< فهرست دروس

درس خارج فقه حضرت آیت الله سبحانی

88/12/23

بسم الله الرحمن الرحیم

 بررسی فرع چهارم

فرع چهارم این است که مأموم باید امام را به یکی از وجوه اربعه معیّن کند (باحدالوجوه الاربعه) یعنی یا اسما معین کند و بگوید اقتدا می‌کنم به جناب «زید»، یا وصفاً معین کند، مثلاً بگوید اقتدا می‌کنم به این «سید»؛ به شرط اینکه منحصر به یک فرد باشد، یا اقتدا می‌کنم به این عالم،به شرط اینکه منحصر به فرد باشد یا اقتدا می‌کنم به این عالم بغدادی،یا عالم قمی و یا ....، البته به شرط اینکه منحصر به یک فرد باشد.

در هر حال باید یک نوع تعیّن یا به اسم و یا به رسم پیدا بکند. یا ذهناً معین کند،‌یعنی در ذهنش معین کند، هر چند او را نمی‌بیند اما در ذهنش معین کرده است که فلان عالم است. یا در خارج معین کند و بگوید اقتدا می‌کنم به امام حاضر (الحاضر). در هر حال کسی را که می‌خواهد قرار بدهد، باید آن الگو را معین کند تا بتواند مطابق آن الگو حرکت کند. – عرب‌ها به الگو می‌گویند: مثال، از کلمه‌ی «الگو» به کلمه‌ی «مثال» تعبیر می‌آورند.-

بنابراین؛ باید انسان امام را به یکی از این چهار نحو معین کند: ١. اسما؛ً ٢. وصفاً؛ ٣. ذهناً؛ ٤. خارجاً؛

علت اینکه باید معیّن کند را قبلاً عرض کردیم و گفتیم نماز جماعت تنها اجتماع ابدان نیست که ابدان مأمومین با ابدان امام جمع بشود، بلکه یک نوع وحدت در عمل است.

مثال

گروهی می‌خواهند یک زمزمه‌ای کنند،یعنی دعای کمیل و یا قصیده‌ای را بخوانند، در وسط یک نفر به عنوان مجری هست که به هر نحو او بخواند، دیگران هم با او هماهنگ می‌شوند. فلذا مجری نمی‌شود دو نفر باشند، چون اگر دو نفر شدند، نظام جمعیت به هم می‌خورد و در همه‌ی« مسائل» همین گونه است.

اگر در اینجاها حتماً باید الگو و مثال معین باشد؛ قهراً در نماز هم باید معین باشد که همگی بطور هماهنگ یک عملی را انجام بدهند.

علت این مسئله هم روشن شد، چون می‌خواهیم عمل واحدی را انجام بدهیم، تا طرف مشخص نباشد، من نمی‌توانیم عمل خود را بر عمل او منطبق کنیم.

بررسی فرع پنجم

فرع پنجم این است که آیا انسان می‌تواند به احدهمای مردد اقتدا کند، مثلاً دو نفر هستند و هر دو شروع به نماز کردند. من با خودم می‌گویم که من به یکی از این دوتا اقتدا می‌کنم؟

پاسخش منفی است زیرا اینکه می‌گویید به یکی اقتدا می‌کنم، از قبیل نکره می‌شود و نکره در خارج وجود ندارد. آنچه در خارج وجود دارد، دو امام معین است. اینکه می‌گویید «أقتدی باحدالامامین» یعنی به یکی از این دو امام اقتدا می‌کنم، این «احدی الامامین» نکره است و نکره در خارج وجود ندارد،‌چون خارج ظرف تعیّن است نه ظرف تردید. ولذا نکره وجود ذهنی دارد نه وجود خارجی. حتی اگر بگوید من فعلاً به یکی اقتدا می‌کنم و در اثنای نماز معین می‌کنم که آن یکی زید باشد یا عمرو را. این هم نمی‌شود، چرا؟ چون از اول باید الگو مشخص و معین باشد تا عمل من بر طبق عمل او باشد. از این دو فرع فارغ شدیم.

خلاصه‌ی دو فرع

فرع اول تعیین امام است بإسمه أو بوصفه، أو فی الذهن،أو فی الخارج، چرا تعیین امام لازم است؟

چون مأموم می‌خواهد عملش را بر عمل او منطبق کند و تا او معین نشود، عمل منطبق نمی‌شود.

فرع دوم این بود که اگر از اول مردد باشد کافی نیست. حتی اگر بگوید که در اثنا معین خواهم کرد، باز هم امکان پذیر نیست.

المسألة العاشرة

لا یجوز الاقتداء بالمأموم فیشترط أن لا یکون إمامه مأموما.

فرض کنید که زید جلو ایستاده و عمروا هم به او (زید) اقتدا کرده، من آمده‌ام به جای اینکه به زید اقتدا کنم، به عمروا اقتدا می کنم، این نمی‌شود؛ چرا؟

اولاً چرا این مسئله عنوان شده؟ عنوانش جنبه تاریخی دارد. اهل سنت این روایت را دارند، ولی در اطراف این روایت این بحث را زیاد است. هنگامی که پیامبر اکرم مریض بود، یکمرتبه خبردار شد که عایشه به پدرش خبر داده که پیامبر نمی‌تواند به نماز بیاید، ابوبکر هم از این فرصت استفاده کرد و رفت در محراب ایستاد، پیامبر اکرم خبر دار شد و با اینکه بیحال بود در عین حال بعد از شنیدن این خبر تصمیم گرفت که در مسجد برود‌، فلذا بر دو نفر (عباس و فرزند عباس) تکیه کرد و خود را به زحمت به محراب رساند. اهل سنت می‌گویند، ابی بکر می‌خواست کنار برود، ولی پیامبر گفت کنار نرو!‌ ایستاد؛ ابی بکر به پیغمبر اقتدا کرد و مردم هم به ابی بکر، «کان ابو بکر یصلّی بصلاة النبی والمؤمنون یصلّون بصلاة ابی بکر» .

این روایت قابل بحث است و بحثش بطور مفصل در کتاب احقاق حق و کتابهای دیگر هست که این مسئله تا چه حد صحیح است. اگر واقعاً امامت ابی بکر امامت صحیحی بود، دیگر چه داعی بود که پیغمبر اکرم با آن رنج و حرج بیاید و نماز بخواند؟! معلوم می‌شود که مسئله، مسئله‌ی دیگری است که «التفصیل فی محله».

در هر حال نمی‌شود که امام من مأموم باشد، چرا؟ سیره بر این بوده است، یعنی تا کنون دیده نشده که امام انسان، خودش مأموم باشد، این مسئله نادر است و علاوه براین، خودش هم محل بحث است.

المسألة الحادیة عشر

لو شکّ فی أنّه نوی الإئتمام أم لا بنی علی العدم و أتمّ منفرداً و إن عَلِمَ أنّه قام بنیّة الدخول فی الجماعة، الخ.

ما این مسئله را دو فرع کردیم:

١- آدمی است که در حال نماز است، ولی نمی‌داند نیت جماعت کرده یا نکرده است. امام در حال خواندن قرائت است و می‌گوید:« اهدنا الصراط المستقیم» و من هم پشت سر او هستم، ولی نمی‌دانم که آیا من فرادی نیت کردم یا جماعت؟

مرحوم سید می‌فرماید «بنی علی العدم» یعنی بنا را براین می‌گذارد که من اقتدا نکردم و نمازش را منفرداً تمام می‌کند، یعنی حمد و سوره را می‌خواند. و اگر هم رکنی اضافه کرده باشد، نمازش باطل است، چون اضافه‌ی رکن در جماعت مخل نیست، اما در انفراد مخل است.

٢- اما اگر این آدم به نیت جماعت بر خاست، ولی نمی‌داند که نیت کرده یا نکرده است. مرحوم سید باز می‌فرماید حکمش یکی است، یعنی «بنی علی العدم و أتمّ منفرداً» ایشان بین اولی و دومی فرق نمی‌گذارد. در اولی أصلاً شک است. در دومی برخاسته برای جماعت، ولی نمی‌داند که نیت جماعت کرد یا نکرد؟ می‌فرماید: «بنی علی العدم و أتمّ منفرداً».

٣- فرع سوم هم مثل قبلی است، اما در خودش حالت ائتمام می‌بیند. مثلاً امام گفت: «ولا الضالّین»؛ من دیدم دارم می‌گویم «الحمد لله رب العالمین» که این ذکر را آدم منفرد نمی‌گوید، بلکه آدم مأموم می‌گوید.

نعم لو ظهر علیه احوال الإءتمام کالانصات و نحوه، فالأقوی عدم الإلتفات» یعنی به این شک اعتنا نکند «و لحوق احکام الجماعة» بعد می‌فرماید: «و إن کان الاحوط الإتمام منفرداً».

4. فرع چهارم: «و أمّا إذا کان ناویاً للجماعة و رأی نفسه مقتدیاً و شک فی أنّه من أولّ الصلاة نوی الإنفراد أو الجماعة؟ فالأمر سهل».

خودم را در حال جماعت می‌دانم، ولی نمی‌دانم از اول نیت کردم یا در اثناء؟

مرحوم سید می‌فرماید: «فالأمر سهل»، چرا سهل است؟ شک بعد از تجاوز است، چون نیت ائتمام اول است، شک بعد از تجاوز است.

خلاصه فروع

الف: «لو شک شکّ فی أنّه نوی الإئتمام أم لا؟ بنی علی العدم و أتمّ منفرداً.»

ب: «لو شکّ فی أنّه نوی الإئتمام أم لا؟ و عَلِمَ أنّه قام بنیّة الدخول فی الجماعة.»

باز ایشان می‌فرماید: بنی علی العدم و أتمّ منفرداً.

ج: «نعم لو ظهر علیه احوال الإئتمام کالانصات و نحوه، فالأقوی عدم الإلتفات و لحوق أحکام الجماعة و إن کان الأحوط الإتمام منفرداً»

یعنی هرچند اقوی این است که نماز را منفردا تمام کند.

د: «و أمّا إذا کان ناویاً للجماعة و رأی نفسه مقتدیاً و شک فی أنّه من أولّ الصلاة نوی الإنفراد أو الجماعة»؟ خودم را در حال جماعت می‌دانم، ولی نمی‌دانم از اول نیت کردم یا در اثناء؟

مرحوم سید می‌فرماید: «فالأمر سهل»، چرا سهل است؟ شک بعد از تجاوز است، چون نیت ائتمام اول است، شک بعد از تجاوز است.

بررسی فرع اول

فرع اول این است که آیا من نیت کرده ام یا نه، یعنی شک در اصل ائتمام است. شک دارم که آیا نیت کرده‌ام یا نه؟این از قبیل شک در وجود شیء است و اصل عدم ائتمام می‌باشد، یعنی من سابقاً نیت نکرده بودم و حالا هم نیت نکرده‌ام. مرحوم سید می فرماید دو حکم دارد: ١. «بنی علی العدم»، ٢. «أتمّ منفرداً»،

تحلیل جنبه‌ی علمی مسئله

آیا ما می‌توانیم در اینجا استصحاب کنیم یا نه؟

مرحوم آیة الله خوئی می‌فرماید استصحاب در اینجا جاری است، چرا؟ می‌فرماید پیامبر اکرم فرمود:

« لا صلاة إلّا بفاتحة الکتاب»، قهراً حالت جماعت از این کبرای کلی خارج شده است. اگر حالت جماعت خارج شده است، تقریباً این خواهد شد که «تجب القراءة فی کل صلاة لم تکن جماعة». پیامبر فرمود «لا صلاة إلّا بفاتحة الکتاب»؛ در دلیل دیگر فرمود که :« الإمام ضامن» امام ضامن است. یا فرموده: «الإئمة ضمناء» از این می‌فهمیم که این حدیث تخصیص خورده است، تقریباً بعد از آنکه تخصیص خورد، می‌شود «وجوب القرائه فی کلّ صلاة لم تکن جماعة».

و بعبارة اخری تکون النتیجة وجوب القرائة فی کلّ صلاة لم تکن جماعة؛

آقای خوئی می‌فرماید، نگفته است که: «ما کانت فرادی». اگر گفته بود: «وجوب القرائة فی کلّ صلاة فرادی» حق با شما است، فرادی نگفته، بلکه گفته «فی کلّ صلاة لم تکن جماعة».

بله! اگر گفته بود که «یجب القرائة فی الفرادی» یعنی قرائت در فرادی واجب است، شک در موضوع است، زیرا نمی‌دانیم که این فرادی هست یا نیست؟

ولی جماعت را بیرون کردیم و گفتیم «تجب القرائة فی کلّ صلاة لم تکن جماعة»؛ استصحاب می‌کنیم و می‌گوییم سابقاً جماعتی نبوده و حالا هم نیست. می‌گوید اگر موضوع فرادی باشد، حق با شما است. ولی موضوع فرادی نیست، چون فرادی را احراز نکردیم،یعنی نمی‌دانیم فرادی است یا جماعت؟

ولی موضوع عبارت است از: «کلّ صلاة لم تکن جماعة». صلات بودنش بالوجدان محرز است، «لم تکن جماعة» هم بالاصل.

پس باید این آدم حمد و سوره را در نمازش بخواند، چرا؟ چون موضوع محرز است، «تجب القرائة فی کلّ صلاة » صلات هست،«لم تکن جماعة» را هم بالاصل احراز می‌کنیم، یعنی «احد الجزئین محرز بالوجدان والجزء الآخر بالاصل».

اگر می‌گفتیم: «وجوب القرائة علی الفرادی»، حقش بود که شما اشکال کنید و بگویید فرادی محل بحث است چون نمی‌دانیم فرادی هست یا جماعت.؟

قرائت «لم تکن جماعة» است صلاتش بالوجدان محرز است، «لم تکن جماعتش هم «بالاصل» احراز کردیم؛ پس این آدم باید بنا را بر عدم جماعت بگذارد و نماز را منفرداً بخواند (بنی علی العدم و أتمّ منفرداً) و حمد و سوره را می‌خواند.

مرحوم خوئی می‌خواهد فتوای سید را مدلّل کند. سید می‌فرماید: «بنی علی العدم و أتمّ منفرداً» یعنی حمد و سوره را می‌خواند. مرحوم خوئی می‌فرماید علّتش این است که اگر وجوب قرائت رفته بود روی عنوان فرادی، مسلّماً نتیجه بخش نبود. چرا؟ چون فرادی محرز نیست، «الفرادی امرٌ وجودیٌ» و ما احرازش دلیل می‌خواهد و ما احراز نکردیم.

اما وجوب قرائت رفته روی «کلّ صلاة لم تکن جماعة» این محرز است. نماز بودنش بالوجدان محرز است، «لم تکن جماعة» را هم بالاصل احراز می‌کنیم و می‌گوییم سابقاً جماعت نبود، الآن هم جماعت نیست. پس نمازش منفرداً تمام می‌کند (فیُتمُّ منفرداً).

چرا آقای خوئی می‌فرماید موضوع فرادی نیست؟ اگر موضوع فرادی باشد، فرادی امری وجودی است و حالت سابقه ندارد، موضوع، یعنی صلات «لم تکن فرادی» است، و این حالت سابقه دارد، صلاتش محرز است و «لم تکن جماعة بالاصل».

یلاحظ علیه

کسانی که در درس اصول ما در بحث عام و خاص و استصحاب عدمی ازلی بوده‌اند، توجه دارند که این استصحاب صحیح نیست، چرا؟ زیرا موضوع دو تا مفرد نیست، دو تا مفرد کدام؟ یعنی این گونه نیست که صلات در یک جا باشد، لم تکن جماعة هم در جای دیگر باشد، موضوع دو تا مفرد جدا از هم نیست، بلکه موضوع مقیّد است «صلاة متّصفة بلم تکن جماعة» این حالت سابقه ندارد.

مرحوم خوئی خیال کرده که موضوع دو تا امر مفرد است. صلاة یک طرف، «لم تکن جماعة» هم در طرف دیگر، صلاتش بالوجدان محرز است، لم تکن جماعتش هم بالاصل.

ما در جواب ایشان می‌گوییم این گونه که شما می‌فرمایید نیست، بلکه «وحدة الحکم یتوقف علی وحدة الموضوع» باید موضوع واحد باشد، باید بین صلاة و لم تکن، یک ارتباطی باشد تا «تجب» که وحدت حکم است، موضوعش باید واحد باشد. باید این صلاة متصّف بشود به «لم تکن جماعة» این حالت سابقه ندارد.کی بود که این نماز بود و متصّف به «لم تکن جماعة» نبود. از این راه نمی‌توانیم توجیه کنیم.

مرحوم خوئی از راه استصحاب توجیه می‌کند، ما می‌گوییم از راه استصحاب نمی‌شود توجیه کرد.

مرحوم خوئی استصحاب عدم ازلی قائل است، اما از این غفلت کرده که استصحاب عدم ازلی دو تا مفرد جدا از هم نیست، بلکه «بینهما صلة و رابطة»، اینها باید به هم بخورند. چرا؟ «لأنّ وحدة الحکم یقتضی وحدة الموضوع» و چنین صلاتی که متصّف به عدم جماعت باشد، حالت سابقه ندارد. ناچاریم که فتوای سیّد را از راه دیگر توجیه کنیم.

توضحیه

إنّ مقتضی قوله «لا صلاة إلاّ بفاتحة الکتاب» وجوبه علی المنفرد والمأموم خرج منه من ائتمّ بصلاة الغیر و صلّی جماعة والاصل عدم هذا العنوان الوجودی - اصل این است که جماعت نیست-

و بعبارة اخری مقتضی الإطلاق فی دلیل القرائة هو وجوب الفاتحة فی کلّ صلاة، خرج منها صلاة الجماعة و بقی ما عداها تحت العموم فتکون النتیجة وجوب القرائة فی کلّ صلاة لم تکن جماعة، لا ما کانت موصوفة بکونه فرادی - فرادی موضوع نیست تا بگویید فرادی محرز نیست - لعدم تعنون العام (لا صلاة إلّا بفاتحة الکتاب) بعد التخصیص إلاّ بعدم العنوان الخاص - جماعت نباشد- کما هو المقرر فی علم الاصول، فالاصل عدم الائتمام ینقّح موضوع العام - کدام عام؟ «لا صلاة إلّا بفاتحة الکتاب» موضوعش چیست؟ صلاة غیر الجماعة –

و یثبت أنّ هذه صلاة بغیر جماعة و یشملها حکم الصلاة فی غیر جماعة من وجوب القرائة والإعتناء بالشک.

مرحوم خوئی کلام سید را از این راه توجیه کرده. پس «بنی علی العدم و أتمّ منفرداً».

ما در جواب گفتیم هر موقع عام تخصیص بخورد، مسلّماً عام، معنون می‌شود «بعدم عنوان الخاص»؛ مانند: «اکرم العلماء ، لا تکرم الفسّاق»، عام معنون می‌شود به: «العلماء ما عدا الفساق». هر موقع عام تخصیص خورد، عام معنون می‌شود به عدم عنوان خاص، این قبول است. اما آنچنان نیست که بین این عدم و بین آن موضوع اصلاً ارتباطی نباشد.

أنّ قوله: «لا صلاة إلّا بفاتحة الکتاب» و إن لم یکن معنوناً بعنوان الانفراد - من هم قبول دارم - لکنّه بعد التخصیص معنون بقوله: صلاة لم تکن جماعة فالموضوع عبارة عن کلّ صلاة لم تکن جماعة و من المعلوم أنّ الجزء الثانی لم تکن جماعة- این جدا نیست - وصف للصلاة، فیکون بحکم القضیة المعدوله- معدوله چیست؟ الصلاة غیر الجماعة - و من المعلوم أنّه امر وجودی فاقد للحالة السابقة.

و بعبارة أخری لیس الموضوع شیئین غیر مرتبطین أعنی:

1: الصلاة،

2: لم تکن جماعة.

من دون أن یکون بینهما ربط و صلة، فإنّ وحدة الحکم تقتضی وحدة الموضوع لاکثرته، و وحدة الموضوع رهن وجود الإرتباط بینهما، أی بین الجزئین».

اگر این شد، این حالت سابقه ندارد، صلات متصف به غیر جماعت حالت سابقه ندارد. پس فتوای سید فعلاً‌ بی دلیل است. سید می‌گوید اگر شک در اقتدا کند، «بنی علی العدم و أتمّ منفرداً» یعنی حمد و سوره را می‌خواند، این فتوای سید، روی مبنای استصحاب درست نیست چون حالت سابقه ندارد. کی دیدیم که این نماز ما جماعت نداشت و حالا هم ندارد. نماز نبود و جماعت هم نبود. بحث ما در نماز نبود نیست بلکه در نماز موجود است، نماز موجود متصف به عدم جماعت نبود.

نظریه‌ی استاد

من در اینجا حاشیه دارم و می‌گویم در این فرع باید دو کار کرد. اگر آدمی شک کند که آیا اقتدا کرده یا نکرده؟ گاهی «یتمّ منفرداً»، و گاهی جمع می‌کند بین وظیفه‌ی انفراد و وظیفه‌ی ائتمام.

اگر آدمی شک کند که اقتدا کرده یا نکرده؟

می‌گوییم گاهی باید وظیفه‌ی منفرد را انجام دهد و گاهی جمع کند بین وظیفه انفراد و وظیفه‌ی ائتمام.

اما آنجایی که وظیفه انفراد را انجام می‌دهد،‌در جایی باشد که صلات جهریه است، در صلات جهریه قرائت برای مأموم حرام است (إذا سمع صوت الامام ولو همهمة الامام).

فرض کنید نماز مغرب است،‌امام می‌گوید «ولا الضالین» من شک دارم اقتدا کردم یا نکردم؟

در اینجا چاره جز این نیست که من نیت انفراد بکنم و قصد انفراد بکنم، از نو بخوانم. دیگر نمی‌توانم با حفظ جماعت حمد و سوره را بخوانم، چون جماعت جهریه است و در جهریه قرائت حمد و سوره بر مأموم حرام است. در اینجا ناچارم قصد انفراد کنم، امام برای خودش بخواند و من هم از سر می‌خوانم و می‌گویم: «بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله ربّ العالمین».

اما اگر نماز‌، نماز جهریه نیست و نماز اخفاتیه است. آنجا مهما أمکن احتیاط می‌کنم، یعنی هم به وظیفه‌ی منفرد عمل می‌کنم و هم به وظیفه‌ی جماعت، قصد انفراد نمی‌کنم، اما حمد و سوره را می‌خوانم، چرا؟ چون در صلات اخفاتیه خواندن حمد و سوره برای مأموم اشکالی ندارد. فلذا من هم حمد و سوره را می‌خوانم و هم با امام نماز را ادامه می‌دهم. اگر بخواهیم احتیاط کنیم، احتیاطش همین است که بیان شد.

والظاهر التفصیل فتارتاً یتّم منفرداً و أخری یجمع بین وظیفة الانفراد والائتمام، امّا الاول ففی ما اذا کان فی الصلاة مما لا یجوز قرائة للمأموم کالصلاة الجهریة خصوصاً إذا سمع صوت الامام فیعدل من الائتمام - البته علی فرض، اگر قصد ائتمام کرده بودم-یعدل الی الانفراد و یتمّ منفرداً.

و أما الثانی فکما إذا کان فی الصلاة مما یجوز للمأموم القرائة فیها کالصلاة الاخفاتیه علی القول به، فیجمع بین وظیفة الائتمام- از امام جلوتر نمی‌افتد، و در عین حال هم وظیفه منفرد را انجام می‌دهد و قرائت را خودش می‌خواند. اگر زیادی رکن هم شد، نمازش باطل می‌شود، چرا؟ چون هنوز جماعتش محرز نیست.

پس بحث ما در فرع اول تمام شد،نظر آقایان در این فرع این شد که: «بنی عل العدم و أتمّ منفرداً».

ولی ما گفتیم: «بنی علی العدم» اگر راه یکی باشد مانند نماز جهریة، اما نماز قابل جمع باشد،‌ بینهما جمع می‌کنند.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo