درس خارج فقه آیت الله سبحانی
96/10/16
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: حکم شرکتهای هرمی
بحث ما در باره شرکتهای هرمی است، فرض کنید شرکتی تشکیل میشود بنام:« شرکت آفتاب» این شرکت میخواهد برای خودش عضو گیری کند، یک نفر حاضر میشود که عضو این تشکیلات بشود، برای او برگی را میفرستند، در این برگ، اسم پنج نفر ثابت است، خود شان مینویسند، مثلاً آن پنج نفر عبارتند از: زید، عمرو، بکر، عثمان و خالد، البته این اسم ها به عنوان نمادند، بعداً یکی پس از دیگری حذف میشوند، آنکه میخواهد جایزه بگیرد، جای اولی میآید، این پنج نفر را بخاطر داشته باشد.
پس در مرحله اول پنج اسم را مینویسند، فرض کنید آن پنج نفر عبارتند از: زید، عمرو، بکر، عثمان و خالد، یک نفر میخواهد عضو بشود ولذا برگی را از این تشکیلات میخرد، باید سه هزار تومان را (مثلاً) خرج کند، یعنی هزار تومان باید خرج کند و این برگ را بخرد، هزار تومان دیگر هم به حساب شرکت بریزد که گرداننده این کار است، اینها همیشه نفع خواهند برد، هزار تومان دیگر هم باید به حساب فرد اول بریزد که در لیست است، یعنی جناب زید.
بنابراین، اولین کسی که عضو میشود، باید سه هزار تومان از جبیش خرج کند، چون در آینده یک میلیون و بیست و چهار هزار تومان برنده خواهد بود (همین کسی که سه هزار تومان خرج کرده) اتفاقاً سه هزار تومانش را هم در میآورد.
پس نفر اول هزار تومان داد و این برگ را خرید، هزار تومان هم به حساب شخصی (که اسمش در لیست به عنوان نفر اول قرار گرفته) ریخت، هزار تومان هم به حساب شرکت ریخت، آن را مینویسد و برای شرکت پست میکند ، شرکت برای این آدمی که اولین بار عضو شده، چهارتا برگ میفرستد. چرا؟ برای اینکه این آدم چهار عضو درست کند، اول خودش عضو شد و سه هزار تومان هم خرج کرد، بعداً شرکت برای این آدم، چهار تا برگ میفرستد، اما در این برگ فرد اول که زید بود حذف میشود، یعنی زید حذف میشود و بجای زید در آخر نام این آدم را که چهار برگ را خریده مینویسند، زید کنار میرود، عمرو، بکر، عثمان و خالد است، یکی هم اسم این آدم که برای اولین بار عضو میشود، اسم این آدم را در آنجا مینویسند و برای این آدم چهار برگ میفرستند، این برگها با برگ این آدم فرق دارد، برگی که این آقا خرید، اسمش نبود،اما این چهار برگی که برای آن آدم فرستاده شده، اسمش در آخر است، به تدریج این شرکت جلو خواهد رفت، تا اول قرار بگیرد و یک میلیون و بیست و چهار هزار تومان را جایزه بگیرد.
وقتی این آدم، این چهار برگ را گرفت، باید مشتری درست کند و عضو برای این شرکت بخرد، این آدم تلاش میکند که این چهار برگ را به چهار نفر بفروشد، قهراً این چهار برگ را به چهار نفر میفروشد و از هر کدام شان یک تومان میگیرد، با این کار، خرجش بیرون میآید، چون سه هزار تومان خرج کرده بود، اما چهار تومان گیرش آمد، ولذا تا آخر همه کسانی که عضو سازند، یک تومان گیر شان میآید، یعنی همین که عضو میسازند، خود شان سه هزار خرج میکنند، و حال آنکه چهار هزار تومان گیر شان میآید، یعنی با این عضو سازی، علاوه بر اینکه هزینه شان در میآید، یک تومان دیگر هم گیر شان میآید، ضمناً هر چه عضو پیش برود، یعنی به ازای هر عضوی که میسازد، سه تومان خرج میکند و چهار تومان گیرش میآید، آنگاه این چهار عضو یا این خود همین آدم، همه مدارک خود را جمع کنند، چه کنند؟
اولاً، هزار تومان باید به حساب شخص اول لیست بریزند، شخص اول خود این آدم است، چون زید رفت، جایش عمرو آمد، پس به حساب عمرو بریزند.
ثانیاً، هزار تومان هم به حساب شرکت بریزند.
ثالثاً، هزار تومان هم هزینه این برگ بکنند، یعنی برگ را که میخرند، باید در مقابلش هزار تومان بدهند، هر کدام از اینها سه هزار خرج میکنند، و لی چون چهار نفرند، این طرف تومان چهار تومان گیرش میآید، سه تومانش خرج کرده، یک تومانش هم برای او باقی مانده و خودش یکنوع درآمد است، همه را جمع میکند و با پست سفارشی به آدرس شرکت میفرستد.
بنابراین، این چهار برگ به شرکت رفت، شرکت هم خوشحال است که چهار عضو پیدا کرده، آنگاه شرکت برای هر یک کدام از این چهار نفر، چهار برگ میفرستد، که در واقع تعداد برگها میشود: شانزده برگ، چون ضرب در چهار، میشود: شانزده برگ.
پس شرکت چهار عضو پیدا کرده و به هر کدام هم، چهار برگ میفرستد با همان خصوصیات، اما با این تفاوت که کم کم در شانزده نفر، زید که رفته، عمرو هم به تدریج خواهد رفت، این چهار نفر هم باید تلاش کنند که این برگها را به شانزده نفر دیگر بفروشند، افرادی که این برگها را میخرند، اولاً باید هزار تومان بابت خرید برگ بدهد، هزار تومان هم به حساب لیست نفر اول بدهد، یک تومان هم به حساب شرکت بریزد، هر چهار نفر این کار را میکنند،اما این آدم چهار تومان گیرش میآید، به جهت اینکه این آدم به چهار نفر میدهد، قهراً یک تومان بیشتر گیرش میآید،قهراً اعضای شرکت میشود شانزده نفر، شانزده نفر همان کارهایی قبلی را تکرار میکنند، یعنی هر نفر هزار تومان برگ میخرد، هزار تومان هم به حساب لیست اول میفرستند، بعداً هم هزار تومان به حساب شرکت میریزد، همه را جمع میکنند و شانزده برگ را به شرکت میفرستند، شرکت هم شصت و چهار برگ برای این شانزده عضو میفرستد که هر کدام چهار برگ فعالیت کنند، این شانزده نفر هر کدام شان چهار برگ را میگیرند و آنها را میفروشند و چهار تومان گیر شان میآید، یک تومان گیر شان میآید، به جهت اینکه یک تومان باید بابت برگ بدهند، یک تومان بابت شرکت بدهند، یک تومان هم بابت لیست، چون هر فردی ازآنها به چهار نفر میفروشند، یک تومان افزایش برای خود شان است، قهرا عضو به شصت و چهار نفر میرسد، این شانزده نفر، شصت و چهار عضو را جمع میکنند و با پست سفارشی به حساب شرکت میفرستند، شرکت هم خوشحال میشود که شصت و چهار عضو گیر ما آمده، ضمناً شرکت هم آرام آرام شصت و چهار هزار تومان گیرش آمده، چون پشت سر هم و مرتب به حساب او هزار تومان را میفرستند، شرکت این شصت و چهار عضو را میگیرد و دویست و پنجاه شش برگ برای این شانزده نفر میفرستد که هر کدام از اینها باید همان چهار برگ را بفروشند، یعنی هر کدام از اینها باید همان فعالیت قبلی را تکرار کنند، یک تومان باید بابت برگی که خریدهاند بدهند، یک تومان هم به حساب شرکت و یک تومان هم بحساب لیست بریزند، این شرکت به همین منوال پیش میرود، تا بجایی میرسد که آن فردی که عضو اول بود، به تدریج فرد اول و عضو اول میشود، وقتی عضو اول شد، آن یک تومانهایی که بحساب فرد لیست اول فرستاده بودند، همهاش نصیب عضو اول میشود.
شانزده برگ میشود: دویست و پنجاه و شش، بعد باید دویست و پنجاه و شش را ضرب در چهار کنیم، که مجموعاً میشود هزار و بیست و چهار عضو، قهراً ما اگر این را ضرب در چهار بکنیم، هزار و بیست وچهار عضو را ضرب در چهار بکنیم، در حقیقت میشود: یک میلیون و بیست و چهار هزار تومان که این یک میلیون و بیست و چهار هزار تومان نصیب فرد اول میشود، فرد از دور خارج میشود، یعنی وقتی این مبلغ را گرفت و اسمش یکی پس از دیگری فرد اول شد، یک میلیون و بیست و چهار هزار تومان گیرش میآید، علاوه براینکه هزار تومان هم قبلاً گیرش آمده بود، قهراً این یک میلیون و بیست و چهار هزار تومان پول همان افرادی است که مرتب بنام فرد اول پول میریزند، عرض کردم که فرد اول نماد بودند، یعنی زید، عمرو، بکر، عثمان و خالد نماد بودند، به تدریج هر عضوی که اضافه میشد و تعداد اعضا زیاد میشود، یکی از آنها حذف میشد و دیگری جای آن را میگرفت، تا اینکه عضو اول که آخر بود، اول شد، هزار و بیست و چهار عضو، ضرب در هزار تومان که میشود یک میلیون و بیست و چهار هزار تومان نصیب این آدم، این یک میلیون و بیست و چهار هزار تومان پول چه کسانی است؟ پول همین افرادی است که عضو میشوند و یک تومان به حساب فرد اول میریزند، این پول ها جمع شد و در آخر به یک میلیون و بیست و چهار هزار تومان رسید، آن وقت این فرد اول کنار میرود، عضو دوم چطور؟ عضو دوم کدام است؟ آن چهار نفر، عضو اول یک نفر بود، عضو دوم که میخواهد جایزه ببرد، یک نفر نیست، بلکه چهار نفرند، چون عضو اول به چهار نفر فروخت، خودش عضو اول بود، ولی بعداً چهار عضو درست کرد، این چهار عضو در رأس لیست قرار میگیرند، عضو دوم که چهار نفرند چه کنند، عضو دوم که شانزده نفرند چکار کنند؟ باید دو باره این کار تکرار بشود، و الا در صندوق چیزی باقی نمانده، چون هر چه بود عضو اول گرفت و خودش کنار رفت، دیگر برای این چهار نفر دیگر که عضو دوم هستند، چیزی از آن پول ها باقی نمانده که به آنها برسد، و هکذا برای شانزده نفری که عضو سوم هستند نیز چیزی نمانده، برای شصت و چهار نفر که عضو چهارم هستند باز هم خبری نیست، باید دو مرتبه همین کار تکرار بشود، تا صندوق پول پیدا بکند، یعنی تعداد اعضا هزار و بیست و چهار نفر بودند، باید دو مرتبه تعداد اعضا چهار برابر بشوند، هزار بیست و چهار، ضرب در چهار بشود، تا به چهار نفر برسد، اولی یک نفر بود، هزار و بیست و چهار نفر کافی بود، ولی عضو دوم، چهار نفرند، ولذا باید عضو هزار و بیست و چهار، چهار برابر بشود تا برای هر کدام از آنها هم یک میلیون و بیست و چهار هزار تومان برسد، اما اگر بخواهد برای عضو سوم که شانزده نفر بودند، باید شانزده ضرب در چهار بشود تا هر یک از آنها بتوانند یک میلیون و بیست و چهار هزار تومان را ببرند.
پس قهراً یک چنین تجارتی یک قماری است که اصلاً عقلایی هم نیست، کی میشود این همه اعضا را درست کنند، تا بتوانند هر کدام از آنها یک میلیون و بیست و چهار هزار تومان ببرند.
علاوه براینکه این مسئله شرعی نیست، عقلایی هم نیست، بلکه یک احتمال است در هزاران احتمال، هیچ عاقلی نمیآید برای یک چنین احتمالی که باید اولاً اعضا برسد در درجه اول به هزار و بیست و چهار نفر، تا این آدم صاحب یک میلیون و بیست و چهار هزار تومان بشود، عضو دوم هم باید همین کار را بکنند تا هر کدام صاحب یک میلیون و بیست و چهار هزار تومان بشوند.
علاوه براین، تازه همین عضوی که از دور خارج شد، دو مرتبه میخواهد وارد میدان بشود، آن چهار عضوی که هر کدام یک میلیون و بیست و چهار هزار تومان گرفتند، دو مرتبه می خواهند وارد بازار بشوند، یک چنین چیزیی امر عقلایی نیست.
البته در این میان فقط شرکت است که برنده است، چون مرتب این یک میلیون و بیست و چهار هزار تومان را میبرد.
این حاصل و ماهیت شرکتهای هرمی بود که بیان شد.
برای اینکه مطلب کاملاً روشن بشود، من از آقای الله یاری خواهش کردم که توضیحی در اطراف این مسئله بدهد، نوشته ایشان را تکثیر کردیم، آقایان مطالعه کنند تا روشن شود که واقعیت و ماهیت این شرکت (شرکت هرمی) چیست؟
خلاصه مطلبپس خلاصه مطلب این شد که شرکتی است بنام:« شرکت آفتاب، مثلاً»، این شرکت برگی را به یک نفر میفروشد که در آن برگ اسم پنج نفر نوشته شده است، البته این پنج نفر به عنوان نماد هستند، یعنی اینها برای این است که بتواند آن فرد اول در مرتبه پنجم، جای اولی را بگیرد، والا زید، عمرو، بکر، عثمان و خالد میزان نیست، کم کم اینها عضو اول را تشکیل می دهند تا برسد به عضو پنجم، عضو دوم چهار نفر هستند و جای اول قرار میگیرند، عضو سوم شانزده نفر هستند، جای دوم مینشینند، این برگ را میخرند، قیمت برگ یک تومان است، یک تومان هم به حساب شرکت میریزند و یک تومان هم بنام نفر اول، برای این آدم هم چهار برگ میفرستد، اسامی را نوشتهاند، اما ذیل را زدهاند، چرا؟ تا به تدریج این عضو جای اولی برود تا بتواند جایزه بگیرند، این چهار برگ را باید این آدم به چهار نفر بفروشد، آن چهار نفر هم همین کارهای فرد اول را انجام بدهند و پست کنند به شرکت، شرکت هم برای هر یک از این چهار نفر، چهار برگ میفرستد، که میشود شانزده برگ، اینها باید شانزده برگ را مثل اولی ها به شانزده نفر بفروشند، آن شانزده نفر نیز هر کدام شان همین کار را تکرار کنند و به شرکت بفرستند، شرکت وقتی که اینها را دید، برای هر کدام از شانزده نفر، چهار برگ میفرستد، میشود شصت و چهار برگ، این شصت و چهار برگ را باید به شصت و چهار نفر بفروشند و سپس برای شرکت بفرستند و شرکت هم برای هر کدام از این شصت و چهار نفر،چهار برگ میفرستد، در هر مرحله زید میرود، عمرو میرود، بکر میرود، آنجا که شماره اعضا به هزار و بیست و چهار نفر رسید، میگویند: اسقاف، یعنی توقفگاه، چطور؟ چون وقتی هزار و بیست و چهار عضو پیدا کرد، هر کدام از این هزار و بیست و چهار نفر، هزار تومان داده که در مجموع میشود: یک میلیون و بیست و چهار هزار تومان، این مبلغ را به نفر اول میدهند، صندوق خالی میشود، پس دو مرتبه افراد باقی مانده همین کار را انجام میدهند، یعنی دویست و پنجاه شش نفر، باید اینها این برگها را بفروشند به دویست و پنجاه و شش نفر، برای هر کدام از آنها هم چهار برگ میآید، تا بجای برسد که برای این عضو دوم که چهار نفرند، به هر کدام شان یک میلیون و بیست و چهار هزار تومان برسد.
عضو دوم چهار نفرند ولذا باید اعضا به قدری زیاد باشند تا بتواند برای هر کدام از اینها این مبلغ را تامین کند،این ماهیت شرکتهایی هرمی بود که بیان گردید.
خلاصه مطلب اینکه: از این راه واقعاً میخواهند جیب مردم را خالی کنند، شرکت هر بار منافع خودش را میبرد، هر چه بالا برود، آن هزار تومان خود را از هر عضوی گرفته، اما کی میشود این همه اعضا را پیدا کرد و این جمعیت را فرستاد؟ این ماهیت شرکت هرمی بود.
البته شما باید نوشته جناب:« الله یار» را هم به این نوشته من ضمیمه کنید تا مسئله بهتر روشن بشود.
اشکالات شرعی بر شرکتهای هرمیأدلة عدم مشروعیتها1: العمل و الانتاج هو أساس الاقتصاد الإسلامی
اسلام روی عمل تکیه می کند، نه روی شانس، چون شانس وبخت مسئله نیست، اسلام روی عمل تکیه میکند، اما در شرکتهای هرمی یک جمعی فقط از طریق فروش اوراق وعضو گیری، یک چیزی گیر شان میآید.
إنّ الاقتصاد الاسلامی علی رکیزتی العمل و الانتاج لا الحظ و النصیب، و قد روی عن النبی ص أنّه قَالَ ص: « مَلْعُونٌ مَنْ أَلْقَى كَلَّهُ عَلَى النَّاسِ»[1] .
و المستفاد من الأحادیث الإسلامیة أنّ الانتاج هو أساس الحیاة الإسلامیة، عَنْ أَبِي عَمْرٍو الشَّيْبَانِيِّ قَالَ: « رَأَيْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع وَ بِيَدِهِ مِسْحَاةٌ وَ عَلَيْهِ إِزَارٌ غَلِيظٌ يَعْمَلُ فِي حَائِطٍ لَهُ وَ الْعَرَقُ يَتَصَابُّ عَنْ ظَهْرِهِ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَعْطِنِي أَكْفِكَ فَقَالَ لِي إِنِّي أُحِبُّ أَنْ يَتَأَذَّى الرَّجُلُ بِحَرِّ الشَّمْسِ فِي طَلَبِ الْمَعِيشَةِ»[2] .
و کذلک ورد فی الأحادیث الإسلامیة أنّ الزارعین هم کنوز الله فی أرضه، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ يَزِيدَ بْنِ هَارُونَ الْوَاسِطِيِّ قَالَ: « سَأَلْتُ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ع عَنِ الْفَلَّاحِينَ فَقَالَ هُمُ الزَّارِعُونَ كُنُوزُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ مَا فِي الْأَعْمَالِ شَيْءٌ أَحَبَّ إِلَى اللَّهِ مِنَ الزِّرَاعَةِ وَ مَا بَعَثَ اللَّهُ نَبِيّاً إِلَّا زَرَّاعاً إِلَّا إِدْرِيسَ ع فَإِنَّهُ كَانَ خَيَّاطاً»[3] .
و فی عهد الإمام أمیر المؤمنین ع لمالک الأشتر ع رکّز الإمام علی أهمیّة الصناع و أوصاه بهم قائلاً:
«ِ فَإِنَّهُمْ مَوَادُّ الْمَنَافِعِ وَ أَسْبَابُ الْمَرَافِقِ »[4]