< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله سبحانی

کتاب الحدود و التعزیرات

90/03/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:هرگاه کسی را جلوی مار بیندازد یا مار را به سوی او پرت کند یا او را با مار در یک مکان جمع نماید و بدین طریق سب قتلش را فراهم آورد، حکمش چیست؟

المسألة السابعة و العشرون

 لو أنهشه حیّة لها سمّ قاتل بأن أخذها و ألقمها شیئاً من بدنه فهو قتل عمد علیه القود، و کذا لو طرح علیه حیّة قاتلة فنهشته فهلک، و کذا لو جمع بینه و بینها فی مضیق لا یمکنه الفرار أو جمع بینها و بین من لا یقدر علیه لضعف کمرض أو صغر أو کبر فإنّ فی جمیعها و کذا فی نظائرها القود.

 البته چیزهایی که می‌خوانیم در حقیقت یک نوع صغریاتی هستند که می‌خواهیم آن قواعد کلی را بر این صغریات تطبیق کنیم، یعنی آنچه را که میزان قتل عمد یا شبه العمد و یا خطاء است، آنها را تطبیق کنیم بر این موارد،‌یکنوع تمرین مسائل کلی است، «بالأخص» که این مقام، یک مقام مهم است، چون پای جان و مال مردم در میان است، از این رو باید خیلی در آنها دقت شود و تمرین های زیادی صورت گیرد.

فروع چهارگانه

 حضرت امام در این مسئله چهار فرع را متذکر می‌شود.

1: ماری در دست من است، مثلاً یا من مارگیر هستم که مرا نمی‌گزد یا اینکه گلوی مار را محکم گرفته‌ام، به گونه‌ای که او نسبت به من نمی‌تواند آسیبی برساند، من بخشی از بدن دیگری را به دندان این مار دادم و مار هم سمش قتال است، فلذا این آدم را کشت.

2: مار در اتاق بود، مار را به سوی او پرت کردم و او را نیش زد و طرف مرد.

3: مار را در اتاقی انداختم، او هم در آن اتاق بود، منتها قدرت بر فرار ندارد.

4: مار را در صحرا و بادیه انداختم، اما طرف قدرت بر فرار ندارد،‌یا پیره مرد است یا بچه و صبی، در تمام این صور، این «قتل» از قبیل قتل عمد است، ‌چرا؟ لأن الفعل قتالة، خواه آنجا که بدن شخص را در دهان مار می‌گذارم و مار او را نیش می‌زند و طرف می‌میرد، خواه آنجا که مار را به سوی او پرت می‌کنم و مار او را می‌گزد، خواه آنجا که مار را در اتاقی انداختم که او هم در آن اتقاق بود، و همچنین در جایی که مار را در صحرا و بادیه انداختم، اما طرف قدرت بر فرار ندارد یا پیره مرد است یا بچه، در تمام این موارد،‌قتل بدون اشکال از قبیل قتل عمد است، چرا؟ لأنّ‌ الفعل قتالة.

المسألة الثامنة و العشرون

 لو أعری به کلباً عقوراً قاتلاً غالباً فقتله فعلیه القود، و کذا لو قصد القتل به و لو لم یکن قاتلاً غالباً أو لم یعلم حاله و قصد و لو رجاء القتل فهو عمد.

 در این مسئله چند فرع وجود دارد

الف: اگر من کلب عقور را به سوی شخص اعراء و تحریک کنم که او را بگیرد، سگ هم او را گرفت و کشت.

ب: سگ عقور نیست، اما من او را به قصد قتل تحریک کردم که او را دندان بگیرد و بکشد، ولی اتفاقاً او را نیش زد و کشت.

ج: حال کلب برای من روشن نیست، در عین حال من او را اعراء و تحریک کردم.

حکم فرع اول

 اما در اولی که من کلب عقوری دارم و اورا تحریک کردم، او هم رفت و طرف را دندان گرفت و کشت، «لا شک» بر اینکه این عمل قتال است و قود دارد.

سوال: ممکن است در ذهن کسی بیاید که این آدم او را نکشته، سگ او را کشته، پس چرا قصاص بشود؟

جواب: جوابش این است که سگ در اینجا حکم شمشیر را دارد، اگر من با شمشیر کسی را بکشم، نمی‌گویند که شمشیر او را کشت و شمشیر گناهکار است،‌بلکه می‌گویند این آدم او را کشت، سگ هم یک آلتی است اطاعت کننده، یعنی هرچند سگ در اینجا تا حدی اختیار دارد، اما اختیار در دست صاحب او است، او هم تحریک کرد و سگ به تحریک او طرف را دندان گرفت و کشت فلذا قود دارد.

حکم فرع دوم

 اما در دومی سگ عقور نیست و دارای آن بیماری خاص هم نیست که اگر دندان بگیرد، طرف را می‌کشد، اما من به قصد قتل او را تحریک و اعراء کردم، اینجا نیز قتل عمد محسوب می‌شود. چرا؟ چون هر چند فعل من قتالة نیست، ولی من قصد قتل را داشتم و سابقاً گفتیم که در صدق عمد یکی از دو چیز شرط است، یا باید فعل قتالة باشد یا من قاصد قتل باشم.

حکم فرع سوم

 اما در جایی که حال سگ روشن نیست، یعنی نمی‌دانیم که عقور است یا عقور نیست و مع الوصف او را به سوی این «آدم» اعراء و تحریک کردم، حکمش چیست؟

دیدگاه امام در تحریر الوسیله

 حضرت امام(قدّس سرّه) می‌فرماید اگر حال سگ روشن نیست و شما او را به قصد قتل اعراء کردید، این قتل عمد است، اما اگر به قصد قتل اعراء و تحریک نکردی، این عمد نیست.

اشکال استاد سبحانی بر کلام امام

 ما نسبت به فرمایش ایشان یک حاشیه کوچکی داریم و ‌آن اینکه جنابعالی سابقاً در سبوع(مسئله 24) یعنی آنجا که سبوع حالش معلوم نباشد که عقور است یا عقور نیست و او را تحریک کنیم که طرف را بگیرد و بکشد، در آنجا فرمودید که قتل عمد است، سواء قصد القتل أم لم یقصد القتل، پس چرا در کلب این حرف را نمی‌فرمایید، بلکه می‌فرمایید: إذا قصد القتل یحکم بالقود، اما إذا لم یقصد القتل فلا یحکم بالقود.

 امام می‌فرماید اگر حال سگ معلوم نباشد که عقور است یا عقور نیست، ولی ما او را تحریک کنیم که طرف را بگیرد و بکشد، می‌فرماید اگر قاصد قتل است، این قتل عمد است، اما اگر قاصد قتل نیست،‌این عمد نیست.

 ما می‌گوییم این مسئله با مسئله بیست و چهارم که در باره سبوع است چه فرق می‌کند، در سبوع فرمودید که اگر حال سبوع برای ما روشن نیست که کشنده است یا کشنده نیست، با این حال اگر او را تحریک و اعرا کنیم،‌این عمد است حتی اگر قصد قتل را هم نداشته باشیم.

 سوال ما این است که چه فرق است بین این مسئله و مسئله بیست و چهارم؟

 مگر اینکه بگوییم فرق است بین سگ و سبوع، سبوع طبیعتش فتّاکة است، اما سگ طبیعتش فتّاکة نیست، بلکه علی صنفین است، حتی فتاکه بودنش هم طبیعت ثانیة‌اش است، غالباً اینها برای حفاظت است.

  بنابراین، در سبوع چون طبیعت اولیه‌اش کشندگی است، فلذا امام فرمود مطلقا عمد است، سواء قصد القتل أم لم یقصد، اما در سگ می‌فرماید اگر حالش روشن نیست، چنانچه قصد قتل را کرده، این از قبیل قتل عمد است، اما اگر قصد قتل را نکرده، قتل عمد محسوب نمی‌شود.

المسألة التاسعة و العشرون

 لو ألقاه إلی الحوت فالتقمه فعلیه القود، و لو ألقاه فی البحر لیقتله(الغرق) فالتقمه الحوت بعد الوصول إلی البحر فعلیه القود و إن لم یکن من قصد القتل بالتقام الحوت، بل کان قصده الغرق، و لو ألقاه فی البحر و قبل وصوله إلیه وقع علی حجر و نحوه فقتل فعلیه الدّیة،

 و لو التقمه الحوت قبل وصوله إلیه فالظاهر أنّ علیه القود.

 این مسئله دارای چند فروع است

فرع اول

 اگر من کسی را بگیرم و در دهان حوت و ماهی بیندازم، البته مراد ماهی کوچک نیست، بلکه ماهی بزرگ است، یعنی مراد از«حوت» یا کوسه است یا ماهی بسیار بزرگی است که گاهی از دریا بالا می‌آید و مرغان هوا را شکار می‌کند،قرآن هم در باره حضرت یونس می‌فرماید:

« فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَهُوَ مُلِيمٌ ﴿١٤٢﴾ فَلَوْلَا أَنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ ﴿١٤٣﴾ لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلَىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ» الصافات/١٤٤،

 اگر حصرت یونس تسبیح گو نبود، تا روز قیامت در شکم ماهی می‌ماند، فلذا حوت به ماهی بزرگ گفته می‌شود.

 در هر صورت اگر «حوت» دهانش را باز کرد و من این آدم را به سوی او پرت کردم، او هم این را یک لقمه کرد و فرو برد، در اینجا مسلماً قود دارد.

فرع دوم

 من او را در دریا انداختم تا غرق بشود و دریا او را بکشد، اما قبل از آنکه غرق بشود، حوت او را گرفت و خورد، این هم قتل عمد است، چرا؟ چون قصد قتل را دارم، منتها قصد من این بود که غرق بشود، ولی قبل از آنکه غرق شود، حوت او را گرفت و کشت.

 پس دو صورت روشن شد، اگر حوت دهانش را باز کرده و من او را پرت کردم و حوت او را خورد،‌این قتل عمد است، اما اگر انداختم که غرق بشود و حوت او را گرفت و خورد، باز قتل عمد است.

فرع سوم

  من او را به دریا انداختم که غرق بشود، ولی سرش به سنگ خورد و مرد، امام در اینجا فتوای خاصی دارد و می‌فرماید اگر این گونه شد، فقتل، فعلیه الدیة، ایشان این صورت را می‌فرماید شبه العمد است و دیه دارد.

اشکال استاد سبحانی بر کلام حضرت امام

 ما در اینجا تامل داریم و می‌گوییم آلت مقدس نیست، چه سرش به سنگ بخور و بمیرد و چه در دریا غرق بشود، من جامع بینهما را قصد کردم، قصد کرده بودم که این آدم بمیرد و کشته بشود، اتفاقاً بجای اینکه در دریا کشته شود، سنگی در لب دریا بود و سرش به سنگ خورد و مرد، باز عمد است، خصوصاً که قصد دارد، من که این آدم را در دریا می‌اندازم، حتماً به قصد قتل است، حالا چطور ایشان می‌فرماید، این «شبه العمد» است؟!

 لو ألقاه إلی الحوت فالتقمه فعلیه القود، و لو ألقاه فی البحر لیقتله(الغرق) فالتقمه الحوت بعد الوصول إلی البحر فعلیه القود و إن لم یکن من قصد القتل بالتقام الحوت، بل کان قصده الغرق، و لو ألقاه فی البحر و قبل وصوله إلیه وقع علی حجر و نحوه فقتل فعلیه الدّیة- ما می‌گوییم این با دومی چه فرق دارد، در هردو به قصد قتل انداخته است، منتها ما قصد لم یقع و ما وقع لم یقصد، مگر اینکه برای توجیه کلام ایشان بگوییم که قصد قتل را نداشته است؟-

فرع چهارم

 و لو التقمه الحوت قبل وصوله إلیه فالظاهر أنّ علیه القود.

 اما اگر او را به دریا انداختم و قبل از آنکه در دریا بیفتد، حوت او را گرفت و خورد.

 به نظر ما هر چهار صورت قتل عمد است.

المسألة الثلاثون

 لو جرحه ثمّ عضّه سبع و سرتا، فعلیه القود لکن مع ردّ نصف الدّیة، و لو صالح الولی علی الدّیة فعلیه نصفها إلّا أن یکون سبب عضّ السبع هو الجارح فعلیه القود، و مع العفو علی الدّیة علیه تمام الدّیة.

فرع اول

 اگر من کسی را چاقو زدم، بعداً در وسط راه یک سبع و درنده‌ای او را گاز گرفت، که این دوتا با هم کشنده‌اند، من فقط یک چاقو زدم و قابل پانسمان هم بود، اما از بدی بخت، در وسط راه سبعی این آدم را گاز گرفت و این دوتا با هم سبب کشته شدن او شدند، اینجا قود دارد، منتها باید نصف دیه را بر گرداند.

  لو جرحه ثمّ عضّه سبع و سرتا، فعلیه القود لکن مع ردّ نصف الدّیة.

 اما اینکه در اینجا قود هست، به جهت اینکه هردو دست به دست هم دادند و این آدم را کشتند، یعنی در حقیقت جنایت اولی به ضمیمه‌ی دومی، این آدم را کشت،‌ این قود دارد، چرا نصف دیه را رد کند؟

 چون اگر بخواهند جارح را اعدام و قصاص کنند، جارح خواهد گفت که من پنجاه درصد او را کشتم، پنجاه درصد دیگر را سبع کشته است، و چون قصاص قابل تنصیف نیست، باید نصف دیه را براولیای جارح بدهند تا جارح را قصاص کنند.

  لو جرحه ثمّ عضّه سبع و سرتا، فعلیه القود لکن مع ردّ نصف الدّیة.

 ما در اینجا همان اشکالی را که در مسئله هشتم کردیم، در اینجا هم تکرار می‌کنیم و می‌گوییم جرح این آدم کشنده نبوده، به گونه‌ای که اگر می‌رفت و پانسمان می‌کرد، بهبود پیدا می‌کرد ولی آنچه که مانع شده از این عمل، اینکه سبع آمد و این آدم را گاز گرفت و مسموم کرد و کشت، چرا حساب سبع را به گردن جارح بگذاریم، جارح باید دیه جرح را بدهد نه اینکه قود و قصاص شود؟

 و لو صالح الولی علی الدّیة فعلیه نصفها إلّا أن یکون سبب عضّ السبع هو الجارح فعلیه القود، و مع العفو علی الدّیة علیه تمام الدّیة.

فرع دوم

 حال اگر این مقتول پدری دارد و می‌گوید من نمی‌خواهم قصاص کنم، بلکه می‌خواهم دیه بگیرم، چه مقدار باید دیه بگیرد؟

 باید نصف دیه را بگیرد، چرا؟ چون جارح قاتل نصف است،‌ نصف دیگر را سبع کشته، پس معلوم می‌شود که به تنهایی هر کدام کشنده و قاتل نیست.

فرع سوم

  «إلّا أن یکون سبب عضّ السبع هو الجارح فعلیه القود، و مع العفو علی الدّیة علیه تمام الدّیة

 مگر اینکه سبع، یک گرگ معلم و کلب عقوری پیش من است، من ابتدا او را با چاقو زدم و سپس فرمان دادم که گرگ یا سگ به او حمله کند و او را بکشد، معلوم است که در اینجا قود است.

  و مع العفو علی الدّیة علیه تمام الدّیة.

 آنجا که من چاقو می‌زنم و سپس سگ را می‌فرستم که به او حمله کند، اگر بنا باشد دیه بدهم، باید تمام دیه را بدهم، چرا؟ چون تمام کشتن بر گردن جارح است، سگ هم در حقیقت آلت او است، مثل این می‌ماند که اول با چاقو بزند و سپس با تفنگ او را مورد هدف قرار بدهد.

المسألة‌الحادیة و الثلاثون

 لو جرحه ثمّ عضّه سبع ثمّ نهشته حیّة، فعلیه القود مع ردّ ثلثی الدّیة، و لو صالح بها فعلیه ثلثها و هکذا، و ممّا ذکر یظهر الحال فی جمیع موارد اشتراک الحیوان مع الإنسان فی القتل.

 اگر من چاقو زدم، سبع هم دندان گرفت، مار هم نیش زد، هر سه جمع شدند و این آدم را کشتند، اگر بخواهد جارح را بکشند، باید دو ثلث دیه را بدهند، چرا؟ چون این «آدم» در ثلث مرگ موثر بود، دو ثلث دیگرش مربوط به آن حیوانی است که در اختیار او نبوده است.

  و لو صالح بها فعلیه ثلثها.

 اگر بخواهند او را نکشند، باید ثلث دیه را از او بگیرند.

 سپس ایشان می‌فرماید:

  و ممّا ذکر یظهر الحال فی جمیع موارد اشتراک الحیوان مع الإنسان فی القتل.

 و از آنچه که ذکر شد وضع و حال در همه‌ی موارد اشتراک حیوان با انسان در قتل، آشکار می‌شود.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo