درس خارج فقه آیت الله سبحانی
94/07/12
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: أدلة قاعدة التقیة
با آیاتی بر جواز تقیه یا وجوب تقیه استدلال شد، آیه اول، آیهای مربوط به عمار بود، آیه دوم هم راجع به ولایت کفار بود، آیه سوم مربوط به اصحاب کهف بود، آیه چهارم هم مربوط به مؤمن آل فرعون است، مؤمن آل فرعون ظاهراً دائی فرعون بوده، در هر صورت یک بستگی نزدیکی داشته که توانسته در قصر فرعون بماند و کسی هم از واقعه او آگاه نشود، چون این جزء مغروقین نیست، و تا آخر هم بوده، معلوم میشود که این فرد با فرعون با کمال تقیه زندگی کرده، ولذا قرآن از ایشان تعبیر میآورد و میفرماید:
« وَقَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يكْتُمُ إِيمَانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ يقُولَ رَبِّي اللَّهُ وَقَدْ جَاءَكُمْ بِالْبَينَاتِ مِنْ رَبِّكُمْ وَإِنْ يكُ كَاذِبًا فَعَلَيهِ كَذِبُهُ وَإِنْ يكُ صَادِقًا يصِبْكُمْ بَعْضُ الَّذِي يعِدُكُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا يهْدِي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّابٌ»[1].
مرد مؤمني از آل فرعون که ايمان خود را پنهان ميداشت گفت: «آيا ميخواهيد مردي را بکشيد بخاطر اينکه ميگويد: پروردگار من «الله» است، در حالي که دلايل روشني از سوي پروردگارتان براي شما آورده است؟! اگر دروغگو باشد، دروغش دامن خودش را خواهد گرفت؛ و اگر راستگو باشد، (لااقل) بعضي از عذابهايي را که وعده ميدهد به شما خواهد رسيد؛ خداوند کسي را که اسرافکار و بسيار دروغگوست هدايت نميکند.
مؤمن آل فرعون در سایه تقیهای که میکرد کارهای را انجام داد، بعد از آنکه حضرت موسی یک نفر فرعونی را کشت، آنها شناختند که این کار، کار حضرت موسی است ولذا تصمیم گرفتند کار موسی را تمام کنند، این مرد هم در دایره است، بعد از آنکه تصمیم آنها تمام شد، معلوم میشود که فرعون بالای شهر زندگی می کرده و بقیه هم پایین شهر، یک مرتبه این مرد (مؤمن آل فرعون) به یک بهانهای پایین میآید و موسی را میبیند، اولاً در آن مجلس اعتراض میکند و میگوید:
« أَتَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ يقُولَ رَبِّي اللَّهُ وَقَدْ جَاءَكُمْ بِالْبَينَاتِ مِنْ رَبِّكُمْ وَإِنْ يكُ كَاذِبًا فَعَلَيهِ كَذِبُهُ وَإِنْ يكُ صَادِقًا يصِبْكُمْ بَعْضُ الَّذِي يعِدُكُمْ» اگر دروغ بگوید ضررش را خودش میبیند، اگر راست بگوید ممکن است ما گرفتار بشویم، معنای تقیه همین است که یکطرفه حرف نمیزند، بلکه دو پهلو سخن میگوید و حرف میزند، خلاصه ایشان (مؤمن آل فرعون) در عین حال در آنجا این مسأله را مطرح میکند، بعد هنگامی که به شهر میآید، موسی را از جریان مطلع میکند، بعداً به شهر میآید.
« وَجَاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ يسْعَى قَالَ يا مُوسَى إِنَّ الْمَلَأَ يأْتَمِرُونَ بِكَ لِيقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ »[2].
(در اين هنگام) مردي با سرعت از دورترين نقطه شهر [= مرکز فرعونيان] آمد و گفت: «اي موسي! اين جمعيت براي کشتن تو به مشورت نشستهاند؛ فورا از شهر خارج شو، که من از خيرخواهان توام!
تمام بحث ما این است که معلوم میشود در شرائع پیشین یا در میان عقلا مسأله تقیه بوده و قرآن هم به عنوان مدح آن را ذکر میکند و میفرماید: « وَقَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يكْتُمُ إِيمَانَهُ »، اما در عین حال خدا خبر میدهد که هرگز این مرد گرفتار نشد: «فَوَقَاهُ اللَّهُ سَيئَاتِ مَا مَكَرُوا وَحَاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذَابِ »[3].
خداوند او را از نقشههاي سوء آنها نگه داشت، و عذاب شديد بر آل فرعون وارد شد!
معلوم میشود که این مرد جزء مغروقین نیست و بعد از این قضیه کنار فرعون نیامده است، یعنی هنگامی که فرعون حرکت کرد تا موسی را دستگیر کند، ایشان همراه آنها نیامده ولذا زنده مانده است.
الآیة الرابعة:
و قال سبحانه: « وَقَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يكْتُمُ إِيمَانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ يقُولَ رَبِّي اللَّهُ وَقَدْ جَاءَكُمْ بِالْبَينَاتِ مِنْ رَبِّكُمْ وَإِنْ يكُ كَاذِبًا فَعَلَيهِ كَذِبُهُ وَإِنْ يكُ صَادِقًا يصِبْكُمْ بَعْضُ الَّذِي يعِدُكُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا يهْدِي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّابٌ» از این آیه استفاده ادبی هم میکنیم و آن اینکه کلمه «وعد» همیشه در خیر استعمال نمیشود، بلکه گاهی در شر نیز به کار میرود، چون در این آیه مبارک کلمه »يعِدُكُمْ» آمده است.
کانت عاقبة أمره کما قال سبحانه: «فَوَقَاهُ اللَّهُ سَيئَاتِ مَا مَكَرُوا وَحَاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذَابِ ».
و هذا بعد ما بعث موسی للرسالة
و ما کان ذلک إلّا لأنّه بتقیته استطاع أن ینجی نبیّ الله من القتل: « وَجَاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ يسْعَى قَالَ يا مُوسَى إِنَّ الْمَلَأَ يأْتَمِرُونَ بِكَ لِيقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ ».
و هذه الآیات تدلّ علی جواز التقیة لإنقاذ المؤمن من شرّ عدوه الکافر.
التقیة بمعنی التوریة
ما عرض کردیم که تقیه این است که انسان عقیده خود را کتمان کند و تظاهر به عقیده طرف نماید یا اینکه عمل خود را کتمان کند و آن را طبق عقیده طرف بیاورد، به این میگویند: تقیه.
ولی در روایات ما تقیه یک معنی دومی هم دارد، یعنی تقیه اصطلاحی نیست و آن معنای دوم عبارت است از توریه، ائمه اهل بیت ع در مورد «توریه»، کلمه تقیه به کار بردهاند، مثلاً حضرت یوسف به مامورین خود دستور داد که ظرف ملک را در بار برادرم بنیامین بگذارید و آنها نیز این کار را کردند، بعداً به آنها طبق دستوری که حضرت یوسف داده بود فریاد زدند که: « فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهَازِهِمْ جَعَلَ السِّقَايةَ فِي رَحْلِ أَخِيهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ»[4].
و هنگامي که (مأمور يوسف) بارهاي آنها را بست، ظرف آبخوري پادشاه را در بار برادرش گذاشت؛ سپس کسي صدا زد؛ «اي اهل قافله، شما دزد هستيد!»
مراد این بود که شما یوسف را از پدر دزدید و آن را در چاه انداختید، ولی ظاهرش این بود که شما صواع و پیمانه ملک را دزدی نمودهاید، متکلّم «لَسَارِقُونَ» گفته، منظور مأمور یوسف این بوده که شما یوسف را از پدر سرقت کردید، اما برادران یوسف ظاهر کلام را فهمیدند و خیال کردند که آنان صواع ملک را سرقت نمودهاند، متکلّم سارقون گفته، طرف خیال کرده که مالی را دزدیدهاند، و حال آنکه گوینده نظرش دزدیدن یوسف بوده، حضرت ع نام این را تقیه نهاده و حال آنکه این توریه است نه تقیه اصطلاحی.
نظیر این را در جای دیگر هم داریم، بناست بت پرست ها بیرون شهر بروند فلذا خدمت حضرت ابراهیم آمدند و گفتند شما نیز همراه ما بیایید، حضرت ابراهیم یک نگاهی به ستاره ها انداخت: « فَنَظَرَ نَظْرَةً فِي النُّجُومِ»ا[5].
(سپس) نگاهي به ستارگان افکند.
« فَقَالَ إِنِّي سَقِيمٌ»[6].
وقتی دیگران به بیرون شهر رفتند، حضرت ابراهیم هم از فرصت استفاده کرد و با تبری که داشت تمام بت ها را شکست و سپس تبر را بر گردن بت بزرگ آویزان نمود و خواست به آنها وانمود کند که بت بزرگ عامل شکستن بتهاست نه من.
حضرت میفرماید این تقیه است و حال آنکه این تقیه اصطلاحی نیست بلکه توریه است.
و نظیرذلک ما روی فی حقّ إبراهیم ع، روی الکلینی َ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع : « التَّقِيَّةُ دِينُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قُلْتُ مِنْ دِينِ اللَّهِ قَالَ فَقَالَ إِي وَ اللَّهِ مِنْ دِينِ اللَّهِ لَقَدْ قَالَ يُوسُفُ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ - وَ اللَّهِ مَا كَانُوا سَرَقُوا شَيْئا»[7].
حدیث دیگر به همین مضمون داریم که: عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: « التَّقِيَّةُ مِنْ دِينِ اللَّهِ قُلْتُ مِنْ دِينِ اللَّهِ قَالَ إِي وَ اللَّهِ مِنْ دِينِ اللَّهِ وَ لَقَدْ قَالَ يُوسُفُ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ - وَ اللَّهِ مَا كَانُوا سَرَقُوا شَيْئاً وَ لَقَدْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ إِنِّي سَقِيمٌ وَ اللَّهِ مَا كَانَ سَقِيماً »[8].
قطعاً حضرت ابراهیم دروغ نمیگوید، مرادش از سقیم، مرتاد بوده، یعنی من طالب دین حق هستم و کسی که طالب دین حق است، سر در برابر بت ها خم نمیکند.
باز حضرت در این حدیث شریف از توریه، تعبیر به تقیه کرده است و حال آنکه این تقیه اصطلاحی نیست.
تا اینجا ادله ما در با ره تقیه از نظر قرآن تمام است، البته هر مسأله را باید از آیات قرآنی و احادیث معصومین ع استفاده کنیم، احادیثی که من میخوانم خیلی تعجب خواهید کرد که چرا امام صادق ع این همه اصرار روی تقیه میکند؟ چون ما در آن محیط نیستیم، سنگینی محیط هم در دست ما نیست، از این رو، معنای این همه اصرار را خوب درک نمی کنیم، بعداً من یک بخشنامه از معاویه خواهم خواند که نشان میدهد شیعه با چه وضعیتی زندگی میکردند و علت اصرار امام صادق ع روی تقیه چه بوده است؟ در این بخشنامه معاویه دستور میدهد که خانهها را بر سر شیعیان علی ع خراب کنید، مردان شان را بکشید، حقوق شان را از بیت المال قطع کنید، این بخشنامه مال اموی هاست، بنی عباس هم دست کمی از اموی ها نداشتند.
روایات
1: عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي عُمَرَ الْأَعْجَمِيِّ قَالَ: قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: « يَا بَا عُمَرَ إِنَّ تِسْعَةَ أَعْشَارِ الدِّينِ فِي التَّقِيَّةِ وَ لَا دِينَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَه»[9].
اشکال
دراین حدیث امام ع میفرماید نه دهم دین تقیه است، یک دهمش غیر تقیه است، وهابیها و سعودیها این حدیث را دست آویز قرار داده و اشکال میکنند که معلوم میشود که کتاب های حدیثی شیعه فقط یک عشرش صحیح است، نه قسمت دیگرش دروغ است، اشکال دوم شان این است که اگر کسی تقیه نکند، دین ندارد، این خیلی حرف بدی است.
جواب
جوابش این است که « إِنَّ تِسْعَةَ أَعْشَارِ الدِّينِ فِي التَّقِيَّةِ» این سخن امام صادق ع راجع به شخص است، یعنی شخص اگر در زندگی نود درصد تقیه کند، ده درصد عمل به خودش کند،حدیث شخص و فرد را میگوید نه کتابهای حدیثی را، راجع به شخص است و میگوید شیعیان در شرائطی به سر میبرند که باید نود درصد تقیه کنند. این ربطی به کتابهای حدیثی ما ندارد.
اما اینکه میفرماید: « وَ لَا دِينَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَه» این مبالغه است در واقع حضرت میفرماید اگر کسی شیعه ما میباشد، باید به گفتار ما عمل کند نه اینکه معنایش این باشد که شخص کافر است و بی دین. مثل این می ماند که پدر به پسرش بگوید اگر از من هستی، به حرف من گوش کن و الا از من نیستی.
2: وروی أیضاً عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلَّادٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع عَنِ الْقِيَامِ لِلْوُلَاةِ فَقَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع: « التَّقِيَّةُ مِنْ دِينِي وَ دِينِ آبَائِي وَ لَا إِيمَانَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَهُ»[10].
3: و روی أیضاً عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي يَعْفُورٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: « اتَّقُوا عَلَى دِينِكُمْ وَ احْجُبُوهُ بِالتَّقِيَّةِ فَإِنَّهُ لَا إِيمَانَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَهُ إِنَّمَا أَنْتُمْ فِي النَّاسِ كَالنَّحْلِ فِي الطَّيْرِ وَ لَوْ أَنَّ الطَّيْرَ يَعْلَمُ مَا فِي أَجْوَافِ النَّحْلِ مَا بَقِيَ مِنْهَا شَيْءٌ إِلَّا أَكَلَتْهُ وَ لَوْ أَنَّ النَّاسَ عَلِمُوا مَا فِي أَجْوَافِكُمْ أَنَّكُمْ تُحِبُّونَّا أَهْلَ الْبَيْتَ لَأَكَلُوكُمْ بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ لَنَحَلُوكُمْ فِي السِّرِّ وَ الْعَلَانِيَةِ رَحِمَ اللَّهُ عَبْداً مِنْكُمْ كَانَ عَلَى وَلَايَتِنَا»[11].
4: عَنْ حَبِيبِ بْنِ بَشیر قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: « سَمِعْتُ أَبِي يَقُولُ لَا وَ اللَّهِ مَا عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ شَيْءٌ أَحَبَّ إِلَيَّ مِنَ التَّقِيَّةِ يَا حَبِيبُ إِنَّهُ مَنْ كَانَتْ لَهُ تَقِيَّةٌ رَفَعَهُ اللَّهُ يَا حَبِيبُ مَنْ لَمْ تَكُنْ لَهُ تَقِيَّةٌ وَضَعَهُ اللَّهُ يَا حَبِيبُ إِنَّ النَّاسَ إِنَّمَا هُمْ فِي هُدْنَةٍ فَلَوْ قَدْ كَانَ ذَلِكَ كَانَ هَذَا».
وَ رَوَاهُ الْبَرْقِيُّ فِي الْمَحَاسِنِ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ مِثْلَه[12].
فعلیه السؤال یطرح هذا السؤال من الموافق و المخالف، و هو ما هو السرّ فی التأکید علی التقیة و جعلها تسعة أعشار الدین و وصف من لا تقیة له بفاقد الإیمان؟
و الجواب عن ذلک: أنّ من قرأ تاریخ حیاة الشیعة فی القرون الماضیة یری أنّ الشیعة کانوا یؤخذون بالظنّة – شیعه را با کمترین گمان و تهمت میگرفتند - و یقتلون و تصادر أموالهم، و إن کنت فی شکّ من ذلک فاقرأ ما ذکره أبوالحسن علی بن محمد بن أبی سیف المدائنی فی کتاب الأحداث.
قال: کتب معاویة نسخة واحدة إلی عمّاله بعد عام الجماعة- سالی که حسن بن علی ع با معاویه صلح کرد و زمام امور به دست معاویه افتاد، اسم آن سال را گذاشتند: عام الجماعة -:« أنا برئت الذمّة ممّن روی شیئاً من فضل أبی تراب و أهل بیته ع، فقامت الخطباء فی کلّ کورة- بقعة - و علی کلّ منبر، یلعنون علیّاً و یبرّؤون منه و یقعون فیه و فی أهل بیته، و کان أشدّ الناس بلاء حینئذ أهل الکوفة، لکثرة من بها من شیعة علی ع فاستعمل علیها زیاد بن سمیة، و ضمّ إلیه البصرة، فکان یتبع الشیعة و هو بهم عارف، لأنّه کان منهم أیام علی ع، فقتلهم تحت کلّ حجر و مدر، و أخافهم، و قطع الأیدی و الأرجل، و سمل العیون- بر چشم های شیعه میل کشید - و صلبهم علی جذوع النخل، و طردهم و شرّدهم عن العراق، فلم یبق بها معروف منهم.
و کتب معاویة إلی عمّاله فی جمیع الآفاق: ألّا یجیزوا لأحد من شیعة علی ع و أهل بیته ع شهادة.
ثمّ کتب إلی عمّاله نسخة واحدة إلی جمیع البلدان: « انظروا من قامت علیه البیّنة أنّه یحبّ علیّاً ع و أهل بیته ع، فامحوه من الدیوان، و أسقطوا عطاءه و رزقه، و شفع ذلک بنسخة أخری، من اتهمتموه بموالاة هؤلاء القوم، فنکّلوا به – انتقام بگیر، گاهی تنکیل به معنای بریدن گوش، بینی، دست و پا میآید- واهدموا داره، فلم یکن البلاء أشدّ و لا أکثر منه بالعراق، و لا سیّما بالکوفة حتّی أنّ الرّجل من شیعة علی ع لیأتیه من یثق به، فیدخل بیته، فیلقی إلیه سرّه، و یخاف من خادمه و مملوکه، و یحدّثه حتّی یأخذ علیه الأیمان الغلیظة، لیکتمن علیه»[13].
فإذا کان حال الشیعة بهذا الشکل فی عصر معاویة المعروف بالدهاء و المرونة- کما تعرّفه کتب التاریخ – فکیف حالهم فی عصر المروانیین الذی سلّطوا علی شیعة الکوفة الحجاج بن یوسف الثقفی فنکّل بهم و قتلهم قتلاً فظیعاً، ثمّ بعد أن دالت دولة الأمویین جاء عصر بنی العباس فلم یکونوا أقلّ من سابقیهم فی الظلم و القتل حتی صدق قول شاعرهم:
یا لیت جور بنی مروان دام لنا *** یا لیت عدل بنی العباس فی النار
علی ای حال چنین گرفتاریها و خفقان بر شیعه سبب شد که ائمه معصومین ع برای نجات جان شیعیان این همه اصرار بر تقیه داشته باشند، کسانی که انتقاد میکنند یا تاریخ را نمیدانند یا خود را به جهالت میزنند.
با آیاتی بر جواز تقیه یا وجوب تقیه استدلال شد، آیه اول، آیهای مربوط به عمار بود، آیه دوم هم راجع به ولایت کفار بود، آیه سوم مربوط به اصحاب کهف بود، آیه چهارم هم مربوط به مؤمن آل فرعون است، مؤمن آل فرعون ظاهراً دائی فرعون بوده، در هر صورت یک بستگی نزدیکی داشته که توانسته در قصر فرعون بماند و کسی هم از واقعه او آگاه نشود، چون این جزء مغروقین نیست، و تا آخر هم بوده، معلوم میشود که این فرد با فرعون با کمال تقیه زندگی کرده، ولذا قرآن از ایشان تعبیر میآورد و میفرماید:
« وَقَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يكْتُمُ إِيمَانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ يقُولَ رَبِّي اللَّهُ وَقَدْ جَاءَكُمْ بِالْبَينَاتِ مِنْ رَبِّكُمْ وَإِنْ يكُ كَاذِبًا فَعَلَيهِ كَذِبُهُ وَإِنْ يكُ صَادِقًا يصِبْكُمْ بَعْضُ الَّذِي يعِدُكُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا يهْدِي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّابٌ»[1].
مرد مؤمني از آل فرعون که ايمان خود را پنهان ميداشت گفت: «آيا ميخواهيد مردي را بکشيد بخاطر اينکه ميگويد: پروردگار من «الله» است، در حالي که دلايل روشني از سوي پروردگارتان براي شما آورده است؟! اگر دروغگو باشد، دروغش دامن خودش را خواهد گرفت؛ و اگر راستگو باشد، (لااقل) بعضي از عذابهايي را که وعده ميدهد به شما خواهد رسيد؛ خداوند کسي را که اسرافکار و بسيار دروغگوست هدايت نميکند.
مؤمن آل فرعون در سایه تقیهای که میکرد کارهای را انجام داد، بعد از آنکه حضرت موسی یک نفر فرعونی را کشت، آنها شناختند که این کار، کار حضرت موسی است ولذا تصمیم گرفتند کار موسی را تمام کنند، این مرد هم در دایره است، بعد از آنکه تصمیم آنها تمام شد، معلوم میشود که فرعون بالای شهر زندگی می کرده و بقیه هم پایین شهر، یک مرتبه این مرد (مؤمن آل فرعون) به یک بهانهای پایین میآید و موسی را میبیند، اولاً در آن مجلس اعتراض میکند و میگوید:
« أَتَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ يقُولَ رَبِّي اللَّهُ وَقَدْ جَاءَكُمْ بِالْبَينَاتِ مِنْ رَبِّكُمْ وَإِنْ يكُ كَاذِبًا فَعَلَيهِ كَذِبُهُ وَإِنْ يكُ صَادِقًا يصِبْكُمْ بَعْضُ الَّذِي يعِدُكُمْ» اگر دروغ بگوید ضررش را خودش میبیند، اگر راست بگوید ممکن است ما گرفتار بشویم، معنای تقیه همین است که یکطرفه حرف نمیزند، بلکه دو پهلو سخن میگوید و حرف میزند، خلاصه ایشان (مؤمن آل فرعون) در عین حال در آنجا این مسأله را مطرح میکند، بعد هنگامی که به شهر میآید، موسی را از جریان مطلع میکند، بعداً به شهر میآید.
« وَجَاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ يسْعَى قَالَ يا مُوسَى إِنَّ الْمَلَأَ يأْتَمِرُونَ بِكَ لِيقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ »[2].
(در اين هنگام) مردي با سرعت از دورترين نقطه شهر [= مرکز فرعونيان] آمد و گفت: «اي موسي! اين جمعيت براي کشتن تو به مشورت نشستهاند؛ فورا از شهر خارج شو، که من از خيرخواهان توام!
تمام بحث ما این است که معلوم میشود در شرائع پیشین یا در میان عقلا مسأله تقیه بوده و قرآن هم به عنوان مدح آن را ذکر میکند و میفرماید: « وَقَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يكْتُمُ إِيمَانَهُ »، اما در عین حال خدا خبر میدهد که هرگز این مرد گرفتار نشد: «فَوَقَاهُ اللَّهُ سَيئَاتِ مَا مَكَرُوا وَحَاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذَابِ »[3].
خداوند او را از نقشههاي سوء آنها نگه داشت، و عذاب شديد بر آل فرعون وارد شد!
معلوم میشود که این مرد جزء مغروقین نیست و بعد از این قضیه کنار فرعون نیامده است، یعنی هنگامی که فرعون حرکت کرد تا موسی را دستگیر کند، ایشان همراه آنها نیامده ولذا زنده مانده است.
الآیة الرابعة:
و قال سبحانه: « وَقَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يكْتُمُ إِيمَانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ يقُولَ رَبِّي اللَّهُ وَقَدْ جَاءَكُمْ بِالْبَينَاتِ مِنْ رَبِّكُمْ وَإِنْ يكُ كَاذِبًا فَعَلَيهِ كَذِبُهُ وَإِنْ يكُ صَادِقًا يصِبْكُمْ بَعْضُ الَّذِي يعِدُكُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا يهْدِي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّابٌ» از این آیه استفاده ادبی هم میکنیم و آن اینکه کلمه «وعد» همیشه در خیر استعمال نمیشود، بلکه گاهی در شر نیز به کار میرود، چون در این آیه مبارک کلمه »يعِدُكُمْ» آمده است.
کانت عاقبة أمره کما قال سبحانه: «فَوَقَاهُ اللَّهُ سَيئَاتِ مَا مَكَرُوا وَحَاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذَابِ ».
و هذا بعد ما بعث موسی للرسالة
و ما کان ذلک إلّا لأنّه بتقیته استطاع أن ینجی نبیّ الله من القتل: « وَجَاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ يسْعَى قَالَ يا مُوسَى إِنَّ الْمَلَأَ يأْتَمِرُونَ بِكَ لِيقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ ».
و هذه الآیات تدلّ علی جواز التقیة لإنقاذ المؤمن من شرّ عدوه الکافر.
التقیة بمعنی التوریة
ما عرض کردیم که تقیه این است که انسان عقیده خود را کتمان کند و تظاهر به عقیده طرف نماید یا اینکه عمل خود را کتمان کند و آن را طبق عقیده طرف بیاورد، به این میگویند: تقیه.
ولی در روایات ما تقیه یک معنی دومی هم دارد، یعنی تقیه اصطلاحی نیست و آن معنای دوم عبارت است از توریه، ائمه اهل بیت ع در مورد «توریه»، کلمه تقیه به کار بردهاند، مثلاً حضرت یوسف به مامورین خود دستور داد که ظرف ملک را در بار برادرم بنیامین بگذارید و آنها نیز این کار را کردند، بعداً به آنها طبق دستوری که حضرت یوسف داده بود فریاد زدند که: « فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهَازِهِمْ جَعَلَ السِّقَايةَ فِي رَحْلِ أَخِيهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ»[4].
و هنگامي که (مأمور يوسف) بارهاي آنها را بست، ظرف آبخوري پادشاه را در بار برادرش گذاشت؛ سپس کسي صدا زد؛ «اي اهل قافله، شما دزد هستيد!»
مراد این بود که شما یوسف را از پدر دزدید و آن را در چاه انداختید، ولی ظاهرش این بود که شما صواع و پیمانه ملک را دزدی نمودهاید، متکلّم «لَسَارِقُونَ» گفته، منظور مأمور یوسف این بوده که شما یوسف را از پدر سرقت کردید، اما برادران یوسف ظاهر کلام را فهمیدند و خیال کردند که آنان صواع ملک را سرقت نمودهاند، متکلّم سارقون گفته، طرف خیال کرده که مالی را دزدیدهاند، و حال آنکه گوینده نظرش دزدیدن یوسف بوده، حضرت ع نام این را تقیه نهاده و حال آنکه این توریه است نه تقیه اصطلاحی.
نظیر این را در جای دیگر هم داریم، بناست بت پرست ها بیرون شهر بروند فلذا خدمت حضرت ابراهیم آمدند و گفتند شما نیز همراه ما بیایید، حضرت ابراهیم یک نگاهی به ستاره ها انداخت: « فَنَظَرَ نَظْرَةً فِي النُّجُومِ»ا[5].
(سپس) نگاهي به ستارگان افکند.
« فَقَالَ إِنِّي سَقِيمٌ»[6].
وقتی دیگران به بیرون شهر رفتند، حضرت ابراهیم هم از فرصت استفاده کرد و با تبری که داشت تمام بت ها را شکست و سپس تبر را بر گردن بت بزرگ آویزان نمود و خواست به آنها وانمود کند که بت بزرگ عامل شکستن بتهاست نه من.
حضرت میفرماید این تقیه است و حال آنکه این تقیه اصطلاحی نیست بلکه توریه است.
و نظیرذلک ما روی فی حقّ إبراهیم ع، روی الکلینی َ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع : « التَّقِيَّةُ دِينُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قُلْتُ مِنْ دِينِ اللَّهِ قَالَ فَقَالَ إِي وَ اللَّهِ مِنْ دِينِ اللَّهِ لَقَدْ قَالَ يُوسُفُ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ - وَ اللَّهِ مَا كَانُوا سَرَقُوا شَيْئا»[7].
حدیث دیگر به همین مضمون داریم که: عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: « التَّقِيَّةُ مِنْ دِينِ اللَّهِ قُلْتُ مِنْ دِينِ اللَّهِ قَالَ إِي وَ اللَّهِ مِنْ دِينِ اللَّهِ وَ لَقَدْ قَالَ يُوسُفُ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ - وَ اللَّهِ مَا كَانُوا سَرَقُوا شَيْئاً وَ لَقَدْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ إِنِّي سَقِيمٌ وَ اللَّهِ مَا كَانَ سَقِيماً »[8].
قطعاً حضرت ابراهیم دروغ نمیگوید، مرادش از سقیم، مرتاد بوده، یعنی من طالب دین حق هستم و کسی که طالب دین حق است، سر در برابر بت ها خم نمیکند.
باز حضرت در این حدیث شریف از توریه، تعبیر به تقیه کرده است و حال آنکه این تقیه اصطلاحی نیست.
تا اینجا ادله ما در با ره تقیه از نظر قرآن تمام است، البته هر مسأله را باید از آیات قرآنی و احادیث معصومین ع استفاده کنیم، احادیثی که من میخوانم خیلی تعجب خواهید کرد که چرا امام صادق ع این همه اصرار روی تقیه میکند؟ چون ما در آن محیط نیستیم، سنگینی محیط هم در دست ما نیست، از این رو، معنای این همه اصرار را خوب درک نمی کنیم، بعداً من یک بخشنامه از معاویه خواهم خواند که نشان میدهد شیعه با چه وضعیتی زندگی میکردند و علت اصرار امام صادق ع روی تقیه چه بوده است؟ در این بخشنامه معاویه دستور میدهد که خانهها را بر سر شیعیان علی ع خراب کنید، مردان شان را بکشید، حقوق شان را از بیت المال قطع کنید، این بخشنامه مال اموی هاست، بنی عباس هم دست کمی از اموی ها نداشتند.
روایات
1: عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي عُمَرَ الْأَعْجَمِيِّ قَالَ: قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: « يَا بَا عُمَرَ إِنَّ تِسْعَةَ أَعْشَارِ الدِّينِ فِي التَّقِيَّةِ وَ لَا دِينَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَه»[9].
اشکال
دراین حدیث امام ع میفرماید نه دهم دین تقیه است، یک دهمش غیر تقیه است، وهابیها و سعودیها این حدیث را دست آویز قرار داده و اشکال میکنند که معلوم میشود که کتاب های حدیثی شیعه فقط یک عشرش صحیح است، نه قسمت دیگرش دروغ است، اشکال دوم شان این است که اگر کسی تقیه نکند، دین ندارد، این خیلی حرف بدی است.
جواب
جوابش این است که « إِنَّ تِسْعَةَ أَعْشَارِ الدِّينِ فِي التَّقِيَّةِ» این سخن امام صادق ع راجع به شخص است، یعنی شخص اگر در زندگی نود درصد تقیه کند، ده درصد عمل به خودش کند،حدیث شخص و فرد را میگوید نه کتابهای حدیثی را، راجع به شخص است و میگوید شیعیان در شرائطی به سر میبرند که باید نود درصد تقیه کنند. این ربطی به کتابهای حدیثی ما ندارد.
اما اینکه میفرماید: « وَ لَا دِينَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَه» این مبالغه است در واقع حضرت میفرماید اگر کسی شیعه ما میباشد، باید به گفتار ما عمل کند نه اینکه معنایش این باشد که شخص کافر است و بی دین. مثل این می ماند که پدر به پسرش بگوید اگر از من هستی، به حرف من گوش کن و الا از من نیستی.
2: وروی أیضاً عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلَّادٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع عَنِ الْقِيَامِ لِلْوُلَاةِ فَقَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع: « التَّقِيَّةُ مِنْ دِينِي وَ دِينِ آبَائِي وَ لَا إِيمَانَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَهُ»[10].
3: و روی أیضاً عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي يَعْفُورٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: « اتَّقُوا عَلَى دِينِكُمْ وَ احْجُبُوهُ بِالتَّقِيَّةِ فَإِنَّهُ لَا إِيمَانَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَهُ إِنَّمَا أَنْتُمْ فِي النَّاسِ كَالنَّحْلِ فِي الطَّيْرِ وَ لَوْ أَنَّ الطَّيْرَ يَعْلَمُ مَا فِي أَجْوَافِ النَّحْلِ مَا بَقِيَ مِنْهَا شَيْءٌ إِلَّا أَكَلَتْهُ وَ لَوْ أَنَّ النَّاسَ عَلِمُوا مَا فِي أَجْوَافِكُمْ أَنَّكُمْ تُحِبُّونَّا أَهْلَ الْبَيْتَ لَأَكَلُوكُمْ بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ لَنَحَلُوكُمْ فِي السِّرِّ وَ الْعَلَانِيَةِ رَحِمَ اللَّهُ عَبْداً مِنْكُمْ كَانَ عَلَى وَلَايَتِنَا»[11].
4: عَنْ حَبِيبِ بْنِ بَشیر قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: « سَمِعْتُ أَبِي يَقُولُ لَا وَ اللَّهِ مَا عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ شَيْءٌ أَحَبَّ إِلَيَّ مِنَ التَّقِيَّةِ يَا حَبِيبُ إِنَّهُ مَنْ كَانَتْ لَهُ تَقِيَّةٌ رَفَعَهُ اللَّهُ يَا حَبِيبُ مَنْ لَمْ تَكُنْ لَهُ تَقِيَّةٌ وَضَعَهُ اللَّهُ يَا حَبِيبُ إِنَّ النَّاسَ إِنَّمَا هُمْ فِي هُدْنَةٍ فَلَوْ قَدْ كَانَ ذَلِكَ كَانَ هَذَا».
وَ رَوَاهُ الْبَرْقِيُّ فِي الْمَحَاسِنِ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ مِثْلَه[12].
فعلیه السؤال یطرح هذا السؤال من الموافق و المخالف، و هو ما هو السرّ فی التأکید علی التقیة و جعلها تسعة أعشار الدین و وصف من لا تقیة له بفاقد الإیمان؟
و الجواب عن ذلک: أنّ من قرأ تاریخ حیاة الشیعة فی القرون الماضیة یری أنّ الشیعة کانوا یؤخذون بالظنّة – شیعه را با کمترین گمان و تهمت میگرفتند - و یقتلون و تصادر أموالهم، و إن کنت فی شکّ من ذلک فاقرأ ما ذکره أبوالحسن علی بن محمد بن أبی سیف المدائنی فی کتاب الأحداث.
قال: کتب معاویة نسخة واحدة إلی عمّاله بعد عام الجماعة- سالی که حسن بن علی ع با معاویه صلح کرد و زمام امور به دست معاویه افتاد، اسم آن سال را گذاشتند: عام الجماعة -:« أنا برئت الذمّة ممّن روی شیئاً من فضل أبی تراب و أهل بیته ع، فقامت الخطباء فی کلّ کورة- بقعة - و علی کلّ منبر، یلعنون علیّاً و یبرّؤون منه و یقعون فیه و فی أهل بیته، و کان أشدّ الناس بلاء حینئذ أهل الکوفة، لکثرة من بها من شیعة علی ع فاستعمل علیها زیاد بن سمیة، و ضمّ إلیه البصرة، فکان یتبع الشیعة و هو بهم عارف، لأنّه کان منهم أیام علی ع، فقتلهم تحت کلّ حجر و مدر، و أخافهم، و قطع الأیدی و الأرجل، و سمل العیون- بر چشم های شیعه میل کشید - و صلبهم علی جذوع النخل، و طردهم و شرّدهم عن العراق، فلم یبق بها معروف منهم.
و کتب معاویة إلی عمّاله فی جمیع الآفاق: ألّا یجیزوا لأحد من شیعة علی ع و أهل بیته ع شهادة.
ثمّ کتب إلی عمّاله نسخة واحدة إلی جمیع البلدان: « انظروا من قامت علیه البیّنة أنّه یحبّ علیّاً ع و أهل بیته ع، فامحوه من الدیوان، و أسقطوا عطاءه و رزقه، و شفع ذلک بنسخة أخری، من اتهمتموه بموالاة هؤلاء القوم، فنکّلوا به – انتقام بگیر، گاهی تنکیل به معنای بریدن گوش، بینی، دست و پا میآید- واهدموا داره، فلم یکن البلاء أشدّ و لا أکثر منه بالعراق، و لا سیّما بالکوفة حتّی أنّ الرّجل من شیعة علی ع لیأتیه من یثق به، فیدخل بیته، فیلقی إلیه سرّه، و یخاف من خادمه و مملوکه، و یحدّثه حتّی یأخذ علیه الأیمان الغلیظة، لیکتمن علیه»[13].
فإذا کان حال الشیعة بهذا الشکل فی عصر معاویة المعروف بالدهاء و المرونة- کما تعرّفه کتب التاریخ – فکیف حالهم فی عصر المروانیین الذی سلّطوا علی شیعة الکوفة الحجاج بن یوسف الثقفی فنکّل بهم و قتلهم قتلاً فظیعاً، ثمّ بعد أن دالت دولة الأمویین جاء عصر بنی العباس فلم یکونوا أقلّ من سابقیهم فی الظلم و القتل حتی صدق قول شاعرهم:
یا لیت جور بنی مروان دام لنا *** یا لیت عدل بنی العباس فی النار
علی ای حال چنین گرفتاریها و خفقان بر شیعه سبب شد که ائمه معصومین ع برای نجات جان شیعیان این همه اصرار بر تقیه داشته باشند، کسانی که انتقاد میکنند یا تاریخ را نمیدانند یا خود را به جهالت میزنند.