< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد سیدجواد شبیری

96/10/24

بسم الله الرحمن الرحیم

 

کلام مرحوم شیخ انصاری: عدم دلالت «بعنیه» بر علم تفصیلی1استعمالات کلمه «بعینه» در روایات2استعمال «بعینه» برای نفی سرایت حکم به مشابه2استعمال «بعینه» برای نفی سرایت حکم به بدل3استعمال «بعینه» برای نفی مجاور3استعمال «بعینه» برای نفی علم اجمالی4استعمال «بعینه» برای نفی کلی5آدرس سایر روایات5

 

موضوع: روایات دالّ بر برائت /تنجیر علم اجمالی /قاعده احتیاط

خلاصه بحث جلسه گذشته واین جلسه :

سخن در تنچیز علم اجمالی بود. در جلسه گذشته بیان شد، عمده دلیل بر برائت در اطراف علم اجمالی، روایاتی است که در غایت آنها کلمه «بعینه» به کار رفته است. در این جلسه ضمن نقل کلام مرحوم شیخ در پاسخ به این روایات، مروری بر استعمال روایی کلمه «بعینه» خواهیم داشت تا بتوانیم معنایی دقیق برای آن کشف کنیم.

کلام مرحوم شیخ انصاری: عدم دلالت «بعینه» بر علم تفصیلی

مرحوم شیخ انصاری، ظهور بدوی برخی از روایات بر جریان حلّ در اطراف علم اجمالی را پذیرفته اما بیان می کند به علت حکم قطعی عقل، به تنجیز علم اجمالی باید از این ظهور رفع ید کرد. ایشان می نویسد:

و أمّا الشرع فلم‌ يرد فيه‌ ما يصلح للمنع عدا ما ورد من قولهم عليهم السلام «كلّ شي‌ء حلال حتّى تعرف أنّه حرام بعينه» و «كلّ شي‌ء فيه حلال و حرام فهو لك حلال حتّى تعرف الحرام منه بعينه» و غير ذلك....

و لكن هذه الأخبار و أمثالها لا يصلح للمنع لأنّها كما تدلّ على حلّية كلّ واحد من المشتبهين كذلك تدلّ على حرمة ذلك المعلوم إجمالًا لأنّه أيضاً شي‌ء علم حرمته»،[1]

فإن‌ قلت‌ إنّ‌ غاية الحل‌ معرفة الحرام بشخصه[2] و لم یتحقق في المعلوم الاجمالی

قلت أمّا قوله عليه السّلام كلّ شي‌ء حلال حتّى تعلم أنّه حرام بعينه فلا يدلّ على ما ذكرت لأنّ قوله عليه السّلام بعينه تاكيد للضمير جي‌ء به للاهتمام في اعتبار العلم كما يقال: رأيت زيدا نفسه بعينه لدفع توهم وقوع الاشتباه في الرؤية و إلّا فكل شي‌ء علم حرمته فقد علم حرمة نفسه فإذا علم بنجاسة إناء زيد و طهارة إناء عمرو فاشتبه الإناء إن فإناء زيد شي‌ء علم حرمته بعينه نعم يتصف هذا المعلوم المعين بكونه لا بعينه إذا أطلق عليه عنوان أحدهما فيقال أحدهما لا بعينه في مقابل أحدهما المعين عند القائل‌ و أمّا قوله‌ فهو لك حلال حتّى تعرف الحرام منه بعينه‌ فله‌ ظهور فيما ذكر حيث ان

قوله بعينه قيد للمعرفة فمؤداه اعتبار معرفة الحرام بشخصه و لا يتحقّق ذلك إلّا إذا امكنت الإشارة الحسية إليه و أمّا إناء زيد المشتبه بإناء عمرو في المثال و إن كان معلوما بهذا العنوان إلّا أنّه مجهول باعتبار الأمور المميزة له في الخارج عن إناء عمرو فليس معروفا بشخصه إلّا أنّ إبقاء الصحيحة على هذا الظهور توجب المنافاة لما دلّ على حرمة ذلك العنوان المشتبه مثل قوله عليه السّلام اجتنب عن الخمر...[3]

ایشان در ادامه با پذیرش دلالت روایت دوم بر حلّیت در اطراف علم اجمالی، وارد این بحث می شوند که حکم به حلیت، با حرمت واقعی معلوم تنافی دارد و حکم ظاهری در این موارد وجود ندارد که وارد این مباحث نمی شویم.

مرحوم شیخ در قسمت اول، فرمود: کلمه «بعینه» برای تأکید ضمیر بوده و به جهت اهتمام به حصول علم است به این معنا که حکم در مشابهات علم وجود ندارد.

استعمالات کلمه «بعینه» در روایات

همانگونه که مرحوم شیخ فرمود، کلمه «بعینه» برای تأکید است اما تأکید برای چیست؟

استعمال «بعینه» برای نفی سرایت حکم به مشابه

گاه کلمه «بعینه» استعمال شده و با تأکید حکم، وجود آن را در موارد مشابه نفی می کند. برای این نوع استعمال، موارد مختلفی وجود دارد که تنها بخشی از آنها را مرور می کنیم.

حَدَّثَنَا السِّنْدِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حُكَيْمٍ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ علیه‌السلام قَالَ: قُلْتُ لَهُ تَفَقَّهْنَا فِي الدِّينِ وَ رُوِّينَا وَ رُبَّمَا وَرَدَ عَلَيْنَا رَجُلٌ قَدِ ابْتُلِيَ بِشَيْ‌ءٍ صَغِيرٍ الَّذِي مَا عِنْدَنَا فِيهِ بِعَيْنِهِ شَيْ‌ءٌ وَ عِنْدَنَا مَا هُوَ يُشْبِهُهُ مِثْلَهُ أَ فَنُفْتِيهِ بِمَا يُشْبِهُهُ قَالَ لَا وَ مَا لَكُمْ وَ الْقِيَاسَ ...[4]

راوی در این روایت سعی کرده با غیر مهم جلوه دادن مسأله، مجوّزی برای قیاس بگیرد که امام علیه‌السلام چنین مجوّزی به او نمی دهد. در این کلام، «بعینه» برای نفی مشابه است.

مَرِضْتُ فَدَخَلَ الطَّبِيبُ عَلَيَّ لَيْلًا فَوَصَفَ لِي دَوَاءً بِلَيْلٍ آخُذُهُ كَذَا وَ كَذَا يَوْماً فَلَمْ يُمَكِّنِّي فَلَمْ يَخْرُجِ الطَّبِيبُ مِنَ الْبَابِ حَتَّى وَرَدَ عَلَيَّ نَصْرٌ (خادم امام هادی ع ) بِقَارُورَةٍ فِيهَا ذَلِكَ الدَّوَاءُ بِعَيْنِهِ فَقَالَ لِي- أَبُو الْحَسَنِ يُقْرِئُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ لَكَ خُذْ هَذَا الدَّوَاءَ كَذَا وَ كَذَا يَوْماً فَأَخَذْتُهُ فَشَرِبْتُهُ فَبَرَأْتُز[5] در این روایت نیز، «بعینه» برای نفی مشابهت است.

عن ابی جعفر علیه‌السلام قال: لم يحرم الله شيئا من الحيوان في القرآن إلا الخنزير بعينه[6] در این روایت نیز «بعینه» برای نفی حرمت مشابه خنزیر در قرآن است.

امکان دارد «بعینه» در این روایت نیز برای نفی مشابه استعمال شده باشد: انما حرم الله الحرام بعینه ما قلّ منه و ما کثر و احل الله الحلال بعینه ما قلّ منه أو کثر[7] به این معنا که چیزی که شبیه حلال است حکم حلال را نداشته و چیزی که شبیه حرام است، حکم حرام را ندارد و شاید این تعبیر در مقام نفی قیاس بوده و صرف مشابهت را سرایت حکم نفی کند مانند آیه قرآن که خداوند مانند بودن ربا و بیع را موجب وحدت حکم ندانسته و این برداشت را نفی کرده است.[8] هر چند به نظر می رسد این روایت، مقداری با بحث ما متفاوت باشد.

استعمال «بعینه» برای نفی سرایت حکم به بدل

در برخی از استعمالات روایی، کلمه «بعینه» استعمال شده و مقصود از آن، نفی سرایت حکم به بدل است. هر چند بدل نیز مشابه مبدل منه بوده و امکان دارد این استعمالات ذیل استعمال اول نیز تعریف شود، اما به جهت روشن تر شدن بحث، آن را از استعمال اول تفکیک کرده ایم.

عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام قَالَ بُنِيَ الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسَةِ أَشْيَاءَ عَلَى الصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ الْحَجِّ وَ الصَّوْمِ وَ الْوَلَايَةِ قَالَ زُرَارَةُ فَأَيُّ ذَلِكَ أَفْضَلُ فَقَالَ الْوَلَايَةُ أَفْضَلُهُنَّ .... قُلْتُ وَ مَا بَالُ الصَّوْمِ صَارَ آخِرَ ذَلِكَ أَجْمَعَ فَقَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص الصَّوْمُ جُنَّةٌ مِنَ النَّارِ ثُمَّ قَالَ إِنَّ أَفْضَلَ الْأَشْيَاءِ مَا إِذَا أَنْتَ فَاتَكَ لَمْ يَكُنْ مِنْهُ تَوْبَةٌ دُونَ أَنْ تَرْجِعَ إِلَيْهِ فَتُؤَدِّيَهُ بِعَيْنِهِ إِنَّ الصَّلَاةَ وَ الزَّكَاةَ وَ الْحَجَّ وَ الْوَلَايَةَ لَيْسَ شَيْ‌ءٌ يَقَعُ مَكَانَهَا دُونَ أَدَائِهَا وَ إِنَّ الصَّوْمَ إِذَا فَاتَكَ أَوْ قَصَّرْتَ أَوْ سَافَرْتَ فِيهِ أَدَّيْتَ مَكَانَهُ أَيَّاماً غَيْرَهَا وَ جُبِرَتْ ذَلِكَ الذَّنْبُ بِصَدَقَةٍ وَ لَا قَضَاءَ عَلَيْكَ وَ لَيْسَ مِنْ تِلْكَ الْأَرْبَعَةِ شَيْ‌ءٌ يُجْزِيكَ مَكَانَهُ غَيْرُهُ...[9] این روایت تفسیر عیاشی[10] و کافی[11] نیز وارد شده که متن منقول از محاسن بود. محصّل معنای روایت این است که بدل داشتن نشانگر اهمیت بالانداشتن آن نسبت به چیزی است که بدل ندارد و روزه بدل داشته و نماز بدل ندارد.[12] در این روایت، «بعنیه» به معنای «لا ببدله» می باشد و بیان کرده: افضل اشیاء چیزی است که باید خودش آورده شده و بدل ندارد. این روایت می تواند در بحث تزاحم و تعیین ملاک اهم از مهم، ضابطه ای را بیان کند که هر آنچه در شریعت بد ل دارد، در درجه اهمیت کمتر از چیزی است که بدل ندارد.

استعمال «بعینه» برای نفی مجاور

گاه «بعینه» به هدف نفی مجاور استعمال می شود. مانند: قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام مَا لِصَاحِبِ الْمَرْأَةِ الْحَائِضِ مِنْهَا فَقَالَ كُلُّ شَيْ‌ءٍ مَا عَدَا الْقُبُلَ بِعَيْنِه‌[13] در این روایت، «بعینه» در نفی حرمت مجاور مانند تفخیذ است. مثل آنکه گفته شود: آمدم خانه نبودی در پاسخ بیان شود: خود خانه من آمدی. بدین معنا که شاید به خانه مجاور و همسایه رفته باشی. البته این سه استعمال، بازگشت به استعمال واحد داشته و برای نفی مشابه است چه مستقیم مشابه را نفی کند جه بد ل و چه مجاور.

استعمال «بعینه» برای نفی علم اجمالی

استعمال دیگری که در «بعینه» وجود دارد، نفی علم اجمالی و شبیه آن است به این معنا مثلا تعلق حکم به عنوان کلی که عنوان مورد نظر از مصادیق آن باشد، را نفی می کند.

عَنْ أَبِي أَيُّوبَ النَّحْوِيِّ قَالَ بَعَثَ إِلَيَّ أَبُو جَعْفَرٍ الْمَنْصُورُ فِي جَوْفِ اللَّيْلِ فَأَتَيْتُهُ فَقَالَ لِي هَذَا كِتَابُ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ يُخْبِرُنَا أَنَّ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ قَدْ مَاتَ پس از نقداری تأسف از فوت امام صادق علیه‌السلام می گوید: ثُمَّ قَالَ لی اكْتُبْ قَالَ فَكَتَبْتُ صَدْرَ الْكِتَابِ[14] ثُمَّ قَالَ اكْتُب‌ ان كَانَ أَوْصَى إِلَى رَجُلٍ وَاحِدٍ بِعَيْنِهِ فَقَدِّمْهُ وَ اضْرِبْ عُنُقَهُ قَالَ فَرَجَعَ إِلَيْهِ الْجَوَابُ أَنَّهُ قَدْ أَوْصَى إِلَى خَمْسَةٍ وَاحِدُهُمْ أَبُو جَعْفَرٍ الْمَنْصُورُ وَ مُحَمَّدُ بْنُ سُلَيْمَانَ وَ عَبْدُ اللَّهِ وَ مُوسَى وَ حَمِيدَةُ[15]

این وصیت امام علیه‌السلام بسیار هوشمندانه تنظیم شده و باعث می شود، منصور نتواند به هدف شوم خود برسد. منصور می گوید اگر به شخص معیّنی وصیت کرده باشد، گردن او را بزنید ولی اگر معیّنا وصیت نکرده باشد، دیگر کاری نمی توان کرد. امام علیه‌السلام نیز پنج نفر را به عنوان وصیّ انتخاب می کند: منصور، محمد بن سلیمان امیر مدینه، عبد الله افطح، امام موسی بن جعفر علیه‌السلام و حمیده همسر امام صادق علیه‌السلام تا امام موسی به جعفر علیه‌السلام از شرّ منصور در امان باشد. منصور نیز با دیدن اینکه یکی از وصیّ‌ها خود اوست دیگر بهانه ای برای قتل امام علیه‌السلام نداشت.[16] در برخی از نقلیات وجود دارد که خود شیعیان از این وصیت، امام بعدی را شناختند. بدین سبب که منصور و محمد بن سلمیان صلاحیت امام شدن را ندارند، حمیده زن است و نمی تواند امام باشد و عبد الله هر چند فرزند بزرگتر است اما اینکه امام علیه‌السلام با وجود فرزند بزرگتر به فرزند کوچکتر (امام موسی کاظم علیه‌السلام) وصیت کرده باشد، نشاندهند نقطه ضعفی در فرزند بزرگتر است. پس از این پنج نفر امام بعدی، امام موسی بن جعفر خواهد بود. «بعینه» در این نقل می تواند برای نفی علم اجمالی باشد بدین معنا که اگر وصیّ فرد معیّنی است نه فرد مردّد بین چند نفر گردن او را بزن. البته این احتمال در صورتی است که مراد از وصایت امری مانند امامت باشد که تنها به یک نفر قائم است.

استعمال «بعینه» برای نفی کلی

قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع الرَّجُلُ يَلْقَى الْمَرْأَةَ فَيَقُولُ لَهَا زَوِّجِينِي نَفْسَكِ شَهْراً وَ لَا يُسَمِّي الشَّهْرَ بِعَيْنِهِ ثُمَّ يَمْضِي فَيَلْقَاهَا بَعْدَ سِنِينَ قَالَ فَقَالَ لَهُ شَهْرُهُ إِنْ كَانَ سَمَّاهُ وَ إِنْ لَمْ يَكُنْ سَمَّاهُ فَلَا سَبِيلَ لَهُ عَلَيْهَا.[17] امام ع در این روایت بیان می کند: یک ماه کلی کافی نبوده و باید یک ماه معیّن باشد. در این روایت، «بعینه» در مقابل کلّی ماه بوده و نافی آن است و بیان می کند باید ماه معیّن باشد.[18]

استعمال دیگر «بعینه» که تقریبا نزدیک به روایت «کل شیء حلال» است، در مقنعه وارد شده: وَ سُئِلَ ع عَنْ رَجُلٍ اكْتَسَبَ مَالًا مِنْ حَلَالٍ وَ حَرَامٍ ثُمَّ أَرَادَ التَّوْبَةَ مِنْ ذَلِكَ وَ لَمْ يَتَمَيَّزْ لَهُ الْحَلَالُ بِعَيْنِهِ مِنَ الْحَرَام...‌[19]

به نظر می رسد، در این که «بعینه» برای تأکید است بحثی نبوده اما باید دید، توهم محتمل چیست که «بعینه» آن توهم متحمل را نفی می کند؟

آدرس سایر روایات

استعمالات دیگری از «بعینه» وجود دارد که شبیه حدیث حلّ بوده و در فهم معنای دقیق تر این حدیث مؤثر است. در این جلیه تنها آدرس آنها را نقل کرده و متن این روایات را در جلسه آینده مرور می کنیم.

محاسن جلد 2 صفحه 495 حدیث 596 و بعد از او. کافی جلد 5 صفحه 228 حدیث 2 صفحه 313 حدیث 39 و 40. جلد 6 صفحه 339 حدیث 1. فقیه جلد 3 صفحه 341 حدیث 208. تهذیب جلد 6 صفحه 375 حدیث 1094 دویست و پانزده باب. جلد 7 صفحه 132 حدیث 579 پنجاهم باب. 226 حدیث 988 هشت باب. 989 نهم باب. جلد 9 صفحه 79 حدیث 337 هفتاد و دو باب. در این روایات، روشن است «بعینه» که در مقام نفی علم اجمالی به کار رفته و حتی خود حدیث حلّ نیز با توجه به صدر و ذیل موجود در آن، به روشنی برای نفی علم اجمالی است. در نتیجه فرمایش مرحوم شیخ، با روایت حلّ سازگار نیست. شاید ایشان بدون نگاه به صدر و ذیل روایت، این احتمال را در روایت، بیان کرده باشند.

یکی از این روایات نقل قرب الاسناد است: وَ عَنْهُمَا (محمد بن عبد الحمید و عبد الصمد بن محمد) عَنْ حَنَانٍ قَالَ:: سَمِعْتُ رَجُلًا يَسْأَلُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ عَنْ حَمَلٍ[20] رَضَعَ مِنْ خِنْزِيرَةٍ، ثُمَّ اسْتُفْحِلَ(تولید مثل کرد) الْحَمَلُ فِي غَنَمٍ(گله)، فَخَرَجَ لَهُ نَسْلٌ، مَا قَوْلُكَ فِي نَسْلِهِ؟ فَقَالَ: «مَا عَلِمْتَ أَنَّهُ مِنْ نَسْلِهِ بِعَيْنِهِ فَلَا تَقْرَبْهُ، وَ أَمَّا مَا لَمْ تَعْلَمْ أَنَّهُ مِنْهُ فَهُوَ بِمَنْزِلَةِ الْجُبُنِّ كُلْ وَ لَا تَسْأَلْ عَنْهُ»[21] این روایت در کافی با این سند آمده است: عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِير[22] که در این سند به جز حنان بن سدیر، بحث دیگری وجود ندارد که اگر کسی حنان را تصحیح کند، سند صحیحه خواهد بود. این روایت به روایت غنم موطوئه شباهت دارد اما در غنم موطوئه، پیدا کردن غنم و لو با قرعه لازم است اما حمل شیر خورده از خنزیر، تعیین لازم نبوده و اگر دقیقا و عینا فرزند این حمل، از نسل خنزیر باشد، باید از آن اجتناب کرد. در نتیجه از این روایت، لزوم موافقت قطعیه علم اجمالی ثابت نمی شود برخلاف روایت غنم موطوئه، به نحوی تعیین لازم بود.

در جلسه آینده نحوه جمع این روایات با روایاتی که از آنها تنجیز علم اجمالی استفاده می شود، مورد بررسی قرار خواهد گرفت. همانگونه که در جلسات گدشته بیان شد، اکثر روایات خاصه بر تنجیز علم اجمالی مورد پذیرش بوده و تنها روایاتی را که مرحوم حائری به آنها استشهاد کرده بود را تام نمی دانستیم. هر چند این روایات نیز جعل بدل کرده و می توانند مؤید تنجیز علم اجمالی باشند.


[1] این همان تقریبی است که در ذیل اخبار استصحاب نیز بیان کرده اند.
[2] اشاره به کلمه «بعینه» دارد.
[4] بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج‌1، ص: 302، ح4.
[7] مکارم الاخلاق؛ ص: 98.
[8] البقره: 275 الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَواْ لَا يَقُومُونَ إِلَّا كَمَا يَقُومُ الَّذِى يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسّ‌ِ ذَالِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُواْ إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبَواْ وَ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبَوا.
[12] به طور کلی این بحث وجود دارد که آیا روزه در ماه رمضان به نحو تعدّد مطلوب واجب است به این معنا که روزه سی روز در سال واجب بوده و ایقاع این سی روز در ماه رمضان نیز واجب دیگری است. مطابق این مبنا، مسافر روزه خود را قضا نمی کند بلکه واجب خود را انجام داده است. از برخی از روایات برداشت می شود که روزه برای مسافر قضا نبوده و نیازمند امر جدیدی نیست.
[14] معمولا نامه مقدماتی مانند خطبه داشته که کاتب آنها را می دانسته و خود بدون املا می نوشته است.
[16] در بسیاری از موارد، حکّام با احادیث نبوی بازی کرده و آنها را به نفع خود تفسیر می کردند. درباره تاریخچه حدیث رفع آمده است: حکّام اموالی را به زور از مردم گرفته و به زور آنها را وادار به قسم می کرده اند. در مقابل حدیث نبوی معروف بوده که «رفع عن امتی ما اکرهوا علیه» فقیهان مرتبط با دربار، این روایت را به این معنا می کردند که اگر کفّار، مسلم را مجبور به گفتن کفر کند، حرجی بر مسلمان نیست اما این حدیث در رابطه بار رفتار مسلمانان با هم وجود ندارد. یا در برخی در تفسیر بیان می کردند: حدیث رفع برای اکراه سارق و دزد است و شامل اکراه از طرف سلطان نمی شود. به نظرم ذیل داستان محمد نفس زکیه که ده سال حاکم بود، خواندم که مردم مدینه شورش کرده و جعفر بن سلیمان که امیر مدینه بود، به زور از مردم بیعت گرفت. مالک فتوا به رفع ما اکرهوا علیه داده به این مضمون که بیعت از سر اکراه صحیح نیست. جعفر بن سلیمان دستور به شلاق زدن مالک می کند. اما همین که خلیفه بر اوضاع مسلّط می شود، امیر مدینه را به علت شلاق زدن مالک بازخواست کرده و او را خلع می کند. همین نشانگر میزان بازی های سیاسی است که در طول تاریخ انجام شده است. به هر حال، خلفا رعایت ظاهر را کرده و سعی بر این داشتند که خود را مبادی به آداب اسلامی نشان دهند و همین طور بی گدار به آب نمی زدند. مثلا خلیفه درباره یحیی عهد سنگینی کرده بود که اگر او را بکشد، زن های او مطلّقه باشد. اما پس از مدّتی خلیفه تصمیم می گیرد یحیی را بکشد. ابوالبختری حاضر شد شهادت دهد، تعهّد نامه خلیفه به یحیی جنبه شرعی نداشته و لازم المراعات نیست. به همین دلیل، تعهّد نامه را پاره کرده و یحیی را می کشد.
[18] البته در نکاح بحث مفوّضه المهر و الوقت که زن مهر و زمان عقد نکاح را به مرد واگذار می کند، وجود دارد که در مقام بررسی آن نیستیم.
[20] حمل به معنای برّه است که به یکی از برج های نجومی نیز حمل گفته شده و برای آن تصویر برّه کشیده می شود. لسان العرب، ج‌11، ص: 181 و قيل: هو من ولد الضأْن الجَذَع فما دونه، .
[21] قرب الاسناد؛ ص: 97.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo