< فهرست دروس

درس خارج فقه حضرت آیت الله سبحانی

88/10/16

بسم الله الرحمن الرحیم

الفصل الثانی

التقیة فی أحادیث أئمة أهل البیت

بحث ما راجع به تقیه بود و ما تقیه را در تاریخ امم مطالعه کردیم، هم چنین تقیه را در در قرآن مجید و سنت نبوی بحث نمودیم،‌ اکنون می‌خواهیم تقیه را در کلمات ائمه‌ای اهل البیت علیهم السلام بحث کنیم، در کلمات ائمه‌ی اهل بیت به ظاهر خیلی مورد مبالغه است و این مبالغه سبب شده است که مخالفین به ما انتقاد کنند، مثلا در کلمات معصومین داریم که دین اگر ده قسمت باشد، نه قسمتش تقیه است «تسعه أعشار الدین فی التقیة و لا دین لمن لا تقیة له» یعنی اگر دین را تقسیم به ده بخش کنیم،‌ نه بخش آن را تقیه تشکیل می‌دهد و یک بخش دیگر غیر تقیه است، از این رو مخالفین به ما ایراد می‌گیرند که طبق این روایات، پس نه بخش از روایات کتب اربعه شما‌ تقیه است و یک بخش دیگرش غیر تقیه.

هم چنین روایاتی داریم که می‌گویند:‌ «لا إیمان لمن لا تقیه له» آنکس که تقیه ندارد، فاقد ایمان است، چون یک چنین اشکلاتی بر ما گرفته‌اند، ما نیز این فصل را باز کردیم تا این اشکالات را رفع کنیم و جواب بدهیم.

البته رفع این اشکال توقف دارد که ما و ضع شیعه را در این مقام ملاحظه کنیم:

الف: شیعه در زمان اموی‌های، یعنی معاویه و فرزندان معاویه

ب: شیعه در دوران مروانی‌ها

ج: شیعه در دوران عباسی‌ها

همانطور که می‌دانید،‌معاویه سر سلسله است، فرزندش یزید است و از یزید هم معاویه باقی ماند که از خلافت کناره‌گیری نمود و خلافت به دست مروانی‌ها رسید که سر سلسه مروانی‌ها، مروان بن حکم است، یعنی سلسه‌ی دیگر روی کار آمدند.و بعد از مروانی‌ها، عباسی‌ها به خلافت رسیدند.

بنابراین، اگر کسی وضع شیعه را در این سه دروه مطالعه و بررسی کند، قهرا متوجه خواهد شد که این کلمات امام صادق علیه السلام بسیار کلمات بالاست و موردش هم همان بوده که حضرت فرموده است.

بررسی دوران معاویه

دوران معاویه را عام الجماعه می‌گویند، چون بعد از آنکه حسن بن علی علیهما السلام خلافت را به معاویه واگذار کرد،‌مردم با معاویه بیعت کردند، اسم آن سال را عام الجماعة نهادند، کأنّه همه‌ی مردم آمدند و با معاویه بیعت کردند، این مرد به جای اینکه انصاف به خرج بدهد و با شیعیان علی از راه مدارا پیش بیاید، دو بخش نامه منتشر کرد، در بخش نامه‌ی اول خود در تمام کوره‌ها (کوره عبارت است از استان یا شهرستان که لا اقل در اطرافش قری و قصبات باشد) نوشت که در بالای منبر علی علیه السلام را سب کنید و شیعیان او را بگیرید و به دار بزنید (علی جذوع النخل)،‌این بخش نامه سبب شد که عمال معاویه هر کس را که احتمال تشیع به او می‌دادند،یعنی همین که گمان می‌کردند که این آدم شیعه است، او را می‌گرفتند یا می‌کشتند یا مالش را غارت می‌کردند، یعنی هر کاری که از دست شان می‌آمد، انجام می‌داند بخاطر همین بخش نامه‌ی معاویه.

بخش نامه‌ی دوم ایشان کمی لحنش نرم تر است و در آن نوشته بود که حقوق آنها را از بیت المال قطع کنید،‌شهادت شان را نپذیرید و خانه‌های آنها را بر سر شان خراب کنید،از این دو بخش نامه انسان وضع شیعه را در دوران معاویه به خوبی می‌فهمد که چگونه بوده است، اینک بخش نامه‌ی معاویه را می‌خوانیم تا مطلب کاملا جا بیفتد.

بخش نامه‌اول معاویه

کتب معاویة نسخة واحدة إلی عماله بعد عام الجماعة : أن برئت الذمة ممّن روی شیئاً من فضل أبی تراب و أهل بیته ، فقامت الخطباء فی کلّ کورة ، و علی کلّ منبر (چهل هزار منبر، شصت سال تمام،در هر جمعه حضرت علی علیه السلام را مورد سب قرار دادند) یلعنون علیاً ویبرأون منه و یقعون (غیبت می‌کردند) فیه و فی أهل بیته ، و کان أشدّ الناس بلاء حینئذ أهل الکوفة، لکثرة من بها من شیعة علی فاستعمل علیها زیاد بن سمیة (زیاد قبلا از اصحاب علی علیه السلام بود و تمام اصحاب و شیعیان آن حضرت را می‌شناخت، بعد از آنکه به معاویه ملحق شد، بخاطر شناختی که از شیعیان داشت، توانست که به بخش نامه‌ی معاویه جامه‌ی عمل بپوشاند) و ضمّ إلیه البصرة ، فکان یتبع الشیعة و هو بهم عارف، لأنّه کان منهم أیام علی علیه السلام فقتلهم تحت کلّ حجر و مدر، و أخافهم، و قطع الأیدی و الأرجل ، سمل العیون،(سمل به معنای میل کشیدن است، یعنی میل به چشمان شیعه علی علیه السلام می‌کشید که نبینند) و صلبهم علی جذوع النخل ، و طردهم و شردّهم عن العراق ، فلم یبق بها معروف منهم، و کتب معاویة إلی عماله فی جمیع الأفاق: ألّا یجیزوا لأحد من شیعة علی و أهل بیته شهادة . این بخش نامه‌ی اول بود.

بخش نامه‌ دوم معاویه

ثم کتب إلی عماله نسخة واحدة إلی جمیع البدان: انظروا من قامت علیه البیّنة أنه یحب علیاً و أهل بیته، فامحوه من الدیوان‌(یعنی حقوقش را از بیت المال قطع کنید) و أسقطوا عطاءه ورزقه ، وشفع ذلک بنسخة أخری :من اتهمتموه بموالاة هؤلاء القوم ، فنکلّوا به ، واهدموا داره. فلم یکن البلاء أشدّ و لا أکثر منه بالعراق ، و لا سیما بالکوفة حتی أنّ الرجل من شیعة علی علیه السلام لیأتیه من یثق به (یعنی اگر دوستی در خانه‌ی دوستش می‌رفت، طرف از کلفت و خادمش تقیه می‌کرد) فیدخل بیته، فیلقی إلیه سرّه، و یخاف من خادمه و مملوکه، و یحدثّه حتّی یأخذ علیه الأیمان الغلیظة ، لیکتمن علیه.

بررسی دوران مروانی‌ها

فإذا کان حال الشیعة بهذا الشکل فی عصر معاویة المعروف بالدهاء و المرونة – کما تعرفه کتب التاریخ- فکیف حالهم فی عصر المروانیین الّذی سلّطوا علی شیعة الکوفة الحجاج بن یوسف الثقفی فنکّل بهم و قتلهم قتلاً فظیعاً .

بررسی دوران عباسی‌ها

ثمّ بعد أن دالت دولة الأمولیین جاء عصر بنی العباس فلم یکونوا أقلّ من سابقیهم فی الظلم و اقتل حتی صدق قول شاعرهم:

یالیت جور بنی مروان دام لنا

یالیت عدل بنی العباس فی النار

((در دوران بنی عباس خلیفه‌ها هیچ کاره بوند،‌ غالبا ملوکی که روی کار می‌آمد، کار می‌کردند، خلافت بود و سطلنت هم بود،‌کسانی بودند که دولت تشکیل می‌دادند،‌ مثلا آل بویه در عراق صد سال و اندی حکومت کردند،‌ سلاجقه حکومت کردند،‌ خلیفه نمایشی بود و در واقع کار در دست ملوک بود،‌در دوران سلاجقه غوغا کردند،‌ کرخ مرکز شیعه است،‌الآن هم کراره و کرخ در عراق مرکز شیعه است، به کرخ حمله کردند و کتاب خانه‌ی شیخ طوسی را به آتش کشیدند، شیخ شبانه به نجف فرار کرد، این وضع و حال شیعه بوده، هم در دروان معاویه ،هم در دوران مروانی‌ها و هم در دوران عباسی‌ها. در یک چنین زمانی احادیث را مطالعه کنید، ولذا نباید انسان به این زودی اشکال کند که این چه روایاتی است که امام صادق علیه السلام فرموده است،‌همیشه زمان و مکان در تفسیر آیات و روایات نقش دارد و موثر است،‌ باید انسان ببیند که این روایات در چه ظرفی وارد شده است، نخست باید ظروف را مطالعه کرد و سپس سراغ روایت رفت، حال که ظروف را بررسی کردیم، می‌رویم سراغ روایات.

1. ما رواه الکلینی عن ابن عمر الاعجمی قال: قال لی أبو عبد الله :«یا أبا عمر أن تسعة أعشار الدین فی التقیة و لا دین لمن لا تقیة له»

حضرت در این روایت نمی‌خواهد اندازه گیری کند و بگوید دین ده بخش است،‌نه بخش آن را تقیه تشکیل می‌دهد و یک بخش دیگرش غیر تقیه، تا کسی اشکال کند که کتب اربعه‌ی شیعه،‌ نه بخشش تقیه است و یک بخش دیگر غیر تقیه و واقع، بلکه می‌خواهد سیمای ظرف را منعکس کند و بفرماید یک چنین شرائطی ایجاب می‌کند که نه بخش از زندگی را تقسیم به تقیه کنید،‌یعنی مماشات با آنها کنید، این یک نوع مبالغه در ترسیم اوضاع آن زمان است، مرداش از کلمه‌ی «دین» در این حدیث، یعنی معاشرت است،‌یعنی شما که با آنها معاشرت می‌کنید، مراقب خودب باشید، در نه بخش از زندگی با اینها مماشات کنید مانند زکات،‌خمس،‌حج و ...،‌در یک بخش هم آزاد هستید. حضرت نمی‌خواهد بگوید مجموع روایاتی که من گفتم، نه بخش آن تقیه است و یک بخش دیگرش واقع و غیر تقیه،‌تا شما اشکال کنید که این کتاب‌های شما بی ارزش است، چون نه بخش آن را تقیه تشکیل می‌دهد، بلکه می‌خواهد بفرماید که زندگی شما ده بخش است، مراد از دین، یعنی معاشرت متدینانه، معاشرت متدینانه با این جمعیت و با این شرائط و اوضاع، این است که در نه قسمت با آنها مماشات کنید و در یک قسمت احتیاج به مماشات نیست، در واقع نه و ده از قبیل مبالغه است، مثلا قرآن می‌فرماید اگر در باره‌ی منافقین هفتاد بار هم استغفار کنید، خداوند آنها را نخواهد بخشید، آن مرد گفت اگر هفتاد و یک بار استغفار می‌کرد، خدا می‌بخشید و حال آنکه نه هفتاد مطرح است و نه هفتاد و یک، بلکه می‌خواهد بگوید استغفار شمای پیغمبر که فرد اول جهان آفرینش هستید در حق اینها موثر نیست،‌چون اینها قابلیت ندارند، عدد هفتاد و غیر هفتاد مطرح نیست، در ما نحن فیه که کلمه‌ی عشره را می‌گوید، عشره یا تسعه موثر نیست، بلکه می‌خواهد با گفتار خودش اوضاع و شرائط را ترسیم کند.

٢. وروی أیضاً عن معمر بن الخلاد قال: سألت أبا الحسن عن القیام للوالاة؟ بیا که بر ضد بنی عباس قیام و نهض کنیم، فقال: قال أبو جعفر :« التقیة من دینی و دین آبائی و لا إیمان لمن لا تقیة له ».

تعداد کمی شیعه هستند، اگر بخواهند در مقابل اموی‌ها و یا مروانی‌ها یا عباسی‌ها قیام کنند، همه از بین خواهند رفت و تازه معلوم نیست که این فرد که این خبر را به امام صادق علیه السلام می‌دهد، جواب آن حضرت را منتشر نکند، حضرت می‌فرماید شرائط مساعد نیست ولذا حضرت می‌فرماید:

«و لا إیمان لمن لا تقیة له »

مومن باید هوشیار باشد، آدمی که در این اوضاع و شرائط می‌گوید برخیزیم بر ضد عباسی‌ها قیام کنیم، هوشیار نیست.هنوز از شاخه‌های درخت خرما خون می‌چکد، این می‌گوید بیا بر ضد حکومت عباسی‌ها قیام کنیم

٣. وروی أیضاً عن عبد الله بن أبی یعفور عن أبی عبد الله قال:«إتّقوا علی دینکم واحجبوه بالتقیة، فإنه لا إیمان لمن لا تقیة له ، إنّما أنتم فی الناس کالنحل فی الطیر، ولو أن الطیر یلم ما فی أجواف النحل ما بقی منها شِء‌إلا أکلته، ولو أن الناس عملوا ما فی أجوافکم أنکم تحبونا أهل البیت لأکلوکم بألسنتهم، و لنحلوکم فی السر و العلانیة ، رحم الله عبداً منکم کان علی و لایتنا»

زنبور عسل در هنگام بهار می‌برد، مرغان هم گرسنه هستند اگر مرغ بداند که در درون این نحل چه خبر است، فورا شکارش می‌کنند، شما به منزله‌ی زنبور عسل هستید، معارف اهل بیت همانند عسل مصفّا در دل و سینه‌ی شماست، و اینها مرغان شکاری هستند و اگر آنها بدانند که شما حامل معارف ما هستید، فورا شما را شکار می‌کنند. علی ای حال من در اینجا فقط ظروف را منعکس کردم و اینها در کتاب مداینی است و در آن ظروف،‌این روایات وارد شده است و لذا نباید این روایات را حمل بر خلاف کنید، هر کس در آن شرائط باشد، چنین خواهد گفت. شرائط بسیار شرائط عجیبی بود، مثلا از عراق نقل می‌کنند که در زمان حکومت صدام حسین اگر به یک نفر خبر می‌دادند که از طرف سازمان امنیت سراغ شما را می‌گرفت، طرف در همان جا دچار بیماری می‌شد و سکته می‌کرد. چرا؟ چون یک سازمان مخوفی بود که اگر یک نفر در آنجا می‌رفت، دیگر بیرون آمدن بسیار مشکل بود، آنهم در زمانی که به اصطلاح حقوق بشر است و امثالش است و از طرف دنیا باز خواست می‌شود، اما در آن زمان از هیچکدام این سازمان‌ها خبری نبوده است، بلکه استبداد محض بر محیط آن زمان حاکم بوده است و شیعه بودن خودش یک جرم بوده است،‌ در یک چنین زمانی امام صادق علیه السلام می‌فرماید کسی که تقیه نمی‌کند،‌ایمان ندارد، یعنی ایمان به حرف ما ندارد،حضرت نمی‌خواهد بفرماید که طرف کافر است، چون در آن زمان هم جوان‌های نترس بودند که تقیه نمی‌کردند و خود شان به کشتن می‌دادند،‌حضرت در باره‌ی آنها می‌فرماید شما ایمان ندارید،‌یعنی کسی که به ما مومن نباشد،‌ ایمان یعنی ولایت ما،‌اگر به ما اعتقاد و ایمان دارید،‌ ما می‌گوییم در این شرائط سکوت لازم است.

٤. وروی أیضاً عن حبیب بن بشیر قال قال أبو عبد الله : سمعت أبی یقول: «لا والله ما علی وجه الأرض شیء أحبّ إلیّ من التقیة ، یا حبیب انّه من کانت له تقیة رفعه الله (یعنی خدا حفظش می‌کند) یا حبیب، من لم تکن له تقیة وضعه الله یا حبیب ، إن الناس انما هم فی هدنة ، فلو قد کان ذلک کان هذا».

اگر سند این روایات صحیح باشد،‌اینها مال ظروف خاص است نه مال همه‌ی ظروف، یعنی این روایات ناظر به دوران استبداد محض وارد شده که هیچ نوع تلاش موثر نبوده است، فقط باید کار فرهنگی کرد.این اولا.

ثانیاٌ نباید خیال کنیم که این روایات مبالغه، و بیش از بی حد سخن گفتن است.

بنابراین، تقیه یک اصول شیعه است،‌ اصل من أصول الإسلام، بل أصل من أصول العقلاء. در هر موردی که شیعه ضعیف باشد و در خطر،‌ائمه اهل بیت علیهم السلام این دستور را داده‌اند. اما در جایی که حرف زدن موثر است و استبداد حاکم نیست و شیعه از قدرت بر خوردار هستند و راه کمالات بر روی آنان باز است، این روایات ناظر به آنجا‌ها نیست. این یک مطلب.

مطلب دیگر اینکه شما علاوه بر آنچه من گفتم، مرآت العقول را نیز ببینید، مرآت العقول شرح اصول کافی است،‌ببیند که مرحوم مجلسی این روایات را چگونه توجیه کرده است. توجیه من این بود که این روایات مربوط است به آن ظروف خاص و اگر کسی تقیه نمی‌کرد،‌کشته می‌شد و مجوزی برای قتلش نبود.

ممطلب سوم این است که ائمه‌ی اهل بیت می‌فرماید‌که در همه جا تقیه می‌کنیم مگر در سه مورد،‌یکی المسح علی الخفین، دومی متعة‌ المتعة الحج، سومی حرمة المسکر.

الفصل الثالث

التقیة فی کلّ شیء

الظاهر ممّا روی عن أئمة أهل البیت علیهم السلام عموم التقیه فی کلّ شیء إلّا ما خرج بالدلیل و إلیک بعض ما ورد فی ذلک:

1: روی الکلینی بسنده صحیح عن أبی جعفر علیه السلام قال: «التقیة فی کلّ ضرورة و صاحبها أعلم بها حن تنزل به»

انسان خودش بهتر تشخیص می‌دهد که زمان تقیه است یا نیست؟

2: عن محمد بن مسلم و زرارة قالا: سمعنا أبا جعفر علیهما السلام یقول:‌«التقیة فی کلّ شیء یضطر إلیه ابن آدم فقد أحلّ الله له»

3: ما رواه البرقی فی محاسنه عن أبی جعفر علیه السلام قال : التقیه فی کلّ ضرورة».

4: « لا خیر لمن لا تقیة له»

همه‌ی این روایات در جلد 11 وسائل الشیعه،‌چاپ تهران کتاب امر به معروف و نهی از منکر باب 25 آمده است، در وسائل چاپ آل البیت، در جلد 16 این روایات است، ولی سه تا را استثنا کرده‌اند:

الف: شرب الخمر،‌ ب: مسح الخفین، ج: متعة الحج،

روی الکلینی عن زرارة قال: قلت له: فی مسح الخفین تقیة؟ فقال:« ثلاثة لا أتقی فیهن أحدا، شرب الخمر، و مسح الخفین،‌و متعة الحج، قال زرارة: و لم یقل الواجب علیکم أن لا تتقی فیهنّ أحداٌ»

حضرت فرمود که ما در این سه مورد تقیه نمی‌کنیم، نه اینکه شما تقیه نکنید. چرا؟ متاسفانه ما ائمه‌ی اهل بیت را خوب نشناختیم و لذا خیال می‌کنیم که ائمه اهل بیت از یک آخوند ده سنی می‌ترسید و حال آنکه این گونه نبوده است،‌یعنی هیچگاه برای خودشان ترس نداشتند مگر در مسائل سیاسی،‌در مسائل علمی و فقهی حضرت برای خودش ابدا تقیه نمی‌کرد، خصوصا در آن سه چیز. چرا؟ چون موقعیت حضرت برای همه روشن بود،‌در مسجد النبی درس می‌گفت،‌در مسجد الحرام همگان به اینها مراجعه می‌کردند، این سه تا مدرک داشت، چون گاهی اوقات برخی از اهل سنت بعضی از اقسام مسکر را تجویز می‌کردند، خصوصا حنفی‌ها. حضرت می‌فرماید من تقیه نمی‌کنم، چون دلیل روشنی دارم و آن اینکه قرآن می‌فرماید:‌و حرّم الأثم، اثم عبارت است از مسکرات، و لذا در این گونه موارد از راه دلیل پیش می‌آمد، هم چنین در مسح علی الخفین، چرا؟ چون روایت امیر المؤ منان علیه السلام معروف است و فرموده است:

« سبق الکتاب المسح علی الخفین»،

یعنی آخرین سوره‌ای که بر پیغمبر نازل شده،‌سوره‌ی مبارکه مائده است که در سال دهم هجرت نازل شده است و در سال دهم می‌فرماید:

«و امسحوا برؤسکم و أرجلکم»

یعنی بشره را مسح کنید نه خفین را. اگر هم پیغمبر یک روزی بر جوراب یا چاروق خودش مسح کشیده، قرآن آن را نسخ کرده،‌سبق الکتاب الخفین.

چیز سومی که ما در آن تقیه نمی‌کنیم، متعة الحج است، متعة الحج این است که اول عمره را بجای بیاوریم،‌بین عمرة و حج از احرام بیرون بیاییم،آنگاه با زنان خود هم بستر بشویم،‌دوباره احرام ببندیم و برویم مکه،‌اهل سنت (تبعاٌ لخلیفة الثانی) این را تحریم کرده‌اند،‌چون خلیفه دوم گفت این درست نیست که از یک طرف عمرة را بجای بیاوریم و سپس محل بشویم و با زنان خود هم بستر بشویم در حالی که قطرات آب غسل از سر و صورت ما بچکد و در یک چنین حالی به عرفه برویم،‌این با مزاج من سازگار نیست و لذا ایشان آن را تحریم کرد، از این رو متعة‌الحج مورد اختلاف بود و بسیاری از صحابه می‌گفتند عمر بی خود و بی جهت این را تحریم کرده حتی فرزند عمر که عبد الله باشد، به حرف پدرش گوش نداد و به او گفته شد که پدرت این را تحریم کرده،‌شما چطور حلال می‌دانید؟

گفت پدرم تحریم کرده،‌سنت پیغمبر این را حلال کرده است و من بخاطر پدرم نمی‌توانم سنت پیغمر را رها کنم.

ولی ما باید تقیه کنیم،‌چون آن قدرت علمی و آن آوازه‌ا‌ی که حضرت داشتند، فرد شیعی عادی ندارد، خیال نشود که شیعه در آن سه مورد تقیه نکند.

زمخشری در آخر کشاف می‌گوید من تابع چهار مذهب اهل سنت نیستم،‌چون هر کدام از این مذهب‌ها یک اشکالی دارد،یعنی اگر تابع مذهب حنفی بشوم، آنان بعضی از اقسام شراب را حلال می‌دانند و حال آنکه من حلال نمی‌دانم.

اگر تابع مذهب شافعی بشوم،‌شافعی‌های می‌گویند دختری که از زنای خود انسان به دنیا می‌آید، این زانی می‌تواند با او ازدواج کند.و حال آنکه من قائلم که بنت و دختر هر چند از زنای خود انسان به دنیا آمده باشد بر این انسان زانی حرام است.

اگر مذهب مالکی را بگیرم،‌آنها می‌گویند گوشت سگ حلال است و حال آنکه من گوشت سگ را حرام می‌دانم، من از یکی الجزایری‌ها پرسیدم(الجزائری‌های مالکی مذهب هستند) آیا واقعا آنها گوشت سگ را حلال می‌دانند، در جواب گفت:‌بلی!

اگر بگویم حنبلی هستم، خواهند گفت که این آقا مجسمه است و چیزی نمی‌فهمد.

غغرض این است که اگر حضرات معصومین علیهم السلام می‌فرمایند که ما در این سه چیز تقیه نمی‌کنیم،‌علتش این است که آنان آوازه‌ی علمی داشتند و با مشایخ آنها بحث می‌ کردند و آنها را قانع می‌کردند ولذا تقیه نمی‌کردند، ولی ما به عموم عمل می‌کنیم که می‌فرمایند:

الف: «التقیة فی کلّ شیء یضطر إلیه ابن آدم فقد أحلّ الله له»

ب: «التقیة فی کلّ ضرورة»

ج: « لا خیر لمن لا تقیة له»

این عمومات به درد ما می‌خورد، هم در مقام فتوا و هم در جاهای دیگر.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo