< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله سبحانی

کتاب الحدود و التعزیرات

91/09/12

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: مقدار دیه جایی که قطع هردو گوش، سبب از بین رفتن بینائی شود
 بحث ما در مسئله سوم است، حضرت امام در این مسئله، سه فرع را مطرح می‌کند.
 فرع اول
 ‌هرگاه جانی در اثر جنایت هردو گوش کسی را ببرد و درسایه بریدن دو گوش، شنوایی طرف هم از بین برود، در اینجا باید جانی چند دیه بدهد؟
 دیدگاه حضرت امام (ره)
 حضرت امام می‌فرماید باید دو دیه بدهد، یک دیه مال خود عضو است،‌دیه دیگر هم مال شنوایی و منافع می‌باشد.
 إن قلت: چطور این مطلب را در عینین (دو چشم) نمی‌گویید، یعنی اگر جانی، دو چشم کسی را از حدقه در بیاورند، دیه کاملة دارد و کسی هم نمی‌گویند که یک دیه برای هردو چشم (عضو)، یک دیه هم برای منافع که بصرباشد.
  ما الفرق بین الأذنین و بین العینین؟ چطور ‌در أذنین می‌فرمایید دو دیه است،یکی برای اصل عضو، دیه دیگر هم برای منافع، اما در عینین می‌گویید دیه واحدة للعینن؟
 قلت: در گوش، عضو (یعنی گوش) جدا از منافع است هردو گوش وسیله شنوایی نیست، بلکه در حقیقت یک مقدار جنبه زیبایی دارد و یک مقدار هم صدا را رهبری می‌کند ، یعنی صدا را به سوی آن قوه می‌کشد، قوه‌ی سامعه غیر از أذنین است،‌بر خلاف چشم، قوه باصرة،‌قائم با دو چشم است و لذا اگر دو چشم را در بیاورد، یک دیه است، اما اگر أذنین را در بیاورد، دو دیه است، دیة للعضو، و دیة للقوة.
 فرع دوم
 فرع دومی که مطرح می‌کند این است که اگر جانی سر کسی را شکست و در سایه شکستن سر، قوه سامعه او هم از بین رفت،‌در اینجا می‌فرماید دو دیه است، یک دیه برای شجاج و شکستن سر است، دیه دیگر هم برای قوه سامعه می‌باشد.
 فرع سوم
 اگر جانی یکدانه گوش را برید، اما قوه سامعه او هم به کلی از بین رفت، در اینجا باید دو دیه بدهد، یک دیه برای قوه سامعه، نصف دیه دیگر هم برای أذن و گوش.
 پس همه آنچه ایشان که فرموده‌اند مستند به قواعد است، یعنی مستند به روایات نیست.
 متن تحریر الوسیلة
 1: لو قطع الأذنین و ذهب السمع - شنوایی- به فعلیه الدّیتان.
  2: و لو جنی علیه بجنایة أخری فذهب سمعه فعلی دیة الجنایة و السمع.
  3: و لو قطع إحدی الأذنین فذهب السمع کلّه من الأذنین فدیة و نصف. الثالث: البصر
 بحث ما در گذشته راجع به چشم به عنوان عضو بود نه به عنوان منافع،‌اما در این بحث راجع به چشم از نظر منافع بحث می‌کنیم نه از نظر عضو.
 اگر کسی کاری کرد که نور چشم از هردو چشم رفت، مثلاً چشم کسی را در مقابل بعضی از امواج باز کردند، یا موقعی که آفتاب می‌گیرد، اگر انسان زیاد نگاه کند،‌موجب می‌شود که نور چشم از بین برود.
  خلاصه اگر جانی کاری کرد که چشم طرف از نظر ظاهری لطمه نبیند، اما نور خودش را از دست بدهد، اگر نسبت به هردو چشم یک چنین کاری بکند، باید دیه کامل بپردازد و اگر یک چشم را کرد، نصف دیه را باید بدهد.
 الثالث: البصر، و فی ذهاب الإبصار من العینین الدّیة کاملة، و من إحدهما نصفها.
 باید مسئله را در جایی فرض کنیم که چشم لطمه نبیند، بلکه فقط منافع لطمه ببیند.
  این هم علی القاعده است، چرا؟ چون «کلّ ما کان فی الإنسان واحداً» دیه واحد دارد، «کلّ ما کان فی الإنسان أثنین»، در آنجا هر کدام نصف دیه را دارد.
 ممکن است کسی بگوید این قاعده مال عضو است نه مال منافع.
 در جواب می‌گوییم در جایی که در اعضا قائل به دیه شدیم،‌در منافع به طریق اولی قائل به دیه می‌شویم‌،علاوه بر این روایات هم داشتیم که اگر کسی قوه ذائقه کسی را از بین ببرد، فلان مقدار دیه دارد.
 المسألة الأولی
 حضرت امام در این مسئله می‌خواهد بفرماید فرق نمی‌کند، یعنی اگر کاری کنیم که عضو لطمه نبیند، ولی بینایی لطمه ببیند،بین طوائف ثلث فرق نمی‌کند ، یعنی اگر نسبت به یک آدم صحیح و سالم،یک کاری کردیم که بینائیش از بین رفت، دوم: آدم اعمش، اعمش به کسی می‌گویند که یک سفیدی در چشمش است، آب هم از آن می‌ریزد، اما دیدش کور است، آدم های اعمش دیدش خوب است، ولی چشمش مشکل دارد.
 سوم این است که این آدم اعشا است، یعنی روز می‌بیند اما شب را نمی‌بیند، ظاهراً آقا می‌فرماید در هر سه فرق نمی‌کند، چه حولاء باشد (أحول) یا عشواء باشد، یا أعمش باشد که در چشمش خالی است،‌اما مانع از دیدن نیست، چرا؟ چون شما در نتیجه بینایی این آدم را از بین بردید، اما اینکه چشمش زیبا بود، الآن نا زیبا شده،‌این جهتش در مسئله مدخلیت ندارد.
  ولی به نظر من حضرت امام باید اعشا را جدا کند، چون در اعشا این آدم روز می‌بیند، اما شب نمی‌بیند، اینجا اگر بگوییم نصف الدّیة چطور است، زیرا جانی می‌گوید من تمام جنایت را نکرده‌ام، چون این آدم از اول دیدش نیم بود؟ بعید نیست که بگوییم در اعشا همه دیه لازم نیست، بلکه نصف دیه کافی است.
 منتها می‌توان گفت که این آدم بالأخرة اعمی شد، فلذا بعید است که فرق بگذاریم بین اعشا و غیر اعشا،‌البته ذوق ایجاب می‌کند که فرق بگذاریم بین اعشا و بین غیر اعشا، در اعشا این آدم، روز می بیند ولی شب نمی‌بیند، ولی بالأخرة شما این آدم را نسبت به روز نابینا کردید،‌بینایی را از بین بردید، بعید نیست که فرق نباشد.
 المسألة الأولی: لا فرق بین بین افراد العین المختلفة حدیدها تیز بین- و غیره، کسانی هستند که چشم شان دور را می‌بیند- حتی الحولاء و العشواء- شب نمی‌بیند،‌اما روز می‌بیند- الذّی فی عینه بیاض لا یمنعه عن الابصار و العمشاء بعد کونها باصرة.
 من فکر می‌کنیم، اعمش همین است، ولی ظاهرا از عبارت امام استفاده می‌شود که اعمش غیر این است، و العمشاء بعد کونها باصرة، مثل اینکه اعمش به کسی می‌گویند از چشمش آب می‌ریزد، در هر حال اعمش کسی است که از چشمش آب می‌ریزد.
 در هر حال بینهما فرقی نیست، منتها ما در اعشا یک کمی فرق گذاردیم.
  المسألة الثالثة: لو قلع الحدقة فلیس علیه إلّا دیة واحدة و یکون الابصار تبعاً لها، و لو جنی علیه بغیر ذلک کما لو شجّ رأسه فذهب إبصاره علیه دیة الجنایة مع دیة الابصار.
 اگر جانی چشم کسی را در آورد، قهراً بینایی او هم از بین می‌رود،‌در اینجا یک دیه است، بر خلاف أذن و گوش، ‌اگر أذن و گوش کسی را لطمه زد، شنوایی را هم از بین برد،‌دو دیه دارد.
 اگر سر طرف را شکست و بینایی را هم از بین برد، قهراً دو دیه دارد، چرا؟ چون هم سرش را شکسته و هم بینایی او را از بین برده است.
 چون تعدد اسباب، موجب تعدد مسببات می‌شود و اصل هم عدم تداخل است.
 المسألة الثالثة:لو قامت العین بحالها و ادعی المجنی علیه ذهاب البصر و أنکر الجانی فالمرجع أهل الخبرة، فإن شهد شاهدان عدلان من أهلها أو رجل و امرأتان ثبت الدّیة، فإن قالا لا یرجی عوده استقرت، و لو قالا یرجی العود من غیر تعیین زمان تؤخذ الدّیة
 اما اگر چشم این آدم لطمه نبیند، ولی مجنی علیه بگوید نور چشمم از بین رفته، ولی جانی این مسئله را منکر است و می‌گوید نور چشمش سر جای خودباقی است، «مجنی علیه» مدعی است و جانی منکر، در اینجا چه باید کرد؟
 اگر دو شاهد عادل گفتند که نور چشم این آدم از بین رفته، مثلاً امتحان و آزمایش کردند،‌دیدند که این آدم نمی‌بیند و نور چشمش از بین رفته، حالا دو شاهد عادل یا یک مرد و دو زن باشد،‌دیه ثابت می‌شود.
 صور مسئله
  اما اگر گفتند نور چشم این آدم از بین رفته و قابل معالجه هم نیست. این یک صورت، صورت دوم این است که می‌گویند نورش از بین رفته،‌منتها دوباره بر می‌گردد، اما مدتش معلوم نیست، صورت سوم این است که نورش از بین رفته، سر فلان سال بر می‌گردد.
 پس در اینجا سه صورت وجود دارد.
 اگر دو شاهد عادل یا دو یک مرد و دو زن شهادت دادند که نورش از بین رفته،‌ این سه حالت دارد، گاهی می‌گویند نورش از بین رفته و امیدی هم به برگشتش نیست،‌گاهی می‌گویند نورش از بین رفته و در آینده بر می‌گردد،‌اما معلوم نیست که چه وقت بر می‌گردد.
 گاهی می‌گویند نورش از بین رفته، ولی در فلان وقت بر می‌گردد.
 حکم صورت اول
 علی الأول باید دیه را بدهد، چرا؟ به جهت اینکه امید بر گشتش نیست، حالت انتظاریه معنا ندارد.
  حکم صورت دوم
 در دومی می‌گوید رفته، بر می‌گردد، اما زمانش مجهول است، این هم باید دیه را بدهد، چرا؟ به جهت اینکه طرف نمی‌تواند منتظر بماند که چه زمانی بر می‌گردد، شاید ده سال دیگر بر گردد، اینکه اگر وقتش محدد نباشد،‌نمی‌شود طرف را منتظر گذاشت.
 حکم صورت سوم
 بلی، در سومی حق با آنان است،‌اگر اطبا و پزشک ها گفتند که سر سال بر می‌گردد،یا سر شش ماه،‌در اینجا انتظار می‌کشند، اگر آمد در اینجا حکومت است نه دیه، اما اگر نیامد، قهراً‌ در آنجا دیه است، اتفاقاً قسم اخیر روایت هم دارد
 1: لو قامت العین بحالها و ادعی المجنی علیه ذهاب البصر و أنکر الجانی فالمرجع أهل الخبرة، فإن شهد شاهدان عدلان من أهلها أو رجل و امرأتان ثبت الدّیة.
  2:فإن قالا لا یرجی عوده استقرت.
  3: و لو قالا یرجی العود من غیر تعیین زمان تؤخذ الدّیة، گفتند بر می‌گردد، ولی نمی‌دانیم که چه زمانی بر می‌گردد، در اینجا هم نمی‌توانیم منتظر وقت باشیم،‌چون این یکنوع ضرر است بر مجنی علیه.
 4: و إن قالا بعد مدة معینة متعارفة فانقضت و لم یعد استقرت.
 اگر سر آن سال بر نگشت، استقرت الدّیة و اگر برگشت، حکومت است نه دیه.
 روایت سلیمان بن خالد
  و باسناده (اسناد شیخ طوسی،‌متوفای 460،) عن الحسن بن محبوب (متوفای:224،) بین شیخ طوسی و ابن محبوب فاصله خیلی زیاد است و لذا باید نسبت به آن سند داشته باشد، شیخ طوسی روایت را از کتاب حسن بن محبوب اخذ کرده، حسن محبوب یک کتابی دارد بنام: «المشیخة»، اگر آن پیدا بشود، خیلی از مشکلات رجالی ما حل می‌شود- ‌عن حمّاد بن زید، عن سلیمان بن خالد عن أبی عبد الله علیه السلام قال: سألته عن العین یدّعی صاحبها أنّه لا یبصر شیئاً قال:« یؤجّل سنة ثمّ یستحلف بعد السّنة أنّه لا یبصر ثمّ یعطی الدّیة، قال، قلت: فان هو أبصر بعده؟ قال: هو شیء أعطاه الله إیّاه» الوسائل: ج 19،‌الباب 8 من أبواب دیات المنافع، الحدیث5،
 اگر تا یکسال بر گردد، در آنجا حکومت است نه دیه،‌اما اگر بعد از یکسال و نیم بر گشت، جانی حق پس گرفتن دیه را ندارد،‌این را خیلی از جاها داشتیم که حضرت می‌فرمود: هبة وهبه الله سبحانه.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo