درس خارج فقه آیت الله سبحانی
قواعد فقهیه
93/12/20
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مقتضای عناوین
ثانویه چیست؟
بحث ما درباره ی عناوین ثانویه است. هفت مورد از عناوین ثانویه را ذکر کردیم که به این موارد قاعدهی (رفع ما لا یعلمون والنسیان) را نیز اضافه میکنیم.
قاعده رفع حرج
یکی از قواعد ثانویه، قاعده رفع حرج است و ما دربارهی قاعده رفع حرج باید در چند مورد بحث کنیم، در تمام کتابهای فقهی ما با این قاعده استدلال میکنند. بنابراین با اینکه قاعدهی « لاحرج» هم مدرک قرآنی دارد و هم روایی، و هم به آن استدلال میشود مستقیماً در کتب فقهی ما از آن بحث نشده است. چرا در قواعد فقهیه این مسئله آمده است.
1. تفسیر مفردات القاعده.
(ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَج)[1]. مفردات را بحث کنیم، عمده دو کلمه است، یکی کلمهی حرج و دیگری کلمهی رفع است.
2. دلیل القاعده من الکتاب العزیز.
هر مسئلهای را که آقایان وارد میشوند اول سراغ دلیل قرآنی بروند و این کوتاهی از ماست که کمتر به سراغ دلیل قرآنی میرویم.
3. الاستدلال علی القاعدة بالسنّة الشریفة، و فیه ثمان روایات.
ثالثاً باید به روایات استدلال کنیم و ما در این زمینه هشت روایت داریم.
4. التعارض بین نفی الحرج مع وجوده فی کثیر من الاحکام.
مشکلی که وجود دارد این است: با اینکه قرآن کریم و پیامبر اکرم شعار (ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَج) را میدهند خیلی از احکام ما حرجی است. جنگ کردن در جبهه حرجی است، خیلی از مسائل حرجی است، روزه گرفتن در ماه رمضان حرجی است. چگونه میگوید (ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَج) با اینکه احکام حرجی در اسلام هست.
ما هو الحق فی رفع الاشکال؟ در جواب این اشکال چیزهایی گفتهاند و ما هم یک جواب دیگر برای خود داریم
حکومة القاعده علی الاحکام الاولیه.
قاعدهی لاحرج بر احکام اولیه حاکم است. (اقیموا الصلوة و آتوا الزکات) همهی اینها احکام اولیهاند و قاعدهی لاحرج بر آنها حاکم میباشد.
5. الرفع عزیمة لا رخصة.
این بحث را حضرت امام اضافه کردند و شاید هم در کتابها باشد. هنگامی که ایشان (حضرت امام خمینی) کتاب طهارت را به ما تدریس میفرمودند به این مسئله اشاره کردند که رفع عزیمت است، یعنی اگر کسی به قاعدهی (لاحرج) عمل نکند گناه کرده است. در زمستانی که یخبندان است یخ را شکسته و غسل کند گناه کرده است.
6. حکومة القاعده علی الواجبات والمحرمات.
اما نسبت به مستحبات حکومتی نیست چون مستحبات امر الزامی نیست. میزان در قاعدهی «لاحرج» حرج شخصی است، عکس لاضرر. در (لاضرر) میگویند ضرر نوعی است اما در اینجا مراد از «حرج» حرج شخصی است. چگونه آقایان قاعدهی «لاحرج» را بر شخصی حمل کردهاند اما قاعدهی «لاضرر» را بر نوعی.
فرض کنید یک معاملهای هست که من پنجاه درصد مغبون شدهام. اما آنقدر ثروت دارم که اگر هدیه بدهم برای من اثری ندارد. میگویند میزان شخص نیست، میزان نوع است. نوع مردم این معامله را تحمل نمیکنند. اما در «لاحرج» میگویند شخصی است، فرض کنید زمستانی هست من اگر برای حمام به بیرون بروم مشکلی ندارم، اما زنی که عاجز و ناتوان است نباید برود.
7. العبرة بالحرج، الحرج الشخصی لا النوعی.
8. حکم التعارض بین الدلیلی الحرج والضرر.
اگر ضرر با حرج تعارض پیدا کردند، کدام مقدم است؟
9. تطبیقات القاعدة.
خواندن قاعده بدون تطبیقات ایجاد ملکه نمیکند.
قاعدة نفی الحرج والعسر الشدید والمشقة فی الدین
آقایان میگویند به قاعدهی «لاحرج»، ولی باید عسر را هم اضافه کنیم چون آیهی قرآنی داریم. اساس این قاعده آیهی کریمهی سورهی حج است : «وَجَاهِدُوا فِي اللَّـهِ حَقَّ جِهَادِهِ ۚ هُوَ اجْتَبَاكُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ وَفِي هَـٰذَا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيدًا عَلَيْكُمْ وَتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ ۚفَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَاعْتَصِمُوا بِاللَّـهِ هُوَ مَوْلَاكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَىٰ وَنِعْمَ النَّصِيرُ«[2] یعنی جهاد کامل؛ شاید مقصود از «حَقَّ جِهَادِه» قصد قربت هم باشد. «هُوَ اجْتَبَاكُمْ» خدا شما را برگزیده است، مراد از جعل، جعل تشریعی است نه جعل تکوینی، «مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ» این (ملّة) عطف بیان دین است، اما منصوب است یعنی «اخصّ مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ ».
خب! در اینجا ممکن است که پدر ما ابراهیم نبود و عربهای عدنانی هستند که پدرشان ابراهیم است. عربها دو قسم اند: عربهای قحطانی و عدنانی داریم. قحطانیها که به یعرب بن قحطان میرسند اهل یمن و عدن هستند. اما آنها که در مکه و مدینه هستند عرب عدنانی هستند و عدنان جد شانزدهم پیامبر اکرم و همهی اینها فرزندان اسماعیل هستند و اسماعیل هم پسرابراهیم است و در حقیقت ابراهیم پدر عرب، یعنی ابوالعرب است. در این آیهی مبارکه آمده «مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ» ملّت به معنای شریعت است نه به معنای جمعیت؛ چرا در اینجا «اخصّ مِّلَّةَ أَبِيكُمْ » آمده است. چون سوره مکی است قهراً هنوز اسلام گسترش پیدا نکرده بود، میگوید «مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ» اللهم که بگوییم این (اب) در اینجا (اب) تشریعی است. اگر اب تشریعی باشد ملّت همهی مسلمانان است، چون همهی مسمانان تابع شریعت براهیم هستند. «هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ وَفِي هَـٰذَا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيدًا عَلَيْكُمْ وَتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ».
معنای این آیه چیست؟ پیغمبر شاهد است. «و تکونوا» اگر این خطاب تنها به اهل مکهی موجود درزمان پیامبر باشد که خیلی بعید است. «عَلَيْكُمْ وَتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ» شاهد کیست و مشهود علیه کیست؟ مسلما آیه تنها مربوط به اهل مکه نیست. این شهادت، شهادت بر اعمال است. روز قیامت پیامبر اکرم شهادت خواهد داد «وَتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ» اهل سنت میگویند مراد این است که تمام صحابهی پیغمبر اکرم شهداء علی الناس هستند. امام صادق (علیه السلام) میفرمایند برخی از این افراد شهادتشان بر یک بسته سبزی پذیرفته نمیشود، چگونه میخواهند در روز قیامت شهادت بر ایمان و یا کفر افراد بدهند. ولذا مراد از اینها جمعی هستند (ائمه اهل بیت) افراد برگزیده اینها هستند. والا همهی افراد نمیتوانند شهداء علی الناس باشند. این شهادت، شهادت لفظی نیست بلکه شهادت در اعمال است. اگر بخواهد شهادت در اعمال باشد. این شهادت لفظی نیست بلکه باطنی است؛ قهراً باید این شاهد چشم برزخی داشته باشد و از دل و قلب من آگاه باشد. بنابراین شهداء علی الناس ولو خطاب به جمع است اما مراد جمع خاصی است که بتوانند روز قیامت بگویند این آدم (مؤمن) هذا کافر و هذا فلان. نظیر این آیه در سورهی مبارکهی بقره هست: «وَكَذَٰلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِّتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا»[3]. امام صادق (علیه السلام ) در تفسیر این آیه می فرماید «وَكَذَٰلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا» همه ی مردم را می گوید؟! گاهی بعضی از مردم شهادتش بر یک بستهی سبزی پذیرفته نیست، آنوقت چطور میخواهند در روز قیامت شهادت بدهند و بگویند زید و عمرو مؤمن بودهاند و فلانی ها کافر. پس معلوم میشود که اینها جمع خاصی هستند که شهداء اعمال هستند. «وَكَذَٰلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا» ائمه اهل بیت (علیهم السلام) «لِّتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ» برای اینها شاهد است.
پرسش
بقی هنا سؤال؛ اگر واقعاً مقصود ائمه اهل بیت است پس چرا جمع آورده است «لِّتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ» و حال اینکه جمع خاصی هستند، و حال آنکه دوازده نفر هستند؟
پاسخ
جوابش این است که گاهی اوقات به جمع نسبت میدهند چون در میان اینها افراد نخبه است؛ مانند «وجعلکم ملوکاً» که به بنی اسرائیل میگوید، آیا همهی بنی اسرائیل پادشاه بودند؟ خیر! پادشاهانشان داوود و سلیمان و ... است با اینکه چند نفر از اینها ملوک هستند، قرآن میفرماید «وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيكُمْ إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أَنْبِياءَ وَجَعَلَكُمْ مُلُوكًا وَآتَاكُمْ مَا لَمْ يؤْتِ أَحَدًا مِنَ الْعَالَمِينَ» [4].
به ياد آوريد) هنگامي را که موسي به قوم خود گفت: «اي قوم من! نعمت خدا را بر خود متذکر شويد هنگامي که در ميان شما، پيامبراني قرار داد؛ (و زنجير بندگي و اسارت فرعوني را شکست) و شما را حاکم و صاحب اختيار خود قرار داد؛ و به شما چيزهايي بخشيد که به هيچ يک از جهانيان نداده بود!
آیه هم از این قبیل است. اینکه میفرماید شهدا باشید، خطاب به امت اسلامی است اما به اعتبار اینکه در میان آنها نخبگانی هست. «النَّاسِ ۚفَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَاعْتَصِمُوا بِاللَّـهِ هُوَ مَوْلَاكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَىٰ وَنِعْمَ النَّصِيرُ « پس آیه را معنا کردیم.
بناء عن علی هذا، این شهدا، شهدای اعمال است ولو به همهی امت نسبت داده است، مقصود تمام امت نیست بلکه منظور نخبگان امت است. پس این آیه مصداق موردی که است که اشاره به جمع دارد اما منظور بعضی از امت که نخبگان آن هستند دارد.
تفسیر مفردات القاعده
حرج چیست؟ به سراغ معاجم میرویم. ابن فارسی کتابی به نام المقاییس دارد که کار این کتاب ریشهیابی معانی الفاظ است. ریشه یابی، حاشیهی شرح لمعه در کتاب قضا، در آنجا دارد که میگوید:« للقضا عشرة معان»، اما ابن فارسی می گوید للقضا اصل واحد، کار محکم، و بقیه از قبیل مستعمل فیه هستند نه اینکه معنا هستند. ایشان میگوید حرج یک معنا بیشتر ندارد و آن ضیق است، گاهی به درختانی که به هم پیچیدهاند به خاطر اینکه راه رفتن در میان آنها مشکل است حرج میگویند.
قال ابن فارس: له اصل واحد و هو معظم الباب و الیه مرجع فروعه، و ذلک: تجمع الشیء و ضیقه - جمع بشود و ایجاد ضیق کند – فمنه الحرج و هو مجتمع شجر و یقال فی الجمع حرجات، و من ذلک الحرج: الاثم – به گناه میگویند، در بعضی از روایات میگوییم «لا حرج علیکم، أی لا إثم لکم»، چون در گناه یک نوع ضیق است، در عین حالی که لذت میبرد از درون ناراحت است که قانون شکنی میکند – والحرج: الضیق، قال الله تعالی: «وَمَن يُرِدْ أَن يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقًا حَرَجًا»[5][6]. معلوم می شود حرج به معنای ضیق است.
قال ابن الاثیر: - ابن اثیر کتابی به نام (النهایه) که لغات قرآن و روایات را معنا میکند مانند مجمع البحرین ماست-. حرج، فیه: «حدّثوا عن بنی اسرائیل و لا حرج»: الحرج فی الاصل : الضیق و یقع علی الاثم و الحرام، و قیل: الحرج اضیق الضیق.[7]
از این مستسلمهی اهل کتاب که به ظاهر اسلام آوردند، در باطن همان یهودیان بودند. میگوید پیامبر گفته «حدّثوا عن بنی اسرائیل و لا حرج».
«الحرج اضیق الضیق» مثل اینکه به حرج بدترین ضیقها میگویند، یک عسر داریم و یک حرج داریم، عسر ضیق است و حرج اضیق الضیق است.
و قال الفیروز آبادی: - صاحب کتاب قاموس – الحرج «محرکّة»: المکان الضیّق – جای تنگ -، الکثیر الشجر، -جایی که درختها بپیچد - کالحَرِج کَکَتِف والإثم، کالحِرج بالکسر.[8]
ما این الفاظ را مطالعه کردیم، اگر بقیهی کلمات اهل لغت را بیاوریم تکرار است. معلوم میشود که حرج بر همان ضیق وضع شده است و جنبهی تنگی و ناراحتی دارد. اما آیات کریمه هم بر همین شهادت میدهد. «لَّيْسَ عَلَى الْأَعْمَىٰ حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ»[9] چون اعمی اگر بخواهد برای جهاد برود کار مشکلی است، بر اعرج و مریض هم جهاد حرج است، یعنی بر اینها تکلیف ضیقی نیست، چرا؟ چون در این تکلیف ضیق و مشکل است.
بنا عن علی هذا (ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَج) یعنی برای شما تشریع نکرده حکمی که در آن حرج، سختی و ضیق باشد.
تتمه حدیث «حدّثوا عن بنی اسرائیل و لا حرج»؛ این حدیث را ابو هریره و عبدالله بن عمرو عاص نقل کرده است. ابو هریره شاگرد کعب الاحباب است. اصلاً کعب الاحباب امر ابو هریره را ربوده بود و این کعب الاحبار خیلی از این اسرائیلیات را از طریق ابوهریره وارد اسلام کرده است. اما عبدالله بن عمرو بن عاص هم در جنگ یرموک دو کیسه وجوال کتاب پیدا کرد که همهاش مربوط به بنی اسرائیل بودند. اینها را در میان مسلمانان پخش کرد. اینها این روایت را نقل کردهاند به خاطر اینکه استادشان کعب الاحبار است. اگر کسی به اینها میگفت این روایات چیست؟ میگفتند قال رسول الله: «حدّثوا عن بنی اسرائیل و لا حرج»؛ به قدری این حدیث زننده است قرآن میفرماید که بنی اسرائیل کتابهای خود را تحریف کردهاند. به دست خودشان کتاب نوشتند و به مردم دادند تا پول به دست آورند. جایی که قرآن علمای بنی اسرائیل را اینطور تعریف میکند «حدّثوا عن بنی اسرائیل و لا حرج»؛ تاریخچهی نگارش حدیث را اگر کسی مطالعه کند خیلی از این مستسلمهی اهل کتاب در وارد کردن اسرائلیات، مسیحیات، مجوسیات خیلی دست داشتند ولذا برخی از صحابه این را نپذیرفتند. مثلاً ابن عباس میگوید شما چطور از اینها نقل روایت میکنید، کتاب شما اکمل الکتب است، اکمل الکتب را رها کرده و از اینها نقل میکنید. بعد میگوید مگر قرآن نگفته است (کتبوا کتاباً بایدیهم لیشتروا)؛ «فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَـٰذَامِنْعِندِاللَّـهِلِيَشْتَرُوابِهِثَمَنًاقَلِيلًا ۖ فَوَيْلٌ لَّهُم مِّمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَوَيْلٌ لَّهُم مِّمَّا يَكْسِبُونَ»[10] اینها کارشان این است. بنابراین این حدیثی که جناب ابن اثیر در نهایه آورده است این کتاب از نظر ما قبول نیست.
(لا حرج) یعنی (لا ضیق) در تشریع اسلامی ضیق نیست. هر کجا حرج را ببینیم در آنجا کلمه ی ضیق هست.
کلمه ی عسر
ظاهراً عسر با حرج مساوی است. قرآن هم میفرماید « يُرِيدُ اللَّـهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلَا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ»[11] ؛ عسر هم تقریباً با ضیق یکسان است و اگر هم فرقی داشته باشد این است که حرج بیشتر است اما عسر کمتر است.
هذا کله حول الحرج، بقی الکلام حول العسر، لأنّ الفقهاء یعطفون احدهما علی الآخر، و العسر، لا أظنّ أنّه بحاجة الی تفسیر لأنّه ضد الیسر، و مع ذلک نذکر کلمات اللغویین.
قال ابن فارس: العسر یدل علی صعوبة و شدّة، نقیض الیسر.[12]
قال ابن الأثیر: سمیت غزوة التبوک –سال نهم هجرت، خرماها رسیده بود، پیامبر اکرم فرمود که باید به تبوک که صد فرسخ با مدینه فاصله دارد برای جهاد بروید، عرض کردند یابن رسول الله الآن موقع درو کردن میوهها و گندم است. ناچار پیغمبر راه افتادند و سی هزار نفر زیر لوای پیغمبر راههای سختی که مدینه را به شام متصل میکند رفتند ولذا خیلی به زحمت افتادند، لذا به این ارتش جیش العسرة گفتند یعنی ارتشی که با سختی همراه بود. – جیش العسرة لأنّ الناس ندبوا الی الغزو فی شدّة القیظ و کان وقت ایناع الثمرة و طیب الظُّلال، فعسر ذلک علیهم و شقّ، و العسر ضد الیسر و هو الضیق والشدّة و الصعوبة.[13]
و قال الفیروز آبادی: العسر: ضد الیسر، و العسری ضد المیسرة، یقال: تعاسر و استعسر: اشتدّ والتوی.[14]
نتیجه
فتلخص من ذلک أنّ العسر والحرج متقاربا المفهوم، اذ فی العسر ضیق کما أنّ فی الیسر سعة.
تا اینجا بحث اول که مفردات بود تمام کردیم.
بحث ما درباره ی عناوین ثانویه است. هفت مورد از عناوین ثانویه را ذکر کردیم که به این موارد قاعدهی (رفع ما لا یعلمون والنسیان) را نیز اضافه میکنیم.
قاعده رفع حرج
یکی از قواعد ثانویه، قاعده رفع حرج است و ما دربارهی قاعده رفع حرج باید در چند مورد بحث کنیم، در تمام کتابهای فقهی ما با این قاعده استدلال میکنند. بنابراین با اینکه قاعدهی « لاحرج» هم مدرک قرآنی دارد و هم روایی، و هم به آن استدلال میشود مستقیماً در کتب فقهی ما از آن بحث نشده است. چرا در قواعد فقهیه این مسئله آمده است.
1. تفسیر مفردات القاعده.
(ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَج)[1]. مفردات را بحث کنیم، عمده دو کلمه است، یکی کلمهی حرج و دیگری کلمهی رفع است.
2. دلیل القاعده من الکتاب العزیز.
هر مسئلهای را که آقایان وارد میشوند اول سراغ دلیل قرآنی بروند و این کوتاهی از ماست که کمتر به سراغ دلیل قرآنی میرویم.
3. الاستدلال علی القاعدة بالسنّة الشریفة، و فیه ثمان روایات.
ثالثاً باید به روایات استدلال کنیم و ما در این زمینه هشت روایت داریم.
4. التعارض بین نفی الحرج مع وجوده فی کثیر من الاحکام.
مشکلی که وجود دارد این است: با اینکه قرآن کریم و پیامبر اکرم شعار (ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَج) را میدهند خیلی از احکام ما حرجی است. جنگ کردن در جبهه حرجی است، خیلی از مسائل حرجی است، روزه گرفتن در ماه رمضان حرجی است. چگونه میگوید (ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَج) با اینکه احکام حرجی در اسلام هست.
ما هو الحق فی رفع الاشکال؟ در جواب این اشکال چیزهایی گفتهاند و ما هم یک جواب دیگر برای خود داریم
حکومة القاعده علی الاحکام الاولیه.
قاعدهی لاحرج بر احکام اولیه حاکم است. (اقیموا الصلوة و آتوا الزکات) همهی اینها احکام اولیهاند و قاعدهی لاحرج بر آنها حاکم میباشد.
5. الرفع عزیمة لا رخصة.
این بحث را حضرت امام اضافه کردند و شاید هم در کتابها باشد. هنگامی که ایشان (حضرت امام خمینی) کتاب طهارت را به ما تدریس میفرمودند به این مسئله اشاره کردند که رفع عزیمت است، یعنی اگر کسی به قاعدهی (لاحرج) عمل نکند گناه کرده است. در زمستانی که یخبندان است یخ را شکسته و غسل کند گناه کرده است.
6. حکومة القاعده علی الواجبات والمحرمات.
اما نسبت به مستحبات حکومتی نیست چون مستحبات امر الزامی نیست. میزان در قاعدهی «لاحرج» حرج شخصی است، عکس لاضرر. در (لاضرر) میگویند ضرر نوعی است اما در اینجا مراد از «حرج» حرج شخصی است. چگونه آقایان قاعدهی «لاحرج» را بر شخصی حمل کردهاند اما قاعدهی «لاضرر» را بر نوعی.
فرض کنید یک معاملهای هست که من پنجاه درصد مغبون شدهام. اما آنقدر ثروت دارم که اگر هدیه بدهم برای من اثری ندارد. میگویند میزان شخص نیست، میزان نوع است. نوع مردم این معامله را تحمل نمیکنند. اما در «لاحرج» میگویند شخصی است، فرض کنید زمستانی هست من اگر برای حمام به بیرون بروم مشکلی ندارم، اما زنی که عاجز و ناتوان است نباید برود.
7. العبرة بالحرج، الحرج الشخصی لا النوعی.
8. حکم التعارض بین الدلیلی الحرج والضرر.
اگر ضرر با حرج تعارض پیدا کردند، کدام مقدم است؟
9. تطبیقات القاعدة.
خواندن قاعده بدون تطبیقات ایجاد ملکه نمیکند.
قاعدة نفی الحرج والعسر الشدید والمشقة فی الدین
آقایان میگویند به قاعدهی «لاحرج»، ولی باید عسر را هم اضافه کنیم چون آیهی قرآنی داریم. اساس این قاعده آیهی کریمهی سورهی حج است : «وَجَاهِدُوا فِي اللَّـهِ حَقَّ جِهَادِهِ ۚ هُوَ اجْتَبَاكُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ وَفِي هَـٰذَا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيدًا عَلَيْكُمْ وَتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ ۚفَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَاعْتَصِمُوا بِاللَّـهِ هُوَ مَوْلَاكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَىٰ وَنِعْمَ النَّصِيرُ«[2] یعنی جهاد کامل؛ شاید مقصود از «حَقَّ جِهَادِه» قصد قربت هم باشد. «هُوَ اجْتَبَاكُمْ» خدا شما را برگزیده است، مراد از جعل، جعل تشریعی است نه جعل تکوینی، «مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ» این (ملّة) عطف بیان دین است، اما منصوب است یعنی «اخصّ مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ ».
خب! در اینجا ممکن است که پدر ما ابراهیم نبود و عربهای عدنانی هستند که پدرشان ابراهیم است. عربها دو قسم اند: عربهای قحطانی و عدنانی داریم. قحطانیها که به یعرب بن قحطان میرسند اهل یمن و عدن هستند. اما آنها که در مکه و مدینه هستند عرب عدنانی هستند و عدنان جد شانزدهم پیامبر اکرم و همهی اینها فرزندان اسماعیل هستند و اسماعیل هم پسرابراهیم است و در حقیقت ابراهیم پدر عرب، یعنی ابوالعرب است. در این آیهی مبارکه آمده «مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ» ملّت به معنای شریعت است نه به معنای جمعیت؛ چرا در اینجا «اخصّ مِّلَّةَ أَبِيكُمْ » آمده است. چون سوره مکی است قهراً هنوز اسلام گسترش پیدا نکرده بود، میگوید «مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ» اللهم که بگوییم این (اب) در اینجا (اب) تشریعی است. اگر اب تشریعی باشد ملّت همهی مسلمانان است، چون همهی مسمانان تابع شریعت براهیم هستند. «هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ وَفِي هَـٰذَا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيدًا عَلَيْكُمْ وَتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ».
معنای این آیه چیست؟ پیغمبر شاهد است. «و تکونوا» اگر این خطاب تنها به اهل مکهی موجود درزمان پیامبر باشد که خیلی بعید است. «عَلَيْكُمْ وَتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ» شاهد کیست و مشهود علیه کیست؟ مسلما آیه تنها مربوط به اهل مکه نیست. این شهادت، شهادت بر اعمال است. روز قیامت پیامبر اکرم شهادت خواهد داد «وَتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ» اهل سنت میگویند مراد این است که تمام صحابهی پیغمبر اکرم شهداء علی الناس هستند. امام صادق (علیه السلام) میفرمایند برخی از این افراد شهادتشان بر یک بسته سبزی پذیرفته نمیشود، چگونه میخواهند در روز قیامت شهادت بر ایمان و یا کفر افراد بدهند. ولذا مراد از اینها جمعی هستند (ائمه اهل بیت) افراد برگزیده اینها هستند. والا همهی افراد نمیتوانند شهداء علی الناس باشند. این شهادت، شهادت لفظی نیست بلکه شهادت در اعمال است. اگر بخواهد شهادت در اعمال باشد. این شهادت لفظی نیست بلکه باطنی است؛ قهراً باید این شاهد چشم برزخی داشته باشد و از دل و قلب من آگاه باشد. بنابراین شهداء علی الناس ولو خطاب به جمع است اما مراد جمع خاصی است که بتوانند روز قیامت بگویند این آدم (مؤمن) هذا کافر و هذا فلان. نظیر این آیه در سورهی مبارکهی بقره هست: «وَكَذَٰلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِّتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا»[3]. امام صادق (علیه السلام ) در تفسیر این آیه می فرماید «وَكَذَٰلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا» همه ی مردم را می گوید؟! گاهی بعضی از مردم شهادتش بر یک بستهی سبزی پذیرفته نیست، آنوقت چطور میخواهند در روز قیامت شهادت بدهند و بگویند زید و عمرو مؤمن بودهاند و فلانی ها کافر. پس معلوم میشود که اینها جمع خاصی هستند که شهداء اعمال هستند. «وَكَذَٰلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا» ائمه اهل بیت (علیهم السلام) «لِّتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ» برای اینها شاهد است.
پرسش
بقی هنا سؤال؛ اگر واقعاً مقصود ائمه اهل بیت است پس چرا جمع آورده است «لِّتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ» و حال اینکه جمع خاصی هستند، و حال آنکه دوازده نفر هستند؟
پاسخ
جوابش این است که گاهی اوقات به جمع نسبت میدهند چون در میان اینها افراد نخبه است؛ مانند «وجعلکم ملوکاً» که به بنی اسرائیل میگوید، آیا همهی بنی اسرائیل پادشاه بودند؟ خیر! پادشاهانشان داوود و سلیمان و ... است با اینکه چند نفر از اینها ملوک هستند، قرآن میفرماید «وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيكُمْ إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أَنْبِياءَ وَجَعَلَكُمْ مُلُوكًا وَآتَاكُمْ مَا لَمْ يؤْتِ أَحَدًا مِنَ الْعَالَمِينَ» [4].
به ياد آوريد) هنگامي را که موسي به قوم خود گفت: «اي قوم من! نعمت خدا را بر خود متذکر شويد هنگامي که در ميان شما، پيامبراني قرار داد؛ (و زنجير بندگي و اسارت فرعوني را شکست) و شما را حاکم و صاحب اختيار خود قرار داد؛ و به شما چيزهايي بخشيد که به هيچ يک از جهانيان نداده بود!
آیه هم از این قبیل است. اینکه میفرماید شهدا باشید، خطاب به امت اسلامی است اما به اعتبار اینکه در میان آنها نخبگانی هست. «النَّاسِ ۚفَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَاعْتَصِمُوا بِاللَّـهِ هُوَ مَوْلَاكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَىٰ وَنِعْمَ النَّصِيرُ « پس آیه را معنا کردیم.
بناء عن علی هذا، این شهدا، شهدای اعمال است ولو به همهی امت نسبت داده است، مقصود تمام امت نیست بلکه منظور نخبگان امت است. پس این آیه مصداق موردی که است که اشاره به جمع دارد اما منظور بعضی از امت که نخبگان آن هستند دارد.
تفسیر مفردات القاعده
حرج چیست؟ به سراغ معاجم میرویم. ابن فارسی کتابی به نام المقاییس دارد که کار این کتاب ریشهیابی معانی الفاظ است. ریشه یابی، حاشیهی شرح لمعه در کتاب قضا، در آنجا دارد که میگوید:« للقضا عشرة معان»، اما ابن فارسی می گوید للقضا اصل واحد، کار محکم، و بقیه از قبیل مستعمل فیه هستند نه اینکه معنا هستند. ایشان میگوید حرج یک معنا بیشتر ندارد و آن ضیق است، گاهی به درختانی که به هم پیچیدهاند به خاطر اینکه راه رفتن در میان آنها مشکل است حرج میگویند.
قال ابن فارس: له اصل واحد و هو معظم الباب و الیه مرجع فروعه، و ذلک: تجمع الشیء و ضیقه - جمع بشود و ایجاد ضیق کند – فمنه الحرج و هو مجتمع شجر و یقال فی الجمع حرجات، و من ذلک الحرج: الاثم – به گناه میگویند، در بعضی از روایات میگوییم «لا حرج علیکم، أی لا إثم لکم»، چون در گناه یک نوع ضیق است، در عین حالی که لذت میبرد از درون ناراحت است که قانون شکنی میکند – والحرج: الضیق، قال الله تعالی: «وَمَن يُرِدْ أَن يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقًا حَرَجًا»[5][6]. معلوم می شود حرج به معنای ضیق است.
قال ابن الاثیر: - ابن اثیر کتابی به نام (النهایه) که لغات قرآن و روایات را معنا میکند مانند مجمع البحرین ماست-. حرج، فیه: «حدّثوا عن بنی اسرائیل و لا حرج»: الحرج فی الاصل : الضیق و یقع علی الاثم و الحرام، و قیل: الحرج اضیق الضیق.[7]
از این مستسلمهی اهل کتاب که به ظاهر اسلام آوردند، در باطن همان یهودیان بودند. میگوید پیامبر گفته «حدّثوا عن بنی اسرائیل و لا حرج».
«الحرج اضیق الضیق» مثل اینکه به حرج بدترین ضیقها میگویند، یک عسر داریم و یک حرج داریم، عسر ضیق است و حرج اضیق الضیق است.
و قال الفیروز آبادی: - صاحب کتاب قاموس – الحرج «محرکّة»: المکان الضیّق – جای تنگ -، الکثیر الشجر، -جایی که درختها بپیچد - کالحَرِج کَکَتِف والإثم، کالحِرج بالکسر.[8]
ما این الفاظ را مطالعه کردیم، اگر بقیهی کلمات اهل لغت را بیاوریم تکرار است. معلوم میشود که حرج بر همان ضیق وضع شده است و جنبهی تنگی و ناراحتی دارد. اما آیات کریمه هم بر همین شهادت میدهد. «لَّيْسَ عَلَى الْأَعْمَىٰ حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ»[9] چون اعمی اگر بخواهد برای جهاد برود کار مشکلی است، بر اعرج و مریض هم جهاد حرج است، یعنی بر اینها تکلیف ضیقی نیست، چرا؟ چون در این تکلیف ضیق و مشکل است.
بنا عن علی هذا (ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَج) یعنی برای شما تشریع نکرده حکمی که در آن حرج، سختی و ضیق باشد.
تتمه حدیث «حدّثوا عن بنی اسرائیل و لا حرج»؛ این حدیث را ابو هریره و عبدالله بن عمرو عاص نقل کرده است. ابو هریره شاگرد کعب الاحباب است. اصلاً کعب الاحباب امر ابو هریره را ربوده بود و این کعب الاحبار خیلی از این اسرائیلیات را از طریق ابوهریره وارد اسلام کرده است. اما عبدالله بن عمرو بن عاص هم در جنگ یرموک دو کیسه وجوال کتاب پیدا کرد که همهاش مربوط به بنی اسرائیل بودند. اینها را در میان مسلمانان پخش کرد. اینها این روایت را نقل کردهاند به خاطر اینکه استادشان کعب الاحبار است. اگر کسی به اینها میگفت این روایات چیست؟ میگفتند قال رسول الله: «حدّثوا عن بنی اسرائیل و لا حرج»؛ به قدری این حدیث زننده است قرآن میفرماید که بنی اسرائیل کتابهای خود را تحریف کردهاند. به دست خودشان کتاب نوشتند و به مردم دادند تا پول به دست آورند. جایی که قرآن علمای بنی اسرائیل را اینطور تعریف میکند «حدّثوا عن بنی اسرائیل و لا حرج»؛ تاریخچهی نگارش حدیث را اگر کسی مطالعه کند خیلی از این مستسلمهی اهل کتاب در وارد کردن اسرائلیات، مسیحیات، مجوسیات خیلی دست داشتند ولذا برخی از صحابه این را نپذیرفتند. مثلاً ابن عباس میگوید شما چطور از اینها نقل روایت میکنید، کتاب شما اکمل الکتب است، اکمل الکتب را رها کرده و از اینها نقل میکنید. بعد میگوید مگر قرآن نگفته است (کتبوا کتاباً بایدیهم لیشتروا)؛ «فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَـٰذَامِنْعِندِاللَّـهِلِيَشْتَرُوابِهِثَمَنًاقَلِيلًا ۖ فَوَيْلٌ لَّهُم مِّمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَوَيْلٌ لَّهُم مِّمَّا يَكْسِبُونَ»[10] اینها کارشان این است. بنابراین این حدیثی که جناب ابن اثیر در نهایه آورده است این کتاب از نظر ما قبول نیست.
(لا حرج) یعنی (لا ضیق) در تشریع اسلامی ضیق نیست. هر کجا حرج را ببینیم در آنجا کلمه ی ضیق هست.
کلمه ی عسر
ظاهراً عسر با حرج مساوی است. قرآن هم میفرماید « يُرِيدُ اللَّـهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلَا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ»[11] ؛ عسر هم تقریباً با ضیق یکسان است و اگر هم فرقی داشته باشد این است که حرج بیشتر است اما عسر کمتر است.
هذا کله حول الحرج، بقی الکلام حول العسر، لأنّ الفقهاء یعطفون احدهما علی الآخر، و العسر، لا أظنّ أنّه بحاجة الی تفسیر لأنّه ضد الیسر، و مع ذلک نذکر کلمات اللغویین.
قال ابن فارس: العسر یدل علی صعوبة و شدّة، نقیض الیسر.[12]
قال ابن الأثیر: سمیت غزوة التبوک –سال نهم هجرت، خرماها رسیده بود، پیامبر اکرم فرمود که باید به تبوک که صد فرسخ با مدینه فاصله دارد برای جهاد بروید، عرض کردند یابن رسول الله الآن موقع درو کردن میوهها و گندم است. ناچار پیغمبر راه افتادند و سی هزار نفر زیر لوای پیغمبر راههای سختی که مدینه را به شام متصل میکند رفتند ولذا خیلی به زحمت افتادند، لذا به این ارتش جیش العسرة گفتند یعنی ارتشی که با سختی همراه بود. – جیش العسرة لأنّ الناس ندبوا الی الغزو فی شدّة القیظ و کان وقت ایناع الثمرة و طیب الظُّلال، فعسر ذلک علیهم و شقّ، و العسر ضد الیسر و هو الضیق والشدّة و الصعوبة.[13]
و قال الفیروز آبادی: العسر: ضد الیسر، و العسری ضد المیسرة، یقال: تعاسر و استعسر: اشتدّ والتوی.[14]
نتیجه
فتلخص من ذلک أنّ العسر والحرج متقاربا المفهوم، اذ فی العسر ضیق کما أنّ فی الیسر سعة.
تا اینجا بحث اول که مفردات بود تمام کردیم.