< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله سبحانی

94/12/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: منجزات مریض

ادله کسانی را که می‌گفتند منجّزات مریض از اصل است را خواندیم و گفتیم برخی از آنها دلالت ندارد و برخی هم که دلالت دارد، دلالت شان بالإطلاق است. اگر مقیّد برایش پیدا کردیم، تقیید می‌کنیم و الا عمل به اطلاق می‌کنیم.

ادله قائلین به ثلث

اینک وارد ادله کسانی می‌شویم که می‌ گویند منجّزات مریض از ثلث است نه از اصل.اینها هم برای مدعای خودشان به روایات تمسک کرده‌اند و در این زمینه روایات زیادی را آورده‌اند بدون اینکه در آنها دقت کرده باشند.

البته ما این روایات را دسته بندی خواهیم کرد و در مرحله اول، چهار تا روایت را بیان می‌کنیم که اصلاً ارتباطی به منجّزات مریض ندارد، عمده سه روایت دیگر است که بعداً بیان خواهیم نمود، کیفیت استدلال به آنها را نیز بیان هم خواهیم نمود.

روایات

1: وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ يَعْنِي عَبْدَ اللَّهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: « لِلرَّجُلِ عِنْدَ مَوْتِهِ ثُلُثُ مَالِهِ وَ إِنْ لَمْ يُوصِ فَلَيْسَ عَلَى الْوَرَثَةِ إِمْضَاؤُهُ »[1] .

2: وَ قَالَ الصادق ع : « لَيْسَ لِلْمَيِّتِ مِنْ مَالِهِ إِلَّا الثُّلُثُ فَإِذَا أَوْصَى بِأَكْثَرَ مِنَ الثُّلُثِ رُدَّ إِلَى الثُّلُث‌»[2] .

3: وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ عَنْ زَكَرِيَّا الْمُؤْمِنِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي نُعَيْمٍ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ بَعْضِ الْأَئِمَّةِ ع قَالَ: « إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يَقُولُ ابْنَ آدَمَ تَطَوَّلْتُ عَلَيْكَ بِثَلَاثَةٍ سَتَرْتُ عَلَيْكَ مَا لَوْ يَعْلَمُ بِهِ أَهْلُكَ مَا وَارَوْكَ وَ أَوْسَعْتُ عَلَيْكَ فَاسْتَقْرَضْتُ مِنْكَ فَلَمْ تُقَدِّمْ خَيْراً وَ جَعَلْتُ لَكَ نَظِرَةً عِنْدَ مَوْتِكَ فِي ثُلُثِكَ فَلَمْ تُقَدِّمْ خَيْرا»[3]

4: وَ فِي دُرَرِ اللآَّلِي، عَنْ مُعَاذِ بْنِ جَبَلٍ عَنِ النَّبِيِّ ص أَنَّهُ قَالَ: « إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى تَصَدَّقَ عَلَيْكُمْ عِنْدَ وَفَاتِكُمْ بِثُلُثِ أَمْوَالِكُمْ زِيَادَةً فِي حَسَنَاتِكُم‌»[4] .

5: وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ شُعَيْبِ بْنِ يَعْقُوبَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: « سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الرَّجُلِ يَمُوتُ مَا لَهُ مِنْ مَالِهِ فَقَالَ لَهُ ثُلُثُ مَالِهِ وَ لِلْمَرْأَةِ أَيْضا»[5] .

6: وَ عَنْهُ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ يَقْطِينٍ عَنْ أَخِيهِ الْحُسَيْنِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ يَقْطِينٍ قَالَ: « سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع مَا لِلرَّجُلِ مِنْ مَالِهِ عِنْدَ مَوْتِهِ قَالَ الثُّلُثُ وَ الثُّلُثُ كَثِير»[6] .

و تقرر فی محله أنّ جواب «ما» الاستفهامیة للعموم.

کیفیت استدلال

این آدم می‌گوید ظاهر روایت این است که انسان قبل از مرگش یک ثلث را مالک است و حال آنکه این مطلب بر خلاف ضرورت فقه است، بلکه انسان قبل الموت و مرگش تمام اموال خود را مالک است. در مالکیت بحث نیست، از این طرف روایت می‌گوید یک ثلث را مالک است و حال آنکه طرف هنوز نمرده است، پس باید بین این روایات جمع کنیم و بگوییم همه اموال خودش را مالک است، منتها فقط در یک ثلث مال خودش حق تصرف دارد، این گونه استدلال می‌کند. البته این استدلال ناظر به سه روایت اخیر است، چون سه روایت اول یک چنین استدلالی را بر نمی‌تابد.

وجه الاستدلال: أنّ امراد من قوله: «عند موته » أو قوله: «یموت » هو من قارب موته و أشرف علیه و لکنّه بعد حی یرزق، فدل علی أنّه فی هذه الحالة لا یملک إلّا ثلثه، هذا من جانب، و من جانب آخر اتّفق الفقهاء علی أنّ الانسان یملک أمواله ما دامت الروح فی بدنه، و الجمع بین هذین الأمرین المتنافیین یحصل بالوجه التالی:

أنّه یملک أمواله فی تلک الحالة جمیعاً لکن لا تکون تصرفاته نافذة إلّا فی مقدار الثلث. و الروایات مطلقة تعمّ المنجزة و المعلّقة.

نسبت به چهار روایت اول چندان دقت نکرده‌اند، آنها مربوط به وصیت‌اند، دوتایش کلمه وصیت دارد، چطور با اولی و دومی استدلال کنیم؟ سومی و چهارمی هم قرینه دارد که مربوط به وصیت است، در اولی و دومی کلمه وصیت آمده، اما سومی و چهارمی قرینه دارد که مربوط به وصیت‌اند.

بررسی روایت اول

عَنِ ابْنِ سِنَانٍ يَعْنِي عَبْدَ اللَّهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: « لِلرَّجُلِ عِنْدَ مَوْتِهِ ثُلُثُ مَالِهِ وَ إِنْ لَمْ يُوصِ فَلَيْسَ عَلَى الْوَرَثَةِ إِمْضَاؤُهُ ».

معلوم می‌شود که وصیت را می‌گوید، و حال آنکه بحث ما در وصیت نیست، بحث ما در منجّزاتی است که در حال مرض می‌گوید این خانه را به فلان شخص دادم یا فروختم و یا به فلان امر وقف کردم.

بررسی روایت دوم

ما فی البحار عن الصادق ع: « لَيْسَ لِلْمَيِّتِ مِنْ مَالِهِ إِلَّا الثُّلُثُ فَإِذَا أَوْصَى بِأَكْثَرَ مِنَ الثُّلُثِ رُدَّ إِلَى الثُّلُث‌».

این روایت هم صراحت در وصیت دارد و محل بحثش وصیت است، ولی بحث ما در وصیت نیست، بلکه در منجّزات مریض است.

بررسی روایت سوم

عَنْ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ بَعْضِ الْأَئِمَّةِ ع قَالَ: « إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يَقُولُ ابْنَ آدَمَ تَطَوَّلْتُ عَلَيْكَ بِثَلَاثَةٍ سَتَرْتُ عَلَيْكَ مَا لَوْ يَعْلَمُ بِهِ أَهْلُكَ مَا وَارَوْكَ وَ أَوْسَعْتُ عَلَيْكَ فَاسْتَقْرَضْتُ مِنْكَ فَلَمْ تُقَدِّمْ خَيْراً وَ جَعَلْتُ لَكَ نَظِرَةً عِنْدَ مَوْتِكَ فِي ثُلُثِكَ فَلَمْ تُقَدِّمْ خَيْرا»

در این روایت سوم،‌کلمه « تَطَوَّلْتُ» قرینه است که مربوط به و صیت می‌باشد.

بررسی روایت چهارم

عَنْ مُعَاذِ بْنِ جَبَلٍ عَنِ النَّبِيِّ ص أَنَّهُ قَالَ: « إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى تَصَدَّقَ عَلَيْكُمْ عِنْدَ وَفَاتِكُمْ بِثُلُثِ أَمْوَالِكُمْ زِيَادَةً فِي حَسَنَاتِكُم‌»

در این روایت هم کلمه « تَصَدَّقَ» قرینه است که وصیت را می‌گوید، چطور این دو کلمه قرینه بر وصیت است؟

خدا کی می‌خواهد بر من منت بگذارد و بفرماید: « تَطَوَّلْتُ» و « تَصَدَّقَ عَلَيْكُمْ» ؟ وقتی زنده باشم جای منت گذاشتن نیست، چون خودش لطف کرده و بنده را مالک کرده، بعد از مالک کردن « تَطَوَّلْتُ» و « تَصَدَّقَ عَلَيْكُمْ» معنی ندارد.

بله! بعد از مردن من،‌ اموال من منتقل به ورثه می‌شود، خدا در اینجا یک ثلث را از دهان ورثه در آورده و به من داده، اینجا می‌گویند: « تَطَوَّلْتُ» و « تَصَدَّقَ عَلَيْكُمْ»، ملک منتقل به ورثه شده،‌ورثه هم دستش را روی آنها گذاشته، شرع مقدس بر من منت گذاشته، یک ثلث را از دهان ورثه در می‌آورد و به من می‌دهد.

بنابراین،‌کلمه « تَطَوَّلْتُ» و « تَصَدَّقَ عَلَيْكُمْ» قرینه است که این وصیت است چون اگر مربوط به حال حیات باشد، در حال حیات نیاز به گفتن: « تَطَوَّلْتُ» و « تَصَدَّقَ عَلَيْكُمْ» ندارد.

بله! بعد از آ‌نکه دست من از همه اموالم کوتاه شد و مردم، اموال هم منتقل به ورثه شد،‌اینجا شرع مقدس به من می‌گوید من می‌توانم بعد از مرگ تو، کاری کنم که ثلث اموالت، مال خودت باشد به شرط اینکه وصیت کنی.

بررسی روایت پنجم و ششم

عَنْ شُعَيْبِ بْنِ يَعْقُوبَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: « سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الرَّجُلِ يَمُوتُ مَا لَهُ مِنْ مَالِهِ فَقَالَ لَهُ ثُلُثُ مَالِهِ وَ لِلْمَرْأَةِ أَيْضا»

عَنْ عَلِيِّ بْنِ يَقْطِينٍ قَالَ: « سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع مَا لِلرَّجُلِ مِنْ مَالِهِ عِنْدَ مَوْتِهِ قَالَ الثُّلُثُ وَ الثُّلُثُ كَثِير».

این دو روایت می‌تواند مربوط به ما نحن فیه باشد، چون اطلاق دارند، « الرَّجُلِ يَمُوتُ» معنایش این نیست که مرده، بلکه در شرف موت و مشرف به موت است، چون در روایت ششم می‌فرماید: « عِنْدَ مَوْتِهِ» یعنی یکساعت یا دو ساعت یا یک روز یا دو روز آینده می‌میرد، یعنی همین که بگویند فلانی در حال رفتن از این دنیاست، یعنی امروز و فردا دعوت حق را لبیک می‌گوید، هنوز نمرده است، در اینجا می‌گوید ثلث، استدلال اطلاق دارد، هم وصیت را شامل است و هم منجّزات مریض را.

متأسفانه صاحب عروة الوثقی - به تبع از شیخ مشکور حولانی- می‌ گوید: « الرَّجُلِ يَمُوتُ» یا وقتی روایت می‌گوید: « عِنْدَ مَوْتِهِ»، یعنی طرف مرده نه اینکه در شرف موت است.

قهراً روایت مربوط به حال بعد الموت می‌شود و از محل بحث ما خارج می‌شود. می‌گوید باید موت باشد،‌تا «عند الموت» صدق کند، اگر این گونه معنا کنیم، روایت مربوط به وصیت می‌شود و شامل منجّزات مریض نخواهد شد.

و امّا القسم الآخر، أعنی الأحادیث الثلاثة فقد حملها الشیخ مشکور الحولانی علی الایصاء أیضا و قال :« إنّ المراد من قوله : « عند موته » أو قوله: « یموت » هو ما بعد الموت قائلا : بأنّ لفظة « عند » حقیقة فی مکان حضور المضاف إلیه أو زمانه لغة أو عرفا التی لاینافیه ثبوت استعمال اللفظ المزبور فی بعض الموارد فی مکان مشارفة حضور المضاف إلیه أو زمانه ( قلنا: لاینافی) لکون الاستعمال أعم من الحقیقة و المجاز»[7] .

و بعبارة أخری: فرض الموت أمراً مسلما محققاً فطفق یسأل عمّا یملکه الرجل فی هذه الساعة فیکون السؤال راجعاً إلی ما یملکه بعد الموت و ینطبق علی الوصیة.

و علی ذلک فالروایتان ناظرتان إلی حدّ الایصاء و لا صلة لهما بالمنجّز. لأنّ الروایة ترکّز علی ملک المیت بعد موته لا علی ملکه فی حال حیاته. فلا تشملان المنجّز فی حیاته، لإنّه ملک المیّت فی حیاته.

و علیه جری السید الطباطبائی فی رسالته و قال: المراد منهما المال الّذی للمیت بعد موته، أمّا ما اشتمل منها علی الفظ « المیت » و لفظ: « یموت‌« فظاهر، أمّا ما اشتمل منها علی لفظ: « عند موته » فلیحمل علیها، مع أنّها لو بقیت علی ظاهرها أفادت عدم ملکیة ما عدا الثلث و عدم جواز اتلافه و أکله و صرفه علی نفسه بلبس و استتخدام و غیر ذلک من التصرفات غیر المحاباتیة، و هو خلاف الضرورة، فتعیّنت إرادة الملکیة البعدیة »[8] .

یلاحظ علیهما: أنّ حمل الروایات علی أنّ السؤال عمّا ینفع المیّت بعد الموت یحتاج إلی قرینة، و لیس إضافة لفظ:‌«عند» إلی موت الرجل قرینة علی ذلک، لشیوع استعمال ذلک فیمن سیوافیه الموت و لو بعد عدّة أیّام فیرجع السؤال إلی ما یملکه فی هذه الحالة، و هی حالة قبل فرض الموت.

و الأولی أن یقال: إنّ الروایات الأربع السابقة قرینة علی أنّ المراد ما ینفع المیّت بعد موته و أنّه هو الثلث، و لیست الروایات ناظرة إلی ما یملکه المیّت قبل موته، و الروایات یفسّر بعضها بعضاً.

پس چهار روایت اولی راجع به وصیت است، دو روایت دیگر هم اطلاق دارند، یعنی هم شامل وصیت می‌شود و هم شامل منجزات مریض فلذا طرف «من یموت) مالک اموالش است، منتها حضرت می‌فرماید در بیش از یک ثلث حق تصرف را ندارد.

تمت الکلام فی الطائفة الأولی.

 


[7] منجّزات المریض، شیخ مشکور حولانی، ص65.
[8] رسالة فی منجّزات المریض، سید کاظم طباطبائی، ص19.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo