< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله سبحانی

کتاب الحدود و التعزیرات

91/08/17

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: دیه ذهاب عقل
 بحث در این بود که اگر کسی را ضربه بزند و این ضربه سبب بشود که عقل او از بین برود،در اینجا جانی با «مجنی علیه» با هم اختلاف پیدا می‌کنند، جانی می‌گوید عقل تو سر جای خود باقی است، «مجنی علیه» می‌گوید عقل من سر جایش نیست.
  البته عبارت علامه در اینجا درست نیست،باید مسئله را این گونه مطرح کند که اختلاف بین ولی «مجنی علیه» با جانی است، جانی می‌گوید درست است که من سر او را شکستم، ولی به عقلش صدمه‌ای وارده نشده و عقل او سر جای خود باقی است و من حاضرم که دیه شجّه را بدهم، اما اینکه در اثر ضربه‌ی من عقل خود را از دست داده باشد قبول ندارم،‌اما ولی «مجنی علیه» می‌گوید در اثر ضربه‌ای که جانی بر او وارد نموده عقل خود را از دست داده است.
 راه کشف حقیقت چیست؟
 حضرت امام می‌فرماید از دو راه می‌شود کشف حقیقت کرد:
 الف: به اطبّا و متخصّصان اعصاب رجوع کنند تا معلوم شود که آیا جنون دارد یا جنون ندارد.
 ب: افرادی از او مراقبت کنند و او را تحت نظر بگیرند و ببینند که آیا کار ها و اعمالی که از او سر می‌زند جنون آمیز است یا جنون آمیز نیست و این مراقبت را هنگامی انجام بدهند که او نفهمد که تحت مراقبت قرار دارد.
 پس یا باید متخصص تشخیص بدهد که او دچار جنون شده یا نه؟ یا اینکه او را تحت مراقبت قرار بدهند و ببینند که زندگی روز مره خود را چگونه سپری می‌کند؟
 همان گونه که می‌دانید بحث ما راجع به دیات منافع است، اولین منفعت عقل است.
 الثانی: السمع.
 باید توجه داشت که سمع گاهی به معنای مصدری است،یعنی شنیدن و گاهی سمع به أذن گفته می‌شود.
 نکته‌ ادبی
 ‌در قرآن کریم کلمه‌ی «سمع» به صورت مفرد آمده است و حال آنکه بصر و چشم جمع است،مانند:« وَاللَّـهُ أَخْرَ‌جَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَيْئًا وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ‌ وَالْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُ‌ونَ»النحل: ٧٨،
 پرسش
 فلذا اشکال می‌کنند که چرا در قرآن کریم کلمه‌ی‌«سمع» مفرد است و کلمه‌ی «ابصار» به صورت جمع آمده است، و حال آنکه قاعده ایجاب می‌کند که هردو را جمع بیاورد؟
 پاسخ
 در پاسخ گفته‌اند که سمع هم اسم جمع است، در هر صورت مراد از سمع در اینجا گوش نیست، بلکه نیروی شنوایی است.
 حال اگر کسی در اثر جنایت کاری کرد که طرف نیروی شنوایی خود را از دست بدهد، اگر شنوایی هردو گوش خود را از دست داد، دیه کامل دارد، اگر یکی را از دست داد، نصف دیه است، گاهی کسانی هستند که دست قوی دارند فلذا همین که یک سیلی به گوش کسی می زنند، پرده گوش طرف پاره می‌شود و شنوایی خود را از دست می‌دهد.
 دلیل مسئله
 دلیل مسئله چیست؟ دلیل مسئله یکی روایت عبد الله بن سنان است،‌منتها روایت عبد الله بن سنان مجموع گوش را در نظر گرفته و گفته مجموع دیه دارد، دیگری روایت هشام بن سالم است، منتها روایت هشام بن سالم کامل تر است، چون ‌می‌گوید تکی هم نصف دیه دارد:
 الثانی: السمع ، و فی ذهابه من الأذنین جمیعاً الدّیة ، و فی سمع کلّ اُذن نصف الدّیة.
  دلیل اول هردو روایت، دلیل دوم روایت هشام بن سالم.
 ما در اینجا به بعضی از روایت اشاره کردیم.
 روایت ابراهیم بن عمرو یمانی
 1: محمّد بن یعقوب، عن علیّ إبراهیم، عن أبیه، عن محمّد بن خالد البرقی، عن حمّاد بن عیسی، عن إبراهیم بن عمر یمانی عن أبی عبد الله علیه السلام قال:« قضی أمیر المؤمنین علیه السلام فی رجل ضرب رجلاً بعصا فذهب سمعه و بصره و لسانه و عقله و فرجه و انقطع جماعه و هو حیّ بستّة دیات» الوسائل: ج 19، الباب 6 من أبواب دیات المنافع، الحدیث1،
  یک نفر به دیگری ضربه زده بود،‌حضرت او را محکوم به شش تا دیه کرد.
 روایت یونس
 1: محمّد بن یعقوب، عن علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی، عن یونس، و عن عدّة من أصحابنا، عن سهل بن زیاد، عن محمّد بن عیسی، عن یونس أنّه عرض علی الرّضا (علیه السلام):« کتاب الدّیات و کان فیه، و فی ذهاب السّمع کلّه ألف دینار و ...» الوسائل: ج 19،‌الباب 1 من أبواب دیات المنافع،‌الحدیث 1،
 چند کتاب است که به ائمه (علیهم السلام) عرض شده‌اند ، یکی کتاب ظریف بن ناصح است که بر امام هشتم عرضه شده است،‌دیگری کتاب صلات حریز بن عبد الله سجستانی است که بر امام صادق (علیه السلام) عرضه شده و حضرت هم آن را پسندیده است.
 باز کتاب دیگری است که ظاهراً کتاب فضل بن شاذان است که بر امام عسکری (علیه السلام) عرضه شده و حضرت در باره آن فرموده: «و فیه نور»، خلاصه چند کتاب حدیثی داریم که بر ائمه (علیهم السلام) عرضه شده‌اند و آن حضرات هم پذیرفته‌اند.
 المسألةالأولی: لا فرق فی ثبوت النّصف بین کون إحدی الأذنین أحد من الأخری أم لا ، و لو ذهب سمع إحداهما بسبب من الله تعالی أو بجنایة أو مرض أو غیرها ، ففی الأُخری النصف.
 حضرت امام در این مسئله دوتا فرع را متذکر می‌شود.
 فرع اول
 فرع اول این است که یک گوش طرف تیز نیست، ولی گوش دیگرش تیز تر است و اتفاقاً جانی شنوایی همان گوش تیز تر را از بین برد، آیا نصف دیه را بدهد؟ می‌فرماید: بلی، چرا؟ بخاطر اطلاق دلیل، چون دلیل گفت فی کلیهما الدّیة و فی واحد منهما نصف الدّیة، فلذا تیز بودن شنوایی یکی، سبب زیادی دیه نمی‌شود.
 فرع دوم
 فرع دوم این است که یک نفر واحد السمع است،یعنی یا یک گوشش مادر زادی ناشنوا و کر بوده است، یا در اثر یک جنایتی کر شده بود و فقط یک گوش داشت و آن هم به وسیله جنایت «جانی» شنوایی خود را از دست داد و این آدم کر مطلق شد،‌آیا در اینجا جانی تمام الدّیه را بدهد یا نصف دیه را؟ نصف دیه را بدهد،‌چرا؟ تمسکّاً لإطلاق الدلیل، چون دلیل گفت: و فی إحداهما نصف الدّیة،‌این اطلاق دارد و حتی این صورت را هم می‌گیرد.
 اشکال
 ممکن است کسی اشکال کند و بگوید هر چند جانی یک گوش او را کر کرده، ولی چون گوش دیگری او هم کر بود و با این جنایت این آدم کر مطلق شد،مثل این است که هردو گوش را کر کرده باشد، پس باید تمام الدّیه را بدهد.
 جواب
 جواب این اشکال روشن است، چون ناشنوایی و کر بودن اولی، ربطی به جانی نداشته، زیرا جانی فقط شنوایی یک گوش را از بین برده، اما اینکه شنوایی گوش دیگرش در چه حادثه و اتفاقی از بین رفته، ربطی به جانی ندارد و چرا جانی دیه‌ آن را بدهد؟.
 بلی، در عینان روایت داشتیم، یعنی اگر کسی چشم انسان واحد العینین را (که یک چشم بیشتر ندارد) کور و نابینا کند، آنجا روایت خاصه داشتیم که دیه کامل بدهد و ما نمی‌توانیم حکم چشم را در سمع و گوش هم پیاده کنیم، مگر اینکه کسی تنقیح مناط کند.
 المسألة الثانیة: لو علم عدم عود السمع أو شهد أهل الخبرة بذلک استقرت الدیة ، و إن أمل أهل الخبرة العود بعد مدة متعارفة یتوقع انقضاؤها فإن لم یعد استقرت ، و لو عاد قبل أخذ الدیة فالأرش ، و إن عاد بعده فالأقوی أنه لا یرتجع ، و لو مات قبل أخذها فالأقرب الدیة.
 فروع مسئله
 حضرت امام (ره) در این مسئله، پنج فرع را مطرح می‌کند.
 فرع اول
 اگر کسی را زدند و او در اثر این ضربه، شنوایی خودش را از دست داد، ولی ما یقین داریم که شنوایی او قابل برگشت نیست، یا پیش اهل خبره و متخصصین گوش بردیم و آنها نظر دادند که قابل برگشت نیست.
 فرع دوم
 فرع دوم این است است که امید باز گشت شنوایی است.
 فرع سوم
 قبل از آنکه دیه را بگیرد، شنوایی او بر گشت.
 فرع چهارم
 بعد از گرفتن دیه، شنوایی او برگشت.
 فرع پنجم
 اگر کسی را زدیم و او در اثر این ضربه شنوایی خودش را از دست داد، هنوز معلوم نبود که شنوایی او بر می‌گردد یا بر نمی‌گردد، از دنیا رفت و مرد، در اینجا چه باید کرد؟
 احکام فروع پنجگانه
 اما فرع اول که یقین داریم شنوایی او بر نمی‌گردد،یا اهل خبره گفتند که بر نمی‌گردد، در اینجا حالت انتظاریه ندرایم و باید جانی دیه را بپردازد،چون هم «سبب» فعلی است و هم مسبب، فلذا جای انتظار نیست.
 اما فرع دوم که امید بر گشتن شنوایی می‌رود و اهل خبره هم می‌گویند احتمال برگشت شنوایی هست، در اینجا صبر می‌کنند، چرا؟ چون «سبب» فعلی نیست، سبب فعلی آن است که مطلقاً بر نگردد،‌در اینجا علی الظاهر به مدت یکسال صبر می‌کنند، اگر برگشت،ارش می‌دهند و اگر بر نگشت دیه می‌دهند.
 اما فرع سوم، قبل از‌ آنکه دیه را بگیرد، شنوایی «مجنی علیه» برگشت، در اینجا قطعاً دیه ساقط است. چرا فرع سوم را مطرح می‌کند؟ در مقابل فرع چهارم، فرع چهارم این بود که دیه را گرفت و بعد از گرفتن دیه شنوایی او بر گشت، در اینجا روایات داشتیم که دیه قابل برگشت نیست، یعنی جانی نمی‌تواند دیه را از «مجنی علیه» پس بگیرد و بگوید حالا که شنوایی تو برگشته است، پس دیه را بر گردان، چنین حقی را جانی ندارد،‌چرا؟ چون امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: «هذه هبة من جانب الله».
 الفرع الرابع: لو عاد بعد أخذ الدّیة فالأقوی عدم إرجاع الدّیة، لأنّه موهبة من الله سبحانه ، و فی روایة سلیمان بن خالد: قیل یا أمیر المؤمنین فإن عثر علیه بعد ذلک أنّه یسمع؟ قال: «إن کان الله ردّ علیه سمعه لم أر علیه شیئاً»الوسائل: 19 ، الباب 1 من أبواب دیات المنافع ، الحدیث 1.
 البته این روایت بر خلاف قاعده است، چون قاعده این است به کلی از بین برود و در طول زندگی بشود کر، یا کر مطلق یا کر یکی، قاعده این است،‌ولی روایت در اینجا خاص است، تنها در این مورد هم نبود، یک موارد دیگری هم داشتیم مانند دندان.
 ضمناً من گفتم اگر احتمال برگشت هست، یکسال صبر می‌کنند،‌دلیلش هم روایت سلیمان بن خالد است.
 صحیحه سلیمان بن خالد
 و فی صحیح سلیمان بن خالد عن أبی عبدالله (علیه السلام) أنّه قال فی رجل ضرب رجلاً فی أذنه بعضهم فادّعی أنّه لا یسمع ، قال:« یترصد و یستغفل و ینتظر به سنة ، فإن سمع أو شهد علیه رجلان أنّه یسمع ، و إلّا حلفه و أعطاه الدیة» الوسائل: 19 ، الباب 3 من أبواب دیات المنافع ، الحدیث1.
  در این مسئله مشاحة است، یک طرف می‌گوید من نمی‌شنوم، طرف دیگر می‌گوید تو می‌شنوی، مدعی باید شاهد بیاورد، اگر شاهد اقامه کرد،طبق شاهد عمل می‌کنیم و اگر شاهد نیاورد، باید تمسک به قسامه بشود که شش نفر است.
 اما فرع پنجم که «مجنی علیه» قبل از آنکه دیه را بگیرد، از دنیا رفت و مرد فلذا نفهمیدیم که شنوایی او قابل برگشت بود یا نه، در اینجا چه باید کرد؟
  باید دیه را بپردازد، چرا؟ استصحاب وجوب دیه می‌کنیم و می‌گوییم سابقاً دادن دیه بر این آدم واجب بود، و لو معلقاً، الآن شک داریم که آن وجوب از بین رفت یا نه؟ استصحاب وجوب دیه می‌کنیم.
 با مرگش مسئله خاتمه پیدا می‌کند. الفرع الخامس: لو مات قبل أخذها ، و قد عبر المصنف بقوله هذا ، و الأولی أن یقول : لو مات قبل انقضاء المدة‌، فالواجب الدیة ، قال فی القواعد: و لو مات فالأقرب الدّیة. قواعد الاحکام: 3/685.
  باید تعبیر امام را در مسئله دوم ببینیم که چیست؟ ایشان می‌فرماید:
 و لو عاد قبل أخذ الدیة فالأرش، و إن عاد بعده فالأقوی أنّه لا یرتجع ، و لو مات قبل أخذها (و قبل مضی المدة) فالأقرب الدیة.
  عبارت امام خوب است،‌منتها یکدانه مکمل می‌خواهد و آن این است که بگوییم: و لو مات قبل أخذها و سال هم نگذشته (و قبل مضی المدّة).
 احتمال می‌دهیم که بر گردد و احتمال هم می‌دهیم که بر نگردد، باید دیه را بپردازد، چرا؟ أخذاً للاستصحاب.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo