درس خارج فقه آیت الله سبحانی
کتاب الحدود و التعزیرات
91/08/15
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: دیه بکارت و مثانه
اگر مردی با انگشت خودش بکارت دختری را از بین ببرد، علاوه بر از بین بردن بکارت، مثانهی او را نیز پاره کند به گونهای که نتواند بول خود را نگهدارد. چه باید کرد؟
در اینجا دو مسئله است:
الف: دیه اولی چیست،یعنی اینکه مثانه را پاره کرده،دیه مثانه چه مقدار است؟
ب: حکم از بین بردن بکارت چیست؟
فعلاً بحث ما در اولی است، یعنی اگر مثانهی او را پاره کرد، چه مقدار دیه بدهد؟
در اینجا دو صنف روایات داریم، صنف اول میگوید: «ثلث دیتها» یک سوم دیه آن دختر را بپردازد. دیه زن پانصد دینار است، ثلث آن را بپردازد.
علت تکرار مسئله این است که دو روایت داشتیم و به نظر میرسد این این دو روایت مخالفند، ولی اگر کمی دقت کنیم،معلوم میشود که مخالف نیستند، بلکه یکی هستند.
روایت ظریف
روایت اول روایت ظریف است که فرمود: « و قضی علیه السلام فی رجل افتضّ (اقتضّ) جاریة باصبعه فخرق مثانتها فلا تملک بولها فجعل لها ثلث نصف الدّیة در این روایت کلمهی «نصف» آمده، ولی در روایت دیگر کلمهی «نصف» نیامده است و در عین حال میخواهیم بگوییم که اینها یکی هستند- مائة و ستّة و ستّون دیناراً و ثلثا دینار،وقضی علیه السلام لها علیه صداقها مثل صداق قومها»
در این روایت دیه انسان را در نظر گرفته است، یعنی دیه انسان را که هزار دینار است در نظر گرفته نه دیه زن را که پانصد دینار است،نصف دیه انسان میشود: پانصد دینار، ثلث پانصد دینار را بدهد.
ولی در روایت دیگر کلمهی «نصف» نیامده است.
روایت معاویة بن عمار
ما رواه معاویة بن عمار، أبی عبد الله فی حدیث: « فی کل فتق ثلث الدیة»الوسائل: ج 19، الباب33 من أبواب دیات الأعضاء، الحدیث1.
در این حدیث کلمهی «نصف» را نیاورده،چرا؟ چون نکته دارد و نکتهاش هم این است که این روایت هم مرد را میگیرد و هم زن را، اولی فقط زن را میگرفت، از این رو ناچار بود که کلمهی نصف را بیاورد، ولی این روایت هم مرد را میگیرد و هم زن را، اگر مرد باشد هزار دینار است که ثلث آن میشود سیصد و خوردهای، و اگر زن باشد پانصد است،که ثلث آن میشود یکصدو شصت وسه دینار و خوردهای.
بنابراین،روایت معاویة بن عمار با روایت ظریف یکی است، در آنجا چون زن مطرح بود، ناچار بود که کلمهی نصف را بگنجاند و در هردو روایت، مراد از دیه، دیه نفس است، فلذا اگر بخواهیم در باره زن تطبیق کنیم، باید کلمهی «نصف» را بیاوریم، اما روایت دوم چون هم مرد را میگیرد و هم زن را، فلذا نیاز به کلمهی نصف نیست، ثلث الدیه میگوییم، دیه مرد هزار دینار است، ثلث آن را بدهد، دیه زن پانصد دینار است، باید ثلث آن را بدهد.
بنابراین، این دو روایت هیچ نوع تعارضی ندارند، چون اولی در باره زن است فلذا ناچار است که کلمهی «نصف» را بیاورد،زیرا ثلث هزار به او نمیرسد، ولی دومی چون مطلق است،یعنی هم مرد را میگیرد و هم زن را، از این رو در مرد میگوید ثلث دیه مرد را بگیر، در زن هم میگوید ثلث دیه زن را بگیر(این بود صنف اول روایت)
صنف دوم از روایات میگوید این دیه کامل دارد، این دو روایت گفت ثلث دیه را دارد، اما صنف دوم میگوید دیه کامل دارد.
ما نقله الشیخ فی التهذیب وقال: و فی روایة هشام بن إبراهیم عن أبی الحسن علیه السلا: «لها الدّیة کاملة» الوسائل: ج 19، الباب 30 من أبواب دیات الأعضاء، الحدیث 3،
حال ما کدام را بگیریم، آیا بخش اول را بگیریم که میگوید:« ثلث الدّیة»،یا این را بگیریم که میگوید: تمام الدّیة؟
کلام مرحوم صدوق
قال الصدوق: و أکثر روایات أصحابنا فی ذلک الدّیة کاملة» معلوم میشود که روایات بیشتر دیه کاملة است که مثانه را خودش را مستقلاً حساب کرده.
صاحب جواهر میفرماید اینکه جناب صدوق میگوید اکثر روایات أصحابنا فی ذلک الدّیة کاملة» من بیش از یک روایت پیدا نکردم که همان روایت هشام بن ابراهیم باشد.
بیان صاحب جواهر
قال فی الجواهر: و إن کنا لم نعثر علی غیر الروایة المزبورة، إلّا أن یرید ما نسمعه فی سلس البول.
اما میشود قول دوم را از راههای دیگر تایید کرد:
الف: سلس البول، اگر کسی را بزنند و او مبتلا به سلس البول بشود، دیة کاملة، روایاتی داشتیم در بعصوص (بر وزن عصفور) که میگفتند دیه کامل دارد،و هکذا در عجانه داشتیم دیه کامل، اگر اینها را کنار هم بگذاریم، باید بگوییم این زنی که در اثر جنایت مثانه خود را از دست داده و نمیتواند بول خودش را نگهدارد، دیه کامل دارد، و لعل حضرت امام (أعلی الله مقامه) در متن که فتوا به دیه داده،مبنایش همین است، یعنی هر چند روایات قبلی گفت ثلث، اما اینجا یک دانه روایت داریم،اما موید ها دیگر دارد و مشابهات دارد، خود سلس البول مبنای است،علاوه براین، بعصوص هم خودش یک مطلبی است، عجانه هم برای خودش یک مطلبی است،اگر اینها را در کنار همدیگر بگذاریم، لعل قول به دیه اقوی باشد.
بهتر از دیه، مصالحه است، اگر واقعاً مصالحه کنند، خیلی بهتر است.
بحث ما در مقام اول به پایان رسید ، مقام اول این بود که از بابت سلس البول چه بدهند؟
دو دسته روایات میگفت ثلث الدّیة،دسته دیگر که یکی بود،میگفت تمام الدّیة، ما دومی را تایید کردیم.
دیه بکارت
اما مقام دوم که بکارت باشد،بکارت جای بحث نیست،چون روایات متعدد داریم که اگر کسی بکارت زنی را از بین ببرد، مهر المثل برایش تعلق میگیرد و میگویند اگر این زن را عقد میکردند و نکاح میکردند، مهریهاش چه قدر بود؟ همان مهریه را برایش معین میکند ومسئله اختلافی نیست.
و هذا کله حول الدیة ، و أمّا الأمر الثانی أعنی وجوب مهر نسائها، فیدلّ علیه.
روایت عبد الله بن سنان
1: ما رواه عبدالله بن سنان قال قلت لأبی عبدالله إلی أن قال علیه السلام« یا ابن سنان إنّ شعر المرأة و عذرتها شریکان فی الجمال- البته در جمال، شهر ظاهر است، اما «عذرة» باطن است، پس معلوم میشود که مراد از جمال، قیمت است، یعنی در ارزش یابی،این دوتا ارزشمند هستند- ، فإذا ذهب بأحدهما وجب لها المهر کملاً».(الوسائل: 19، الباب 30 من أبواب دیات الأعضاء ،الحدیث 1.)
روایت ابو عمرو طبیب
2: ما رواه أبو عمرو الطبیب ، عن أبی عبدالله (علیه السلام) فی رجل اقتضّ جاریة بأصبعه فخرق مثانتها فلا تملک بولها، فجعل لها ثلث الدیة مائة و ستة و ستین دیناراً و ثلتی دینار، وقضی لها علیه بصداق مثل نساء قومها» . (الوسائل : 19، الباب 30 من أبواب دیات الأعضاء ، الحدیث2.
البته اولی مفتابه نیست، ولی دوم مفتابه است.
روایت سکونی
3: ما رواه السکونی عن أبی عبدالله علیه السلام:« إن علیّاً علیه السلام رفع إلیه جاریتان دخلتا الحمام فاقتضّت إحداهما الأخری باصبعها، فقضی علی التی فعلت عقلها» (الوسائل : 19، الباب 45 من أبواب دیات الأعضاء ، الحدیث 1.)
عقل در این روایت به معنای دیه است، چرا به دیه عقل میگویند؟ چون عقل به معنای منع است، دیه هم سبب میشود که انسان جنایت نکند، همین که میبیند به دنبال جنایت دیه است، این در حقیقت انسان را از جنایت کردن باز میدارد، البته مراد از «عقل» در اینجا ارش و حکومت است نه دیه کامله.
فیحمل علی أنّه یراد بالعقل أرش بکارتها کما تشعر به روایته الأخری عن جعفر عن أبیه علیه السلام:« أن رجلاً أفضی امرأة فقومها قیمة الأمة الصحیحة، و قیمتها مفضاة، ثمّ نظر ما بین ذلک فجعل من دیتها و أجبر الزوج علی إمساکها»(الوسائل : 19 ، الباب 44 من أبواب موجبات الضمان ، الحدیث 3،
آیا این روایت با مهر النساء تطبیق میکند؟ نه، چون بنا شد که مهر المثل بدهند،یعنی این را تشبیه به کنیز میکنند و میگویند اگر صحیح بود، قیمتش چند بود؟ الآن که مفضاتش کردهاند، تفاوت آن را میدهند، پس حکومت میشود. این حدیث نمیتواند دلیل برای دیه باشد، چون ما ارش نمیدادیم، بلکه مهر المثل میدادیم، مهر المثل این است که آیا این دختر از خانواده متعین است یا از خانواده فقیر، از خانواده نامدار است یا بی نام،صاحب جمال است یا غیر جمال،همه اینها را حساب میکنند و برایش یک مهر المثل قرار میدهند، این روایت با ارش تطبیق میشود و حال آنکه فتوای آقایان بر همان اولی است.
کلام صاحب مفتاح الکرامة
قال العاملی (بعد أن ذکر هذه الروایة ): إذ قد قدّر أرش البکارة فی الأخبار بعشر القیمة إن کانت أمة فتفرض الحرّة أمة و تقوّم کما تقدم ذلک کلّه».(مفتاح الکرامة : 21/325)
اگر این باشد، بر میگردد به ارش و مفتابه نیست، مفتابه همان اولی است، در خیلی از جاها آقایان میگویند مهر المثل بدهد، فرض کنید زنی را عقد کردهاند،مهر هم معین نکردهاند، این اشکال ندارد، دخول هم کرده، حالا باید چه مقدار مهر بدهد؟ میگویند مهر المثل را بدهد،در خیلی از جاها مهر المثل است.
المقصد الثانی: فی الجنایة علی المنافع
در مقصد اول بحث ما در جنایت بر نفس و بر اعضا بود، ولی مقصد دوم در باره منافع است، عضو از نظر ظاهر کاملاً سالم است،مثلاً چشم از نظر ظاهر سالم است،ولی دید ندارد، گوش از نظر ظاهر سالم است، ولی شنوایی ندارد، عضو از نظر ظاهر صحیح است، ولی منافع را از دست میدهد، اولین منفعتی که امام مطرح میکند عقل و خرد است، یعنی اگر «جانی» انسانی را بزند یا بتراسند و او عقلش را از دست بدهد، دیگر لازم نیست که حالت جنون به خود بگیرد، بلکه دیگر آن حالت عاقل بودن خودش را ندارد، خیال نکنید وقتی عقل خود را از دست داد، مجنون میشود، بلکه مراد این است که خوب و بد را تشخیص نمیدهند، زمان ها را تشخیص نمیدهند، اوقات نماز را تشخیص نمیدهند. کسانی که کتاب دیات را میخوانند، باید دو کتاب را تحقیق کنند، یکی کتاب ظریف بن ناصح که خیلی از جاها مفتابه نیست،مرحوم علامه مجلسی جاهایی که معمول به نیست، میگوید:« هذا لم یعمل به»، دیگری هم کتاب عمرو بن حزم است که پیغمبر املا کرده و دیگری نوشته، البته بسیار مختصر است، اهل سنت این را نقل کردهاند، کتاب پیغمبر اکرم در باره دیات،عمرو بن حزم، هنگامی که میخواهد به سوی یمن برود، حضرت این را املا کرده و او نوشته است.
در آنجا دارد که :«و فی العقل الدّیة».
آیا روایت همین است؟ نه، بلکه علاوه براین، روایات عامه هم داشتیم مانند روایت عبد الله بن سنان و هشام بن سالم که میگفتند هر چیزی که در بدن انسان یکی است،دیه کامله دارد، آنها میتوانند برای این مسئله دلیل باشند، علاوه بر همه آنها، روایت از علیّ بن أبی طالب داریم که میگوید: مردی با عصا بر سر دیگری زد و او عقلش را از دست داد،حضرت جانی را به شش دیه محکوم کرد، یعنی به نحوی زد که هم عقلش را از دست داد و هم شنوایی و بینایی خود را از دست داد و هم لسانش را از دست داد و هم فرجش را، و این عجیب است که اگر طرف را میکشت، فقط یک دیه داشت،ولی اگر منفعت چند عضو خود را از دست بدهد، شش دیه دارد، چرا؟ چون زندگی برایش زجر آور میشود و لذا علیّ بن ابی طالب شش دیه تعیین کرد.
روایت ابراهیم بن عمرو یمانی
ما رواه إبراهیم بن عمرو یمانی عنی الصادق علیه السلام قال:« قضی أمیر المؤمنین علیه السلام فی رجل ضر رجلاً بعصا فذهب سمعه و بصره و لسانه و عقله و فرجه و انقطع جماعه و حیّ بستّة دیات» الوسائل: ج 19، الباب 6 من أبواب دیات المنافع، الحدیث1،
حال اگر برخی از عقل خود را از دست داد،در آنجا چه کنیم؟ امام میفرماید: «و فی نقصانه الأرش»، حالا نقصان را چطور معنا کنیم؟ یک روز همه چیز را درک میکند و میفهمد، ولی روز دیگر نا آگاه مطلق است، یک روز انسان است، یک روز حیوان است، گاهی از اوقات شب با روزش فرق میکند، اگر این گونه باشد،معلوم میشود که این آدم نصف عقل خود را از دست داده ولذا یک روز عاقل است و روز دیگر بی عقل، یعنی میشود تشخیص داد، ولی در زمان ما دستگاه تشخیص آمده فلذا بواسطه دستگاه و سوالاتی که از او میکنند،مقدار ذهاب عقل را تشخیص میدهند، ولی این مسائلی که ما الآن مطرح میکنیم مال زمانی است که یک چنین وسائل و ابزاری در کار نبوده،الآن دستگاههایی آمده که به وسیله آنها میتوانیم همه چیز را تشخیص بدهیم، حتی عقل را هم میتواند تشخیص بدهد و بگوید که این آدم چند درجه مجنون است، چند درجه بی عقل است، اگر توسط دستگاه تشخیص داد که چه بهتر، و الا تقسیم میشود یا حکومت، کدامش را بگیریم؟ امام میفرماید:« و فی نقصانه الأرش»،ولی ممکن است بگوییم ارش اعم است، اگر واقعاً بتوانیم میزان بی عقلی را به دست بیاوریم، تقسیم بهتر از ارش است.
اما امام (رهم) مرادش از ارش، تقسیم است.
بیان مرحوم محقق در شرائع
قال المحقق: و فی بعضه الأرش فی نظر الحاکم إذ لا طریق إلی تقدیر النقصان، فعندئذ لا یمکن أن توزع الدّیة علیه فیکون المرجع الحکومة، خلافاً للشیخ حیث ذهب فیه إلی الأرش و قال: فإن ذهب بعضه،فإن کان مقدّراً و إنّما یعرف هذا بأن یجنّ یوماً و یفیق یوماً، فیعلم أنّ نصفه قد ذهب أو یجنّ یوماً و یفیق یومین، أو یجنّ یومین و یفیق یوماً، فإذا کان معروفاً بالزمان أوجنا الدّیة بحسابه.
از این راهها میتوانیم پایه را عقل او را به دست بیاوریم، معلوم میشود که مراد شان از عقل،همان تقسیط دیه است،همان گونه که شما دیه را بر مساحت تقسیم میکردی، اینجا هم میتوانیم دیه را بر زمان تقسیم کنیم.
مرحوم محقق به شیخ ایراد کرده و گفته این قابل تقسیط نیست،ولی اگر ایشان کلام شیخ را مطالعه کرده بود، میفهمید که کلام شیخ دو جور است، اگر قابل تشخیص نیست،مسلماً در آنجا حکومت است، اما اگر قابل تشخیص است، ففیه التقسیط، مرادش از کلمهی «ارش» همان تقسیط است.