< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله سبحانی

کتاب الحدود و التعزیرات

91/07/15

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: دیه «لحیین»،یعنی دو استخوان دو طرف پایین صورت
 التاسع: اللحیتان
 المسألة الأولی: فی اللحیین إذ قلعا الدّیة کاملة،‌الخ.
 بحث در باره دیه اعضاست، هفت عضو راخواندیم،‌که آخرین آنها عنق بود،‌الآن وارد می‌شویم در عضو نهم که اللحییان باشد‌،معمولاً ما لیحه را به ریش اطلاق می کنیم و حال‌ آنکه لحیه از نظر اصالت محل است، محل را لحیه می‌گویند، قهراً به عضوی هم که شعر و مو در آن می‌روید،‌کلمه لحیه اطلاق کرده‌اند.
 تعریف لحیه
 حضرت امام خمینی (ره) تعریف خوبی از لحیه دارند و می‌فرماید: «لحیه» استخوانی است که در طرف فک پایین قرار گرفته است، نه فک بالا‌، که منتهایش به گوش می‌رسد، طرف دیگرش هم به ذقن منتهی می‌ شود، یعنی دو طرف دارد،طرف ‌یمنی دارد و طرف یسری، ولی اعلی و اسفل ندارد، فک است که اعلی و اسفل دارد، اما «لحییان» یمنی و یسری دارد نه اعلی و اسفل، پس «لحیه» در حقیقت استخوانی است که خلاق متعال آن را آفریده و اتفاقاً دندان انسان هم روی همین لحیه می‌روید‌،اگر کسی فاقد لحیه باشد، فاقد دندان سفلی هم است، حال اگر کسی جنایت کرد و هردو لحیه را از بین برد، یعنی هردو استخوان را از بین برد، آیا در اینجا نصی لازم است یا نص هم نباشد، قاعده کلیه کفایت می‌کند؟
 اقتضای قاعده در مسئله چیست؟
 اگر هردو لحیه را از بین ببرد، چنانچه نصی داشته باشیم، حکم مسئله روشن است، اگر نص خاص نداشتیم،‌قاعده کلیه برای ما کافی است، یعنی روایت عبد الله بن سنان، و روایت هشام بن سالم به صورت قاعده کلیه می‌گویند هر چیزی که در انسان مکرر است، جفتش دیه کامل دارد، بنابراین، «لحییان» دیه کامل دارد، و اگر جانی به یکی از آنها لطمه بزند، باید نصف دیه را بپردازد.
 پس قواعد عامه برای ما کافی است،‌علاوه بر قواعد عامه‌، شاید بتوان روایت خاصی هم برای این مسئله پیدا کرد، ولی من روایت خاصی را در این مورد ندیدم.
 المسأله الأول: فی اللحیین إذا قلعا الدّیة کاملة، و فی کل واحد منهما نصفها خمسمائة دینار ، و هما العظمان اللذان ملتقاهما- نهایت شان- الذقن- چانه-، و فی الجانب الأعلی یتصل طرف کلّ واحد منهما بالأذن من جانبی الوجه، و علیهما نبات الأسنان السفلی، دندان پایین روی لحیین قرار گرفته است و اگر لحیین نباشد، برای دندان پایین محل برای رشد نیست.
 ادله مسئله
 چرا در لحیین دیه کامل است؟ علاوه براینکه مسئله اجماعی است، تحت روایت عبد الله بن سنان و روایت هشام بن سالم داخل است.
 روایت عبد الله بن سنان
 1: محمد بن یعقوبمتوفای:329،- ، عن علیّ بن إبراهیم- متوفای:309،- ، عن أبیه-تاریخ وفاتش در دست نیست- ، عن أحمد بن محمد بن أبی نصر بزنطی- ظاهراً وفاتش در سال:220، است- ، عن عبدالله بن سنان ، عن أبی عبدالله(علیه السلام) قال: «ما کان فی الجسد منه اثنان ففیه نصف الدّیة ، مثل الیدین و العینین،‌الخ». الوسائل: ج 19 ، ألباب 1 من أبواب دیات الأعضاع ، الحدیث 1.
 روایت هشام بن سالم
 2: و باسناده شیخ- عن الحسین بن سعید، عن محمد بن خالد ، عن ابن أبی عمیر- متوفای: 217،- ، عن هشام بن سالم قال:« کلّ ما کان فی الانسان اثنان ففیهما الدیة ، و فی أحدهما نصف الدیة ، و ما کان فیه واحد ففیه الدیة» همان مدرک ، الحدیث 12،
 بنابراین، هردو روایت مدرک مسئله است، روایت اول فقط مجموع را می‌گوید نه نصف را، اما روایت هشام متذکر نصف هم است.
  المسألة الثانیة: لو قلع بعض من کلّ‌ منهما أو من أحدهما فبالحساب مساحة، و لو قلع واحد منهما و بعض من آخر فنصف الدّیة للمقطوع، و بالحساب للبعض الآخر.
 حضرت امام خمینی (ره) در این مسئله دو فرع را متذکر است،‌حال اگر یک نفر یک تکه از لحیه‌ی یمنی و یک تکه هم از لحیه یسری را قلع و قمع کند و از بین ببرد، در اینجا چه کنیم؟
 انسان توهم می‌کند که اگر یک تکه از یک طرف و یک تکه هم از طرف دیگر قطع کند و از بین ببرد، اگر به مقدار یک طرف لحیه است، دیه‌اش نصف است، ولی این گونه نیست، بلکه بهتر این است که اندازه بگیرد، هر مقداری که قطع شده به همان اندازه و مقدار دیه بدهد، اگر نصف قطع شده، باید نصف نصف پانصد را بدهد که می‌شود دویست و پنجاه، یعنی اگر نصف آن قطع شده،دیه‌اش ‌می‌شود دویست و پنجاه، نصف آن دیگری قطع شده، باز هم دویست و پنجاه، اینجا سراغ مساحت می‌رویم نه سراغ ارش، در جایی که ما راه روشن داشته باشیم، سراغ ارش نمی‌رویم و مثل همین مسئله را در لسان، انف،‌داشتیم که اگر یک تکه را قطع کند، میزان مساحت است، در بسیاری از مسائل گذشته علمای ما کلمه مساحت را به کار بردند و روایات هم تعبیر به مساحت کرده‌اند.
 دلیل مسئله
 البته ما در اینجا نص و روایت نداریم،‌اما می‌توانیم از جاهای دیگر الهام بگیریم،‌البته اسم این را نباید قیاس بگذاریم، بلکه اسمش فهم عرفی است، یعنی وقتی که دیدیم در سایر اعضا مساحت را مطرح کرده‌اند، این عضو هم با زبان و گوش یا انف یا با بینی چه فرق می‌کند؟ اگر در آنجا میزان مساحت است،‌در اینجا هم میزان مساحت است.
 فرض کنید از اولی یک ثلث را قطع کرده، از دومی نصف را از بین برده، از این یک ثلث می‌گیرند، از آن دیگری نصف.
 فرع دوم
 فرع دوم این است که از یکی، یک تکه را کنده، اما از دیگری همه را کنده،‌قانونش این است که از آن یکدانه که همه را کنده، نصف دیه است، این دیگری هم حسب المساحة است.
 بنابراین‌، باید اینها طبق قواعد معنا کنیم،‌اینها را می‌گویند فهم عرفیَ، فهم عرفی معنایش این است که دلالت لفظی نیست‌،اما عرف از هر کدام این جور می‌فهمند، گاهی آقایان می‌گویند الغای خصوصیت، گاهی می‌گویند فهم عرفی، هردو تعبیر خوب است.
 کلمه‌ی الغای خصوصیت فنی است، اما آنکه می‌تواند خیلی روشن باشد، فهم عرفی است، عرف از مجموع روایاتی که در سایر اعضا آمده است،‌می‌فهمد که شرع مقدس دیگر تعبد ندارد تا ‌که بگوییم ذقن یک میزان دارد و لحیه هم یک میزان دیگری دارد، این گونه نیست، بلکه با دیگران یکی است.
 لو قلع بعض من کلّ‌ منهما، أو من أحدهما فبالحساب مساحة، و لو قلع واحد منهما و بعض من آخر فنصف الدّیة للمقطوع، و بالحساب للبعض الآخر.
 فرع اولی این است که از هر کدام یک تکه را قلع می‌کند، یا فقط از یکی، یک تکه را از بین می‌برد،ولی فرع ‌دومی این است که از هر کدام یک تکه را قلع می‌کند،
 و لو قلع واحد منهما و بعض من آخر فنصف الدّیة للمقطوع، و بالحساب للبعض الآخر.
 المسألة الثالثة: ما ذکرناه ثابت فیما إذا قلعا منفردین عن الأسنان، کقلعهما عمن لا سن له، و أمّا لو قلعا مع الأسنان فتزاد دیة الأسنان و لا تتداخلان.
 اینکه ما گفتیم باید این آدم برای هر یک نصف دیه بدهد، این در جایی است که «شخص» لحیه دارد،‌اما دندان ندارد،‌مثل بچه،یا مثل انسانی که تمام دندان هایش ریخته، اینجا ما گفتیم هردو تایش تمام الدّیة را دارد،‌یکی از آنها نصف الدّیة دارد.
 اما اگر جانی جنایت را بر یک جوانی وارد کرد که بیست و هشت دندان در دهانش است، آن حساب جداگانه دارد،‌لحیه حسابی دارد‌،دندان هم به حساب دندان ها، اگر یک طرف لحیه را از بین برد،‌بعداً از بیست و هشت دندان،‌چهارده تا را از بین برد، یک نصف باید بدهد برای لحیه،‌نصف دیگر هم باید بدهد برای دندان،حال اگر کسی هردو لحیه را از بین برد، و هردو لحیه هم بیست و هشت دندان داشت، در اینجا باید دو دیه بدهد،‌یک دیه برای لحیه و یک دیه هم برای اسنان،‌چرا؟ چون اینها از همدیگر متباین هستند.
 إن قلت:آقایان در باره دست می‌گویند، اگر کسی اصابعی کسی را قطع کرد، نصف دیه دارد، اما اگر دست کسی از بند و مفصل و مچ قطع کرد باز می‌گویند نصف دیه، چطور شد که وقتی تنها اصابع را قطع می‌کنند،‌می‌گویند نصف دیه، از کوع و مچ هم قطع می‌کنند،‌باز می‌گویند نصف دیه؟
 قلت: فرق است بین اینجا و آنجا، می‌گوییم در اینجا تبعیت روشن است،‌یعنی اصابع جزء دست است، اما اسنان، استخوانی است خاص، ارتباطی به لحیه‌ی که استخوان دیگری است ندارد،‌ولذا اسنان تابع لحیه نیست، اما اصابع تابع ید است.
 متن تحریر الوسیلة
 ما ذکرناه ثابت فیما إذا قلعا منفردین عن الأسنان- مانند طفل و بچه و یا پیره مردی که دندان ها را کشیده- کقلعهما عمن لا سن له، و أمّا لو قلعا مع الأسنان فتزاد دیة الأسنان و لا تتداخلان..
 چرا لا تتداخلان؟ برای اینکه اصل عدم تداخل است.
 اگر کسی لحیه کسی را قطع کرد و دندان سالمی هم داشت، اینجا دو سبب دیه داریم،‌اصل در اسباب هم عدم تداخل است و اصل در مسببات هم عدم تداخل است.
 فلذا حق نداریم که اینجا را با ید و دست یا با رجل و پا مقایسه کنیم.
 المسألة الرابعة: لو جنی علیهما و نقص المضغ أو حصل نقص فیهما ففیه الحکومة.
 اگر جانی، با مشت یا چوب یا چیز دیگری به صورت کسی زد،‌استخوان سر جایش است،‌فک سر جایش است، اما حرکت ندارد،‌ یعنی حرکت ندارد تا غذا را بجود، چون ‌موقعی که غذا را می‌جوییم فک انسان حرکت می‌کند و اگر حرکت نکند انسان نمی‌تواند غذا را بجود، جنایتش لحیه را از بین نبرده، ولی آثار لحیه را از بین برده، فک یکی از آثارش حرکت است برای مضغ و جویدن غذا، به گونه‌ای به فکش زده که برای غذا خوردن حرکت نمی‌کند. اینجا روایت نداریم، نمی‌توانیم الغای خصوصیت کنیم، فلذا ناچاریم که سراغ ارش و حکومت برویم.
  لو جنی علیهما و نقص المضغ أو حصل نقص فیهما علی وجه یعسر تحریکهما، یعنی نمی‌تواند آنها راحرکت بدهد- ففیه الحکومة.
 العاشر: الیدان
 المسألة الأولی: فی الیدین.
 یدان منصوص است و غالباً‌ مورد جنایت دست واقع می‌شود، یدان علاوه براینکه روایت خاص داریم، تحت روایت عامه هم داخل است، هردو دست دیه کامل دارد، یکی از آنها نصف دیه دارد.
 ید عبارت است از نوک انگشتان تا بند دست، یعنی جایی که بستن ساعت و النگو است که مفصل باشد.
 کف دست هم عبارت است از نوک انگشتان تا محل بستن ساعت و النگو در زنان.
 البته انگشتان تابع است،‌اگر خود انگشتان را مستقلاً قطع کند،‌دیه کامل دارد،‌اما اگر دست را از مفصل و محل بستن ساعت،‌دیه کامل برای همه است،‌چرا؟ لأنّ الأصابع تابعة.
 متن تحریر الوسیلة
 فی الیدین الدیة کاملة، و فی کلّ‌ واحدة نصفها، من غیر فرق بین الیمنی و الیسری، و من کانت له ید واحدة خلقة أو لعارض فلها نصف الدّیة.
 شاهد مسئله
 روایت عبد الله بن سنان و روایت هشام بن سالم شاهد است،‌علاوه براین دو روایت، روایات خاصه هم داریم.
 روایت سماعة
 1:محمد بن الحسن- متولد:385، متوفای:460،- باسناده عن احمد بن خالد- متوفای: 272،- بین تولد ها بیش از صد سال فاصله است،‌قطعاً سند می‌خواهد،‌سندش در مشیخه است- عن عثمان بن عیسی- از اصحاب اجماع است- ، عن سماعة قال: سألته- مضمر شد، ولی این مضمره بودن ضرر ندارد، زیرا در اول کتاب اسم امام کاظم (علیه السلام) را برده، از آن به بعد می‌گوید: سألته، که ضمیر به امام بر می‌گردد- عن الید ، قال: « نصف الدیة ، و فی الاُذن نصف الدیة إذا قطعها من أصلها» و رواه الکلینی عن عدة من أصحابنا ، عن أحمد بن محمد ابن خالد مثله.
 روایت ابن سنان
 2: محمد بن مسعود العیاشی عیاشی در حدود سال:320 فوت کرده و در سمرقند بوده ، سمرقمند الآن جزء ازبکستان است، زبان شان فارسی است، ولی جزء ازبک است و ازبک هم زبان شان ترکی است، ایشان در آنجا بوده، یک حوزه حدیثی شیعه داشته، یک حوزه حدیثی در سرقند بوده و یک حوزه حدیثی هم در قم بوده و یک حوزه حدیثی در کوفه بوده، ولذا نجاشی می‌گوید فلانی در سال: 355 آمد،‌کتب عیاشی را به عراق آورد،‌حدیث شیعه متفرق شده بود، برخی در کوفه بود، برخی در قم و ری، و برخی هم در سمرقند بود، عیاشی می‌نویسد خانه محمد بن مسعود پر از نویسنده بود، غلغله بود، بین ناسخ، و قابل و مقابل، یک عده می‌نوشتند،‌یک عده هم مقابله می‌کردند، یک عده هم می‌خواندند،‌در آن زمان سرقمند یک حوزه فقهی و حدیثی بوده، تفسیر مرحوم مسعودی مسند بوده،‌یک آدم کم عقلی پیدا شده، آن را استنساخ کرده، سند ها را حذف کرده، فقط آخر سند را آورده، اگر این آدم کم عقل به سندش دست نبرده بود،‌خیلی ثروت علمی خوبی بود- فی تفسیره عن ابن سنان ، عن أبی عبدالله علیه السلام قال: قضی أمیر المؤمنین(علیه السلام): «و کذلک دیة الید إذا قطعت خمسون من الإبل» همان مدرک،‌الحدیث 14،
  فرع دیگر که امام ذکر می‌کند این است که اگر کسی یک دست بیشتر نداشت، چطور یک دست بیشتر نداشته؟ یا مادر زادی بوده،‌یا در جبهه و جنگ قطع شده، یا در اثر جنایت قطع شده، فقط یک دست بیشتر ندارد، یک نفر آمد، همان یک دست را هم قطع کرد، در اینجا چه باید کرد؟
  بعضی از علمای اهل سنت معتقدند که باید تمام دیه را بدهند، چرا؟ چون این آدم را بی دست کرده،‌ولی ما تابع این اوهام نیستیم،بلکه تابع دلیل و روایت هستیم، دلیل و روایت در اینجا می‌گویند:« فی واحدة نصف الدّیة» است، اما اینکه آدم دست دیگری نداشت و جانی با این جنایتش او را کاملاً‌بی دست کرد، این گونه مسائل ‌مطرح نیست.بلکه عیناً مثل واحد العین است، فرض کنید یک آدمی استت که یک چشم بیشتر نداشته باشد، اگر کسی چشم دیگری او را هم در آورد،‌فقط نصف دیه دارد نه تمام دیه.
 البته این را قبول داریم که برای این آدم سنگین تر تمام می‌شود،ولی ما تابع روایات هستیم.
 الفرع الثانی: قال الشیخ فی الخلاف: من قطعت إحدی یدیه فی الجهاد و بقیت الأخری، فقطعها إنسان کان فیها نصف الدّیة و به قال جمیع الفقهاء، و قال الأوزاعی: کمال الدّیة دیه الیدین. ولی معلوم می‌شود که این حرف شافعی است و ما ید را هم معنا کردیم و گفتیم عبارت است از نوک انگشتان تا مچ، یعنی جایی که ساعت را می‌بندند.
 متن تحریر الوسیلة
 حد الید الّتی فیها الدّیة المعصم أی المفصل الذی بین الکف و الذراع- فلو قطعت إحداهما من المفصل ففیها نصف الّدیة، و إن کانت فیها الأصابع فلا دیه للأصابع فی الفرض و لو قطع الأصابع منفردة ففیها خمسة دینار نصف الدیة.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo