درس خارج فقه آیت الله سبحانی
95/03/04
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: حکم سه طلاق در مجلس واحد
بحث در باره این مسأله:«المطلّقة ثلاثا فی مجلس واحد» میباشد، گاهی به یک صیغه است و یک مرتبه میگوید:« أنت طالق ثلاثاً»، و گاهی به سه صیغه است، مثلاً سه بار میگوید:« أنت طالق، أنت طالق، أنت طالق». خواه به صیغه واحده باشد و خواه به ثلاثه صیغ، آیا این صحیح است یا نه؟
دیدگاه امامیه نسبت به چنین طلاق
از نظر امامیه چنین طلاقی باطل است، البته برخی قائلند که «یقع واحدة»، ولی ما فعلاً در باره « یقع واحدة» بحث نمیکنیم، بحث ما در ثلاث است، در جلسه گذشته چهار آیه را خواندیم، البته از این چهار آیه مبارکه، تفسیر برخی را خواندیم، تفسیر برخی باقی ماند.
بحث تفسیری
قرآن کریم میفرماید: اگر شوهران مهریهای را که به همسران خود دادهاند، حق ندارند که آن پس بگیرند، البته این مسأله از نظر ما چندان مهم نیست، ولی در آن محیطی که زن وسیله خرید و فروش بود خیلی مهم است، فقط یک صورت را استثنا میکند و آن صورتی است که زن از شوهر چندان خوشش نمیآید و به او علاقهای ندارد و پیوسته بین آنها نزاع و جر و بحث است، در اینجا اگر همسر حاضر است مهریهاش را به همسر ببخشد تا از او طلاق بگیرد،در اینجا مانع ندارد که زن ببخشد و مرد هم بگیرد. « وَلَا يحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمَّا آتَيتُمُوهُنَّ شَيئًا إِلَّا أَنْ يخَافَا أَلَّا يقِيمَا حُدُودَ اللَّهِ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا يقِيمَا حُدُودَ اللَّهِ فَلَا جُنَاحَ عَلَيهِمَا فِيمَا افْتَدَتْ بِهِ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلَا تَعْتَدُوهَا وَمَنْ يتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ »[1] .
براي شما حلال نيست که چيزي از آنچه به آنها دادهايد، پس بگيريد؛ مگر اينکه دو همسر، بترسند که حدود الهي را برپا ندارند. اگر بترسيد که حدود الهي را رعايت نکنند، مانعي براي آنها نيست که زن، فديه و عوضي بپردازد (و طلاق بگيرد). اينها حدود و مرزهاي الهي است؛ از آن، تجاوز نکنيد! و هر کس از آن تجاوز کند، ستمگر است.
این مسأله روشن است فلذا بیش از این شرحش لازم نیست.
«فَإِنْ طَلَّقَهَا فَلَا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّى تَنْكِحَ زَوْجًا غَيرَهُ فَإِنْ طَلَّقَهَا فَلَا جُنَاحَ عَلَيهِمَا أَنْ يتَرَاجَعَا إِنْ ظَنَّا أَنْ يقِيمَا حُدُودَ اللَّهِ وَتِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ يبَينُهَا لِقَوْمٍ يعْلَمُونَ »
اگر بعد از «مرّتان» طلاق داد، «فَإِنْ طَلَّقَهَا» مربوط است به بعد از مرتان، اگر بعد از مرتان طلاق داد،این زن بر شوهرش میشود حرام مؤبد، مگر اینکه مرد دیگر با این زن ازدواج کند و سپس او هم طلاق بدهد، آنوقت است که شوهر اولی میتواند او را بگیرد.
محلّل جنبه بازدارندگی دارد
در سال:1346 شمسی حمله شدیدی نسبت به این آیه (که مسأله محلٍّل را مطرح میکند) شد، یعنی چه اگر مرد سه بار زنش را طلاق داد، نمیتواند او را بگیرد مگر اینکه با مرد دیگری ازدواج کند، این به غیرت مرد اول بر میخورد.
دفاع شهید مطهری
مرحوم مطهری در یکی از روزنامه ها جوابی برای آن آدم نوشت، اینها فلسفه محلّل را نفهمیدهاند، فلسفه محلّل این است که محلل جنبه بازدارندگی دارد، به شوهر میگوید: طلاق سوم را نده، چون اگر طلاق سوم را بدهی، پیامدش این است که همسرت باید با مرد دیگری ازدواج کند، همین که مرد فکر کند که اگر بار سوم زنش را طلاق بدهد، دیگر نمیتواند او را بگیرد مگر اینکه با مرد دیگری ازدواج کند و او هم این زن را طلاق بدهد، نود درصد این مسأله (محلل) سبب میشود که مرد، زنش را برای بار سوم طلاق ندهد.
بنابراین، مسأله محلّل جنبه بازدارندگی دارد، یعنی مرد را از طلاق سوم باز میدارد، البته بیش از این شرحش به عهده شما باشد، فرض کنید مردی، عصبانی است و میخواهد طلاق سوم را هم بدهد، از آن طرف هم به غیرتش نمیگنجد که زنش با مرد دیگری هر چند قانوانی ازدواج کند و عمل جنسی انجام بدهد ( ولو قانونی). همین جاست که غیظ و خشم خودش را میخورد و دست به یک چنین طلاقی نمیزند.
بنابراین،مسأله محلّل خودش یکی از احکام الهی است،آنهم برای حفظ جامعه و خانواده میباشد.
«فَإِنْ طَلَّقَهَا فَلَا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّى تَنْكِحَ زَوْجًا غَيرَهُ فَإِنْ طَلَّقَهَا فَلَا جُنَاحَ عَلَيهِمَا أَنْ يتَرَاجَعَا - اما مشروط به اینکه بدانند روحیه شان عوض شده و میتوانند با همدیگر زندگی کنند، و الا اگر بدانند که باز همان آش و همان کاسه است، معنا ندارد که باز هم زندگی را از سر بگیرند- إِنْ ظَنَّا أَنْ يقِيمَا حُدُودَ اللَّهِ وَتِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ يبَينُهَا لِقَوْمٍ يعْلَمُونَ ».
حال که آیات را تفسیر کردیم، بر گردیم به محل بحث، محل بحث این بود که آیا سه طلاق باطل است یا نه؟
محل شاهد کجاست؟ محل شاهد اینجاست:
أوّلاً: الاستدلال عن طریق الکتاب بوجوه:
1: «الطَّلَاقُ مَرَّتَانِ فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ» این آیه مبارکه از جهات مختلف دلالت دارد براینکه سه طلاقه باطل است، خواه به صیغه واحده باشد یا به ثلاثه صیغ،
«الطَّلَاقُ مَرَّتَانِ» کسانی که در ادبیات عرب واردند، میدانند که صیغه مرّة و امثالش دلالت بر کیفیت میکند، «الطَّلَاقُ مَرَّتَانِ» یعنی این طلاق باید کیفیتش دفعی نباشد، بلکه «مرّة بعد مرّة» باشد،گاهی سه طلاق را یک کاسه میکند و یک مرتبه میگوید: أنت طالق ثلاثاً ، آن مرة نیست، طلاق باید مرّة باشد، کلمه »مرّة» در مقابل دفعة است، گاهی جمع است،گاهی متفرق است، الطلاق مرّة بعد مرّة، یعنی یکی پس از دیگری، کلمه مرتان.
بنابراین، شما که سه طلاق را یکجا انجام میدهید و میگویید:« أنت طالق ثلاثاً»، این مرّة بعد مرّة نشد، چون سه طلاق را در یک کاسه گذاشتید.
البته این جمله فقط یک صورت را باطل میکند، کدام صورت را؟ اینکه دفعة واحدة باشد، و الا اگر اول بگوید: أنت طالق، دوباره بگوید: أنت طالق، باز برای بار سوم بگوید: أنت طالق، این فقرة نمیتواند این را جواب بدهد، البته این هم اشکال دارد، منتها از جهت دیگر اشکال ندارد. بنابراین، «الطَّلَاقُ مَرَّتَانِ» مرّة بعد مرّة، لا دفعة واحدة،دفعة واحدة نیست، من الآن در فقه مثالهایی را میآورم که در همه آنها باید مرّة بعد مرّة باشد، دفعة واحدة کافی نیست.
مثال برای مواردی که دفعه کافی نیست
1؛ مثلاً اگر در زیارت عاشورا کسی به جای صد مرتبه لعن یا به جای صد مرتبه سلام، فقط کلمه مائة مرّة را به دنبالش اضافه کند،این کفایت از صد مرتبه نمیکند.
2؛ لعان، آقایان میدانند اگر مردی، زن خودش را متهم به زنا کرد، باید این دوتا ملاعنه کنند، چهار بار مرد باید شهادت بدهد که من راستگو هستم و تو دروغگویی، زن هم چهار بار شهادت بدهد، فقها میگویند باید شهادة بعد شهادة باشد، و الا اگر یک مرتبه بگوید:« اربعة مرّات» کافی نیست، در لعان طلاق هم لازم نیست، یعنی همین که چهار بار مرد و چهار بار هم زن گفت، حکم تمام است و بین هردو جدایی و انفصال بدون طلاق حاصل میشود،یعنی طلاق لازم ندارد.شهادت چهار بار بعد از چهار بار لازم است و الا اگر بگوید اربع مرّات، این کافی نیست.
3؛ فصول الأذان را باید دو بار بگوید، یکبار کافی نیست هر چند به دنبالش کلمه «مرّتین» را اضافه کند، بلکه باید دوبار بگوید: حیّ علی خیر العمل، حیّ علی خیر العمل، اما اگر یکبار بگوید: حیّ علی خیر العمل مرّتین،کافی نیست، باید خود همان دو جمله را دوبار تکرار کند، یک بار گفتن و به دنبالش اضافه کردن کلمه «مرّتین» کافی نیست.
3؛ در قسامه باید طرف پنجاه بار قسم بخورد که این آدم قاتل است و الا اگر بگوید: أحلف خمسین مرّة،کافی نیست ولذا باید قاضی به دقت بشمارد، تا قسم این آدم، پنجاه بار کامل بشود.
5؛ آدمی که به زنا اقرار میکند، چون کسی که اقرار به زنا میکند، قاضی نباید گوش کند،مردی آمد و گفت من زنا کردم،پیغمبر اکرم (ص) فرمود: لابد نگاه کردی، مرد گفت: نه، من زنا کردم، حضرت فرمود: لابد از کنارش رد شدی، مرد گفت: نه،من زنا کردم، خلاصه چهار بار باید مستقیماً اقرار به زنا کند، و الا اگر بگوید:« اعترف أربع مرّات بالزنا» کافی نیست.
6؛ در رمی جمرات، اگر کسی هفت سنگ را یکجا پرتاب کند، کافی نیست، بلکه باید رمیاً بعد رمی باشد، یعنی هفت بار باید باشد.
7؛ تکبیراتی که در صلات عیدین هست،باید چند بار باشد، اما اگر یکبار بگوید، به دنبالش بگوید خمس مرّات را اضافه کند،این کفایت از پنج بار گفتن را نمیکند.
8؛ صلات جعفر طیّار که چند بار تسبیحات اربعه دارد، گفتن « خمسة عشر»کفایت از پانزده بار نمیکند.
ما وقتی فقه را می گردیم و میچرخیم، هیچ وقت ما ندیدیم چیزی که در آن تعدد معتبر است، «مرّة واحدة » کافی باشد،چطور شد که سه طلاقه در مجلس واحد با اضافه کردن کلمه « ثلاثاً » در آخرش، کفایت از سه طلاق بکند؟ علاوه بر اینکه بر خلاف مرّتان است، به قول امام صادق ع که فرمود مرّتان، و لا یکون مرّة واحدة،مرّتین،با این مثال هایی که ما گفتیم سازگار نیست.
اشکال
ممکن است کسی بگوید که این دلیل شما فقط در یک صورت صحیح است و آن جایی که بگوید:« أنت طالق ثلاثاً»، اما اگر سه بار بگوید:« أنت طالق، أنت طالق، أنت طالق»، دیگر آن اشکال شما در اینجا وارد نیست، این را چگونه جواب بدهیم؟
جواب
ما جواب این اشکال را بعداً میدهیم.
در میان فقهایی که آیه را تفسیر کردهاند، من ندیدم کسی را که کج اندیش باشد مگر یکنفر و آن هم ابن حزم است، ابن حزم فقیه ظاهری است،کتابی بنام:«المحلّی» دارد، ایشان یک فقیه کج اندیش است، دلیل بر کج اندیش بودن این آدم همین آیه است، میگوید: «الطَّلَاقُ مَرَّتَانِ فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ» مرّة بعد مرّة، مرّتان، یعنی مضاعف،این آیه را شاهد آورده که میفرماید:
«وَمَنْ يقْنُتْ مِنْكُنَّ لِلَّهِ وَرَسُولِهِ وَتَعْمَلْ صَالِحًا نُؤْتِهَا أَجْرَهَا مَرَّتَينِ وَأَعْتَدْنَا لَهَا رِزْقًا كَرِيمًا »[2] .
و هر کس از شما براي خدا و پيامبرش خضوع کند و عمل صالح انجام دهد، پاداش او را دو چندان خواهيم ساخت، و روزي پرارزشي براي او آماده کردهايم.
کلمه « مَرَّتَينِ» یعنی مضاعف، نه اینکه اول یک پاکت بدهد، بعداً یک پاکت دیگر را بدهد، بلکه هردو پاکت را یکجا میدهد.
مرّتین در اینجا به معنای مضاعف است، بنابراین، اینکه میگویند: مرّة بعد مرّة، با این آیه تطبیق نمیکند، چون «مرّتین» در این آیه به معنای مضاعف است.
جواب این حرف هم روشن است، انسان باید ما قبل آیه و ما بعد آیه را نگاه کند، آنگاه نسبت به معنای آیه قضاوت کند و حکم صادر نماید، در این آیه ما قبل آیه را نگاه کنید که میفرماید:
«يا نِسَاءَ النَّبِي مَنْ يأْت مِنْكُنَّ بِفَاحِشَةٍ مُبَينَةٍ يضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَينِ وَكَانَ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يسِيرًا »[3] .
اي همسران پيامبر! هر کدام از شما گناه آشکار و فاحشي مرتکب شود، عذاب او دوچندان خواهد بود؛ و اين براي خدا آسان است.
این آیه قرینه است که مراد از « مَرَّتَينِ» هم مضاعف است، و اگر آیه قبلی نبود، ما « مَرَّتَينِ» را به معنای یکبار بعد از یکبار معنی میکردیم، یعنی مرّة بعد مرّة معنا میکردیم. البته عذاب را دوبار نمیکنند، که یکبار عذاب کنند و سپس از جهنم بیرون بیاورند و دوباره وارد جهنم کنند، بلکه عذاب مضاعف میکنند ولذا کلمه مضاعف داریم.
از میان اهل سنت که این آیه را خوب معنی کرده،جناب جصاص است، ایشان حنفی مذهب است، ایشان کتابی در آیات الأحکام دارد بنام: «أحکام ا لقرآن»، البته با آیات الأحکام ما فرق دارد، آیات الأحکامی را که جصاص نوشته، از اول قرآن گرفته تا آخر قرآن، اول آیات الأحکامی را که در سوره بقره است نوشت، بعد سراغ آیات الأحکامی که در سوره آل عمران است رفته و هکذا ...، اتفاقاً عمل ایشان برای دیگران هم الگو شده است، یعنی تمام علمای اهل سنت که آیات الأحکام را نوشتهاند،به همین سبک است،.
اما شیعه سبکش غیر از سبک ایشان است، یعنی سبک نوشتن آیات الأحکام در شیعه حسب الموضوع است، یعنی آیاتی که مربوط به طهارت است،از همه جای قرآن یکجا میآورند، و هکذا آیاتی که در باره اوقات نماز است، آنها را نیز یکجا میآورند. آیاتی که مربوط به لباس مصلّی میباشد، آنها را نیز یکجا آوردهاند و هکذا و هکذا ...،
سبک ذهبی در نوشتن تفسیر
شخصی است بنام ذهبی که رئیش فرهنگ مصر بود، من زمانی که در مصر بودم، ایشان در آن زمان فوت کرده بود،ایشان تفسیری دارد بنام:
« التفسیر و المفسرون» من دیدم آن سبکی که شیعه دارد، خیلی مورد پسند ایشان واقع شده و گفت بهتر این است که ما آیات را موضوعی بحث کنیم.دیدم که این سبک را پسندیده.
دیدگاه جناب جصاص در معنای آیه مورد بحث
جناب جصاص از آن کسانی است که این آیه را خوب معنا کرده،یعنی مثل ما معنی کرده است. ایشان مثال میزند و میگوید: اگر شما به یک نفر دو درهم بدهید، آیا میگویند: أعطیت الدرهم مرّتین، آگر مولا امر کند که به فلانی: أعط درهماً بعد درهم، باید اول بدهی و باز هم بعداً بدهی،و الا اگر یکجا بدهی، نمیگویند:« أعطی مرّة بعد مرّة»
قال الجصاص: و الدلیل علی أنّ المقصد فی قوله: «الطَّلَاقُ مَرَّتَانِ» الأمر بتفریق الطلاق و بیان حکم ما یتعلّق بإیقاع ما دون الثلاث من الرجعة أنّه قال: «الطَّلَاقُ مَرَّتَانِ» و ذلک یقتضی التفریق لا محالة، لأنّه لو طلّق اثنتین معاً لما جاز أن یقال: طلّقها مرّتین، و کذلک لو دفع رجل إلی آخر درهمین لم یجز أن یقال: أعطاه مرّتین، حتی یفرّق الدفع، فحینئذ یطلق علیه، و إذا کان هذا هکذا، فلو کان الحکم المقصود باللفظ هو ما تعلّق بالتطلیقتین من بقاء الرجعة، لأدّی ذلک إلی إسقاط فائدة ذکر المرّتین، إذ کان هذا الحکم ثابتاً فی المرّة الواحدة إذا طلّق اثنتین، فثبت بذلک أنّ ذکر المرّتین إنّما هو أمر بإیقاعه مرّتین، و نهی عن الجمع بینهما فی مرّة واحدة»[4] .
بر گردیم به شبهه خود مان، تمام ادلهای که ما گفتیم در جایی است که به صیغه واحده باشد، مثلاً بگوید: أنت طالق ثلاثاً، اگر اجرای طلاق در مجلس واحد به صیغه متعدد باشد، چطور میشود، مثلاً سه بار بگوید: أنت طالق، أنت طالق، أنت طالق. اینجا چکنیم؟ البته این آیه نمیتواند جواب از این شبهه باشد،اما دلیل عقلی داریم که باطل است، دلیل نقلی داریم که باطل است.
دلیل عقلی بر بطلان سه طلاق در مجلس واحد
دلیل عقلی این است که طلاق پیوند را قطع میکند، شما که گفتید:« أنت طالق»،پیوند زوجیت بین زن و مرد قطع شد، دیگر پیوندی باقی نماند تا دو مرتبه بگویید:« أنت طالق»، چیزی که قطع شد، دو مرتبه میخواهی قطع کنی،این تحصیل حاصل است، این از نظر عقلی.
دلیل نقلی بر بطلان سه طلاق در مجلس واحد
دلیل نقلی این است که پیغمبر اکرم (ص) میفرماید: لا طلاق بعد نکاح، شما که طلاق دادید،نکاح را از بین بردید، دیگر نکاحی باقی نماند، تا با طلاق دادن، آن را از بین ببرید.
بنابراین، اگر متفرق هم بگوید، این آیه هم اگر شاملش نباشد، ولی ما دلیل دیگر از عقل و نقل بر بطلانش داریم، یعنی هم دلیل عقلی بر بطلانش داریم و هم دلیل نقلی.
إن قلت: ممکن است کسی بگوید: پیوند باقی است،یعنی من که طلاق دادم، این طلاق من، طلاق باین نیست، این طلاق من، طلاق رجعی است، فلذا گفتم: أنت طالق، دو مرتبه میگوییم:« أنت طالق» پیوند باقی است. چطور؟ لأنّ مطلّقة الرجعیة بمنزلة الزوجة، یک چنین اشکالی برای دلیل عقلی درست کردهاند.
قلت: جوابش این است: اینکه میگویید: أنت طالق،این زن به حکم زوجه است، مقصود شما از این حرف چیست؟
اگر مقصود شما این است که من حق رجوع دارم، این حرف خوبی است و هیچ کس هم نگفته که حق رجوع نداری، اما حق رجوع معنایش این نیست که پیوند قطع نشده.
اما اگر مقصود شما این است که:« أنت طالق» اصلاً اثری نکرده، پس این طلاق نبوده، اینکه میگویند: بحکم الزوجة،یعنی برای شوهر حق رجوع باقی است و می تواند دو مرتبه این طلاق خودش را باطل کند، قهراً مقتضی موجود است، میخواهد مانع را از بین ببرد. پس اینکه میگویند:« المطلّقة بحکم الزوجة»، اگر میخواهند بگویند: حق رجوع دارد، بله، حق رجوع دارد، اما باز هم مطلقه است، پیوندی نیست،اما اگر بگویید: اصلاً کاری را صورت نداده است، این حرف بر خلاف ضرورت است ولذا اگر عدهاش تمام شد، دیگر من اصلاً حق رجوع ندارم.
یلاحظ علیه: أنّه ماذا یرید من قوله:« انها بحکم الزوجة»؟
فإن أراد به أنّ للزوج حقّ الرجوع إلیها، فهو صحیح و لذلک یقال: الرجعیة بحکم الزوجة، أو هی زوجة باعتبار أنّ للزوج إعادة البناء الّذی هدمه بالطلاق، فلا حاجة إلی النکاح الجدید، و هذا غیر المدّعی.
و إن أراد أنّها زوجة بمعنی أنّ صیغة الطلاق لم تؤثّر شیئاً و لم تهدم بناء الزوجیة و أنّ حالها قبل الطلاق و بعده سیّان، فهو علی خلاف الأصول الصحیحة، إذا کیف تکون حالها قبله و بعده سیّان، مع أنّها لو ترکت حتّی تنقضی عدّتها، تصیر أجنبیة و بائنة بالتمام.
و کونها قابلة للطلاق الثانی – قبل الرجوع – مبنیّ علی الوجه الثانی الّذی عرفت مخالفته للأصول ، لا علی الوجه الأوّل.