درس خارج فقه حضرت آیت الله سبحانی
89/03/17
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: هرگاه رکعت سوم و چهارم امام باشد و رکعت اول و دوم ماموم، آیا ماموم میتواند تسبیحات را بخواند یا وظیفهی او حتماً قرائت است؟
بحث در این است که رکعت سوم و چهارم امام است و رکعت اول و دوم ماموم، آیا ماموم میتواند تسبیحات را بخواند یا وظیفهی ماموم حتماً قرائت است؟
روایت زراره به طور آشکار دلالت میکرد بر اینکه حتماً قرائت داشته باشد،تعبیر حلبی این بود که « و لا تجعل أوّل صلاتک آخرها» نباید اول نماز تو، با آخر نماز یکسان باشد، در آخر نماز تسبیحات را میخوانند نه در اول نماز، بلکه در اول نماز قرائت را میخوانند.
علاوه براین، روایت زراره را هم داشتیم که میفرمود: «قرأ فی کلّ رکعة ممّا أدرک خلف الإمام فی نفسه بأمّ الکتاب و سورة»
از این روشن تر نمیشود و جمله هم از قبیل جملهی خبریه است،« قرأ فی کلّ رکعة ممّا أدرک خلف الإمام فی نفسه بأمّ الکتاب و سورة»
دیدگاه مرحوم علامه
در این میان مرحوم علامه مخالف است، ایشان میگوید مستحب است که این آدم در رکعت اول و دومش که رکعت سوم و چهارم امام است -امام اگر قرائت را خواند- او میتواند بجای قرائت،تسبیحه بخواند. دلیل علامه یکی این «إن قلت» است که بعداً میخوانیم، ایشان میگوید این روایات حمل بر استحباب میشود، یعنی روایتی که میگوید «قرأ فی کلّ رکعة ممّا أدرک خلف الإمام فی نفسه بأمّ الکتاب و سورة» حمل بر استحباب میشود.
بنابراین؛ خواندن قرائت مستحب است و الا میتواند تسبیحه را بخواند،ایشان متوجه صحیحه حلبی نیست که میفرماید:
«لا تجعل أول صلاتک آخرها».
جواب
در جواب علامه میتوان گفت که جملهی خبریه در افادهی وجوب آکد از أمر است، یعنی اگر کسی به فرزندش بگوید:« صلّ»، این خیلی آکد نیست، اما اگر بگوید: «ولدی یصلّی أو ولدی صلّی» به گونهای که اصلاً نماز او را در خارج محقق میگیرد و از او خبر میدهد و لذا میگویند جملهی خبریه در افاده وجوب آکد از صیغهی امر است، حضرت در اینجا میفرماید:« قرأ فی کلّ رکعة ممّا أدرک خلف الإمام فی نفسه بأمّ الکتاب و سورة».
علاوه براین،در روایت حلبی میفرماید:
« لا تجعل أوّل صلاتک آخرها»، در آخر تسبیحه را میخوانند نه در اول.یعنی در اول قرائت را میخواند.
إن قلت: روایاتی که ما داریم میگویند امام ضامن قرائت ماموم است، حال که امام ضامن قرائت ماموم است،چه فرق میکند که هم در رکعتین اولتین ضامن باشد و هم در رکعتین اخیرتین، یعنی اگر امام قرائت (حمد) را بخواند،از گردن ماموم ساقط است، میتواند به تسبیحه اکتفا کند.
به بیان دیگر روایاتی که میگویند امام ضامن است،این فرق نمیکند که هم در اولتین ضامن باشد و هم در اخیرتین، یعنی در اخیرتین هم اگر قرائت را خواند و حال آنکه اولتین ماموم است، دیگر قرائت از گردن ماموم ساقط است.
قلت: اگر ما روایات را درست ملاحظه کنیم، آنها ناظر بر جایی است که قرائت بر امام متعین باشد، یعنی هر کجا که قرائت بر امام متعین است، از گردن ماموم ساقط است،حال باید پرسید که بر اما در کجا قرائت متعین است؟
بدیهی است که در رکعتین اولتین متعین است نه در اخیرتین.
بله! ما نیز قبول داریم در جایی که قرائت بر امام متعین است، قطعاً قرائت از گردن ماموم ساقط است، ولی در رکعتین اخیرتین قرائت بر امام متعین نیست، بلکه امام مخیر است بین القراءة و التسبیحة، فلذا روایت اینجا را نمیگیرد یا لا اقل شک داریم که آیا اینجا میگیرد یا نمیگیرد.
بنابراین؛ اگر مرحوم علامه بگوید روایاتی که میگویند امام ضامن است، این حجت ماست، فرق بین اولتین و اخیرتین نیست،یعنی اگر در اخیرتین هم قرائت را خواند، قرائت از گردن ماموم ساقط است، چنانچه رکعت اول و دوم ماموم باشد.
جوابش این است که این روایات ناظر به جایی است که قرائت بر امام فریضه است،یعنی حق ندارد که غیر از قرائت چیز دیگری را بخواند «و هما الرکعتان الأولتان»،اما در رکعت سوم و چهارم چون امام مخیر است، روایات ناظر بر آنجا نیست.
پس روشن شد که اگر امام در رکعت سوم و چهارم قرائت(حمد) را بخواند،از گردن ماموم ساقط نیست، یعنی اگر رکعت اول و دوم ماموم است،ماموم حتماً باید قرائت را بخواند.
تازه اگر اگر امام در رکعت سوم و چهارم قرائت را هم بخواند، فقط حمد را میخواند نه سوره را. و حال آنکه بر گردن ماموم در رکعت اول و دوم که رکعت سوم و چهارم امام است، علاوه بر قرائت (حمد)، سوره نیز واجب است.
پس نتیجه این شد که طبق روایت زرارة، رکعت اول و دوم ماموم اگر مصادف شد با رکعت سوم و چهارم امام، قرائت از ماموم ساقط نیست هر چند امام در رکعت سوم و چهارم خودش قرائت را بخواند فضلاً از اینکه امام تسبیحات را بخواند.
إن قلت: امام ضامن قرائت امام است، فلذا اگر امام در رکعت سوم و چهارم قرائت را بخواند،از گردن ماموم ساقط است و نباید ماموم قرائت را بخواند
قلت: در جای قرائت از ماموم ساقط است که قرائت بر امام متعین باشد نه متخیر و آن در رکعت اول و دوم است نه در رکعت سوم و چهارم.
الفرع الثالث
فرع سوم این است که نمیدانیم امام قرائت را میخواند یا تسبیحات را، کار به امام ندارد،وظیفهی من هم حمد است و هم سوره، تا من گفتم «و الضالّین» دیدم که امام به رکوع رفت و من اگر بخواهم سوره را بخوانم،امام را در رکوع درک نمیکنم، نفس نص روایت زرارة این بود که :«فلو أعجله الإمام»، یعنی اگر امام به سرعت بخواند،این اکتفا کند به همان حمد و لازم نیست که سوره را بخواند
الفرع الثالث:إذا لم یمهله الإمام لإتمام الحمد و السورة، اقتصر علی الحمد و ترک السورة و یدلّ علیه صحیحة زرارة المتقدمة، حیث قال:
« و إن لم یدرک السورة تامّة أجزأته أمّ الکتاب» الوسائل:ج 5،الباب 47 من أبواب صلاة الجماعة،الحدیث4.
الفرع الرابع
فرع چهارم این است که امام در رکعت سوم و چهارم و من (ماموم) در رکعت اول، نه تنها امام مهلت ندارد که من سوره را بخوانم، حتی مهلت نداد که حمد را به اتمام برسانم، یعنی تا من گفتم «إهدنا الصراط المستقیم»، امام به رکوع رفت و من اگر بخواهم حمد را تمام کنم، او (امام) را در رکوع درک نمیکنم، یعنی یا امام بسیار تند خوان است یا من کند خوان هستم، که اگر حمد را تمام کنم به امام در رکوع نمیرسم.
فهنا اقوال ثلاثة
در اینجا سه قول وجود دارد:
1: قول اول این است که این آدم حمد را تمام کند، اگر امام را در رکوع هم درک نکرد و در سجود درک کرد کافی است،مختار من همین است.
2: قول دوم این است که قصد انفراد کند، یعنی همین که «اهدنا الصراط المستقیم» را گفت و امام به رکوع رفت، قصد انفراد کند، یا ممکن است بگوید خود بخود فرادی میشود هر چند قصد انفراد هم نکند، و هذا خیرة المحقق الخوئی. چون ایشان میگوید خود بخود فرادی میشود.
3: قول سوم مال صاحب جواهر است، مختار ایشان نقطهی مقابل بنده است، زیرا ما جزئیت فاتحة را بر تبعیت مقدم شمردیم، یعنی جزئیت حمد را مقدم بر تبعیت شمردیم.
اما صاحب جواهر میگوید تبعیت مقدم بر جزئیت حمد است، پس باید در همین جا قطع کنم و با امام نماز را تمام کنم. مرحوم سید این قول را نقل میکند، ولی میگوید اگر این کار را کرد،احتیاط این است که نماز را بعداً بخواند.
دلیل قول اول
قول اول دلیلش روشن است:
اولاً، «لا صلاة إلّا بفاتحة الکتاب» یعنی اگر فاتحة الکتابی در نماز نباشد، آن نماز اصلاً نماز نیست، فلذا این مقدم بر تعبیت میشود که دلیلش همان حدیث ابوهریره بود که میگفت: «إنّما جعل الإمام لیؤتمّ به فلا تختلفوا علیه فإذا کبّر فکبّروا و إذا رکع فارکعوا، و إذا قال سمع الله لمن حمده فقالوا ربّنا لک الحمد فإذا سجد فاسجدوا و إذا صلّی جالساً فصلّوا جلوساً أجمعین و أقیموا الصفّ فی الصلاة فإنّ إقامة الصف من حسن الصلاة» .
بنابراین،حدیث «لا صلاة إلّا بفاتحة الکتاب» خیلی قدرتش بیشتر از این حدیث است که می گوید باید از امام متابعت نمود.
علاوه براین، ما راجع به تبعیت یک نکتهای را گفتیم و آن اینکه تبعیت یک معنای عرفی است،فلذا اگر کسی یک قدم از امام عقب افتاد، دو مرتبه به امام ملحق شد، از نظر عرف تبعیت محفوظ است.
پس ما بر مختار ما دو دلیل آوردیم:
الف: «لا صلاة إلّا بفاتحة الکتاب» و گفتیم این حدیث قدرتش زیاد است،یعنی دلالتش قوی است و حال آنکه دلیل متابعت از این قوت بر خوردار نیست.
ب: تبعیت یک امر عرفی است و لذا اگر شخص کمی عقب بماند، مشکلی در جماعت ایجاد نمیکند.
دلیل آیة الله خوئی
ایشان میفرماید اینجا منفرد میشود،چرا منفرد میشود؟ میفرماید قضایا قیاساتها معها، آیا جماعت ممتنع شد یا نه؟ ممتنع شد،چون امام به رکوع رفت و من نمیتوانم به او (امام) برسم، زیرا نمیتوانم سوره را نخوانم و رها کنم، حالا که من به جماعت نمیرسم و رسیدن به جماعت ممتنع شد، این دلیل بر این است که خود بخود فرادی شده است،«فإذا امتنع الجماعة» فرادی شده است،یعنی وقتی عملاً جماعت ممتنع شد، قهراً فرادی میشود و احتیاج به قصد فرادی هم نیست، در حقیقت ایشان میگوید همین که جماعت ممتنع شد، این خودش دلیل بر این است که باید فرد دیگر را انتخاب کند که فرادی باشد.
به بیان دیگر قانون کلی است اگر یک طبعت دارای دو فرد است، چنانچه یک فردش ممتنع شود،فرد دیگر متعین میشود.
یلاحظ علیه
فرمایش ایشان قابل قبول نیست و دارای اشکال است، چون شما از کجا میگویید جماعت ممتنع شد، این اصل مسلم را با کدام دلیل ثابت کردید، ممکن است ما بگوییم جماعت ممتنع نیست، یعنی تخلف جزئی سبب بطلان جماعت نمیشود و ما بر این مطلب شاهد داریم، مثلا در نماز جمعه،راوی عرض میکند که در نماز جمعه بودم و فشار جمعیت مرا به دیورا جسبانید فلذا نه به رکوع امام رسیدم و نه به سجودش، وقتی که آنان به سجود رفتند و بر خاستند، من به رکوع رفتم و سجود کردم و آنگاه به امام ملحق شدم؟
حضرت میفرماید اشکالی ندارد.
پس معلوم میشود امتناع جزئی مایهی بطلان جماعت نیست، و الا باید حضرت میفرمود نماز جمعهی شما باطل است و بجای آن نماز ظهر را بخوان.
روی عبد الرحمن بن الحجاج عن أبی الحسن علیه السلام:« فی رجل صلّی فی جماعة یوم الجمعه فلمّا رکع الإمام ألجأه الناس إلی جدار أو أسطوانة فلم یقدر علی أن یرکع ثمّ یقوم فی الصفّ و لا یسجد حتی رفع القوم رؤوسهم،أ یرکع ثمّ یسجد و یلحق بالصفّ و قد قام القوم، أم کیف یصنع؟ قال: یرکع و یسجد لا بأس بذلک» الوسائل: ج 5،الباب 17 من أبواب من کتاب الصلاة،الحدیث 1.
تخلف در رکوع و سجود سبب امتناع جماعت نشد، پس مبنای ایشان صحیح نیست، ایشان میفرماید:« إذا امتنع الجماعة تعین الفرادی»، قانون کلی است که اگر طبیعت یک فردش ممنتع شد،فرد دیگرش متعین است.
تصور اینکه این از خصائص نماز جمعه است،بعید است که بگوییم این از خصائص نماز جمعه باشد، بلکه از خصائص نماز جماعت است.
دلیل قول سوم
قول سوم عبارت بود از تقدیم دلیل المتابعة علی القراءة.
مرحوم صاجب جواهر عکس ما را گفته است، ما دلیل جزئیت را بر متابعت مقدم کردیم، ایشان دلیل متابعت را مقدم میکند و میگوید همین که ماموم گفت «اهدنا الصراط المستقیم» و دید که امام به رکوع رفت، صبر کند و بقیهی نماز را با امام بخواند، البته مانند سید احتیاط در اعاده هم نمیکند، یعنی نمیگوید که احتیاط این است که بعداً اعاده کند.
دلیل ایشان روایت ابن وهب است.
ففی صحیحة معاویة بن وهب،قال: «سألت أبا عبد الله عن الرّجل یدرک آخر صلاة الإمام، و هی أوّل صلاة الرّجل فلا یمهله حتّی یقرأ فیقضی القراءة فی آخر صلاته؟ قال: نعم.» الوسائل: ج 5،الباب47 من أبواب صلاة الجماعة،الحدیث5.
وقتی نمازش تمام شد،قرائت را قضا میکند،حضرت در جواب فرمود:«نعم».
أقول: الإستدلال مبنیّ علی إدراک الإمام قائماً، فیکون المراد من قوله: «آخر صلاة الإمام، الرکعة الأخیرة، بقرینة قوله: «و هو أول صلاةالرّجل»، فإنّ ما هو أوّل صلاةالرّجل، هو نفس آخر صلاة الإمام، و من المعلوم أنّ أوّل صلاة المأموم، هو الرکعة الأولی، فیکون المراد من آخر صلاة الإمام، الرکعة الأخیرة، فدلّت علی تقدّم المتابعة، علی إتمام الفاتحة.
انصافاً دلیل صاحب جواهر قوی است و باید از آن جواب داد،حضرت در این روایت «قدّم التبعیة علی الجزئیة القرائة».
البته صاحب جواهر یک احتمال داده که مراد از «لم یمهله» سوره باشد، یعنی مهلت نداد که سوره را بخواند، ولی این احتمال بعید است چون به سوره قرائت نمیگویند، قرائت به همان حمد میگویند.
بنابراین، دلیل صاحب جواهر قوی است.
حضرت آیة الله خوئی میخواهد دلیل صاحب جواهر را تثبیت کند و میگوید مراد: «یدرک آخر صلاة الإمام»،أی یدرک راکعاً. اگر امام راکعاً درک کرد،قهراً حمد خود بخود ساقط میشود، میگوید اصلاً این روایت ناظر به مسئلهی ما نیست، مسئلهی ما در جایی است که قائماً درک کند،یعنی مقداری حمد را بخواند و موفق به اتمام آن نشود. اما مراد این است که امام را درک میکند،راکعاً درک میکند، اگر راکعاً درک کرد،اصلاً حمد ساقط است ولذا حضرت گفت بر اینکه نخوانید، مراد قائماً نیست بلکه مراد قاعداً است. چرا؟ چون آخر ما یدرک الإنسان الإمام، آخرین نقطهای که انسان میتواند امام را درک کند،رکوع است،روایت نیز این گونه فرمود:«یدرک آخر صلاة الإمام»، آخرین نقطهای که انسان میتواند امام را درک کند، رکوع است، سوال راوی نیز این است که: «عن الرّجل یدرک آخر صلاة الإمام» یعنی آخرین نقطهای که میشود به امام پیوست، اینجا حمد ساقط است،این چه ارتباطی به مسئلهی ما دارد، مسئلهی ما در جایی است که:«أدرک قائماً».
البته حرف صاحب جواهر قوی است و دوتا اشکال بر آیة الله خوئی وارد است.
اولاً: اگر من امام را راکعاً درک کردم، دیگر «فلا یمهله» چه معنا ندارد عن الرّجل یدرک آخر صلاة الإمام، و هی أوّل صلاة الرّجل فلا یمهله» فلذا «فلا یمهله» در رکوع معنا ندارد، «یمهله» را در جای میگویند که قائماً باشد. یعنی امام حمد را تند تند بخواند و من به ایشان نرسم. پس «فلا یمهله» دلیل بر این است که من قائماً درک کردم نه راکعاً، چون اگر راکعاً درک کرده باشم،«یمهله» معنا ندارد، اصلاً موضوع برای قرائت نیست.
ثانیاً: عبارت روایت این بود که: «عن الرّجل یدرک آخر صلاة الإمام» ولی نفرمود: «آخر ما یدرک صلاة الإمام» بلکه فرمود: «آخر صلاة الإمام» نفرمود «آخر ما یدرک المأموم الإمام» ایشان عبارت را تأویل کرده بر آن مسئلهای که «آخر ما یدرک الإنسان الإمام و هو الرکوع» و حال آنکه تأویل این است که «یدرک آخر صلاة الإمام» یعنی آخر رکعت،نه آخرین نقطهای که من میتوانم به امام اقتدا کنم.
بنابراین،دلیل مرحوم صاحب جواهر دلیل قوی است، یعنی روایت میگوید اگر امام مهلت نمیدهد، رها کن و به امام بپیوند، در آخر این فرد را قضا کن.
یلاحظ علیه
با اینکه ما دلیل صاحب جواهر را تقویت کردیم و تفسیر مرحوم آیة الله خوئی را صحیح ندانستیم، چرا صحیح ندانستیم؟ به دو دلیل صحیح ندانستیم:
اولاً: کلمهی «فلا یمهله» دارد و این کلمه با رکوع نمیسازد بلکه با قیام میسازد.
ثانیاً: تاویل «آخر صلاة الإمام» یعنی آخر رکعة الإمام، لا آخر ما یمکن إدراک الإمام.
در عین حالی که دلیل صاحب جواهر قوی است، ما نمیتوانیم به این روایت عمل کنیم در مقابل «لا صلاة إلّا بفاتحة الکتاب»
این خیلی دلالتش قوی است زیرا نفی ماهیت میکند و لذا اگر کسی به این روایت عمل کرد،مرحوم سید میفرماید باید بعداً نمازش را اعاده کند.
از آنجا که این روایت معارض است با «لا صلاة إلّا بفاتحة الکتاب» خرج از این حدیث،جایی که امام را در رکوع درک کند،اما اگر امام را قیاماً درک کند، «لا صلاة إلّا بفاتحة الکتاب» قوی است، فلو عمل فقیه بهذا الحدیث فلیعد صلاته بعد الإتمام،یعنی احتیاطاً نمازش را اعاده کند.