< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله سبحانی

90/11/23

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آیا دست سالم را بخاطر دست شل می‌توان به عنوان قصاص قطع نمود یا نه؟

بحث ما در مسئله چهارم بود و گفتیم در آن شش فرع مطرح است.

فرع اول

فرع اول را خواندیم و آن اینکه بخاطر ید شلاء، دست صحیح قطع نمی‌شود، یعنی کسی که دستش سالم است، اگر دست کسی را قطع کرد که دستش شل است، آدم شل نمی‌تواند دست آدم صحیح را قطع کند، حالا چه کند؟ دو راه بود که مطرح کردیم.

متن تحریر الوسیلة

«یشترط فی المقام زائداً علی ما تقدّم، التساوی فی السلامة من الشلل و نحوه،‌الخ»

بنابراین، یا باید هردو صحیح باشند یا هردو شل، یا اینکه مقطوع صحیح باشد، باز اشکالی ندارد که دست شل را قطع کند.

فرع دوم

«أو کون المقتصّ منه أخفض»، فرع دوم این است که «مقتصّ منه» أخفض باشد، اولی این بود که هردو سالم باشند، یا لا اقل کسی را که می‌خواهیم از او قصاص کنیم، پست تر باشد، مثل اینکه آدم «شل» دست آدم سالم را قطع کند، آدم سالم می‌تواند دست آدم شل را قطع کند،‌چرا؟ چون «مقتصّ‌ منه» اخفض است، آنچه که ما گفتیم جایز نیست، این بود که بخاطر دست «شل» دست آدم صحیح قطع بشود، اما اگر بخاطر آدم صحیح،‌دست شل را قطع کنیم،‌این در حقیقت تعدی نیست، تعدی در صورتی است که برای ناقص، کامل را قطع کنیم، اما اگر برای «کامل» ناقص را قطع کنیم، این تعدی نیست.

پس ادله‌ای که می‌گوید نمی‌توان قطع کرد،‌این در جایی است که بخواهیم بخاطر «ناقص» کامل را قطع کنیم، اما اگر بخاطر «کامل» ناقص را قطع کنیم، این تعدی نیست.

فرع سوم

«التساوی فی الأصالة و الزیادة»

فرع سوم این است که انگشت زیادی کسی را قطع کردیم، مثلاً آدمی که دستش مقطوع شده شش انگشتی است، یک نفر آمد شش انگشت زیادی او را قطع کرد، او حق ندارد که از انسان پنج انگشتی، انگشت اصلی را قطع کند، چرا؟ چون قیمت زایده به مقدار قیمت سالم نیست،‌این پنج انگشتی است و آن شش انگشتی، انگشت ششمی بی ارزش است، ولو این آدم جنایت کرده،‌انگشت زیادی را قطع کرده یا باید دیه بدهد یا مسئله‌ی دیگر، ولی حق نداریم که بخاطر انگشت زیادی، انگشت سالم را قطع کنیم، چون تساوی در ارزش نیست،

فرع چهارم

«و هکذا فی المحل علی ما یأتی الکلام فیه» این را در مسئله ششم می‌خوانیم و آن این است که اگر دست راست کسی را قطع کردند، باید دست راست او را قطع کنند، اگر دست چپ او را قطع کردند، دست چپ او را قطع کنند، نباید بخاطر دست راست، دست چپ زا قطع کنند و بالعکس، یعنی نباید بخاطر دست چپ،‌دست راست را قطع کنند،

آنگاه امام نتیجه گیری می‌کند: «یشترط فی المقام زائداً علی ما تقدّم، التساوی فی السلامة من الشلل و نحوه علی ما یجئ أو کون المقتصّ منه أخفض، التساوی فی الأصالة و الزیادة، و هکذا فی المحل علی ما یأتی الکلام فیه» یعنی چهار محل شان باید یکی باشد، ایشان روی این شرائط چهار گانه این فروع را مترتب می‌کند: «فلا تقطع الید الصحیحة مثلاً بالشلّاء»، بخاطر دست شل، دست صحیح را قطع نمی‌کنند، این مترتب بر شرط اول است. دوم: «ولو بذلها الجانی»، جانی می‌گوید اشکالی ندارد، دست صحیح مرا بخاطر دست شل قطع کن، جایز نیست که دست صحیح او را قطع کنیم، چرا؟ زیرا حکم شرع عوض نمی‌شود، رضایت جانی سبب نمی شود که حکم شرع عوض بشود، عکسش اشکالی ندارد، «و تقطع الشلّاء بالصحیحة»، بخاطر دست صحیح، دست شلاء را می‌شود قطع کرد. این بر فرع ذیل مترتب است:

«نعم لو حکم أهل الخبرة بالسرایة»، اگر ما دست صحیح را قطع کردیم،‌می‌خواهیم دست آدم شل را قطع کنیم، ولی می‌ترسیم اگر بخواهیم دست آدم شلاء را قطع کنیم، خون بند نیاید، اینجا هم نمی‌توانیم بخاطر دست صحیح، حتی دست شل را قطع کنیم،‌»نعم لو حکم أهل الخبرة بالسرایة بل خیف منها یعدل إلی الدّیة».

پس تمام فروع را طبق متن را خواندیم. حالا اگر به شرح بر گردیم، در شرح هم ما حرف تازه‌ای نداریم:

الفرع الثانی: «کون المقتصّ منه أخفض» بخاطر دست صحیح، دست شل را قطع کنیم،‌اشکالی ندارد، چرا؟ چون در اینجا تعدی نیست.

الفرع الثالث: «التساوی فی الأصالة و الزیادة»، من انگشت زیادی او را قطع کردم، او شش انگشتی است و من پنج انگشتی هستم، او نمی‌تواند دست صحیح مرا قطع کند، چرا؟ چون این یکنوع تجاوز و خلاف عدالت است.

الفرع الرابع: «التساوی فی المحل»

یعنی اگر کسی دست راست دیگری قطع کند، باید دست راست جانی را قطع کند.

الفرع الخامس: «تقطع الشلّاء بالصحیحة»، دست شل را بخاطر دست صحیح می‌شود قطع کرد.

الفرع السادس: «عدم الخوف من السرایة»

آخرین فرع این است که اگر دست شل به گونه‌ای باشد که اگر قطع کنیم، می‌ترسیم که خون بند نشود، یعنی احتمال می‌دهیم که سرایت به مغز کند، مسلماً در اینجا هم دست شل قطع نمی‌شود، بلکه باید دیه بدهد. تمّ الکلام فی المسألة الرابعة مع فروعها الستّة.

المسألة الخامسة:المراد بالشلل هو یبس الید بحیث تخرج عن الطاعة و لم تعمل عملها ولو بقی فیها حس و حرکة غیر اختیاریة ، و التشخیص موکول إلی العرف کسائر الموضوعات، ولو قطع یداً بعض أصابعها شلاء ففی قصاص الید الصحیحة تردد، و لا أثر للتفاوت بالبطش و نحوه ، فیقطع الید القویة بالضعیفة، و الید السامة بالید البرصاء و المجروحة.

فروع مسئله پنجم

در این مسئله هم تعدادی فروعی که امام مطرح می‌کند ظاهراً سه فرع بیشتر نیست.

فرع اول

اولین فرع این است که مراد از دست شل چیست؟ شل ازمفاهیم عرفیه است و نباید فقیه در آنجا نظر بدهد، بلکه باید به عرف مراجعه کند و اگر مربوط به عرف عام است، باید به عرف عام مراجعه کرد و اگر مربوط به عرف خاص است، باید به عرف خاص مراجعه نمود، ظاهراً دست شل این است که دست علی اقسام ثلاثة، گاهی صحیح است، به این معنا که باز و بسته می‌شود و در اختیار انسان است، انسان می‌تواند او را ببندد یا باز کند،خلاصه مطیع انسان است، این دست صحیح است، یک دستی هم داریم که منتن است، یغتی گندیده است، اصلاً نه خون دارد و نه حرکت، دست مرده، یک دستی داریم بینهما است، یعنی بین صحیح و بین میتة است، صحیح به تمام معنا مطیع است و خون هم جریان دارد، دستی که فاسد بشود به اصطلاح منتنه و گندیده بشود و فاسد، اصلاً آن مرده است، هیچ خونی در آن جریان ندارد و باید قطع بشود، یک دستی هم داریم که بینا بین است، یعنی مثل صحیح هم نیست که کاملاً در اختیار صاحب باشد، اما مثل ید فاسد هم نیست که اصلاً خون جریان نداشته باشد و گندیده باشد، بلکه خون آرام، آرام جریان دارد، ولی خشک است،‌تابع اراده انسان نیست و الا اگر خون جریان نکند، میت بشود، می‌شود فاسد.

ظاهراً دست شل این است که خشک شده و تابع اراده انسان نیست، اما حیات دارد ولذا اگر آتش بزنی درد می‌گیرد، یا سوزن بزنی درد می‌گیرد، بر خلاف دست مرده که هر کاری بکنی، مشکلی ندارد. ظاهراً شل این است، اگر در لغت هم مراجعه کنیم،‌ شل را در همین حد معنا کرده‌اند. صحیحة، میتة، و شل.

فرع دوم

فرع دوم این است:« ولو قطع یداً بعض أصابعها شلّاء ففی قصاص الید الصحیحة تردد».

دستی را قطع کردیم،که از پنج انگشت، سه تایش سالم،و ‌دوتای دیگرش شل است.

در اینجا دو نظر است:

دیدگاه شیخ طوس در فرع دوم

نظر اول مال شیخ طوسی است، که می‌گوید، نمی‌توانیم دست آدم سالم را بخاطر دست شل قطع از کف و مچ قطع کنیم، هر چند آدم مقطوع، سه انگشتش سالم است، فقط دوتایش شل است،بخاطر دو انگشت شل،‌دست آدم سالم از کف قطع نمی‌کنند، بلکه سه انگشتش را قطع ‌می‌کنند، چون او هم سه انگشتش سالم بود، کف سر جای خودش باشد، منتها دیه‌ی دو انگشت شل را بدهند، عرض کردیم هر انگشت شل دیه‌اش یک سوم قیمت انگشت صحیح است، دیه‌ی یک انگشت هزار درهم است، شما یک سوم آن را بگیرید که سه صد و سی و چهار و خورده‌ای می‌شود.

قول شیخخ این است که می‌گوید ولو دست این آدم را از مچ قطع کردی، آدم شل سه انگشتش سالم، دو انگشت شل، از مچ قطع کردیم، ما حق نداریم که دست این آدم را از مچ قطع کنیم، چون تساوی نیست، پس چه کنیم؟ سه انگشت سالمش را قطع می‌کنیم،‌دو انگشت را هم دیه می‌دهیم.

متن قول اول این است:

1: ما علیه الشیخ فی المبسوط و العلامة فی القواعد من القصاص بنحو خاصّ، قال فی القواعد: لو قطع یداً و کان بعض أصابع المقطوع شلّاء لم یقتصّ من الجانی فی الکفّ، بل فی الأربع الأصابع الصحیحة.- انگشتان صحیحش را می‌برند- و یؤخذ منه ثلث دیة أصبع صحیحة، عوضاً عن الشلّاء» قواعد الأحکام:3/632.

حالا اگر سه انگشتش صحیح بوده، دو انگشتش شل، سه تا را می‌برند، دیه شل را می‌گیرند، دست این آدم از مچ قطع شده،‌ولی دست جانی را از مچ قطع نمی‌کنند بلکه کفش می‌ماند، سه انگشتش را قطع می‌کنند،‌منتها در مقابل سه انگشت شل دیه می‌گیرند.

پس این آدم قاطع هم کفش می‌ماند و هم دو انگشتش می‌ماند.

و لو فرضنا صحة الأصابع الثلاثة و شلل اصبعین، یقتص من الصحیحة و یؤخذ من کل أصبع ثلث دیة أصبع صحیحة عوضاً عن الشلّاء.

قول دوم

قول دوم این است که برویم سراغ روایت حسن بن صالح، اصلاً حسن بن صالح روایتش مربوط به این مسئله است، ولی ما روایت را در مسئله‌ی پیشن خواندیم،‌مسئله‌ی پیشین این بود که دست مقطوع همه‌اش شل است، آنجا این روایت را خواندیم و حال آنکه روایت حسن بن صالح در جایی است که آدم مقطوع، سه انگشتش مثلاً سالم است،‌دو انگشتش شل است، یعنی روایتی که در آنجا به یک مناسبتی خواندیم،‌متنش در همین جاست، در آنجا حضرت فرمود: عبدی بود دستش سالم بود، آمده بود دست یک انسانی را قطع کرده بود که برخی از انگشتانش سالم و برخی شلل است، حضرت فرمود این عبد را قیمت می‌کنند، اگر قیمت عبد بیشتر از قیمت انگشتان باشد، سه انگشت با دو انگشت، سه تا سالم سه هزار درهم، آن دوتای دیگر هم ششصد یا هفتصد درهم است، اگر قیمت عبد بیشتر است، عبد را به آن طرف می‌دهد، یعنی کسی که دستش قطع شده،‌منتها می‌گوید اضافه را بده، و اگر کمتر باشد به نحو دیگر، اصلاً این روایت ناظر به قصاص نیست، باید ما مسئله را از طریق دیه تمام کنیم، اینجا که عبدی نیست، طبق این روایت بر دیه تکیه کنیم و بگوییم آقای سالم! تو که دست شلی را قطع کردی، سه انگشتش را قطع کردی، سه هزار درهم قیمت دارد،‌دو انگشت شلش هم هر کدام یک ثلث است آن را بدهید تا تمام بشود، این هم قول دوم بود.

2: الإنتقال إلی الدّیة و هو الذی تدلّ علیه روایة الحسن بن الصالح، قال: سألت أبا عبدالله (علیه السلام) عن عبد قطع ید رجل حرّ وله ثلاث أصابع من یده شلل، فقال :« و ماقیمة العبد؟ قلت: إجعلها ماشئت، قال: إن کانت قیمة العبد أکثر من دیة الإصبعین الصحیحتین والثلاث الأصابع الشل ردّ الذی قطعت یده علی مولی العبد ما فضل من القیمة و أخذ العبد،‌الخ»

ما موقعی که این حدیث را در آنجا می‌خواندیم، هیچکدام از شما (اصحاب درس) نگفتید که این حدیث مربوط به مسئله چهارم نیست بلکه مربوط به مسئله پنجم است،‌ما به عنوان استشهاد خواندیم،‌قهراً در اینجا باید این آدم سالم دیه بدهد،‌دیه‌ی انگشتان سالم و دیه انگشتان ناسالم.

قول سوم

بله! در اینجا احتمال سومی هم می‌رود، این این است که آدم سالم، دست آدم شل را از مچ قطع کرده و این سبب شده که او (شلّاء) بشود بی دست، من که می‌خواهم قصاص کنم، باید او را بی دست کنم، به من چه که همه انگشتانش سالم است و انگشتان من دوتایش ناسالم و سه تایش سالم است، بالأخرة او مرا بی دست کرده، من هم می‌خواهم او را بی دست کنم، این احتمال هم هست.

ولی یک چیز جلوی انسان را می‌گیرد و آن این است که:«الحدود تدرأ بالشبهات» احتمال می‌دهیم بخاطر دست ناقص، دست سالم بریده نمی‌شود، این احتمال بعید نیست، و الا اگر روشنفکری کنیم، مطلب همان است، یعنی آدمی که دو انگشتش شل بود،‌الآن دست ندارد، نمی‌تواند غذا بخورد، نمی‌تواند بنویسد و ...، پس من هم همین بلا را بر سرش می‌آوریم.

«و ههنا احتمال ثالث، فهو القصاص من الکفّ و الجروح قصاص، و أمّا المخصّص» که گفت: لا یقطع ید سالم، بخاطر یدشل نمی‌تواند دست سالم را قطع کرد،‌این در جایی است که همه دست شل باشد، ولی بحث ما در جایی نیست که همه دستش شل است، بلکه سه انگشتش شل است.

بنابراین، مقتضای قاعده این است که او مرا بی دست کرده، من هم او را بیدست کنم.

إن قلت: اگر کسی بگوید که شما در مسئله پیشین،‌غیر از روایت حسن بن صالح روایت داشتید که:« لا تقطع الصحیحة بالشّلاء»؟

قلت: در پاسخ می‌گوییم این در جایی است که همه دست شل باشد، ولی در اینجا همه دست شل نیست،« و المخصّص إنما هو فی ما إذا کان مجموع الید شلّاء، لا شیئاً من أصابعه و قد مرّ فی روایة سلیمان بن خالد عن أبی عبد الله(علیه السلام) فی رجل قطع ید رجل شلّاء، قال: «علیه الثلث الدّیة»، در آنجا همه‌ی دست شل بود، و الإطلاق محکم و المخصّص یختصّ بالید الشلّاء، لا الید الصحیحة و بعض إصابعها الشلّاء، اینجا چه کنیم؟ ففی مقام المحسابة فقط جعل الجانی المقطوعة فاقد الید، فعلیه أن یختصّ و یجعله مثله»

بخاطر این همین احتمال،‌حضرت امام در متن فتوا نمی‌دهد، بلکه تردد نموده است.

اولی یک احتمال است که شیخ طوسی گفت و آن اینکه انگشتانش را ببریم، در مقابل شل هم دیه بگیریم، کف را نگهداریم، دومی گفت اصلاً مسئله قطع مطرح نیست بلکه مسئله دیه است، سوم این است که او مرا بی دست کرده،‌ما نیز او را بی می‌کنیم.

ولی تردد بخاطر این است که انسان احتمال می‌دهد که کمال و نقص مدخلیت دارد،‌همان گونه که در دست کامل مدخلیت دارد، در ید ناقص هم مدخلیت دارد.

فرع سوم

آخرین فرعی که امام می‌کند این است که دست «مجنی علیه» که بریده شده ضعیف است، اما دست جانی (قاطع» خیلی قوی است.

به بیان دیگر «مجنی علیه» که جانی دستش را قطع کرده، یک بچه ده ساله است که بیش از پنج کیلو را بر نمی‌دارد،ولی او (جانی) بیش از یکصد کیلو را از زمین بر می‌دارد، امام می‌فرماید این گونه مسائل مطرح نیست، یعنی قوی بودن دست و ضعیف بودن دست دخالتی در مسئله ندارد، باید یداً بید باشد.

 

الفرع الثالث:

إذا اختلفت الیدان من حیث الضعف و القوّة، و البطش و نحوه، فهل یمنع ذلک من القصاص أو لا؟ اتفقت کلمتهم علی عدم الفرق.

قال العلّامة فی القواعد: و لا یشترط تساوی خلقة الید و منافعها، فتقطع ید الباطش القویّ بید البطش بید الطفل الصغیر، و الشیخ الفانی و المریض المشرف علی الموت و الکسوب لغیره و الصحیحة بالبرصاء» قواعد الأحکام: 3/632،

و قال فی المسالک: إذا اتحد الجنس لم یؤثر التفاوت فی الصغر و الکبر و الطول و القصر، و القوّة و الضعف، و الضخامة و النحافة، کما لا تعتبر مماثلة النفسین- یعنی فرقی بین مهندس و کارگر ساده نیست-

تمّ‌الکلام فی المسألة الخامسة.

المسألة السادسة

«یشترط التساوی فی المحل»

در این مسئله چند فرع وجود دارد، فرض کنید که کسی دست راست دیگری را قطع کرده، جانی هم دست راست دارد،‌دست راستش می‌شود، حالا اگر جانی دست راست کسی را قطع کرد، ولی خودش دست راست ندارد، آیا می‌توانیم در اینجا چپ او را قصاصاً ‌کنیم؟

یا دست راست کسی را قطع کرد، ولی خودش اصلاً دست ندارد، آیا می‌توانیم پای راست او را قطع کنیم؟

یا دست راست کسی را قطع نمود، ولی خودش نه دست دارد و نه پای راست، آیا می‌توانیم پای چپ او را قطع کنیم؟

باید ببینیم که تساوی در محل تا چه اندازه معتبر است، در دست خیلی مقید نیستند، اگر راست را قطع کرد، اگر خودش راست ندارد، چپ او را قطع می‌کنیم، آیا بقیه چطور؟ در جلسه آینده توضیح خواهیم دارد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo