< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله سبحانی

94/07/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: قاعدة التقیة

یکی از قواعدی که عمومات اطلاقات را محدود می‌کند و می گوید این عمومات در جایی است که ضرر به مال، جان و ناموس شما نباشد، اما اگر ضرری به مال، جان یا ناموس شما متوجه شد، شرع مقدس یک چنین عملی را از شما نخواسته، بنابراین، ادله تقیه همان حالت «لا ضرر» را دارد، همان حالت لا حرج را دارد و نیز حالت «الإسلام یجبّ ما قبله» را دارد.

باید توجه داشت که این بحث برای ما یک بحث مهمی است خصوصاً که در فقه امامی مسأله تقیه مطرح است اما در کتب اهل سنت مسأله ‌ای بنام تقیه مطرح نیست، اگر کسی کتب اهل سنت را ملاحظه بفرماید‌، مانند شافعی ها، حنبلی‌ها و شافعی ها، آنان هرگز کتابی بنام تقیه ندارند. چرا؟ چون مورد ابتلای شان نبوده است، اما در کتب شیعه مسلماً چنین بابی هست ، چرا؟ چون شیعه مبتلا به تقیه بوده‌اند.

البته اهل سنت در تفسیر شان مسأله تقیه را بحث می‌ کنند یا وقتی به بعضی از مسائل مانند داستان عمار و امثالش می‌رسند،‌بحث می‌ کنند اما در کتاب های فقهی،‌ بحثی را بنام تقیه ندارند، چون مورد ابتلای شان نبوده، از این جهت هر موقع به کتاب‌های شان وارد می‌شوند،‌به شیعه اعتراض می‌ کنند و این را یکنوع شکاف و عیبی در فقه شیعه می‌ دانند.

و گاهی خیال می‌کنند که تقیه یکنوع نفاق است که شیعه دارند، از نظر آنها کسانی که تقیه می‌کنند منافق شمرده‌ می‌شوند، تقیه را با نفاق همسان تصور کرده‌اند، اگر بخواهند به کسی طعن بزنند، می‌گویند فلانی قائل به تقیه است و کأنّه تقیه یکنوع جرمی است که قابل بخشش نیست. مثلاً حضرت موسی بن جعفر ع به علی بن یقطین دستور داد که مثل اهل سنت وضو بگیرد، علی بن یقطین متقی است، هارون الرشید هم متقی منه است،‌ وضو هم مورد تقیه است.

مورد تقیه کجاست؟

مورد تقیه عقاید است و احکام، از نظر عقاید، ممکن است از کسی سؤال کنند که نظر شما در باره فلانی چیست؟ مورد تقیه گاهی عقاید است و گاهی احکام.

آیا تقیه در امت های پیشین هم بوده؟

ما معتقدیم که تقیه در امت‌های پیشن هم بوده، ‌بهترین دلیلش مؤمن آل فرعون است، مثلاً در سوره غافر که اسم دیگرش سوره مؤمن است، داستان مؤمن آل فروعون آمده، مؤمن آل فرعون، دائی فرعون است، اما تقیه می‌کند و جان موسی را از مرگ نجات می‌دهد : « وَقَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يكْتُمُ إِيمَانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ يقُولَ رَبِّي اللَّهُ »[1] .

و مرد مؤمني از آل فرعون که ايمان خود را پنهان مي‌داشت گفت: «آيا مي‌خواهيد مردي را بکشيد بخاطر اينکه مي‌گويد: پروردگار من «الله» است.

معلوم می‌شود که تقیه یک مسأله فطری بوده نه یک مسأله من درآوردی، تنها مربوط به شیعه نیست بلکه در امم سابقه نیز بوده، و اتفاقاً خلاق متعال او را توصیف می‌کند.

تحظی - یعنی کسب می‌کند،‌تحظی به معنای کسب کردن است- مسألة تقیة فی الفقة الإمامی بأهمیة بالغة، فهی من المفاهیم الإسلامیة السامیة، و قد وردت فی الذکر الحکیم فی غیر واحدة من الآیات، و رکّزت علیها السنّة النبویة، و أکّد علیها أئمة أهل البیت(ع)، و ذلک لخصائص إیجابیة (فواید مثبت دارد) تکمن فیها – أی یجود فیها-، و لا نسجامها مع حکم العقل و روح الإسلام، و مرونة (نرمی و انعطاف نشان دادن ( الشریعة المقدّسة، و ضروریات العمل الإسلامی.

غیر أنّها وقعت غرضا للمخالفین فزعموا أنّها ثغرة فی الفقه الشیعی، و لذلک قام سیدنا الأستاذ الإمام الخمینی(قدس سره) فی سالف الزمان بإلقاء محاضرات فی الموضوع دوّنتها یومذاک فی صحائف مازالت بیدی، و لم أتفرّغ لتبییضها (من موفق به پاک نویسی و نشرآنها نشدم- نشرها کسائر ما نشرت من محاصضراته، فیما مضی.

و فی هذه الأیام اشتد الهجوم العنیف علی الشیعة و عقائدهم و علی الخصوص التقیة، فلهذا رأیت من الواجب دراسة الموضوع مستعیناً بما ذکره سیدنا الأستاذ(ره) فی محاضراته، مضیفاً إلیه ما یجب ذکره فی هذه الإأیام جواباً عن التهم التی تلصق بالفقه الإمامی، و إن کنت کتبت شیئاً فی هذا فی سالف الأیام رداً علی تلک الشبهات، و الله المستعان.

و الغایة من التقیة هو دفع الضرر عن طریق إخفاء العقیدة أو مما شاة الظالم، و سیوافیک الفرق بینها و بین النفاق، و أنّ القرآن دعا إلیها و فی الوقت نفسه نهی عن النفاق.

إنّ التقیة – خوفاً من المخالف الغاشم – أمر فطری تأمر به فطرة الإنسان عندما یری أنّ المخالف قد صادر عامة الحریات فلم یبق له محیص فی حفظ نفسه و عرضه و ماله إلّا المماشاة مع المخالف علی نحو لولا الخوف من المخالف، لما أخفی عقیدته و لا سایره مع العمل.

تقیه سلاح انسان ضعیف است در برابر انسان قوی و ظالم.

و فی الحقیقة أنّ التقیة سلاح الضعیف أمام القوی الذی لا یرحم مخالفه إلّا باتّباعه و هو مجهّز بکلّ و سائل القوة و البطش و الظلم، و لا یملک الضعیف سلاحاً إلّا التقیة.

عرض کردیم که تقیه در میان امت‌های پیشین هم بوده، چنانچه‌ آیه‌اش را خواندیم،‌مانند: : « وَقَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يكْتُمُ إِيمَانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ يقُولَ رَبِّي اللَّهُ ».

علاوه براین،‌ خود علمای اهل سنت هم در مواردی تقیه کرده‌اند، در زمان حکومت مأمون الرشید در واقع ستاره معتزله درخشید، معتزله قائل است که قرآن مخلوق است، در مقابل معتزله اهل حدیث قرار دارند که می‌گویند القرآن غیر مخلوق، بدبخت ها توجه ندارند که غیر مخلوق معنایش چیست؟ اگر بگوییم غیر مخلوق بگوییم معنایش این است که ساخته نیست، یعنی ساخته بشر نیست، این حرف خوبی است و همه این را می‌گوییم، اما اگر غرض شان این باشد که قرآن مخلوق خدا نیست، این خودش شرک است، نصارا به سه قدیم قائلند، خدای پدر، خدای پسر، خدای روح القدس،‌اگر ما بخواهیم بگوییم قرآن قدیم است، باید به صد ها قدیم قائل بشویم، هر کلمه و هر جمله‌اش قدیم می‌شود، هر چه به آنها تذکر بدهیم که این حرف درست نیست، می‌گویند احمد بن حنبل گفته:« القرآن قدیم غیر مخلوق» و هر کس بگوید قرآن مخلوق است، کافر شده است، مأمون تابع متعزله بود، معتزله قرآن را مخلوق می‌دانند، یعنی مخلوق خدا، نه مخلوق به معنای «إن هذا إلا مختلق»، چون اگر کسی بگوید قرآن مخلوق است یعنی مختلق است، و پیغمبر آن را ساخته است، ‌این کفر است، ایشان (مامون) در مسیر جنگ با رومیان بود،‌ نامه به شهربانی بغداد نوشت و گفت که علمای محدث را جمع کن و از آنها اقرار بگیر که قرآن مخلوق است، رئیس شرطه بغداد علمای حدیث را که تابع احمد بن حنبل بود جمع کرد و خود احمد هم در میان آنها بود همه را جمع کرد، گفت دستور حاکم است که همه شما قائل بشوید که:« أنّ القرآن مخلوق»، و الا زندان است و شکنجه، قریب بیست نفر آنها امضا کردند که:« القرآن مخلوق» و آزاد شدند، فقط احمد حنبل و دو نفر دیگر امضا نکردند و زندانی شدند.

و التاریخ بین أیدینا یحدّثنا بوضوح عن لجوء عدد من کبار المسلمین إلی التقیة فی ظروف عصیبة أو شکت أن تقضی علیهم و علی ما یملکون، و خیر مثال علی ذلک ما أورده الطبری عن محاولة المأمون دفع وجوه القضاة و المحدّثین فی زمانه إلی الإقرار بخلق القرآن قسراً حتی و إن استلزم ذلک قتل الجمیع من دون رحمة، و لمّا أبصر أُولئک المحدّثون حدّ السیف مشهّراً عمدوا إلی مصانعة المأمون فی دعواه و أسرّوا معتقدهم فی صدورهم، و لمّا عوتبوا علی ما ذهبوا إلیه من موافقة المأمون برّرواعمالهم بعمل عمّار بن یاسر حین أُکره علی الشرک و قلبه مطمئن بالإیمان.[2] .

و القصّة صریحة فی جواز اللجوء إلی التقیة التی دأب البعض علی التشنیع فیها علی الشیعة، و کأنّهم هم الذین ابتدعوها من بنات أفکارهم دون أن تکون لها قواعد و أُصول إسلامیة ثابتة و معلومة.

بنابراین، خیال نشود که فقط شیعه معتقد به تقیه است، بلکه در امم پیشین بوده و در امت اسلامی هم بوده، در میان اصحاب احمد بن حنبل هم بوده، بله! بیش از همه شیعه مبتلا به تقیه بوده و هست، طوائف دیگر کمتر مبتلا به تقیه هستند، اما شیعه بیش از همه دچار تقیه بوده، چرا؟ چون آزادی ها را سلب کرده بودند، شما نگاه کنید ابن سکین از اعلام ادب است و از شاگردان امام جواد ع است، کتابی دارد بنام اسلام المنطق، متوکل او را استخدام کرد که به دو فرزند او درس بدهد و ایشان هم قبول کرد، یک روز متوکل به او گفت آیا این دو بچه من در نزد تو محبوب تر است یا جناب حسن و حسین ع فرزندان علی ع؟ او ازاین گفته متوکل، سخت عصبانی و ناراحت شد و گفت این چه حرفی است که می‌زنی،‌این دو بچه تو در نزد من کمتر از قنبر غلام علی ع است، از این گفته ابن سکین، متوکل بسیار خشمگین شد و لذا دستور داد که زبان ابن سکّین را از پشت سرش بیرون بیاورند، از این نظر شیعه مبتلا به تقیه است، ‌البته حقش بود که تقیه کند، اما تقیه نکرد و حتماً‌ عند الله مأجور است،.

بنابراین،‌اگر ما تقیه را بحث می‌کنیم چون بیشتر مورد ابتلای ماست، ابن نوح مفتی ترکیه، ،یعنی در زمان سلطان صلیب، در سال نهصد و‌اندی ، ابن نوح مفتی ترکیه است، یعنی قسطنطنیه آن زمان، فتوا به کفر شیعه داد، چهل هزار نفر را در یوم واحد در قسطنطنیه کشتند، از آنجا که بیشتر مبتلا به تقیه بوده، از این رو فقهای شیعه ناچار شده‌اند که بابی را در کتب فقهی خود بنام تقیه باز کنند ولذا در وسائل الشیعه،‌بابی بنام تقیه داریم..

الشیعة أکثر ابتلاء بالتقیة

إنّ الشیعة عامة و الإمامیة خاصة أکثر الناس ابتلاءً بالتقیة، و ذلک لأنّ الحکومات الغاشمة من الأمویین إلی العباسیین ثم العثمانیین، یرون مذهب الشیعة خطراً علی مناهجهم، فکانوا یُحرّضون الناس علی الشیعة و علی قتلهم و التنکیل بهم، و لهذه الظروف القاسیة لم یکن للشیعة مفرّ إلّا اللجوء إلی التقیة، أو رفع الید عن المبادئ التی آمنوا بها و التی هی عندهم أغنی من النفس و المال.

«هذا هو ابن السکیت أحد أعلام الأدب فی زمن المتوکل، و قد اختاره معلّماً لولدیه فسأله یوماً: أیّهما أحبُّ إلیک ابنای هذان أم الحسن و الحسین(ع)؟ قال ابن السکیت: و الله إنّ قنبراً خادم علی(ع) خیر منک و من ابنیک. فقال المتوکل: سلّوا لسانه من قفاه، ففعلوا ذلک به فمات، و ذلک فی لیلة الاثنین لخمس خلون من رجب سنة أربع و أربعین و مائتین، و قیل ثلاث و أربعین، و کان عمره ثمانیاً و خمسین سنة، و لما مات سیَّر المتوکل لولده یوسف عشرة آلاف درهم و قال: هذه دیة و الدک» [3] .

 


[2] تاریخ الطبری، ج7، ص197- 206.
[3] وفیات الأعیان لابن خلکان: 3/33؛ سیر أعلام النبلاء للذهبی: 12/16.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo