< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله سبحانی

کتاب الحدود و التعزیرات

91/09/22

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: دیه ذهاب صوت
 ذهاب صورت بر سه قسم است:
  الف: گاهی صدا به کلی از بین می‌رود، یعنی تارهای صوتی آنچنان لطمه می‌بیند که اصلاً صدا در نمی‌آید.
 ب: گاهی جنایت به گونه‌ای است که صدا در می‌آید،‌منتها یا از بینی است که به آن غنّه می‌گویند، یا به صورت گرفتگی است که به آن بح می‌گویند. دیدگاه حضرت امام خمینی (ره)
 ‌حضرت امام در اولی قائل به دیه کاملة است،‌ولی در دومی می‌فرماید:« الظاهر الحکومة، من مجدداً روایات را دیدم، روایات در دو جاست، یکی در باب یکم از ابواب دیات اعضاء.
  1: و روی الکلینی أیضاً بأسانیده الآتیة إلی کتاب ظریف، و کذا الصّدوق إلّا أنّ فی روایتهما، «فالدّیة فی النّفس ألف دینار، و فی الأنف ألف دینار، و الضوء کلّه من العینین ألف دینار، و البحح ألف دینار، و اللسان إذا استوصل ألف دینار» الوسائل: ج 19،‌الباب 1 من أبواب دیات الأعضاء،‌الحدیث 3،
 فتوای امام با این روایت مخالف است، چون امام در بحح می‌گوید: الحکومة، وحال آنکه این روایت می‌گوید: الدّیة.
 2: محمد بن یعقوب،‌عن علیّ‌ بن إبراهیم، عن محمد بن عیسی ، عن یونس و عن عدّة من أصحابنا ، عن سهل بن زیاد ، عن محمد بن عیسی ، عن یونس أنه عرض علی الرضا(علیه السلام) کتاب الدیات و کان فیه :« فی ذهاب السمع کلّه ألف دینار ، و الصوت کلّه من الغنن و البحح ألف دینار ، و شلل الیدین کلتاهما الشلل کلّه ألف دینار و شلل الرجلین ألف دینار» الوسائل: ج 19،‌الباب 1 من أبواب دیات المنافع،‌الحدیث 1،
 چطور حضرت امام با این دو روایت صریح که یکی فقط در بح است و دومی غنة را هم آورده، دیه کامل؟ لابد ایشان یکنوع در روایت ظریف را احساس کرده و الا بعید است که ایشان این دو روایت را صریح بداند و فتوا ندهد.
 بنابراین، احوط این است که بگوییم هر صورت الف دینار،‌ذهاب الصوت الألف دینار،‌بحح الف دینار،‌غنّة الف دینار،‌و مراد از صوت کلّه،‌یعنی کل الأقسام،‌از این مسئله رد بشویم،‌چون دیروز مسئله کامل نشد.
 المسألة الأولی: لو جنی علیه فذهب صوته کلّه و نطقه کلّه فعلیه الدّیتان.
 اگر جانی بر کسی جنایتی وارد کرد،که هم صدای او از بین رفت و هم سخن گفتنش،‌یعنی نطق هم از بین رفت، حکمش چیست؟
 دیدگاه حضرت امام خمینی (ره) حضرت امام می‌فرماید دو دیه دارد (دیتان)، بحث در این است که آیا دو منفعت از بین رفته یا یک منفعت؟
 ‌کسانی که می‌گویند دو دیه دارد، می‌گویند در اینجا دو منفعت است، صوت یک منفعت است و منطق یک منفعت دیگر است.
  بیان صاحب جواهر
  صاحب جواهر می‌فرماید صوت این است که از تمرکز هوا صوت اخراج می‌شود و هیچ ارتباطی به لسان ندارد. ممکن است کسی اصلاً زبانش را تکان ندهد و در عین حال صدا در می‌آید، صوت یک مسئله است،‌نطق هم یک مسئله دیگر، به دلیل اینکه گاهی انسان بدون لسان هم می‌تواند صوت را اخراج کند.
 بیان صاحب جواهر
 و فی الجواهر أنّهما منفعتان متباینتان ذاتا و محلا ، فإن الصوت ینشأ من الهواء الخارج من الجوف و لا مدخل فیه للسان ، و لکلّ منهما نصّ علی حکمه. جواهر الکلام: 43/316.
  حال باید دانست که زبان چه نقشی در صوت دارد؟ نقش زبان در صوت این است که صوت را رنگ آمیزی می‌کند به صورت «الف، باء» و در حقیقت صوت را از حالت یکنواختی بیرون می‌آورد، اگر زبان کسی را قطع کنند، صوت دارد،‌اما نطق ندارد،‌چون زبان است که این تمرکز هوا را رنگ آمیزی می‌کند و به صورت حروف در می‌آورد، پس هر کدام از اینها یک نقشی دارد، یک نقشش در صوت است، دیگری نقشش در این است که این صوت را رنگ آمیزی کند و به صورت حروف در بیاورد.
 بنابراین، اگر بگوییم هردو دیه دارد ظاهراً بعید نیست.
 بعضی می‌خواهند بگویند که این از قبیل شلل است، صوت دیه کامل دارد،‌اگر نطق ندارد، نطق شلل است و در آن ثلثان من الدّیة،‌و حال آنکه این گونه نیست، یعنی از قبیل شلل نیست،‌چون شلل آن است که زبان حرکت نداشته باشد،‌ولی این آدم زبانش قشنگ حرکت می‌کند،‌اما نمی‌تواند آن صورت را تقسیم کند نسبت به حروف بیست و هشتگانه یا حروف سی دو گانه،‌شلل به آن می‌گویند که زبان اصلاً حرکت نکند،‌یک پارچه گوشتی است که هیچ حرکتی از خود ندارد،‌ ولی در زبانن حرکت دارد، منتها قادر بر این نیست که آن صوت را تبدیل و تقسیم بر حروف کند، ظاهراً د دیه دارد( دیتان» همانگونه که امام فرموده برای ما اقوی است.
 بنابراین،‌اگر بگوییم دیه دارد،‌بعید نیست،‌بعضی ها می‌گویند این از قبیل شلل است، ولی این درست نیست.
 المسألة الثانیة: اگر صوت مجنی علیه نسبت به برخی از حروف است،‌اما نسبت به برخی دیگر نیست، صوتش رفته، مثلاً حرف «قاف و غین» را نمی‌تواند بگوید، اما حرف «شین و سین » را می‌تواند بگوید، برخی از حروف را می‌تواند ادا کند، برخی دیگر را نمی‌تواند ادا کند،‌در اینجا چه بگوییم؟ در اینجا به نظرم الهام بخش باشد، کدام؟ قبلاً‌ گفتیم اگر لسان کسی را لطمه زدند، گفتیم میزان مساحت لسان نیست، بلکه میزان مقدار عجزی از تکلم است، یعنی میزان این است که چه مقدار از حروف را تکلم می‌کند و چه مقدار را تکلم نمی‌کند، مثلاً اگر نصف زبان کسی را قطع کردند،‌اما ربع حروف را نمی‌تواند تکلم کند،‌ در اینجا ربع دیه است، یا اگر نصف زبان کسی را قطع کند، او نصف حروف را نمی‌تواند تکلم کند، اینجا نصف دیه است،‌همان گونه که در لسان عرض کردیم که میزان مساحت نیست، بلکه میزان قدرت بر تکلم است، صوت نیز از همان قبیل است- هر چند نص نداریم- خلاصه میزان تعداد حروفی است که این آدم عاجز است، اگر نیمی از حروف الف و باء را نمی‌تواند بگوید نصف دیه، ربع را نمی‌تواند بگوید، ربع دیه دارد و هکذا.
 متن تحریر الوسیلة
 لو ذهب صوته بالنسبة إلی بعض الحروف و بقی بالنسبة إلی بعض یحتمل فیه الحکومة- چرا؟ چون نص نداریم- و یحتمل التوزیع کما مرّ فی أصل التکلّم- یعنی قیاس کنیم صوت را به لسان، یعنی همان گونه که در لسان میزان مساحت نبود،‌بلکه ادای حروف بود،‌در اینجا نیز همان است - و الأحوط التصالح. چرا احوط تصالح است؟ چون اشتغال یقینی، برائت یقینی می‌خواهد.
  ولی دیه حسب الحروف در نزد ما اقوی است،‌البته تصالح احوط است.
 المسألة الثالثة: فی ذهاب المنافع الّتی لم یقدّر لها دیة الحکومة، کالنّوم و اللمس و حصول الخوف و الرعشة و العطش و الجوع و الغشوة و حصول الأمراض علی أصنافها.
 حضرت امام در این گونه موارد- مانند لم، خوف، رعشه،‌ جوع و غشوة- می‌فرماید: الحکومة.
 ولی بهتر این است که بگوییم اگر در این گونه موارد قابل معالجه باشد، جانی هزینه معالجه را بدهد و بقیه چیز ها را.
 المسألة الرابعة
 مسئله چهارم این است که گاهی از اوقات انسان به کسی جنایت می‌کند، اما به نفع مجنی علیه تمام می‌شود یا لا اقل به ضررش تمام نمی‌شود، مثلاً خال بزرگی در صورت دارد، آن خال را از بین می‌برد، یا انگشت اضافی دارد که مردم ازش یکنوع تنفر دارند، آن را قطع می‌کند،‌در این موارد نمی‌توانیم بگوییم الحکومة، چون حکومت درجایی است که در شیء کاستی ایجاد کند،‌این جانی نه تنها کاستی ایجاد نکرده،‌بلکه زیبایی ایجاد نموده است، در اینجا باید مسئله را به باب دیگر ببریم و آن این است که هردو نفر نزاع دارند، مجنی علیه می‌گوید از روی ظلم خالم را کنده است، یا با زور انگشت اضافی (ششم) را قطع کرد، کاری کند که این دو نفر درگیر نشود، این بستگی به بیئه و محیط دارد. خلاصه کاری بکند که اینها از همدیگر راضی بشوند.
 بنابراین، اگر می‌گوییم حکومت،‌این درجایی است که نصی در آنجا نباشد و علاوه بر آن، طرف را فلج و ناقص کند،‌در اینجا نه تنها فلج و ناقص نکرده، بلکه یکنوع زیبائی هم ایجاد کرده است، ولی چون این کار را با زور انجام داده، فلذا باید تصالح کنند.
 متن تحریر الوسیلة
 المسأله الرابع: الأرش و الحکومة التی بمعناه إنّما یکون فی موارد لو قیس المعیب بالصحیح یکون نقص فی القیمة، فمقدار التفاوت هو الأرش و الحکومة التی بمعناه ، و أما لو فرض فی مورد لا توجب الجنایة نقصاً بهذا المعنی و لا تقدیراً له فی الشرع کما لو قطع إصبعه الزائدة أو جنی علیه و نقص شمّه و لم یکن فی التقویم بین مورد الجنایة و غیره فرق فلابدّ من الحکومة بمعنی آخر ، و هی حکومة القاضی بما یحسم مادة النزاع، إما بالأمر بالتصالح أو تقدیره علی حسب المصالح أو تعزیره.
 المقصد الثالث: فی الشجاج و الجراح
 شجاج به جنایتی می‌گویند که بر سر و صورت وارد بشود البته بنا بر اینکه صورت هم ملحق به سر باشد-، خلاصه هر جنایتی که بر سر یا بر صورت انجام می‌گیرد، عرب به آن می‌گویند: الشّجاج.
 البته یک بحث است که آیا صورت جزء سر است یا جزء سر نیست؟ روایات صورت را ملحق به رأس کرده.
 بلی، گوش ها را گفته‌اند جزء سر نیست، یعنی گوش ها برای خودش حکم جداگانه دارد.
  در هر صورت بحث ما در باره‌ی جنایاتی است که بر سر وارد می‌شود، جراح به جنایاتی می‌گویند از گردن به پایین وارد می‌شود، مثلاً جانی با چاقو بر دست یا سینه کسی بزند،‌به این می‌گویند جراح.
 ما نخست شجاج را بحث می‌کنیم، مرحوم صاحب شرائع و لمعه شجاج را ده قسمت کرده‌اند، یعنی انواع جنایتی که بر سر واقع می‌شود، بر ده قسم است، که برخی از آنها قابل قصاص و برخی قابل قصاص نیست، چرا قابل قصاص نیست؟ چون ممکن است قصاص منجر به مرگ طرف بشود.
 در بعضی از کتاب ها شجاج را بر سیزده قسم تقسیم کرده‌اند، پس یک اختلاف در عدد داریم که آیا ده تاست یا سیزده تا؟
 بعداً یک بحث دیگر داریم و آن اینکه در شمارش اختلاف داریم، مثلاً متن شرائع از درجه ضعیف گرفته تا درجه قوی را شمرده،‌در بعضی از شمارش ها پس و پیش شده، انسان نمی‌داند که کدام قوی است و کدام ضعیف؟ بنابراین،‌دو نوع اختلاف است، یک اختلاف در شمارش این جنایت هاست که آیا ده تاست یا سیزده تا؟
 اختلاف دوم در اسماء درجه بندی اینهاست.
 بیان محقق در شرائع
 و المحقق قد جعلها بالترتیب التالی:‌الحارصة، ثمّ الدامیة، ثمّ المتلاحمة، ثمّ السماق، ثمّ الموضحة، ثمّ الهاشمة، ثمّ المنقلة، ثمّ المأمومة.
 اما دیگران گاهی گفته‌اند ده تاست،‌و گاهی گفته‌اند سیزده تاست. حتی در اسماء هم اختلاف دارند.
  قد عدّها فی الکافی بالنحو التالی: الحارصة، ثمّ الدامیة، ثمّ الباضعة، ثمّ المتلاحمة، ثمّ السمحاق، ثمّ الموضحة، ثمّ‌ الهاشمة، ثمّ المنقلّة، ثمّ الأمّة و المأمومة، ثمّ الجائفة، و گاهی از اوقات تا سیزده را شمرده‌اند. خلاصه هم در تعدادش اختلاف است و هم در اسمای آنها.
 ولی ما اگر بخواهیم رأی و نظر جزمی بگیریم، کار به این اسماء نداریم، بلکه طبق روایات پیش می‌رویم. روایات هر اسامی را که آوردند،‌همان را انتخاب می‌کنیم، هر کدام را اشد شمردند، همان را می‌شماریم، و گاهی ممکن است اختلاف پیدا کنیم.
 البته اهل لغت ممکن است با روایات اختلاف پیدا کنند، هم از نظر تعداد و هم از نظر شناسایی در جات اینها از نظر شدت،‌اینها را باید طبق روایات معنی کنیم.
 إتفق الکلّ علی أنّ الأول، الحارصة.
 ‌گویا همه آقایان حارصه را قبول دارند، حارصه این است که یک خراشی در بدن کسی وارد کنیم،‌به آن می‌گویند حارصة.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo