< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد محمد مهدی شب‌زنده‌دار

95/02/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اصول عملیه/برائت /استدلال به کتاب

خلاصه مباحث گذشته:

بحث در استدلال به آیه تهلکه بر برائت بود، تقریب استدلال به آیه و همچنین یکی از اشکالات آن بیان گردید.

 

اشکال دوم به تقریب استدلال به آیه تهلکه: عدم ظهور آیه در فروع فقهیه

بیان اول

اشکال دیگر این است که این آیه ناظر به اصول عقائد است نه فروع فقهیه، حال یا از این باب که آیه شریفه ظهور در اصول عقائد دارد و یا از باب اینکه قدر متیقن آیه، در اصول عقائد است و ظهور در فروع فقهیه ندارد.

توضیح مطلب این است که همانگونه که بیان شد این آیه مبارکه معجزه ای را توضیح می دهد

به اینکه در جنگ بدر با اینکه دشمن بیشتر از شما بود خداوند تدبیری کرد و شما پیروز شدید و سپس می فرماید خداوند اینگونه شما را پیروز کرد تا کسانی که هلاک می شوند از روی بیّنه هلاک شوند و کسانی که نجات پیدا می کنند نیز از روی بیّنه نجات پیدا کنند.

این معجزه اولا دلالت عقلیه بر حقانیت دارد نه اینکه دلالت شرعیه باشد و ثانیا این معجزه اولا و بالذات حقانیت اسلام و بطلان کفر را ثابت می کند و سپس با واسطه دلالت می کند که «ما جاء به النبی» که فروعات است نیز حق می باشد، بنابراین ظاهر این است که آیه شریفه ناظر به همین مطلبی است که به عنوان تمهید ذکر گردید پس مربوط به اصول عقائد یعنی حقانیت اسلام و بطلان کفر می باشد، بر این اساس بعید است که «یهلک» کنایه از کفر و «یحیی» کنایه از اسلام باشد و یا «یهلک» کنایه از ضلالت و «یحیی» کنایه از هدایت باشد، حال وقتی آیه شریفه مربوط به باب عقائد شد هر دو طرف مسأله باید با برهان و استدلال و از روی یقین باشد.

اگر کسی بگوید این مطلب موجب ظهور آیه شریفه در عقائد نمی شود لکن ظهور در فروع فقهیه نیز پیدا نمی کند و لا اقل این است که اطلاق فهمیده نمی شود که در همه جا بینه نیاز باشد.

بیان دوم

بیان دیگری که برای این اشکال وجود دارد از محقق عراقی«ره» در مقالات می باشد، و آن این است که همانطور که در صدر آیه شریفه هلاکت از روی بیّنه است در ذیل آیه، حیات نیز از روی بیّنه است، پس آیه دلالت دارد بر اینکه هر دو طرف مسأله با بیّنه ثابت می شود و تنها جایی که هر دو طرف باید با بیّنه ثابت شود امور اعتقادی است و الا در فروع فقط یک طرف نیاز به بیّنه دارد، مثلا کسی که به حرمت شرعی نرسید برای حکم به عدم حرمت نیاز ندارد که بیّنه شرعی بر آن قائم نماید بلکه به حکم قبح عقاب بلا بیان می تواند حکم به عدم حرمت نماید.

بنابراین ذیل آیه یعنی عبارت «يَحْيى‌ مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ» قرینه می شود بر اینکه آیه شریفه مربوط به امور اعتقادی است و یا اگر ظهور هم نداشته باشد لا اقل مانع ظهور در اطلاق می شود؛

«و يؤيّده- أيضا- ذيله، من قوله: وَ يَحْيى‌ مَنْ‌ حَيَ‌ عَنْ‌ بَيِّنَةٍ الظاهر في إناطة الحياة- أيضا- بمثل البيّنة السابقة. و ما هذا شأنه ليس إلّا الأمور الاعتقادية، لا التكاليف الفرعيّة العمليّة»[1] .

دفع دخل مقدر

در ادامه محقق عراقی«ره» به اشکال مقدری پاسخ می گوید و آن اینکه اگر کسی بگوید ذیل آیه شریفه از باب «ازدواج» است در پاسخ گفته می شود که این مطلب از باب «ازدواج» نیست، در چاپ های جدید مقالات به جای این کلمه «احتجاج» گذاشته اند شاید به این دلیل بوده که کلمه «ازدواج» در اینجا برای آنها غریب بوده است، لکن توضیح آن این است که «ازدواج» یا «مزاوجه» یکی از صناعات بدیعیه است، این صناعت در جایی است که سخنی گفته شده و در کنار آن، سخنِ هم وزن آن نیز بیان شده است اگر چه ممکن است مراد جدی نیز نباشد، در اینجا نیز جمله «لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ» گفته شده است، حال در کنار آن جمله هم وزن آن نیز که «يَحْيى‌ مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ» باشد گفته شده است، پس ذیل چندان مهم نیست بلکه صدر مهم است، بنابراین ممکن است کسی بگوید این آیه از باب ازدواج است لکن جوابی که ایشان به این اشکال مقدر می دهد این است که کلام خدا را نمی توان حمل بر مزاوجه نمود، علاوه بر اینکه نهایت چیزی که ثابت می شود این است که احتمال مزاوجه وجود دارد اما این احتمال ثابت نمی شود بنابراین ممکن است آیه به نحو مزاوجه باشد پس یصح الاستدلال می شود و ممکن است به نحو مزاوجه نباشد پس صحیح الاستدلال نمی شود، در نتیجه به آیه شریفه نمی توان برای اثبات برائت استدلال نمود؛

«و حمله على باب الازدواج[الاحتجاج‌] خلاف الظاهر، لو لا دعوى كفاية توهّمه في منع الظهور، نظير توهم دفع الحظر في الأوامر، كما لا يخفى»[2] .

اشکال سوم به تقریب استدلال به آیه تهلکه

این اشکال از محقق همدانی«ره» است و آن اینکه به این آیه نمی توان بر برائت استدلال نمود چون اگر به صدر آن بر برائت استدلال شود باید به ذیل آن نیز استدلال نمود، پس ارتکاب نیز در شبهات حکمیه نیاز به بیّنه شرعی دارد، در حالیکه اینگونه نیست، پس می فهمیم استدلال تمام نیست.

فرق این اشکال با اشکال قبل این است که در اشکال قبل، وجه عدم تمامیت استدلال معلوم بود ولی طبق این اشکال علت تمام نبودن استدلال معلوم نیست بلکه فقط بالاجمال می گوید استدلال به آیه تمام نیست، پس این اشکال یک اشکال اجمالی است؛

«فإنّ المقصود بها على ما يظهر منها أنّ غلبة المسلمين على الكفّار مع قلّة المسلمين و ضعفهم لم تكن إلاّ من اللّه تعالى على خلاف ما يقتضيه الأسباب العادية ليظهر الحقّ بهذه المعجزة و يهلك من هلك عن بيّنة و يحيى من‌ حيّ‌ عن‌ بيّنة فهي أجنبيّة عن المقام كيف و لو جاز الاستدلال بها للمقام لجاز الاستدلال بفقرتها الثّانية لعدم جواز الارتكاب إلاّ عن بيّنة و علم فليتأمّل‌»[3] .

اشکال محقق همدانی«ره» بنابر قاعده قبح عقاب بلابیان تمام است و الا کسی مثل شهید صدر«ره» که این قاعده را قبول ندارد نمی تواند چنین سخنی بگوید چون می گوید ارتکاب نیز دلیل می خواهد چون حق الطاعه حکم به احتیاط می کند.

آیه هشتم: آیه 145 سوره انعام

«قُلْ لا أَجِدُ في‌ ما أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلى‌ طاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلاَّ أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزيرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ رَبَّكَ غَفُورٌ رَحيم».

تقریب استدلال به این آیه شریفه متعدد است و مهم آنها دو تقریب است؛

تقریب اول

تقریب اول این است که یهود به پیامبرصلی الله علیه و آله خرده می گرفتند که چرا شما از گوشت شتر استفاده می کنید چون طبق مذهب آنها گوشت شتر حرام است، خدای متعال در این آیه شریفه طریقه جواب به آنها را به پیامبرصلی الله علیه و آله تعلیم می کند که به آنها بگو من در آنچه که به من وحی شده حرامی را نمی یابم الا اینکه میته یا خون و یا گوشت خوک و یا گوشتی باشد که نام خدا بر آن برده نشده است. بنابراین این آیه دلالت می کند که استناد به عدم وجدان برای ارتکاب، کار درستی است و الا می توانست بفرماید: «قل لیس فیما اوحی إلیّ»، پس معلوم می شود عدم وجدان کفایت می کند. همانگونه که طبق مرتکزات عقلاییه نیز اینگونه است که وقتی حرامی یافت نشد قبح عقاب بلا بیان حکم می کند به جواز ارتکاب آن فعل.

پس هم آیه شریفه دلالت می کند که استناد به عدم وجدان برای ارتکاب کافی است و هم آنچه که مرتکز در اذهان عقلایی است با همین آیه تایید می شود و آیه شریفه ارشاد به آن قرار می گیرد.

ان قلت

در این آیه شریفه عدم الوجدان پیامبر ملاک قرار داده شده است و عدم وجدان پیامبر به معنای قطع ایشان به عدم وجود است، پس اگر پیامبر انجام می دهد از باب عدم وجود است نه از باب عدم وجدان.

قلت

این درست است که عدم وجدان پیامبر دال بر قطع بر عدم است لکن در مقام احتجاج با آنها وقتی به جای تعبیر عدم وجود از تعبیر عدم وجدان استفاده می کند به این معناست که ملاک در عمل کردن عدم وجدان است، علاوه بر اینکه این فایده را دارد که این ضابطه را به دیگران نیز یاد می دهد یعنی اگر شما نیز در فعلی حرمت نیافتید می توانید به آن عمل کنید.

تقریب دوم

تقریب دیگر اینکه یهود که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را پیامبر نمی دانستند، پس علت اینکه حضرت اینگونه می فرماید که من نیافتم این است که گویا خدا اینگونه می خواهد تعلیم بفرماید که به آنها بگواگر مرا به عنوان پیامر قبول دارید همین عمل من دال بر عدم حرمت است و اگر هم پیامبری مرا قبول ندارید لکن چون در آنچه به من رسیده حرمت این امور وجود ندارد لذا حکم به حرمت نمی کنم.

طبق تقریب دوم پیامبر می خواهد بفرماید روش من این است که اگر چیزی را حرام نیافتم به آن عمل می کنم در اینصورت نیاز ندارد که گفته شود این یک روش مرتکز عقلایی است، بنابراین ما نیز که تابع وجود مقدس این پیامبر هستیم همین روش برای ما حجیت پیدا می کند.

 


[1] - مقالات الأصول، ج‌2، ص: 158.
[2] - .همان
[3] - .الفوائد الرضوية على الفرائد المرتضوية، ج‌2، ص: 31

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo