درس خارج فقه آیت الله سبحانی
91/03/21
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: دیه اجفان، أشفار و اهداب
در جلسه گذشته سه اصطلاح را معنا کردیم
که عبارت بودند از: جفن، شفر و هدب، فعلاً بحث ما در هدب و مژگان است، البته بحث جفن هم خواهد آمد.
اگر کسی، هدب و مژگان شخصی را سوزاند، یعنی چهار تا را یا سوزاند یا تراشید، دیه آن چیست؟ از آنجا که مسئله منصوص نیست، قهراً مسئله اختلافی خواهد بود.
دیدگاه شیخ طوسی در کتاب خلاف
شیخ در کتاب خلاف میفرماید اگر کسی هدب و مژگان شخصی را بسوزاند یا بتراشد، دیه کامل است، در کتاب خلاف فرموده، روایتی هم برای آن ذکر نکرده، ولی محقق کتاب،یعنی کسی که کتاب خلاف مرحوم شیخ را تحقیق کرده، در پاورقی آن یک شاهدی از کتاب دعائم الإسلام آورده، کتاب دعائم الاسلام مال ابوحنفیهی شیعی که اسماعیلی مذهب بود و در مصر، ایشان کتابی دارد بنام :«دعائم الإسلام» که نوع روایاتش از امام صادق (علیه السلام) است.
کتاب دعائم الإسلام هم مستقلاً چاپ شده و هم در ضمن مستدرک حاجی نوری است، البته دعائم الاسلام نمیتواند مدرک باشد، حد اکثر میتواند موید باشد، دلیلی برایش نیاورده، ولی ما میتوانیم برای او یک دلیلی ذکر کنیم.
دلیل برای نظریه شیخ
دلیل همان ضابطه کلی است، یعنی به همان ضابطه کلی تمسک کنیم و بگوییم هر چیزی که در بدن انسان متعدد و مکرر است، در مکرر آن دیه کامل است، کلّ ما کان فی بدن الإنسان متعدداً ففیه دیة کاملة، شیخ اگر فتوا داده، لابد تمسک به یک چنین قاعده کلی کرده نه به روایتی که مرحوم مستدرک دارد یا در کتاب دعائم الاسلام آمده.
نظریه قاضی ابن البرّاج
قول دوم، قول قاضی است، قاضی (ابن البرّاج صاحب کتاب المهذب، ایشان شاگرد سید مرتضی و هم بحث شیخ طوسی است، با شیخ طوسی همکار بوده، منتها سنش از شیخ کمتر بوده، کتابی دارد بنام:المهذب که ما آن را چاپ کردیم، ایشان در آنجا معتقد است که اگر مژگان چهار گانهی انسانی را بسوانند یا قطع کنند، نصف الدیه است، مدرک او چیه، چون فقط فتوا داده بدون اینکه دلیلی ذکر کند؟ لابد قیاس کرده به حاجبین، اگر کسی حاجبین شخصی را قطع کند، نصف دیه است، به آن هم قیاس کرده.
قول محقق صاحب شرائع
قول سوم در واقع، قولی است که در مسئله آینده هم به درد میخورد، آن این است که مرحوم محقق در شرائع این قول سوم را انتخاب کرده و گفته اگر تنها مژگان را قطع کنند، مثلاً شخص را بخواباند و آن وقت مژگان او را قطع کند بدون اینکه ضرر به پلکش برسد، اینجا فقط ارش است، چرا؟ چون تحت قاعده است، قاعده این است که:« کلّ ما لم یرد فیه نصّ، ففیه الأرش».
اما اگر مژگان را همراه پلک قطع کند، مثلاً پلک را قطع کرد، قهراً مژگان هم قطع شد، اگر مژگان به تبع پلک قطع شد، دیگر برای مژگان دیه جداکانهای نیست، چرا؟ چون مژگان در اینجا جنبه تبعی پیدا کرده، مثل این میماند که دست انسانی را که دارای مو است قطع کند، اگر تنها موی آن را بسوزانند یا بتراشند، ارش دارد یا دیه دارد، اما اگر دست انسانی را قطع کند در حالی که دارای مو است، دیگر مو در اینجا جنبهی تبعی دارد و لذا برای آن ارش جداگانهای نیست.
دیدگاه حضرت امام خمینی (ره)
حضرت امام ارش را انتخاب میکند بدون اینکه تفصیل محقق را داشته باشد، چون محقق میگفت اگر تنهاست، فقط ارش است، اما اگر مع الجفن است، دیگر چیزی برایش نیست،گفتن این حرف لزوم ندارد، ایشان فقط ارش را انتخاب میکند، اما در عین حال میفرماید احوط این است که دیه بدهد، چرا؟ طبق آن ضابطه، تمسک به عام میکنیم،« کلّ ما کان فی بدن الإنسان متعدداً ففیه دیة کاملة»، تمسک به این عام کنیم، میفرماید احوط دیه است، اما اقوی ارش است.
اگر کسی بخواهد به احوط عمل کند، اکثر الأمرین را باید بدهد. لابد اکثر الأمرین خود همان دیه است، نمیتواند از ارش بالاتر باشد.
المسألة السادسة: فی الأهداب الأربعة أی الشعور النابتة علی الأجفان- ما در جلسه گذشته گفتیم،أجفان نیست، بلکه آشفار است، جایگاهی که مو به آنجا بند است، به آن أشفار میگویند نه أجفان، اجفان به پلک میگویند- أقوال أقربها الأرش- چرا؟ چون غیر منصوص است- و أحوطها الدّیة کاملة مع عدم النبت- چرا أقرب دیه است؟ بخاطر قاعده کلیه، «کلّ ما کان فی بدن الإنسان متعدداً ففیه الدّیة کاملة».
علی الظاهر اگر دیه را بگیریم، خود را خلاص تر کردهایم، چرا؟ به جهت اینکه دلیل داریم، اطلاق داریم، اطلاق برای ما دلیل خوبی است إلّا ما خرج بالدلیل، در حاجب دلیل داشتیم، اما در اینجا دلیلی برایش نیست.
المسألة السابعة: لا تقدیر فی غیر ما تقّدم من الشعر- شعر در سه مورد داشتیم: الف: لحیهی مرد، ب: موی سر زن، ج: موی سر مرد،در شعر در این موارد دلیل داشتیم، در غیر این موارد، حکم چیست؟ مثلاً انسانی است پشم آلو، خصوصاً سینه آنها مانند بدن شیر پشم آلو است، حال اگر یک نفر، کسی را خواباند و تمام شعرهایی که روی سینه او است کند و قطع نمود، یا موهای دست یا موهای پاهایش را قطع کرد، قانون کلی است که اگر تنها باشد، ارش دارد، اما اگر ضمیمه عضو باشد، قیمتی ندارد، یعنی به ضمیمه دست، مو هم قطع شد، در اینجا ارش نیست، چون جنبهی تبعی دارد و روایات ما هم ساکت است، اگر کسی دست کسی را قطع کرد، میگویند دیه است، دیگر نداریم که یک دیه برای دست باشد و دیه دیگر برای شعر و مو، از اینکه حضرات ساکتند، از سکوت حضرات میفهمیم که شعر به ضمیمه عضو، قیمتی ندارد، در جایی قیمت دارد که تنها باشد نه به ضمیمه عضو، همیشه ما از سکوت حضرات حکم میفهمیم، فرض کنید دست کسی را قطع کردیم،آمد از ما دیه گرفت، ولی این آدم باید برود بیمارستان و دست خودش را معالجه کند، آیا معالجه، یعنی اجرت طبیب و بیمارستان هم بر عهده جانی است یا بر عهده جانی نیست؟ در روایات ما از این جهت سکوت است، فقط میگویند دیه است،محدد به دیه است، فلذا ما نمیتوانیم بیمارستان هم مال جانی است، چرا؟ بعضی تمسک به لا ضرر و لا ضرار میکنند، ولی جوابش این است که این در صورتی است که امام خودش محدد و مقرر نکند،اما وقتی امام خودش دیه مقرر میکند، ما نمیتوانیم در مقابل حکم امام بگوییم، لا ضرر و لا ضرار، پس باید هزینه بیمارستان را هم بدهد، ولذا وقتی که این مسئله را از ما سوال میکنند، در جواب میگوییم که واجب فقط همان دیه است، اما هزینه معالجه از قبیل پول بیمارستان، دکتر و دارو بر عهده جانی نیست، و الا حضرات سکوت نمیکردند-
المسألة السابعة: لا تقدیر فی غیر ما تقّدم من الشعر، لکن یثبت له الأرش إن قلع منفرداً، و لا شیء فیه لو إنضم إلی العضو إذا قطع أو إلی الجلد إذا کشط- پوست را بکنند-، فلا شیء للأهداب إذا قطع الأجفان، و لا فی شعر الساعد أو الساق إذا قطعا زائداً علی دیة العضو.
چرا؟ چون جنبهی تبعی دارند، علاوه بر آن، ائمه اهل بیت (علیهم السلام) ساکتند و میفرمایند همین که دیهی دست را داد، کافی است، دیگر در روایت وارد نشده که آیا این دست مو داشته یا این پا مو داشته یا نداشته، اصلاً اینها در روایت نیست.
المسألة الثامنة
همان گون که قبلاً بیان شد، لحیهی مرد،دیهاش مقرر بود، شعر الرأس، یعنی موی سر دیهاش مقرر بود، دیه شعر زن هم مقرر بود، حال بحث در خنثای مشکل است، یعنی فرض کنید اگر یک خنثای مشکلی داشتیم که اصلاً رجولیت و انوثیت او مشخص نیست، اگر کسی لحیه او را تراشید یا سوزاند، یا لحیهی زن را سوزانید، چون بعضی از زنها لحیه دارد و موی در صورت شان میروید، «ما لا نصّ فیه» را چه کنیم؟
دیدگاه حضرت امام خمینی (ره)
در اینجا امام میفرماید: «یثبت الأرش»، چرا؟ چون روایت در رجل و مرد داریم و حال آنکه خنثی رجل بودنش ثابت نیست، زن بودنش هم مشکوک است، قهراً از قبیل ما لا نصّ فیه است، باید ارش بدهیم، همچنین در لحیه زن روایت نداریم، در شعر زن روایت داشتیم، اما در لحیه زن روایت نداریم، چون فرد شاذی است و در فرد شاذ روایتی موجود نیست.
اشکال بر گفتار حضرت امام خمینی (ره)
ولی کسانی که علم اصول خواندهاند، میتوانند کمی در اینجا با حضرت امام کلنجار بروند، چطور؟ در زن می شود گفت که زن است و مویش موی زاید است، قهراً ارش است، اما در لحیهی خنثی میفرمایید ارش است و حال آنکه علم اجمالی داریم که خنثی یا مرد است و باید تمام دیه را بدهد یا زن است که باید ارش بدهیم، با وجود علم اجمالی چطور میفرمایید ارش ثابت است و حال آنکه علم اجمالی منجز است، چون من علم اجمالی دارم که یا زن است یا مرد؟ اگر مرد است که دیه است، اگر زن است که ارش است، با وجود علم اجمالی شما یک طرف را میگیرید و میگویید ارش؟
یا به قول بعضی اقل و اکثر است، اگر مرد باشد، هزار دینار است، اگر زن باشد،ارش است و ارشش هم صد دینار است، پس امر دایر است بین اقل و اکثر، علم اجمالی منحل میشود فلذا اقل را میگیریم که همان صد دینار باشد؟
ولی این اشکال وارد نیست، چون موضوع دوتاست، مصداق مطرح نیست، موضوع دوتاست، یعنی نمیدانیم إمّا یجب فیه الدّیة أو یجب فیه الأرش، بلی، هنگامی که میخواهیم پیاده کنیم، اقل و اکثر است، دیه هزار دینار است و ارش صد دینار میباشد، بحث در اختلاف عنوانین است، إمّا یجب علیّ الدّیة أو یجب علیّ الأرش، ولذا لازمه علم اجمالی اشتغال یقینی برائت یقینی میخواهد، اشکال این بعضی را مهم بگیرید، اشکال قبلیش موید بود، ولی این اشکالش زننده کننده است، ایشان میگوید حضرت امام که در اینجا ارش را گفته، من باب اقل و اکثر استقلالی است، اقل و اکثر استقلالی است، مثلاً نمیدانم به فلان بقال صد تومان بدهکارم یا هزار تومان، در مقابل اقل و اکثر ارتباطی، مثل نماز با قنوت و نماز بی قنوت؟
ما در جواب عرض میکنیم که مسئله، نتیجهاش این است و نباید مسئله را در نتیجه حل کرد، مسئله را باید در مرحله بالاتر تصویر کرد، من نمیدانم که خدا به من فرمود: أعط الدّیة أو أعط الأرش؟ أحد الخطابین است، حال که أحد الخطابین است، مقتضای قاعده این است که آن را بگیریم که امتثال قطعی دیه باشد،این اشکال در نظر ما است.
حال اگر این کار را نسبت به عبد یا امه انجام دادند، حکمش چیست؟ مثلاً موهای عبد را از بدنش یا امه را از بدنش کندند، مسلماً ارش بعید است،چون از قیمت کم نمیکند، بلکه به یک معنا بر جلال و جمالش میافزاید، فقط در اینجا باید بگوییم این آدم تعزیر دارد،چرا؟ چون در ملک کسی و قلمرو کسی مداخله کرده است.
المسألة الثامنة: یثبت الأرش فی لحیة الخنثی المشکل- ما نسبت به اینجا اشکال کردیم، الأمر دائر بین المتباینین، یعنی یا ارش واجب است یا دیه،کار با مصداق نداریم، در متباینین اشتغال یقینی برائت یقینی میخواهد، اللّهم اینکه شما مسئله را ببرید روی مصداق و بگویید بالأخرة موقع تطبیق امر دایر است بین هزار دینار و صد دینار- و کذا فی لحیة المرأة لو فرض النقص و فی کلّ مورد ممّا لا تقدیر فیه، و لو فرض أنّ إزالة الشعر فی العبد أو الأمة تزید فی القیمة أو لا ینقص منها- فرض کنید یک امهای است که موی سر و موی صورتش آنچنان درهم و برهم است که او را جنگلی کرده، یک نفر سلمانی بگیرد و او را از آن حالت جنگلی در بیاورد، بعید است در اینجا بگوییم ارش است، بلکه باید یک مبلغی هم به این سلمانی دارد،منتها چون بدون اجازه بوده، در اینجا تعزیر است- لا شیء علیه إلّا التعزیر، و لو فرض التعییب بذلک وجب الأرش.
بله، اگر موقع تراشیدن زخمی کند، خون ریزی بشود، البته آن ارش دارد و ارشش در آینده خواهد آمد.