مراجعه مي‌فرماييد اگر خواستيد. اين‌ها ديگر ابحاث اصولي است، احاله به محلش مي‌دهيم و حق در آن مقام اين است که نه، دلالت بر وجوب هم مي‌تواند بکند و مي‌کند در مواردي.

اشکال سوم:

اشکال سوم اين است که بله ما قبول داريم اما اين که جمله خبريه در مقام طلب استعمال بشود و دلالت بر وجوب بکند براي همه جمل نيست، در غير فعل مضارع چنين هنري وجود ندارد. ما با جمله اسميه مثلاً نمي‌توانيم بگوييم. مثلاً يک کسي از ما پرسيد: فلاني نمازش را اين جوري خوانده و ما بگوئيم: معيدٌ صلاته، به معناي اين باشد که واجب است نمازش را اعاده کند. نه، جمل اسميه در مقام طلب و وجوب استعمال نمي‌شود، لم يعهد في لغة العرب با جمله اسميه، طلب را بگويند.

و هم چنين ماضي. ماضي معهود نيست که در مقام انشاء استعمال بشود. همين جا مثلاً بگويد: «صلَّيتَ». به جاي اين که بگويد: «تصلِّي»، بگويد: «صلَّيتَ»، «سجدتَ». مي‌گويد آقا در نماز حواسم نبود و يک کلمه گفتم. بگويد: «سجدتَ سجدتي السهو». معهود نيست اين جور نه در لغت عرب، نه در عرف عرب.

اين اشکال براي محقق نائيني قدس سره هست که در اجود التقريرات آمده است که ايشان فرموده مضارع است که در مقام طلب و انشاء استعمال مي‌شود، اما جمل اسميه، فعل ماضي، نه. بله يک جا هست که فعل ماضي در مقام طلب استعمال مي‌شود و آن وقتي است که فعل ماضي جزاي يک جمله شرطيه واقع مي‌شود. آن جا چرا. مثل اين مثالي که زدند که شايد مضمون روايتي است که ايشان هم اين را آوردند «اذا قَهْقَهَ أعادَ صلاتَه». اگر کسي در نماز خنده قهقهانه بکند، اين أعادَ صلاتَه، ندارد يُعيد صلاتَه. مي‌گويد: اذا قهقه أعادَ صلاتَه. اين جا درست است. خب در اين آيه شريفه که اين فعل ماضي، جزاي شرطيه نيست.

پس بنابراين اين تقريب اول و بيان اول براي تقريب ثاني که ما خود «کنتم» را که فعل ماضي هست، بخواهيم بگوييم جمله اخباريه‌اي است که در مقام انشاء است، اين مواجهه با اين اشکال سوم مي‌شود که اين«کنتم» از باب فعل ماضي است، فعل ماضي يا مطلقا در اين مقام نيست يا وقتي است که جزاي شرط باشد و اين جا که جزاي شرط نيست. پس اين تقريب ناتمام است.

جواب اشکال سوم:

مرحوم شهيد صدر قدس سره در بحوث از ايشان نقل شد که نقد کردند اين فرمايش آقاي نائيني قدس سره را. ايشان فرموده که:

«لاينبغي الاشکال في استعمال فعل الماضي في الطلب من دون سياق الشرط ايضاً.»[4]

آن جا که درست، جايي هم که در سياق شرط نباشد لاينبغي الاشکال. در اول طلبگي در کتاب صرف مير، خوانديم: «بدان أيدک الله تعالي». اين «أيدک الله» چه فعلي است؟ فعل ماضي است. خب در مقام انشاء است، اخبار که نمي‌کند. يا «غفرالله لک»، «رحمک الله»، «عفاک الله»، اين‌ها همه فعل ماضي هستند که در مقام انشاء دارند استعمال مي‌شوند.

پس اين که بخواهيم بگوييم فعل ماضي در مقام انشاء لايستعمل اصلاً، اين تمام نيست. بله ما اين مقدار را قبول داريم که اطراد ندارد. در همه جا و همه وقت و در هر موضعي، مثل صيغه مضارع نيست که آن خيلي تداول دارد و جابجا گفته مي‌شود. اين را قبول داريم.

و ايشان مي‌فرمايند که شايد علتش هم اين باشد که فعل ماضي دلالت مي‌کند از فراق. طلب براي اين است که مي‌خواهند انجام بدهند، پس تناسب ندارد. ولي فعلي مضارع براي آينده است. طلب هم که انسان مي‌کند يعني بعد انجام بده. پس اين، همگون است. اما فعل ماضي يعني گذشته، انجام شده، خب اگر انجام شده که طلب يعني چه، تحصيل حاصل مي‌خواهد بکند. فعل ماضي را در مقام انشاءِ طلب نه دعا و اين مواردي هم که ما نقل کرديم «ايدک الله»، «غفر الله»، دعا است. اما طلب، طلب از يک نفري بشود که انجام داده، مي‌گويد خب انجام دادم، ديگر چه از من مي‌خواهي.

بنابراين تناسب ندارد فعل ماضي با اين طلب ولي مضارع اين تناسب را دارد. شايد علت عدم تداول اين باشد.

نتيجه:

خب حالا عرض مي‌شود به اين که بالاخره چه حرف محقق نائيني باشد که اصلاً غلط است، چه فرمايش شهيد صدر باشد که غلط نيست اما آن، تداول ندارد، علي اي حالٍ کفي لنا در مقام اشکال که پس ظهور ندارد. يک احتمالي است که داريم مي‌دهيم اما نه اين که آيه ظاهر در اين است. کدام عرب، کدام فهم عرفي عربي وقتي اين آيه را مي‌خوانند براي او، مي‌گويد: کنتم خير امةٍ يعني «باشيد». اين جور معنا نمي‌کند. بله مگر شما بگوييد کنايه است که آن تقريب دوم مي‌شود که مي‌خواهد محبوبيت آن کار را بفهمد. آن حالا بيان بعدي است، اما خود اين صيغه بخواهد معنايش اين باشد که «باشيد» و معناي اخباري مراد نباشد و داعي بر اين استعمال، معناي اخبار نباشد بلکه انشاء باشد، حداقل اين است که اين هيچ ظهوري ندارد.

اين راجع به اين تقريب.

سؤال: ...

جواب: آن هم همين طور است. ... بالاخره يک خرده اشکالش کمتر مي‌شود که تناسب ندارد گذشته با طلب انجام دادن ولي در عين حال معهود نيست که باز فعل ماضي گفته بشود در اين مقامات. مگر يک جا قرينه‌اي باشد، ولي اين جا چه قرينه‌اي وجود دارد. يک احتمال خلاف ظاهري است که دارد داده مي‌شود.

بررسي بيان دوم:

اشکالات:

اشکال اول:

و اما آن تقريب دوم که بگوييم «کنتم خير امةٍ» ماضي هست و خود معناي اخبار را دارد مي‌دهد ولي «تأمرون بالمعروف» در مقام انشاء است، اين هم خلاف ظاهر است ولو فعل مضارع است و از آن جهت‌ها اشکال ندارد اما چون مقام، مقامي است که يصلح للوصفية هم. اين صلاحيت براي وصف شدن هم دارد که امت را دارد توصيف مي‌کند. چون محفوف است به چيزي که صلاحيت دارد بر اين که موصوف باشد و اين صفتش باشد، يا آن ذو الحال باشد و اين حال باشد، بنابراين قطعاً ظهور در اين که اين در مقام انشاء است، پيدا نمي‌کند. و هذا کفي للاشکال. براي اشکال کفي که اين، ظهور پيدا نمي‌کند، چون ظهور حجت است. احتمال که به درد نمي‌خورد.

اشکال دوم:

مضافاً به اين که ما ينسبق الي الذهن اين جا چيست؟ همان وصف است، وصف براي آن قبل است، نه اين که منسلخ و منقطع از قبل است، توصيف آن نيست، حال آن نيست، بعد يک اخباري فرموده و حالا مُروا بالمعروف. خب از اول خداي متعال مي‌فرمود: مروا بالمعروف و انهوا عن المنکر. چرا به اين شکل بيايد بگويد.

بنابراين اين هم مجرد احتمالي است که خلاف ظاهر است جداً، هذا اولاً.

و ثانياً اين ظهور عرفي‌اش و متبادر عرفي از اين جمله همان وصف است يا حال است که وصف هم شايد بهتر از حال باشد اصلاً. اصلاً شايد حال بودن مشکل داشته باشد. و بنابراين دلالت نمي‌کند.

بنابراين جمله دوم دو نحوه اشکال مي‌شود کرد. يک اشکال اين است که چون محفوف است به چيزي که صلاحيت دارد که موصوف باشد براي اين و اين صفت او يا حال از آن باشد، چون محفوف به آن است ظهور پيدا نمي‌کند در آن معنايي که تو مي‌گويي. ولو اين که ممکن است در آن معناي ديگر هم ظهور پيدا نکند. ولي اين معنايي که مستدل مي‌خواهد، ظهور در آن ندارد. ممکن است در آن معناي ديگر هم ظهور نداشته باشد و بگوييم مردد بين الامرين است. اين اشکال اول.

اشکال دومش اين است که نه اصلاً ظهور در خلاف آن چيزي که شما مي‌گوييد دارد. ظهور در امر ندارد و انشاء ندارد بلکه ظهور در همان اخبار دارد و وصف است براي آن قبلي.

سؤال: اجمال ...

جواب: بله. شما بينک و بين الله قبل از اين که اين بحث‌ها بشود، قرآن که مي‌خوانديد، به اين آيه مي‌رسيديد چه جور معنا مي‌کرديد؟ هر عربي را بپرسيد که چه جور معنا مي‌کند بدون اين که به اين چيزها ذهنش مخلوط شده باشد. آن‌هايي که زوجاتِ عرب دارند، بروند در خانه بخوانند ببينند او چه مي‌فرمايد. به يک آدم عربي بگو از اين آيه چه مي‌فهمي. اين معنايش اين است. شما يک احتمالاتي مي‌سازيد به خاطر آن چيزهايي که در اصول خوانديد. عرف سازج که اين حرف‌ها در ذهنش نيست، وقتي اين جمله به او القاء مي‌شود از آن چه برداشت مي‌کند.

سؤال: اين همه معاني مختلفي که روايات براي آيات مي‌دهند، ...

جواب: آن‌ها بطون است. يک جايي را قرينه مي‌آورد، اشکالي ندارد. خداي متعال اتکائاً به پيامبر عظيم الشأنش يا خلفاء و اوصياي پيامبر عظيم الشأنش اراد خلاف ظاهر را با اين قرينه‌اي که به دست آن‌ها داده و گفته شما بيان کنيد. خب اشکالي ندارد. ولي اگر جايي نفرمود، چه؟

اشکال سوم:

علاوه بر اين که يادمان نرود که در آن روايت شريفه تفسير قمي حضرت چه فرمودند؟ حضرت اين «تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنکر» را وصف گرفتند. گفتند اين جوري دارد وصف‌شان مي‌کند.

پس بنابراين اين هم جواب سوم است که کسي که آن روايت را سنداً تمام مي‌داند، آن روايت هم مي‌گويد اين، وصف است.

پس بنابراين اين تقريب دوم.

بررسي بيان سوم:

حالا اگر کسي آن احتمال سوم را بگويد. بگويد هر دو جمله در مقام انشاء است، خب اشکالاتي که علي حده و جداگانه وارد بود، حالا اين جا هم مي‌آيد.

و تحصل مما ذکرنا که به اين آيه مبارکه هم براي وجوب نمي‌شود استدلال کرد با اين دو تقريب.

اشکال خصوص تقريب سوم:

حالا تقريب سومش باقي ماند که آن را هم قبلاً جوابش را داديم. تقريب سوم اين بود که بالاخره ما از اين آيه چه را مي‌فهميم؟ محبوبيت صدور امر به معروف و نهي از منکر را مي‌فهميم و هر محبوبي مادامي که ترخيصي از جانب شارع محرز نشود، عقل مي‌گويد واجب است بياوري.

اين هم جوابش را داديم که چنين چيزي نيست. تفصيلش در آيه قبل گفته شد.

و صلي الله علي محمد و آله.

 


[4] بحوث في علم الأصول، ج‌2، ص: 57.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo