درس خارج فقه آیت الله شبیری
کتاب البیع
92/11/14
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مقدمه بودن ابتلاء برای احراز رشد یا احراز بلوغ؟
بحثی دیگری که ایشان میفرمایند، عبارت از این است که این ابتلائی که امر به آن شده است، مقدمه برای احراز رشد است یا مقدمه برای احراز بلوغ؟
رفع حجر دو شرط دارد و باید ببینیم که در این آیه شارع برای احراز کدام یک از این شروط، دستور به ابتلاء داده است؟
یک احتمال ابتداءً وجود دارد که دستور به امتحان برای کشف بلوغ باشد. ایشان هم میفرمایند که ما برای آیهی ابتلاء معانی مختلفی بیان کردیم و چهار احتمال در معنای آیه ذکر شد.
با توجه به اینکه احتمال اول محدودیتی ندارد و قبل بلوغ و بعد بلوغ فرقی با هم ندارند، دیگر در اینجا مطرح نمیشود.
بحث در سه احتمال دیگر است که در دو احتمال «حتی» غائی بود و در احتمال دیگر هم «حتی» تعلیلی و در مقام شرط بود. ما باید راجع به این سه احتمال بحث بکنیم.
ایشان میفرمایند که اگر «حتی» را غائی بدانیم، مقدمه بودن امتحان برای کشف بلوغ، استحالهی عقلی دارد، زیرا تقیید کاشف به منکشف یا غائی بودن منکشف نسبت به کاشف استحالهی عقلی دارد، چون که متقضای تقیید یا غائیت عبارت از احراز قید است و احراز قید هم نقطهی مقابل با ابتلاء است. ابتلاء برای کشف مجهول است و وقتی موضوع را قید میزنند، با احراز موضوع، دیگر مجهولی نداریم تا کشف بشود. پس بنابراین مقدمه بودن ابتلاء برای کشف بلوغ مستحیل است.
و اما بنا بر قول صاحب جواهر ـ که «حتی» را شرطی میداند ـ ایشان میفرماید که مقدمه بودن تحقیق و امتحان برای کشف بلوغ، اشکال عقلی ندارد، ولی یک اشکال استظهاری وجود خواهد داشت.
ایشان میفرمایند که در (حَتّى إِذا بَلَغُوا النِّکاح) تفریع بر ابتلاء شده است و اگر ابتلاء مقدمه برای کشف بلوغ است، باید کشف بلوغ تالی قرار داده میشد، نه خود بلوغ. به عبارت دیگر مقام ثبوت بلوغ، نمیتواند متفرع بر ابتلاء باشد، بلکه کشف بلوغ متفرع بر ابتلاء و امتحان است و در آیهی شریفه هم «علم» درج نشده است و خود بلوغ جزاء قرار داده شده است. بنابراین این خلاف ظاهر است که بگوییم: این ابتلائی که در اینجا واقع شده است، مقدمه برای کشف بلوغ است، اما اگر ابتلاء را مقدمه برای کشف رشد بدانیم، درست خواهد بود و خلاف ظاهر هم نمیشود، زیرا تعبیر به (آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْدًا) شده است که در نتیجهی ابتلاء، برای شما کشف رشد حاصل میگردد و ظاهر جمله عبارت از این است که ابتلاء مقدمه برای کشف رشد است، نه مقدمه برای کشف بلوغ.
این فرمایش ایشان بود، ولی بحث در این است که آیا ظاهر عرفی متعیّن در همین معنایی است که ایشان فرمودند، یا اینکه عرف به هر دو شکل استعمال میکند؟
گاهی اینطور گفته میشود که تحقیق کنید و اگر زید اعلم بود و عدالتش را هم احراز کردید، تقلید از او صحیح یا واجب است. در اینجا هم تعبیر به این میشود که اگر اعلمیت زید یقینی شد و هم اینطور تعبیر میشود که اگر زید اعلم بود و خیلی متعارف است که در مواردی که علم جزء موضوع است، حکم بر خود شیء برده میشود مثل همین تعبیراتی که بیان شد و در الفاظ و تعابیر سابقین هم در موارد متعددی که احکام بر موضوعات معلومه بار شده است، در لفظ بر ذات شیء حمل شده است، در حالی که خود ذات چنین حکمی ندارد و باید منکشف بشود تا حکم برایش ثابت بشود. مثلاً گفته میشود که ایذاء دیگران تالی فاسد دارد و موجب استحقاق جهنم است، در حالی که خود ایذاء موجب استحقاق جهنم نیست، بلکه اگر ایذاء از روی علم باشد، اینطور است و در اینجا حکم بر روی موضوع به همراه قید علم بار شده است، ولی این قید ذکر نشده و حکم در ظاهر بر خود ذات حمل شده است و چنین چیزی در موضوعات خیلی شایع است.
پس بنابراین چنین تعبیراتی خلاف ظاهر نیست و در استعمالات شایع و رایج است. در نتیجه این بیان ایشان نمیتواند دلیل برای نفی احتمال مقدمه بودن ابتلاء برای بلوغ باشد.
البته در این مسئله یک عبارتی از علی بن ابراهیم در تفسیرش وجود دارد که ممکن است بر اساس آن بگوییم که ابتلاء در آیه مقدمه برای کشف بلوغ است.
عبارت ایشان این است که «قال فی قوله جل و عز «وابتلوا الیتامى، من کان فی یده مال بعض الیتامى فلایجوز له أن یعطیه حتّى یبلغ النّکاح و یحتلم، فإذا احتلم و وجب علیه الحدود و إقامة الفرائض، و لایکون مضیّعا و لا شارب خمر و لا زانیا، فإذا أنس منه الرّشد دفع إلیه المال و یشهد علیه فإذا کانوا لایعلمون أنه قد بلغ، فلیمتحن بریح إبطه أو نبت عانته و إذا کان ذلک فقد بلغ، فیَدفع» یا «فیُدفع إلیه ماله إذا کان رشیداً».
تعبیر ایشان این است که اگر نسبت به بلوغ شک کردیم، راه امتحانش عبارت از انبات شعر یا ریح ابط شخص است و از اینها بلوغ او معلوم میشود.
در بعضی از کتب این عبارت را روایت ابی الجارود از ابی جعفر علیهالسلام دانستهاند، ولی این مطلب درست نیست.
یک احتمال دیگر هم این است که این عبارت، روایت از حضرت صادق علیهالسلام به طریق ابی بصیر یا شخص دیگری باشد.
احتمال ثالث برای کسی که قدری با تفسیر علی بن ابراهیم آشنا باشد، متعیّناً این است که این عبارت کلام خود علی بن ابراهیم است و ایشان از کلمهی «قال» برای بیان مطالب خودش استفاده میکند. آقای خمینی(قدس سرّه) هم همین احتمال را ترجیح داده است، منتهی تعبیر ایشان این است که در کتابها در خیلی از مواقع شخص از خودش تعبیر به «قال» میکند مثل ابنمالک که میگوید: قال محمدٌ هو بن مالک، و این تعبیر، رایجی است.
اگر کسی به روش علی بن ابراهیم آشنا باشد، تردیدی نمیکند که این عبارت مال خود علی بن ابراهیم است و روش ایشان در تفسیر عبارت از این است که اول قطعه قطعه عبارتهای قرآن و تفسیرش را ذکر میکند و بعد هم اگر روایتی باشد، آن را بیان میکند. در اینجا هم اول راجع به یک قطعهی دیگری از آیه مطلبی بیان کرده و حدیثی آورده است و راجع به قسمتهای مختلف چند حدیث بیان کرده است، ولی در این قسمت هیچ حدیثی آورده نشده است و تعبیر به «قال» کرده است و این عبارت متعلق به خود علی بن ابراهیم است. البته امکان دارد که این تعبیر متعلق به علی بن ابراهیم نبوده و از قبیل «قال محمد هو بن مالک» نباشد، چون تفسیر علی بن ابراهیم مجموعهای از تفاسیر متعدد است و شخص دیگری ـ که علی المظنون علی بن حاتم قزوینی است ـ آن را از تفاسیر مختلف جمعآوری کرده است.
به هر حال این عبارت ایشان، روایت نیست و آقای خمینی(قدس سرّه) هم میفرمایند بر فرض اینکه این عبارت روایت باشد، باز هم صراحتی در این مطلب ندارد که امتحان برای کشف بلوغ باشد، زیرا ممکن است که امتحان برای این باشد که رشدش را بفهمید و یک موضوع دیگر هم عبارت از این باشد که بلوغ معتبر است.
بنابراین امام یا علی بن ابراهیم در این عبارت میخواهد راههای کشف بلوغ را بیان کند، همانطوری که در جنگها و امثال آن هم از عانه و امثال آن کشف بلوغ میکردند و در نتیجه این عبارت یک اضافه بیانی است که هیچ ارتباطی به ابتلاء مذکور در آیه ندارد و دلیل بر مطلب مورد بحث نیست.
بعد ایشان یک جملهای بیان میفرمایند که بنده معنای آن را نفهمیدم و به همین جهت نمیتوانم درست بیان بکنم. ایشان میفرمایند که اصلاً این عبارت نمیتواند دلیل بر مقدمه بودن امتحان نسبت به کشف بلوغ باشد و اینطور تعبیر میکنند: «لا اشکال فیها بان الامتحان المذکور هو الابتلاء فی الآیة بل یمکن أن یقال إنّ مورد الامتحان هو الجهل بالمنکشف»، شخص باید نداند تا امتحان بکند. «فالآیة لو کانت متعرّضة لامتحان البلوغ، لابدّ من فرض جهل المخاطب بالبلوغ، فلایتناسب معه قوله علیه السلام: «فإذا کانوا لایعلمون»»، اگر امتحان مقدمه برای کشف بلوغ باشد، باید مخاطب جهل به بلوغ داشته باشد، «فلا یتناسب معه قوله علیهالسلام: «فإذا کانوا لایعلمون..» فیظهر منه أنّ الابتلاء لکشف المجهول و هو الرشد».
ایشان در ذیل عبارتشان کاشفیت ابتلاء نسبت به بلوغ را تقریباً مستحیل دانسته است و بنده این قسمت از بیان ایشان را نفهمیدم و راجع به دو احتمال غائی بودن «حتی» هم بحث مفصلی وجود دارد که بعداً مطرح خواهیم کرد.
بحثی دیگری که ایشان میفرمایند، عبارت از این است که این ابتلائی که امر به آن شده است، مقدمه برای احراز رشد است یا مقدمه برای احراز بلوغ؟
رفع حجر دو شرط دارد و باید ببینیم که در این آیه شارع برای احراز کدام یک از این شروط، دستور به ابتلاء داده است؟
یک احتمال ابتداءً وجود دارد که دستور به امتحان برای کشف بلوغ باشد. ایشان هم میفرمایند که ما برای آیهی ابتلاء معانی مختلفی بیان کردیم و چهار احتمال در معنای آیه ذکر شد.
با توجه به اینکه احتمال اول محدودیتی ندارد و قبل بلوغ و بعد بلوغ فرقی با هم ندارند، دیگر در اینجا مطرح نمیشود.
بحث در سه احتمال دیگر است که در دو احتمال «حتی» غائی بود و در احتمال دیگر هم «حتی» تعلیلی و در مقام شرط بود. ما باید راجع به این سه احتمال بحث بکنیم.
ایشان میفرمایند که اگر «حتی» را غائی بدانیم، مقدمه بودن امتحان برای کشف بلوغ، استحالهی عقلی دارد، زیرا تقیید کاشف به منکشف یا غائی بودن منکشف نسبت به کاشف استحالهی عقلی دارد، چون که متقضای تقیید یا غائیت عبارت از احراز قید است و احراز قید هم نقطهی مقابل با ابتلاء است. ابتلاء برای کشف مجهول است و وقتی موضوع را قید میزنند، با احراز موضوع، دیگر مجهولی نداریم تا کشف بشود. پس بنابراین مقدمه بودن ابتلاء برای کشف بلوغ مستحیل است.
و اما بنا بر قول صاحب جواهر ـ که «حتی» را شرطی میداند ـ ایشان میفرماید که مقدمه بودن تحقیق و امتحان برای کشف بلوغ، اشکال عقلی ندارد، ولی یک اشکال استظهاری وجود خواهد داشت.
ایشان میفرمایند که در (حَتّى إِذا بَلَغُوا النِّکاح) تفریع بر ابتلاء شده است و اگر ابتلاء مقدمه برای کشف بلوغ است، باید کشف بلوغ تالی قرار داده میشد، نه خود بلوغ. به عبارت دیگر مقام ثبوت بلوغ، نمیتواند متفرع بر ابتلاء باشد، بلکه کشف بلوغ متفرع بر ابتلاء و امتحان است و در آیهی شریفه هم «علم» درج نشده است و خود بلوغ جزاء قرار داده شده است. بنابراین این خلاف ظاهر است که بگوییم: این ابتلائی که در اینجا واقع شده است، مقدمه برای کشف بلوغ است، اما اگر ابتلاء را مقدمه برای کشف رشد بدانیم، درست خواهد بود و خلاف ظاهر هم نمیشود، زیرا تعبیر به (آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْدًا) شده است که در نتیجهی ابتلاء، برای شما کشف رشد حاصل میگردد و ظاهر جمله عبارت از این است که ابتلاء مقدمه برای کشف رشد است، نه مقدمه برای کشف بلوغ.
این فرمایش ایشان بود، ولی بحث در این است که آیا ظاهر عرفی متعیّن در همین معنایی است که ایشان فرمودند، یا اینکه عرف به هر دو شکل استعمال میکند؟
گاهی اینطور گفته میشود که تحقیق کنید و اگر زید اعلم بود و عدالتش را هم احراز کردید، تقلید از او صحیح یا واجب است. در اینجا هم تعبیر به این میشود که اگر اعلمیت زید یقینی شد و هم اینطور تعبیر میشود که اگر زید اعلم بود و خیلی متعارف است که در مواردی که علم جزء موضوع است، حکم بر خود شیء برده میشود مثل همین تعبیراتی که بیان شد و در الفاظ و تعابیر سابقین هم در موارد متعددی که احکام بر موضوعات معلومه بار شده است، در لفظ بر ذات شیء حمل شده است، در حالی که خود ذات چنین حکمی ندارد و باید منکشف بشود تا حکم برایش ثابت بشود. مثلاً گفته میشود که ایذاء دیگران تالی فاسد دارد و موجب استحقاق جهنم است، در حالی که خود ایذاء موجب استحقاق جهنم نیست، بلکه اگر ایذاء از روی علم باشد، اینطور است و در اینجا حکم بر روی موضوع به همراه قید علم بار شده است، ولی این قید ذکر نشده و حکم در ظاهر بر خود ذات حمل شده است و چنین چیزی در موضوعات خیلی شایع است.
پس بنابراین چنین تعبیراتی خلاف ظاهر نیست و در استعمالات شایع و رایج است. در نتیجه این بیان ایشان نمیتواند دلیل برای نفی احتمال مقدمه بودن ابتلاء برای بلوغ باشد.
البته در این مسئله یک عبارتی از علی بن ابراهیم در تفسیرش وجود دارد که ممکن است بر اساس آن بگوییم که ابتلاء در آیه مقدمه برای کشف بلوغ است.
عبارت ایشان این است که «قال فی قوله جل و عز «وابتلوا الیتامى، من کان فی یده مال بعض الیتامى فلایجوز له أن یعطیه حتّى یبلغ النّکاح و یحتلم، فإذا احتلم و وجب علیه الحدود و إقامة الفرائض، و لایکون مضیّعا و لا شارب خمر و لا زانیا، فإذا أنس منه الرّشد دفع إلیه المال و یشهد علیه فإذا کانوا لایعلمون أنه قد بلغ، فلیمتحن بریح إبطه أو نبت عانته و إذا کان ذلک فقد بلغ، فیَدفع» یا «فیُدفع إلیه ماله إذا کان رشیداً».
تعبیر ایشان این است که اگر نسبت به بلوغ شک کردیم، راه امتحانش عبارت از انبات شعر یا ریح ابط شخص است و از اینها بلوغ او معلوم میشود.
در بعضی از کتب این عبارت را روایت ابی الجارود از ابی جعفر علیهالسلام دانستهاند، ولی این مطلب درست نیست.
یک احتمال دیگر هم این است که این عبارت، روایت از حضرت صادق علیهالسلام به طریق ابی بصیر یا شخص دیگری باشد.
احتمال ثالث برای کسی که قدری با تفسیر علی بن ابراهیم آشنا باشد، متعیّناً این است که این عبارت کلام خود علی بن ابراهیم است و ایشان از کلمهی «قال» برای بیان مطالب خودش استفاده میکند. آقای خمینی(قدس سرّه) هم همین احتمال را ترجیح داده است، منتهی تعبیر ایشان این است که در کتابها در خیلی از مواقع شخص از خودش تعبیر به «قال» میکند مثل ابنمالک که میگوید: قال محمدٌ هو بن مالک، و این تعبیر، رایجی است.
اگر کسی به روش علی بن ابراهیم آشنا باشد، تردیدی نمیکند که این عبارت مال خود علی بن ابراهیم است و روش ایشان در تفسیر عبارت از این است که اول قطعه قطعه عبارتهای قرآن و تفسیرش را ذکر میکند و بعد هم اگر روایتی باشد، آن را بیان میکند. در اینجا هم اول راجع به یک قطعهی دیگری از آیه مطلبی بیان کرده و حدیثی آورده است و راجع به قسمتهای مختلف چند حدیث بیان کرده است، ولی در این قسمت هیچ حدیثی آورده نشده است و تعبیر به «قال» کرده است و این عبارت متعلق به خود علی بن ابراهیم است. البته امکان دارد که این تعبیر متعلق به علی بن ابراهیم نبوده و از قبیل «قال محمد هو بن مالک» نباشد، چون تفسیر علی بن ابراهیم مجموعهای از تفاسیر متعدد است و شخص دیگری ـ که علی المظنون علی بن حاتم قزوینی است ـ آن را از تفاسیر مختلف جمعآوری کرده است.
به هر حال این عبارت ایشان، روایت نیست و آقای خمینی(قدس سرّه) هم میفرمایند بر فرض اینکه این عبارت روایت باشد، باز هم صراحتی در این مطلب ندارد که امتحان برای کشف بلوغ باشد، زیرا ممکن است که امتحان برای این باشد که رشدش را بفهمید و یک موضوع دیگر هم عبارت از این باشد که بلوغ معتبر است.
بنابراین امام یا علی بن ابراهیم در این عبارت میخواهد راههای کشف بلوغ را بیان کند، همانطوری که در جنگها و امثال آن هم از عانه و امثال آن کشف بلوغ میکردند و در نتیجه این عبارت یک اضافه بیانی است که هیچ ارتباطی به ابتلاء مذکور در آیه ندارد و دلیل بر مطلب مورد بحث نیست.
بعد ایشان یک جملهای بیان میفرمایند که بنده معنای آن را نفهمیدم و به همین جهت نمیتوانم درست بیان بکنم. ایشان میفرمایند که اصلاً این عبارت نمیتواند دلیل بر مقدمه بودن امتحان نسبت به کشف بلوغ باشد و اینطور تعبیر میکنند: «لا اشکال فیها بان الامتحان المذکور هو الابتلاء فی الآیة بل یمکن أن یقال إنّ مورد الامتحان هو الجهل بالمنکشف»، شخص باید نداند تا امتحان بکند. «فالآیة لو کانت متعرّضة لامتحان البلوغ، لابدّ من فرض جهل المخاطب بالبلوغ، فلایتناسب معه قوله علیه السلام: «فإذا کانوا لایعلمون»»، اگر امتحان مقدمه برای کشف بلوغ باشد، باید مخاطب جهل به بلوغ داشته باشد، «فلا یتناسب معه قوله علیهالسلام: «فإذا کانوا لایعلمون..» فیظهر منه أنّ الابتلاء لکشف المجهول و هو الرشد».
ایشان در ذیل عبارتشان کاشفیت ابتلاء نسبت به بلوغ را تقریباً مستحیل دانسته است و بنده این قسمت از بیان ایشان را نفهمیدم و راجع به دو احتمال غائی بودن «حتی» هم بحث مفصلی وجود دارد که بعداً مطرح خواهیم کرد.