< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله سبحانی

قواعد فقهیه

93/11/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آیا امر به معروف واجب عینی است یا کفائی؟
بحث قبلی را به آخر رساندیم و گفتیم امر به معروف عقلاً واجب است و معنای عقلاً واجب این است که حتی بر خدا هم واجب است، البته این به معنای این نیست که می خواهیم تکلیف خدا را روشن کنیم، عبد را چه رسد که تکلیف خدا را روشن کند؟! بلکه معنایش این است که ما در صفات خدا مطالعه می کنیم و می بینیم که مقتضای صفات خدا (مانند: حکیم بودن، علیم بودن و عادل بودن) این است، مقتضای عدل الهی این است که بچه را نسوزاند، بی گناه را مؤاخذه کند، یعنی از مطالعه خلال صفات خدا،‌پی می‌بریم.
‌بنابراین؛ اگر می‌گوییم: «یجب علی الله سبحانه» به این معنا نیست که خودش بالمباشرة بیاید و امر به معروف کند و نهی از منکر نماید، تا معنایش این باشد که افراد در عمل به معروف بشوند: مجبور، مراد این نیست، باید توجه داشت که در اینجا هم خواجه اشتباه کرده و سید مرتضی هم اشتباه کرده است.
من تعجب می‌کنم که چرا این بزرگان «یجب» را یجب تکوینی گرفته‌اند، که خدا تکویناً وارد کار بشود،‌معروف در جهان باشد و تخم منکر هم از جهان ریشه کن شود، قطعاً این معنی، معنای «یجب علی الله» نیست، «‌یجب» یعنی از طریق تشریع،‌یعنی باید امر به معروف و نهی از منکر را تشریع کند.
آیا امر به معروف و نهی از منکر واجب عینی است یا واجب کفائی؟
بحث دیگر این است که آیا امر به معروف واجب عینی است یا واجب کفائی؟
اصحاب ما در اینجا اقوال مختلفی دارند،‌سید مرتضی و عده‌ای می‌گویند واجب کفائی است، ‌محقق حلی در شرائع می‌فرماید واجب کفائی است، ولی اشبه این است که واجب عینی باشد،‌ خلاصه فقهای ما در این مسأله کلام واحد و نظر واحدی ندارند.
البته آقایان توجه کنند که این بحث ما هم صبغه کلامی دارد و هم صبغه فقهی، بنابراین،‌اگر متکلم نظر می‌دهد حق دارد و هکذا اگر فقیه نظر می‌دهد، باز هم حق دارد، مرحوم محقق می‌فرماید اشبه این است که واجب عینی باشد، ولی در این میان یک نظر سومی هست و آن قول ابن برّاج است و ایشان (ابن برّاج) هم بحث شیخ طوسی بوده،‌ گاهی در برخی از کتابهایش می‌گوید من چنین گفتم و شیخ چنان گفت، خلاصه ابن برّاج ‌ یکی از فقهای شناخته شده است ولذا ما برخی از کتابهای ایشان چاپ کرده‌ایم، ایشان (ابن برّاج) یک نظر خوبی دارد و می‌گوید ما باید ببینیم که منکر چه منکری است، اگر با یکنفر رفع می‌شود واجب کفائی است و اگر عزم جمعی می‌خواهد در آنجا واجب عینی است، فلذا باید بینیم منکر،‌چه منکری است اگر با گفتن یکنفر رفع می‌شود، پس واجب کفائیی است، اما اگر با گفتن یکنفر رفع نمی‌شود واجب عینی است و هم چنین است واجب معروف، اگر این معروفی که می‌خواهد انجام بگیرد،‌با گفتن یکنفر انجام می‌گیرد،‌واجب کفائی است اما اگر نیاز دارد که جمعی عزم کنند و انجام بدهند در این صورت می‌شود: واجب عینی.
پس معلوم شد که در مسأله سه قول وجود دارد:
1: یک قول این است واجب کفائی است و در رساله‌های عملیه هم واجب کفائی نوشته‌اند،‌حتی حضرت امام در تحریر الوسیله می‌فرماید واجب کفائی است،.
2: ولی برخی می‌گویند واجب عینی است، مرحوم محقق می‌گوید اشبه به واجب عینی است.
3: ابن برّاج (متوفای:481،) می‌گوید باید معروف را سنجید و نظر داد،‌منکر را سنجید و نظر دارد.
4:‌البته ما یک قول چهارمی را انتخاب کردیم.
دیدگاه ابن برّاج
و ذهب ابن البرّاج إلی التفصیل و قال: إنّهما فرضان من فرائض الإسلام و ربما انتهت الحال فی ذلک إلی أن یکون فرضهما فرضا علی الکفایة، ربّما لم ینته إلی ذلک فیکون فرضا ًعلی الأعیان، و فسّر الأول: بأن یکفی فی الانتهاء عن المنکر و إیقاع المعروف أمر بعض المکلفین و نهیه و الثانی: بأن لا یکفی إلّا الجمیع فیجب عامّاً»[1].
دیدگاه استاد سبحانی
ولی من یک نظر چهارمی دارم و این نظر یک نظر جدیدی نیست، بلکه من این نظر را از قدیم داشتم وآن این است که متاسفانه فقهای ما بر اثر نبودن حکومت در دست شان، به مسائل از نظر فردی نگاه می‌کردند، چون ما تا زمان صفویه حکومتی نداشتیم، صفویه هم که روی کار آمدند، مدتی با ما همراه بودند،‌بعداً همراهی رفت فلذا ما به تمام مسائل از نظر فردی نگاه کردیم،‌و این نگاه فردی در اثر تاثر از مقید و تاثر از محیط و زندگانی فردی ما بوده است، ‌مثلاً‌ شیخ انصاری در آخر مکاسب محرمه در باره ولایت جائر بحث می‌کند،‌اصلاً‌ در ولایت جائر بحث نمی‌کند، مثلاً‌ جوائز السلطان جائر را بحث می‌کند نه جوائز السلطان عادل را، بحث در ولایت جائر می‌کند کأنّة بر ما تحمیل شده که همیشه والیان ما جائر باشند و جوائز شان هم جوائز سلطان جائر، شیخ اعلی و انبل از این بوده، ولی چه کنیم که محیط زندگانی ما این بوده که شیعه دارای حکومت نبوده و اگر هم دارای حکومت منطقه‌ای بوده،‌ مانند سربداران که مدتی را در خراسان حکومت کردند، همدانی ها در شام حکومت کردند،‌ فاطمی ها در مصر حکومت نمودند، اما حکومت های از هم گسسته بوده‌اند نه بهم پیوسته،‌ فلذا به تمام مسائل از دیده فردی نگاه می‌شده، اما اگر بخواهیم به مسائل از منظر اجتماعی نگاه کنیم نه از منظر فردی، باید بگوییم که امر به معروف دارای مراتب می‌باشد که ‌بعضی از مراتبش عینی است،‌کدام مرتبه‌اش؟ انکار قلبی، انکار قلبی واجب عینی است فلذا در روایات ما آمده که هرگاه با اهل معاصی بر خورد نمودید، نسبت به آنها کاره باشید، حالا اگر یک آدمی قمار می‌زند و من خوشم نیاید،‌ اما دیگری خوشش بیاید، نباید این گونه باشد بلکه همه باید او را مکروه بداند، همچنین کراهت قلبی،‌همچنین امر به معروف لسانی،‌آیا امر به معروف لسانی هم می‌تواند همگانی باشد؟
بلی؛ اگر واقعاً بر چیدن و از بین بردن منکر بستگی دارد به بیان همگانی، بر همه واجب می‌شود، پس ‌شکی نیست که انکار قلبی یک واجب عینیی جمعی است، لسانی هم گاهی جمعی است.
اما یک مرحله و مرتبه‌ای داریم که ابداً واجب عینی نیست، حتماً‌ واجب کفائی است، مانند: اجرای حدود، ‌اجرای حدود، یعنی ید سارق را قطع کردن و زانی را شلاق زدن، جانی را کشتن،‌حق مظلوم را از ظالم گرفتن و به مظلوم دادن، این یک کار جمعی است و باید یک جمعی در کار باشد، چون اگر در دست همه بدهیم، اوضاع جامعه بهم می‌خورد و جامعه دچار هرج و مرج می‌شود فلذا در اینجا واجب کفائی است،‌یعنی بر یک جمعی واجب می‌شود که دارای قدرت و قوت‌ باشند.
‌پس امر به معروف از نظر اسلامی (منهای اینکه ما قدرت نداشتیم) و از نظر قرآن و حدیث، دارای دو مرحله است، یک مرحله‌اش جنبه عینی دارد و از همه افراد ساخته است،‌ ولی یک جنبه و مرحله‌اش مال حسبه است که در زمان سابق به آنها می‌گفتند: محتسب، البت من کلمه‌ محتسب را نمی‌پسندم،‌ چون کار محتسب محدود بود، کارش این بود که شب شرابخوار را و دزد را بگیرد، بلکه باید ‌جمعی باشند که این جمع مراقب فساد در جامع باشند و ‌نگذارند که جامعه گرفتار فساد و تباهی بشوند، این مرتبه‌ای از امر به معروف واجب کفائی است نه واجب عینی، چون همه نمی‌توانند بر این کار قیام کنند،‌امر به معروف در میان ما فقط زبانی شده، فکر می‌کنیم که عینی است و حال آنکه ‌امر به معروف دارای مراحل است که ‌مرحله اجرائیش قدرت و قوت می‌خواهد و لذا دولت اسلامی باید جمعی را وادار کند که آنها کار شان کار امر به معروف و نهی از منکر باشد، در عین حال قدرت هم داشته باشند و به حساب شان برسد،‌این مال یک جمعی است که آشنا به احکام هم باشند، معروف را از منکر بشناسند، علاوه براین،‌دارای قدرت هم باشند.
پس نباید به مسأله امر به معروف و نهی از منکر از دیده فردی نگاه کرد بلکه از دیده جمعی نگاه کرد و باید قبول کرد که اسلام یک نظام مکتمل الأرکان است، بر خلاف نظر مستشرقین که می‌گویند اسلام مکتمل الأرکان نیست، از نظر ما مکتمل الأرکان است، مستشرقین به ما می‌گویند اسلام قوه اجرائی ندارد، پس یک دولت ناقص است، و حال آنکه اسلام مکتمل الأرکان است. چطور؟ چون قوه قضائیه دارد و این خیلی واضح و روشن است زیرا آیات و روایات فراوانی در این زمینه داریم، قوه مقننه هم دارد که فقها باشند، یعنی فقها بیان شریعت می‌کنند،‌ مجلس هم برنامه دارد، ‌اما قوه اجرائیه همان امر به معروف و نهی از منکر است که الآن امر به معروف و نهی از منکر شکسته شده بر چند وزارت، این وزرات هایی که وجود دارند همگی از شعب امر به معروف و نهی از منکر هستند، دیگر لازم نیست که اسم وزیر و برنامه وزیر را بگوید، همین مقداری که کلی را گفته ‌است برای ما کافی می‌باشد.
دلیل نظریه فوق الذکر
دلیل ما براینکه این بخش واجب عینی نیست بلکه واجب کفائی است، دلیل هم آیه شریفه است که می‌فرماید:
«وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يدْعُونَ إِلَى الْخَيرِ وَيأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَينْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»[2].
بايد از ميان شما، جمعي دعوت به نيکي، و امر به معروف و نهي از منکر کنند! و آنها همان رستگارانند.
«مِنْكُمْ » می‌گوید که برای تبعیض است،‌البته آیه دیگر هم داریم که مطلق است هم شامل لسان می‌شود و هم شامل قلب، مانند این آیه مبارکه:

«كُنْتُمْ خَيرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتَابِ لَكَانَ خَيرًا لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَأَكْثَرُهُمُ الْفَاسِقُونَ »[3]
شما بهترين امتي بوديد که به سود انسانها آفريده شده‌اند؛ (چه اينکه) امر به معروف و نهي از منکر مي‌کنيد و به خدا ايمان داريد. و اگر اهل کتاب، (به چنين برنامه و آيين درخشاني،) ايمان آورند، براي آنها بهتر است! (ولي تنها) عده کمي از آنها با ايمانند، و بيشتر آنها فاسقند، (و خارج از اطاعت پروردگار)
تفصیل آخر فی المسألة
أقول: لا شک أنّ للأمر بالمعروف مراتب منها:
1: إنکار المنکر بالقلب، و تحریم الرضا به، و وجوب الرضا بالمعروف و هو واجب علی الأعیان، « مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ يَحْيَى الطَّوِيلِ صَاحِبِ الْمُقْرِي عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: حَسْبُ الْمُؤْمِنِ غَيْراً إِذَا رَأَى مُنْكَراً أَنْ يَعْلَمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ قَلْبِهِ إِنْكَارَه‌»[4]
و قال الإمام علیّ ع: «الرَّاضِي بِفِعْلِ قَوْمٍ كَالدَّاخِلِ فِيهِ مَعَهُمْ وَ عَلَى كُلِّ دَاخِلٍ فِي بَاطِلٍ إِثْمَانِ إِثْمُ الْعَمَلِ بِهِ وَ إِثْمُ [الرِّضَا] الرِّضَى بِه»[5].
وقتی یک بساط باطلی را دید، ‌قلباً ناراحت می‌شود. ‌
و قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع: « أَدْنَى الْإِنْكَارِ أَنْ تَلْقَى أَهْلَ الْمَعَاصِي بِوُجُوهٍ مُكْفَهِرَّة»[6].
2: الأمر و النهی باللسان
تضافرت الروایات علی الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر باللسان عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: « قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ ناراً- كَيْفَ نَقِي أَهْلَنَا قَالَ تَأْمُرُونَهُمْ وَ تَنْهَوْنَهُمْ»[7].
قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع: « مَنْ تَرَكَ إِنْكَارَ الْمُنْكَرِ بِقَلْبِهِ وَ لِسَانِهِ (وَ يَدِهِ) فَهُوَ مَيِّتٌ بَيْنَ الْأَحْيَاء»[8].
و علی هذا فلا مجال للشک فی أنّ هاتین الرتبتین منها واجبان علی الأعیان عند وجود سائر الشرائط، و سوف یأتی ما یؤیّده عند دراسة بقیة الجهات.
إنّما الکلام فی الأمر بالمعروف بالید، فهل هو واجب علی الأعیان أو واجب کفایة؟
اینجاست که فقهای ما مسأله را از دیده فردی نگاه می‌کنند و می‌گویند بکنند یا نکنند؟ می‌گویند اگر مفسده دارد نکنند و اگر ندارد نکنند، ولی ما معتقدیم که ید را نمی‌شود دست عوام الناس داد، او چه می‌داند که حد مسأله چیست. بلکه مال جمعی است که برای این کار تربیت شده‌اند.
استدل القائل بالأعیان بالعمومات الواردة فی الکتاب و ا لسنة، قال سبحانه: «الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ »[9].
همان کساني که هر گاه در زمين به آنها قدرت بخشيديم، نماز را برپا مي‌دارند، و زکات مي‌دهند، و امر به معروف و نهي از منکر مي‌کنند، و پايان همه کارها از آن خداست!
می‌گویند این آیه واجب عینی را می‌رساند و حال آنکه بر خلاف دلالت دارد چون می‌فرماید: «الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ ...»
مرحوم صاحب جواهر می‌گوید این آیه در مقام بیان نیست، مثل بقیه روایات است که می‌گویند بر همه دفن میت مسلمان واجب است،‌ این بر همه منافات ندارد که واجب کفائی باشد.
البته این جواب نسبت به بعضی از روایات خوب است، ولی این آیه اصلاً نسبت به جمع نیست،‌بلکه مربوط به گروه خاصی می‌باشد.
بعضی می‌گویند این آیه عامه است.
و منها النبویان، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: « لَتَأْمُرُنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لَتَنْهُنَّ عَنِ الْمُنْكَرِ أَوْ لَيَعُمَّنَّكُمْ عَذَابُ اللَّه‌»[10].
عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص قَالَ: « قِيلَ لَهُ لَا نَأْمُرُ بِالْمَعْرُوفِ حَتَّى نَعْمَلَ بِهِ كُلِّهِ وَ لَا نَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ حَتَّى نَنْتَهِيَ عَنْهُ كُلِّهِ فَقَالَ لَا بَلْ مُرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ إِنْ لَمْ تَعْمَلُوا بِهِ كُلِّهِ وَ انْهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ إِنْ لَمْ تَنْتَهُوا عَنْهُ كُلِّهِ»[11].
إلی غیر ذلک من الأحادیث الواردة فی أبواب الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر.
صاحب جواهر اینها را رد می‌کند و می‌گوید این آیات،‌عیناً‌ مثل این است که بگویند تکفین و تدفین میت مسلمان بر همه واجب است، صلات میت بر همه واجب است،‌این بر همه واجب است منافات با واجب کفائی بودن ندارد.
یلاحظ علیه: - بما فی الجواهر – بأنّه یمکن القطع بکون المراد من هذه العمومات مثل ما ورد منها فی تغسیل المیّت و دفنه و نحوهما مما هو متعلق بالجمیع علی معنی الاجتزاء به من أیّ شخص منهم و العقاب علی الجمیع مع الترک أصلاً، لا أنّ المراد فعله من کلّ واحد الذی لا یمکن تصوّره باعتبار معلومیة عدم إرادة التکرار کمعلومیة عدم إمکان الاشتراک کما هو واضح»[12].
إذا عرفت أدلة القولین فالحق التفصیل بین وظائف الفرد کالإنکار بالقلب و الأمر باللسان و وظائف الحکومة، فإنّ من مراتب الأمر بالمعروف إقامة الحدود علی الجناة (جمع جانی)، کقطع ید السارق و جلد الزانی و القصاص من القاتل العامد، فهذا ممّا لا یمکن عدّه من وظائف الفرد، و إلّا لعمت الفوضی، و لذلک نری أنّه سبحانه تارة یعد الأمر بالمعروف وظیفة الأعیان، ویقول: «كُنْتُمْ خَيرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتَابِ لَكَانَ خَيرًا لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَأَكْثَرُهُمُ الْفَاسِقُونَ » و أُخری یخصه ببعض الأُمة و یقول: «وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يدْعُونَ إِلَى الْخَيرِ وَيأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَينْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»
و الجمع بین الآیتین هو تقسیم المراتب إلی وظیفة الأعیان کالإنکار فی القلب و الإرشاد باللسان و وظیفة الحکومة بمعنی صاحب القوة و المنعة، کاجراء الحدود، و منع المتجرئ من التمادی فی المعصیة.
و إن شئت قلت: ما در اسلام دو نوع وظیفه داریم،‌یک وظیفه فرد داریم، یک وظیفه جامعه داریم وظیفه فرد همان نماز خواندن، روزه گرفتن و امثالش است، امر به معروف هم در حد کار خودش، یک وظائف داریم که مال جامعه است، «السارق و السارقة قاقطعوا أیدیهما»‌خطاب به جامعه است،‌ «الزانیة و الزانی»‌ باز هم خطاب به جامعه است «و لکم فی القصاص حیاة» وظیفه جامعه است، معنایش این است که جامعه بر خیزد و دولتی را تشکیل بدهد و این دولت نماینده جامعه باشد و خطابات جامعه را انجام بدهد، این نوع خطاب ها خطاب به جامعه است،‌جامعه که همه نمی‌توانند بلند شوند، پس ناچارند که گزینش کنند، یعنی گروهی را که گزینش می‌کنند آنها وظائف جامعه را انجام بدهند و یکی از وظائف جامعه امر به معروف و نهی از منکر است در مراحل اجرا، مسلماً این واجب کفایی است نه واجب عینی، مرحله اول واجب عینی است،‌یعنی همه باید عده‌ای را گزینش کنند، یعنی گروهی را انتخاب کنند که آن گروه وظائف آنها را انجام بدهند و اتفاقاً به این مضمون روایت هم درایم.
بنابراین،‌این احکام الهی خطاب به جامعه است، معلوم می‌شود که جامعه یکنوع واقعیت دارد، بر خلاف قول فلاسفه که می‌گویند جامعه واقعیت ندارد، آن چیزی که واقعیت دارد فرد است، این از دیده‌ فلسفی خوب است، فرد هست جامعه واقعیت ندارد،‌اما از نگاه حقوقی جامعه برای خودش یک واقعیتی دارد،‌حقوقی دارد و شرائطی دارد و آیات ظاهراً این نظر را پذیرفته که جامعه برای خودش یک واقعیتی دارد و احکام و وظائفی دارد، جامعه باید این وظائف را انجام بدهد، اگر همه انجام بدهند، هرج و مرج لازم می‌آید، بلکه تقسیم وظائف می‌کنند،‌یکی هم امر به معروف و نهی از منکر است.
و إن شئت التفصیل فنقول: إنّ فی المقام وظیفتین:
وصبفة فردیة یقوم بها الفرد حسب ما أوتی من قوة بقلبه و لسانه، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: « حَسْبُ الْمُؤْمِنِ غَيْراً إِذَا رَأَى مُنْكَراً أَنْ يَعْلَمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ قَلْبِهِ إِنْكَارَه‌»[13].
و وظیفة اجتماعیة و هی أن یقوم بهذا الأمر الهامّ فریق أو جماعة منظّمة، ذات أوصاف، و شرائط خاصّة، تتشکل من المسلمین، و یتمّ إعدادها و تربیتها لهذا الغرض.
و من هذا یتّضح أنّ هذه الوظیفة لیست نهایةً علی عاتق عامّة المسلمین بل هی علی عاتق جماعة أو فئة خاصّة من المسلمین لهم القوة و المنعة، و لعل الآیة السابقة أعنی قوله سبحانه: «وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يدْعُونَ إِلَى الْخَيرِ وَيأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَينْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» تشیر إلی هذا القسم من الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر، أی بالمعنی الأخص.
ا این وظائف جمعی خطاب به جمع است نه خطاب به فرد خاص،‌منتها اگر جمع بخواهند این کار را انجام بدهند باید تقسیم وظائف کنند.

البته گاهی به یک نفر هم امت می‌گویند،‌مانند آیه مبارکه‌ای که به ابراهیم امت می‌گوید، « إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كَانَ أُمَّةً قَانِتًا لِلَّهِ حَنِيفًا وَلَمْ يكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ»[14].
ولی قرآن در این آیه امت را در یکنفر به کار نمی‌برد، بلکه امت جمعی را می‌گویند که دارای یک هدف خاصی هستند، کلمه‌« امت» از أمّ یأمّ، گرفته شده و‌ به معنای قصد یقصد است، معلوم می‌شود که این جمیعت قاصد یک جمع خاصی هستند.


[1]المهذّب، ابن برّاج، ج 1، ص340.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo