< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله سبحانی

قواعد فقهیه

94/01/23

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: قاعدة الجبّ
بحث ما در باره قاعده جبّ است، در قاعده جب، اولین بار مصدر این باب را خواندیم اما یک روایت ماند و آن روایت در باره این است که مردی پیش عمر بن خطاب آمد و گفت این زنی که من دارم،او را یکبار در دوران جاهلیت طلاق داده‌ام، دوبار هم در دوران اسلام، حاصل اینکه من او را سه بار طلاق داده‌ام که بخشی از آن در دوران جاهلیت و بخشی در دوران اسلام بوده است، آیا این زن برای من حرام مؤبد می‌شود یا نه؟
عمر گفت همین جا باش و تکان نخور تا علی بن ابی طالب ع بیاید، امیر المؤمنین ع آمد، عمر رو به آن مرد کرد و گفت سر گذشت خود را به علی ع بگو، او هم سر گذشت خود را به حضرت علی ع گفت، حضرت فرمود طلاق هایی که در دوران جاهلیت دادی، هیچ گونه اثر ندارد و کأن لم یکن است، فقط طلاقی که در دوران اسلام دادی نافذ است. چرا؟ الإسلام یجب ما قبله، کأنّه طلاق های قبل از اسلام لا طلاق است:
فقد روی العلامة المجلسی عن المناقب لابن شهرآشوب قال: « جَاءَ رَجُلٌ إِلَى عُمَرَ فَقَالَ إِنِّي طَلَّقْتُ امْرَأَتِي فِي الشِّرْكِ تَطْلِيقَةً وَ فِي الْإِسْلَامِ تَطْلِيقَتَيْنِ فَمَا تَرَى فَسَكَتَ عُمَرُ فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ مَا تَقُولُ قَالَ كَمَا أَنْتَ – عمر گفت فعلاً به همین حالت بمان تا اینکه علی بن ابی طالب بیاید- حَتَّى يَجِي‌ءَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ فَجَاءَ عَلِيٌّ ع فَقَالَ قُصَّ عَلَيْهِ قِصَّتَكَ فَقَصَّ عَلَيْهِ الْقِصَّةَ فَقَالَ عَلِيٌّ ع هَدَمَ الْإِسْلَامُ مَا كَانَ قَبْلَهُ هِيَ عِنْدَكَ عَلَى وَاحِدَةٍ»[1].
الجهة الثانیة: تفسیر مفردات القاعدة
بحث ما در جهت اول تمام شد،‌جهت اول در باره مصادر قاعده بود، جهت دوم در باره مفردات قاعده است، این قاعده را از نظر مفردات معنی می‌کنیم این قاعده از سه کلمه تشکیل یافته است:
1؛ کلمه اسلام.2؛ یجبّ. 3؛ ما قبله.
ما باید در مرحله نخست هر سه کلمه را معنی کنیم، در کلمه « الإسلام» دو احتمال وجود دارد که یکی از آنها قطعاً درست نیست، احتمال اول این است که بگوییم مراد کسی است که به زبان ایمان بیاورد اما قلباً ایمان نیاورد، به چنین کسانی منافق می‌گویند، چون منافقین کسانی بودند که زباناً مومن بودند اما قلباً مومن نبودند «قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ»[2].
قطعاً این معنا مراد نیست، الإسلام، یعنی کسی که ظاهراً مسلمان باشد، واقعاً هم ممکن است مسلمان باشد و ممکن است واقعاً مسلمان نباشد و ما کار به واقع نداریم، کسانی که در جرگه اسلام است ما کار به باطن شان نداریم،‌نه اینکه علم به عدم داریم بلکه عدم العلم است، مراد از اسلام، این معنی و این احتمال است، اینکه می‌گوید: « الإسلام یجبّ ما قبله» مراد چنین اسلامی است، یعنی آنکه در ظاهر محکوم به اسلام است، باطن را فقط خدا می‌داند که آیا مومن است یا مومن نیست، چه بسا ممکن است مومن باشد و چه بسا مومن نباشد خرج المنافق، چون نسبت به منافق علم به عدم داریم.
«المسلم أخ المسلم» معنایش این است که هر کس که در جرگه و جانب مسلمان است برادر کسی است که او هم در جانب اسلام است، واقع را خدا می‌داند، اسامة بن زید مردی را در بیان کشت، چرا کشت؟ چون سلاح خوبی داشت، پیامبر اکرم وقتی شنید خیلی ناراحت شد و به اسامه اعتراض کرد، اسامه عرض کرد یا رسول الله! از ترس شهادتین را به زبان جاری کرد، حضرت فرمود ما مأمور نیستیم ک دل های مردم را پاره کنیم و ببیینیم در باطن هم ایمان دارد یا نه؟ این نازل شد: « يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَتَبَينُوا وَلَا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَى إِلَيكُمُ السَّلَامَ لَسْتَ مُؤْمِنًا تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا فَعِنْدَ اللَّهِ مَغَانِمُ كَثِيرَةٌ كَذَلِكَ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيكُمْ فَتَبَينُوا إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا »[3].
اي کساني که ايمان آورده‌ايد! هنگامي که در راه خدا گام مي‌زنيد (و به سفري براي جهاد مي‌رويد)، تحقيق کنيد! و بخاطر اينکه سرمايه ناپايدار دنيا (و غنايمي) به دست آوريد، به کسي که اظهار صلح و اسلام مي‌کند نگوييد: «مسلمان نيستي» زيرا غنيمتهاي فراواني (براي شما) نزد خداست. شما قبلا چنين بوديد؛ و خداوند بر شما منت نهاد (و هدايت شديد). پس، (بشکرانه اين نعمت بزرگ،) تحقيق کنيد! خداوند به آنچه انجام مي‌دهيد آگاه است.
بنابراین، اسلام در این موراد به معنای منافق نیست، اسلام، یعنی کسی که مامور است باید مسلمان باشد، اما باطن افراد را جز خدا کسی دیگری نمی‌داند.
الجهة الثانیة: تفسیر مفردات القاعدة
القاعدة مؤلفة من کلمات ثلاث:
1: الإسلام. 2: یجبّ. 3: ما قبله.
أما اللفظ الأول فأرید بالإسلام من اعتنق الإسلام فی الظاهر و تشهدّ بالشهادتین، من دون أن یعلم أنّ اسلامه مبنی علی إیمانه و اعتقاده بهما أو لا.
نعم خرج المنافق فإنّه و إن اعتنق الإسلام لفظاً لکن القرائن القطعیة تدلّ علی کذب اعتناقه و أنه یقول ما لم یؤمن به.
و بعبارة أُخری: لیس الإسلام فی الحدیث فی مقابل الإیمان، بأن یسلم لفظاً و لم یؤمن قلباً کما هو الحال فی مورد الاعراب الذین قالوا آمنّا و لم یدخل الإیمان فی قلوبهم و لذلک أمروا أن یقولوا أسلمنا.
بل المراد من أظهر الشهادتین و اعترف بهما سواء عُلم أنّه أظهرهما عن اعتقاد و إیمان أم لم یعلم، بحیث یکفی عدم العلم ظاهراً بمخالفة اقراره مع ضمیره خرج قسم المنافق الذی عُلم فیه عدم المطابقة.
و أما اللفظة الثانیة أعنی الجبّ، و هو بمعنی القطع.
کلمه‌ »جبّ» به معنای قطع است، کسانی که آلت شان را قطع ‌کرده‌اند، به آنان می‌گویند: مجبوب، پیغمبر اکرم ص در اینجا کلمه جب را به کار برده غرابت، و معنایش این است که اصلاً رابطه اسلام و گذشته شده و کأنّ می‌گوید این آدم، غیر از آن آدم پیشین است فلذا نباید حساب این آدم را قبل از زمان اسلام آوردنش با زمان اسلام آوردنش یکی بدانید.
قال الطریحی: الجب (بالفتح): القطع، یقال: جببته أی قطعته، و منه: خصیٌّ مجبوب أی مقطوع.
جزری کتابی دارد بنام النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، این کتاب عیناً مثل مجمع البحرین ماست، ایشان این روایت را نقل کرده، منتها در آن بی جهت تصرف کرده چون توبه را هم به آن عطف کرده و حال آنکه توبه به این مسأله ارتباطی ندارد.
جاء فی النهایة لابن الأثیر: فی ذکر الحدیث: (( إنّ الإسلام یجب ما قبله و التوبة تجب ما قبلها)) أی یقطعان و یمحوان ما کان قبلهما من الکفر و المعاصی و الذنوب»[4]. و لکن الجزری انفرد فی عطف التوبة علی الإسلام، فإنّ قاعدة الجبّ غیر قاعدة التوبة.
کلمه سوم که نیاز به توضیح دارد، عبارت است از:«ما قبله» ضمیر «ما قبله» به اسلام بر می‌گردد، ما قبل اسلام کدام است؟ کفر است، قطع می‌کند مسلمان را از ما قبلش که کفر باشد، کأنّه هیچ رابطه‌ای بینن این دو مرحله نیست.
و أما اللفظة الثالثة، أعنی(( ما قبله)) فقد أُرید بها الکفر.
الجهة الثالثه: فی مفاد القاعدة
این قاعده را باید به گونه‌ای معنا کرد که از آن سوء استفاده نشود، ما از دو نظر در این معنی دقت می‌ کنیم اولاً این حدیث سه ویژگی دارد و اگر ما این سه ویژگی را در نظر بگیرم، معنای حدیث روشن می‌شود، من این ویژگی‌ها را بیان می‌کنم تا معنای حدیث روشن بشود.
نخستین ویژگی این حدیث این است که این حدیث، حدیث امتنان است و می‌خواهد بر کافری که به اسلام گرایش پیدا کرده یک منتی بگذارد،همان گونه که حدیث «رفع عن أمتی تسعة» برای امتنان است،‌این ‌حدیث نیز برای امتنان می‌باشد.‌ چرا؟ می‌ گوید وقتی که مسلمان شدی، ‌دیگر آن احکام قبلی که بر یک مسلمان است بر تو نیست، آن احکامی که اسلام می‌آورد، آن احکام قطع می‌شود.
به بیان دیگر ما دو گونه حکم داریم، یک حکمی داریم که اسلام می‌آورد، یک حکمی داریم که عقل و عقلا می‌آورد، احکامی که اسلام می‌آورد این است که: «إذا أسلم یجب علیه الصلاة، یجب علیه الزکوة، یجب علیه الصوم و سائر الواجبات» یعنی هر اثری که اثر مستقیم اسلام بما هو اسلام است، چنین اثری قطع می‌شود.
اما یک آثاری داریم که اثر اسلام نیست،‌یعنی مسلمان و کافر در آن یکسان است. چطور؟ از جناب بقال نسیه خریده، حالا بدهکار بقال است،اگر این آدم بگوید پس باید مسلمان بشویم تا بدهکاری ما از بین برود، بدهکاری ارتباطی به اسلام ندارد، آدم بدهکار باید طلب مردم را بدهد خواه مسلمان باشد خواه کافر، بنابراین،‌این حدیث،‌حدیث، حدیث امتنان است و باید ما دایره امتنان را روشن کنیم، هر حکمی که زاییده اسلام است، آن حکم نسبت به قبلش قطع می‌شود، اما چیزهایی که اصلاً ارتباطی به اسلام ندارد مثل اینکه آدمی را کشته که محقون الدم بوده نه مهدور الدم، مثل اینکه کتابی، کتابی دیگر را کشته، باید دیه‌اش بپردازد، غایة ما فی الباب اسلام می‌گوید:« لا یقتل المسلم فی مقابل الکافر»
ویژگی دوم اینکه پیامبر اکرم این حدیث را به امر الهی فرموده برای اینکه چراغ سبز باشد تا کافران وارد جرگه اسلام بشوند.
یظهر مفاد القاعدة بامعان النظر فی أمرین:
الأول: أنّ قاعدة الجبّ قاعدة امتنانیة کقاعدتی لاضرر، و لا حرج، فهذه القواعد تُعدّ محددة للاحکام الأولیة و أنّها شرّعت فی غیر موارد الحرج و الضرر و فی حقّ الکافر إذ أسلم، فلیس رفع الفرائض عن الکافر من باب التخصیص فی الأدلّة الأولیة، بل الکافر ما دام کافراً، تجب علیه الفرائض الدینیة و لکنّها إذا أسلم یسقط عنه قضاء تلک الفرائض، و إذا کانت قاعدة امتنانیة یجب أن تکون علی نحو لا یورث ضرراً للآخر، و لذلک لو استقرض الکافر شیئاً من المسلم أو الکتابی الذی یعیش فی ظل الإسلام فإسلام الکافر لا یسبب سقوط وجوب اداء القرض لأنّه خلاف الإمتنان.
الثانی: أنّ دلیل قاعدة الجبّ دلیل ترغیبی للکافر لیدخل فی حظیرة الإسلام، إذ لا شک أنّ فی الإسلام عقوبات و مؤاخذات بالنسبة إلی قسم من المعاصی و الجرائم، فالکافر یخاف إن أسلم بأن یحکم علیه بتلک العقوبات و المؤاخذات، فلأجل رفع هذا الخوف یقول:« الإسلام یجبّ ما قبله».
الثالث: لا شکّ أنّ الکفار محکومون بالفروع کما أنّهم محکومون بالأُصول، علی ما هو المشهور، فالأحکام الثابتة علی الکافر لأجل الإسلام تکون مرفوعة بعد ما یسلم، و أمّا الاحکام الثابتة له – لا من جهة الإسلام – بل من جهة کونه محکوماً بها حسب دینه أو حسب اتفاق العقلاء علیه، فهی غیر مرفوعة عنه.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo