< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله سبحانی

کتاب الصلوة

89/07/24

بسم الله الرحمن الرحیم

شرائط: امام جماعت

المسألة الخامسة: يجوز الإقتداء بمن لا يتمكّن من كمال الإفصاح بالحروف، أو كمال التأديّة، إذا كان المتمكناً من القدر الواجب فيها، و إن كان المأموم أفصح منه

مرحوم سيد مي‌خواهد در اين مسئله يك مشكلي را حل كند و آن اين است كه اگر ماموم افصح است، يعني عرب است و حروف را به خوبي و زيبائي از مخرجش ادا مي‌كند، ولي امام عرب نيست، اما به مقدار لازم هم حروف را از مخارجش ادا مي‌كند و هم كلمه را، اگر واقعاً امام حروف و كلمات را به مقدار لازم ادا مي‌كند هر چند افصح نباشد، مي‌تواند ماموم افصح و اكمل، به امام فصيح و كامل اقتدا كند، در واقع مي‌خواهد آن مشكل را حل كند. چرا؟ فرض اين است كه مقدار لازم را مي‌گويد، مثلاً حروف «ضاد» و «ط» را خوب ادا مي كند، هر چند نمي‌تواند همانند لهجه‌ي يميني و حجازي قرائت را بخواند، مرحوم سيد به طور نا خود آگاه مسئله را حل مي‌كند و مي‌فرمايد: «يجوز الإقتداء بمن لا يتمكّن من كمال الإفصاح بالحروف، أو كمال التأديّة» نه اينكه «لا يتمكن من الإفصاح»، افصاح به معناي اظهار است، افصاح و تأديه دارد، منتها كمالش را ندارد، كي؟‌ إذا كان الإمام متمكناّ من القدر الواجب فيها، و إن كان المأموم أفصح منه.

ولي ماموم علاوه بر افصاح و تاديه،‌ كمالش را هم دارد.

فرض اين است كه اين امام حد واجب را دارد، ولو اينكه آن حد افضل و حد مستحب را ندارد، و الا اگر قرار باشد كه همه‌ي ائمه جماعت افصح و اكمل باشند، خيلي از جاها نماز جماعت تعطيل مي‌شود و اين مطابق قاعده است.

فصاحت زبان عرب مراتب دارد، از اين رو اگر انسان حد واجب آن را داشته باشد براي امامت كافي است.

المسألة السادسة

لا يجب علي غير المحسن الإئتمام لمن هو محسن،

كسي كه حمد و سوره‌اش صحيح نيست، لازم نيست كه بر محسن اقتدا كند.

كلمه‌ي «محسن» هر چند از باب افعال است و باب افعال متعدي است، ولي در اينجا به معناي لازم است نه معتدي، «محسن» يعني بداند، «غير محسن» يعني نداند، «لا يجب علي غير المحسن الإئتمام لمن هو محسن» يعني شخصي كه سوره‌اش صحيح نيست، لازم نيست كه بر محسن اقتدا كند.

اشكال

ممكن است كسي اشكال كند كه اين حرف شما ضد آن چيزي است كه قبلاً گفتيد و آن اين بود كه اگر كسي وظيفه‌اش تعلّم است، اما تعلم نكرد تا اينكه نزديك ‌غروب شد و نماز در حال قضا شدن است،يك امامي هم در آنجا نماز مي‌خواند، مي‌گويد حتماً بايد اقتدا كند، اين حرف شما با حرفي قبلي تان تعارض دارد، در آنجا گفت آدمي كه حقش تعلم بود، اما ياد نگرفت و وقت هم تنگ است و يك امامي هم نماز مي‌خواند، مي‌گويد حتماً‌ اقتدا كند، اما در اينجا مي‌گوييد « لا يجب علي غير المحسن الإئتمام لمن هو محسن»

جواب

جوابش اين است كه مراد از اين «غير المحسن» عاجز است، المحسن، أي غير القادر، يعني العاجز (العاجز عن التعلّم»،‌مراد عاجز است، لا يجب علي غير المحسن (العاجز عن التعلّم) الإتمام لمن هو محسن، چرا؟ لأنّه «لا يكلّف الله نفساً إلّا وسعها» مثلاً پيره مردي است و به تازگي نور اسلام در قلبش تابيده و مسلمان شده، الان نمي‌تواند حمد و سوره‌ي صحيح را بخواند، عاجز است و ناتوان، يا ناتواني بدني و فكري دارد،‌ عاجز است، فلذا لازم نيست كه عاجز بر قادر اقتدا كند. اين غير از فرع بعدي است، فرع بعدي يك جوان سر حال مي‌رود دنبال بازي گوشي، يعني به جاي اينكه حمد و سوره را ياد بگيرد، دنبال كار‌هاي ديگر مي‌ رود، اين چنين آدمي اگر ديد كه يك امامي نماز صحيح مي‌خواند، حتماً بايد اقتدا كند.

«فكم فرق بين الصدر و الذيل»، صدر راجع است به عاجز، ذيل ناظر است به قادري كه تساهل في التعلّم. لا يجب علي غير المحسن (العاجز عن التعلّم) الإئتمام لمن هو محسن.

چرا واجب نيست؟ لأنّه «لا يكلّف الله نفساً إلّا وسعها».

نعم يجب ذلك علي القادر علي التعلّم جوان سر حال، نماز را ياد نگرفت تا اينكه نزديك غروب شد - إذا ضاق الوقت عنه، كما مرّ سابقاً.

در مسئله‌ي اول مي‌شود يك اشكالي كرد و آن اينكه اول كه گفت آدم عاجز، در آنجا مي‌شود يك اشكالي كرد و آن اين است كه آدم عاجز، بايد حمد را تحويل خدا بدهد، اگر يك فردش متمكن نيست و از فرد ديگرش متمكن است،‌چرا نبايد اقتدا كند؟ من بايد حمد صحيح را تحويل خدا بدهم «و له فردان»، فردي مقدور نيست كه فرادا باشد‌،اما به صورت جماعت برايم مقدور است،‌ خود شما در واجب تخييري مي‌گوييد، اگر احد العدلين ممتنع شد،‌عدل ديگر محقق است، الآن فرض كنيد من مي‌خواهم كفاره‌ي عمدي بدهم، فعلاً‌ عتق رقبه ممكن نيست، يتعين صوم ستين يوماً أو إطعام ستين مسكيناً، عتق رقبه ممكن نيست، ‌از آن طرف مال هم ندارم كه ستين مسكيناً را اطعام بدهم، قهراً‌ بايد ستين يوماً‌ روزه بگيرم، شما در واجب تخييري مي‌گوييد إذا امتنع أحد الأعدال، تعين العدل الآخر، در اينجا هم بگوييم هر چند اين آدم نسبت به يك فرد كه فرادا باشد، عاجز است، اما نسبت به فرد ديگر كه جماعت باشد،‌عاجز نيست.

به بيان ديگر من اصالتاً قادر به تحويل نيستم، اما نيابة قادر به تحويل هستم، و آن اينكه امام نائب از من بشود، ولذا مرحوم سيد مي‌فرمايد:« و إن كان هو الأحوط ».

در حقيقت از نظر مرحوم سيد احوط مي‌شود استحبابي، اما از نظر ما شايد احوط بشود وجوبي.

المسألة السابعة

لا يجوز إمامة الأخرس لغيره، و إن كان ممن لا يحسن،‌ نعم يجوز إمامته لمثله و إن كان الأحوط الترك، خصوصاً مع وجود غيره،‌ بل لا يترك الإحيتاط في هذه الصورة.

فروع مسئله

ما در اين مسئله دو فرع داريم:

فرع اول

فرع اول اين است كه آيا انسان لال مي‌ تواند براي غير لال امامت كند؟ مرحوم سيد مي‌فرمايد لال براي غير لال نمي‌تواند امامت كند.

فرع دوم

فرع دوم اين است كه آيا لال مي‌تواند براي مثل خودش امامت كند،‌يعني هم امام لال است و هم ماموم؟

مرحوم علامه هردو مسئله را گفته،‌ منتها پس و پيش كرده، سيد مي‌گويد اول لال براي غير لال، اخرس براي غير اخرس، دوم اخرس براي اخرس، ولي علامه پس و پيش كرده.

عبارت علامه

قال العلّامة: يجوز أن يؤمّ الأخرس مثله خلافاً للأحمد.

و قال أيضاً: هل للأخرس أن يؤمّ الأمّي الّذي لا يحسن شيئاً؟

فيه نظر أقربه الجواز عملاً بالعموم، و لو قيل لا يجوز لعدم قدرته علي التكبير مع قدرة المأموم، قلنا التكبير لا يتحمله الإمام و قد استويا في القراءة. منتهي المطلب:/

عبارت علامه را به اين منظور خوانديم تا معلوم شود كه اين مسئله سابقه در كلمات فقها دارد.

بررسي فرع اول

آيا اخرس و لال مي‌تواند بر هردو صنف امام بشود، يعني هم بر محسن و هم بر غير محسن؟

از نظر ما نمي‌تواند، چرا؟ به جهت اينكه حمد و سوره‌ي اخرس در روايت است كه: «يحرّك لسان و يشير باصبعه» نماز اخرس اين است كه زبانش را تكان بدهد و با انگشتش اشاره ‌كند، حمد و سوره اخرس اصلاً حمد و سوره نيست، قرائت نيست، بلكه يك عملي است كه غير از آن از دستش بر نمي‌آيد.

بنابراين، اخرس نمي‌تواند امام بشود، زيرا قدرت تحمل حمد را از ديگران ندارد، پس اخرس نبايد براي غير اخرس امام بشود، خواه محسن باشد يا غير محسن. چرا؟ لأنّ الإمام يتحملّ القراءة عن المأموم، اخرس اصلاً قرائت ندارد.

إن قلت: شما سابقاً گفتيد: «يجوز إمامة الناقص للكامل»،

قلت: ناقصي كه ما گفتيم، جاي است كه ما لا يتحمل باشد،‌اما فيما يتحمل ما نگفتيم، اينجا قرائت است.

بله! اگر اخرس يك اخرسي است كه مي‌تواند حمد و سوره را بخواند، اما سبحان ربي العظيم را نمي‌تواند بگويد، من اقتدا مي‌كنم، اما اينجا امامة الناقص للكامل،‌جايي است كه امام نقصش مربوط به قرائت نباشد. اين بود فرع اول

بررسي فرع دوم

فرع دوم اين بود كه اخرس براي اخرس امامت كند، اين ظاهراً اشكالي ندارد، به جهت اينكه چيزي كم نمي‌آورد، چون اگر تنها هم بخواند زبانش را تكان مي‌دهد و با انگشت اشاره مي‌كند، و اگر با امام هم بخواند باز هم زبانش را تكان مي‌دهد و با انگشت اشاره مي‌كند.

اما اگر يك امامي در آنجاست كه نمازش صحيح است و يك اخرس هم در آنجا هست،

بعيد است كه بگوييم اخرس برود به اخرس اقتدا كند با وجود امام محسن، چرا؟ چون در واجب تخييري اگر احد الفردين ممتنع شد، فرد ديگر متعين مي‌شود، در اينجا من نمي‌توانم حمد و سوره را بخوانم، اما نيابة مي‌توانم بخوانم.

متن عروة الوثقي

لا يجوز إمامة الأخرس لغيره، و إن كان ممن لا يحسن،‌ نعم يجوز إمامته لمثله و إن كان الأحوط الترك، خصوصاً مع وجود غيره،‌ بل لا يترك الإحيتاط في هذه الصورة.

با وجود غير اخرس، اگر من به اخرس اقتدا كنم،‌اين كمال بي لطفي است، چرا؟ چون قانون كلي در واجبات تخييري اين است كه : إذا امتنع أحد العدلين،‌يتعين العدل الآخر،

المسألة الثامنة

يجوز إمامة المرأة لمثلها و لا يجوز للرّجل و لا للخنثي.

زن مي‌تواند براي زن امام باشد، ولي زن براي مرد نمي‌تواند امام باشد، زن براي خنثي هم

نمي‌تواند امامت كند.

اما اينكه زن مي‌تواند براي زن امامت كند، دليلش قبلاً گذشت و گفتيم اشكال ندارد، در اينجا سه گروه روايت بود و ما گروه مشهور را انتخاب كرديم.

و باز گذشت كه زن نمي‌ تواند براي مرد امامت كند، پس اين دو را قبلاً خوانديم.

اما اينكه زن نمي‌تواند براي خنثي امامت كند، دليلش چيست؟

چون ممكن است خنثي مرد باشد و ما گفتيم كه زن نمي‌تواند براي مرد امامت كند و خنثي هم ممكن است در واقع مرد باشد فلذا امامت زن براي خنثي جايز نيست.

المسألة التاسعة

تجوز إمامة الخنثي للانثي دون الرّجل بل و دون الخنثي.

تا كنون بحث ما در باره امامت زن براي زن يا امامت زن براي مرد بود،‌ولي در اين مسئله نهم، بحث ما در باره امامت خنثي براي زن يا براي مرد و يا براي خنثي است، آيا خنثاي مشكل مي‌تواند براي زن يا براي مرد يا براي خنثي امامت كند يا نه؟

ايشان مي‌فرمايد خنثاي مشكل براي زن مي‌تواند امامت كند،‌اما نه براي مرد و نه براي خنثي،

تجوز إمامة الخنثي للأنثي، چرا؟ چون اگر اين خنثي اگر در واقع زن است، مامومش هم زن است و اگر در واقع مرد است، مامومش هم مرد است و لذا «تجوز إمامة الخنثي للأنثي».

اما خنثي نمي‌تواند براي مرد و خنثي امامت كند.

اما خنثي براي مرد نمي‌تواند امامت كند، چون لعل اين خنثي زن است، مامومش مرد است، امامت زن براي مرد جايز نيست، حتي خنثي براي خنثي هم نمي‌تواند امامت كند. چرا؟ چون لعلّ اين خنثاي امام زن است، خنثاي ماموم مرد.

ولي در عين حال يك مشكلي است كه من به آن اشاره كردم و آن اين است كه ماموم فقط يك نفر است، اگر مرد است، بايد طرف سمت راست امام بايستد، و اگر ماموم زن است، پشت سر امام بايستد. ما اين احتياط را داريم و مرحوم آية الله خوئي نيز همين احتياط را دارند.

اما اگر زن بخواهد براي زنان امامت كند، بايد وسط بايستد، حالا در اينجا يك مشكل پيش مي‌آيد، اينكه مي‌گوييد: « تجوز إمامة الخنثي للأنثي»، اگر خنثي مرد است، انثي پشت سرش است، اما اگر اين خنثي زن است و ماموم هم زن است، بنا شد كه در امامت دوتا زن، پس و پيشي نباشد،‌ بلكه بغل هم بايستند، اگر كسي آن فتوا را لازم مي‌داند، در اينجا مشكل پيدا مي‌كند.

با وجود اين علم اجمالي كه بايد پشت سر بايستد يا در وسط بايستد، اين مشكل پيدا مي‌كند. چرا؟ چون اگر خنثي مرد است، زن بايد پشت سرش بايستد، اما اگر خنثي زن است و ماموم هم زن است،‌نبايد مقدم و مؤخر باشند، بلكه بايد كنار هم بايستند،‌با وجود اين علم اجمالي كه: إمّا يجب علي المأموم يا پشت سر بايستد يا در كنار، با وجود اين علم اجمالي نمي‌تواند اقتدا كند، علم اجمالي دارد كه اين ماموم يا پشت سر باشد يا كنار امام باشد و اين دوتا چون قابل جمع نيست،‌فلذا احوط ا ين است كه اقتدا نكند.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo