< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله سبحانی

97/09/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فقه القرآن

اعمال عمره را از آیات کریمه استفاده کردیم، فقط آخرین واجب از عمره را (که تقصیر باشد) نتوانستیم از آیه استفاده کنیم، بلکه آن را از سنت استفاده کردیم، اما سایر اعمال عمره را از آیات استخراج نمودیم، یعنی احرام، طواف، صلات طواف و سعی را از آیه مبارکه استفاده کردیم، فقط تقصیر را از سنت استفاده می‌کنیم، حقش این بود که ما سراغ حج برویم، اما قبل از آنکه سراغ واجبات حج برویم، لازم می‌دانم یک بحث‌هایی که در آیه صفا قابل طرح است انجام بدهیم، و الا از نظر نظام درسی سخن و کلام در اعمال عمره تمام شد و چیزی باقی نمانده که بیان کنیم، یعنی قاعده ایجاب می‌کند تا سراغ اعمال حج (که از عرفه شروع می‌شود) برویم، منتها بهتر این است که «بینهما» یک مقداری در باره این آیه مبارکه بحث کنیم: «إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيهِ أَنْ يطَّوَّفَ بِهِمَا وَمَنْ تَطَوَّعَ خَيرًا فَإِنَّ اللَّهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ »[1]

معنای مفردات آیه

1: الصفا: خلوص الشیء من الشوب، و منه: الصفا للحجارة الصافیة، و ذلک اسم لموضع مخصوص»[2]

قال المبرد:الصفا: کلّ حجر لا یخلطه غیره من طین لازب، و اشتقاقه: صفا، یصفوا إذا خلص، و أصله من الواو و لأنّک تقول فی تثنیته صفوان»[3]

2: المروة: الحجارة الصلبیة، و أرید به و بالصفا هنا جبلان بمکة.

أمّا الصفا، فهو جبل یقع فی جنوب شرق المسجد الحرام من جهة الحجر الأسود.

و أمّا المروة، فهو جبل یقع فی شمال الشرق المسجد الحرام یقابل الرکن العراقی تجاه بیت الله الحرام، و المسافة بینهما 766 ذراعاً و نصف - هفتصد و شصت و شش ذراع و نصف ذراع – و المعتمر و الحاج یسعیان بین الجبلین، و قد أصبح المسعی فی هذه السنوات عبارة عن صالة کبیرة مسقّفة ذا طابقین یسعی الحجّاج بینهما.

3: شعائر: جمع شعیرة، بمعنی العلامة، یقال: أشعر الهدی، أی جعل فیه علامة أنّه هدی إلی الحرم، و أضیف لفظ «شعائر» إلی لفظ الجلالة، فلا بدّ من تقدیر کلمة بینهما، أی من علائم أو أعلام دین الله.

4: حجّ: هو القصد، صار علماً للعمل المعروف بین المسلمین.

5: اعتمر: الاعتمار، الزیارة، و هو فی اصطلاح الشرع، العمل المعهود و یشارک الحج فی قسم من الأعمال و لیس فیه الوقوف فی عرفات و المشعر و رمی الجمار و الهدی.

6:جناح: المیل عن الحق و العدل، نظیر «جنف» فی مقابل «حنف» و ینطبق علی الإثم، و سیأتی تفسیره فی الشرح.

7: یطوّف: یتطوّف،‌ ادغمت التاء فی الطاء، و هو السیر الذی ینتهی أوّله إلی آخره سواء أکان علی حالة الدوران أو علی غیرها، أمّا الأوّل کالطواف حول الکعبة، و الثانی الطواف بین الصفا و المروة.

8: تطوّع: من الطوع، بمعنی الطاعة و یستعمل غالباً فی التبرّع بعنایة أنّ العمل الواجب لکونه إلزامیاً کأنّه لیس بمأتی به طوعاً، بخلاف المأتی من المندوب فإنّه علی الطوع من غیر شائبة، و یشهد علی أنّ التّطوّع بمعنی التبرّع حدیث الأعرابی، روی مسلم، قال:« جاء رجل إلی رسول الله من نجد یسأل عن الإسلام، قال رسول الله (ص) خمس صلوات فی الیوم و اللیلة، فقال: هل علیّ غیرهنّ؟ قال: لا ...إلّا أن تطوّع، و صیام شهر رمضان، فقال: هل علیّ غیره؟ قال: لا، إلّآ أن تطوّع، و ذکر له رسول الله الزکاة، فقال الرجل: هل علیّ غیره؟ قال: لا ...إلّا أن تطوّع، فأدبر الرجل و هو یقول: و الله لا أزید علی هذا و لا أنقص»[4] و علی هذا فیحتمل أن یراد: تبرّع وراء الواجب.

9: خیراً: منصوب بنزع الخافض،‌أی من تطوّع بالخیر.

7: شاکراً: أی یجزی عمل العباد الشاکرین.

پس معلوم شد که «صفا» خلوص الشیء را می‌گویند، یعنی چیزی که خالص باشد و با چیز دیگر مخلوط و قاطی نباشد، به او صفا می‌گویند، اما در اینجا مراد معنای لغوی نیست، بلکه اسم جبل و کوه معروف است که در مکه واقع شده، «مروه» به معنای سنگ سفت است، ولی مراد از «مروة» در آیه همان جبل است، پس «صفا» و «مروه» هر کدام یک معنای لغوی دارد و یک معنای اصطلاحی، معنای «صفا» خلوص است، معنای «مروه» سنگ سفت است، ولی در اینجا مراد دوتا جبل است که در مکه واقع شده‌اند.

«شعائر» جمع شعیره و به معنای علامت است، علامت چیز؟ شعائر که اضافه به سوی «الله» شده، حتماً یک مقدری دارد، چون علامت خدا معنی ندارد، پس حتماً باید یک چیزی را در تقدیر بگیریم، یعنی علامت دین خدا، من شعائر الله، أی من شعائر دین الله.

«حَجَّ»: در اینجا به معنای قصد است.

اعتمر، اعتمار به معنای زیارت است، «الإعتمار، الزیارة» ولی مراد در اینجا آوردن عمره است «فَمَنْ حَجَّ الْبَيتَ أَوِ اعْتَمَرَ » مراد از: «أَوِ اعْتَمَرَ » عمره می‌باشد، ولذا این آیه مبارکه را در عمره آوردیم که از واجبات عمره است.

«فَلَا جُنَاحَ عَلَيهِ» جناح، به معنای میل عن الحق است، «فَلَا جُنَاحَ عَلَيهِ» یعنی میل از حق، و کار بدی نیست، طواف دو جور است، گاهی به صورت گرد، و ‌ گاهی به صورت مستقیم است، ‌میزانش این است که اول و آخرش به هم برسد، خواه مدور باشد یا طولانی، ‌در «مکه» مدور است، اما در سعی و صفا مدور نیست، پس طواف این است که اول و آخر بهم برسد، یعنی از همان نقطه که رفته، دو باره به همان نقطه بر گردد، خواه مدور باشد یا غیر مدور.

« تطوّع»، با اطاع چه فرق می‌کند، اطاع به معنای واجب است،« تطوّع» بیش از واجب را می‌گویند، ولذا آن مردی که خدمت پیغمبر اکرم (ص) رسید، کلمه تطوّع را به کار برد، «تطوّع» این است که انسان بیش از واجب را انجام بدهد.

البته در اینجا مباحثی است که یکی پس از دیگری شروع کنیم. چرا می‌گویند: «فَلَا جُنَاحَ عَلَيهِ» این را در جایی به کار می‌برند که توهم بدی در یک چیز برود، جناح به معنای میل عن الحق است، «فَلَا جُنَاحَ عَلَيهِ» یعنی کار بدی نیست، و حال آنکه نه تنها کار بدی نیست، بلکه کار واجب است؟ این سبب شده که ما سراغ شأن نزول آیه برویم، چون شأن نزول، مشکل را حل کرده، این آیه دوتا شأن نزول دارد:

شأن نزول اول

یکی از امام صادقّ (ع) است، ایشان می‌فرماید وقتی رسول اکرم (ص) در عمرة القضاء رفت، عمرة القضاء یعنی چه؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در ذى قعده سال هفتم، به دليل ممانعت قريش از عمره مسلمانان در سال ششم، عازم «عمرة القضا» شد، آن حضرت شرط کرده بود که من می‌آیم وعمره را انجام می‌دهم، منتها سه روز هم در مکه می‌مانم و سپس به سمت مدینه بر می‌گردم، ولی مشروط به اینکه: این بت‌هایی را که دور مسعی گذاشته‌اید، آنها را از آنجا بردارید، آنها قبول کردند و گفتند: باشه، در آن سه روزی که شما در مکه هستید، این بت‌ها را از مسعی بر می‌داریم، پیغمبر اکرم (ص) سعی کرد، طواف کرد و تمام اعمالش را انجام داد، ولی در این میان بعضی از صحابه عقب ماندند، یعنی موفق به سعی نشدند، خواستند که سعی بروند، خبر آوردند که قریش بت‌ها را در اطراف مسعی چیده‌اند، این صحابی گرفتار شد، یعنی دید که اگر سعی نکند، عمره‌اش ناقص است، اگر برود سعنی کند، این خودش یکنوع ترویج ازبت پرستی است، ولذا خدمت رسول اکرم (ص) آمد و عرض کرد که داستان از این قرار است، در یک چنین موقعی، این آیه مبارکه نازل شد «إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيهِ أَنْ يطَّوَّفَ بِهِمَا وَمَنْ تَطَوَّعَ خَيرًا فَإِنَّ اللَّهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ »، حضرت فرمود در این شرائط مشکلی نیست، چون ضرورت است و ما نمی‌توانیم بگوییم بیش از سه روز بت‌ها را بر دارند، زیرا ‌آنها به وظیفه و تعهد خود عمل کردند، منتها شما عقب ماندید، اینجا بود که این آیه نازل شد و فرمود: «فَلَا جُنَاحَ عَلَيهِ أَنْ يطَّوَّفَ بِهِمَا» مانع ندارد که این آدم سعی خود را انجام بدهد و مشکلی نیست، ولو بت‌ها در آنجاست، چون ضرورت است «و الضروریات تبیح المحظورات».

شأن نزول دوم

شأن نزول دوم: ما رواه معاویة بن عمّار عن أبی عبد الله (ع) فی حدیث حجّ‌ النبیّ (ص) أنّه (ص) بعد ما طاف بالبیت و صلّی رکعتین قال « ثُمَّ قَالَ: «إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ فَأَبْدَأُ بِمَا بَدَأَ اللَّهُ - عَزَّ وَ جَلَّ- بِهِ ، وَ إِنَّ الْمُسْلِمِينَ كَانُوا يَظُنُّونَ أَنَّ السَّعْيَ بَيْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ شَيْ‌ءٌ صَنَعَهُ الْمُشْرِكُونَ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما»[5]

این شان نزول، غیر از شان نزول اولی است، شأن نزول اولی این بود که بعضی از صحابی عقب مانده بود، موقعی که مسلمانان سعی ‌می‌کردند، بت‌ها در مسعی نبود، ولی هنگامی که می‌خواست این صحابی عقب مانده سعی کند، بت‌ها را چیده و نصب کرده بودند، آیه مبارکه نازل شد و فرمود اشکال ندارد، ولی این شأن دوم می‌گوید: مسلمانان خیال می‌کردند که سعی بین صفا و مروه جزو شعائر الله نیست، بلکه مشرکین آن را از پیش خود درآورده‌اند، قرآن می‌فرماید: این عمل مشرکین نیست، بلکه این همان حضرت ابراهیم است.

بنابراین، ما کلمه « فَلا جُناحَ عَلَيْهِ» دو گونه تفسیر کردیم، یا بخاطر عقب ماندن آن صحابی که هنگام سعیش بت‌ها را در اطراف مسعی نصب کرده بودند، یا اصلاً مسلمانان خیال می‌کردند که «سعی» جزو حج نیست، بلکه جزو مبتدعات مشرکین است ولذا این آیه مبارکه نازل شده که از مبتدعات مشرکین نیست «إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيهِ أَنْ يطَّوَّفَ بِهِمَا وَمَنْ تَطَوَّعَ خَيرًا فَإِنَّ اللَّهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ »

نکته دوم: نکته اول راجع به کلمه « فَلا جُناحَ عَلَيْهِ» بود، اما نکته دوم در باره کلمه:« تَطَوَّعَ»، « تطوُّع» بیش از حد واجب را می‌گویند، و حال آنکه در «سعی» احدی قائل به تطوُّع نیست، یعنی هیچوقت سعی « بما هو سعی» جزو مستحبات نیست، مثل طواف نیست، طواف «بما هو طواف» از مستحبات است، اما زیادی سعی بدعت است، پس معنای‌« وَمَنْ تَطَوَّعَ خَيرًا» چیست؟

ما می‌توانیم جمله: ‌« وَمَنْ تَطَوَّعَ خَيرًا» را دو جور معنی کنیم:

الف؛ « وَمَنْ تَطَوَّعَ خَيرًا» یعنی عمره دیگر بجا بیاورد، قهراً اگر عمره دیگر را بجا آورد، سعیش هم مستحب است، یعنی معنای « وَمَنْ تَطَوَّعَ خَيرًا» این نیست که تنها سعی را بجا بیاورد، بلکه معنایش این است که عمره مستقل را بجا بیاورد، اگر جمله: ‌« وَمَنْ تَطَوَّعَ خَيرًا» این گونه معنی کنیم، هیچ اشکالی ندارد و معنای تطوّع هم روشن می‌شود، یک حدیثی از حضرت رسول (ص) نقل شده که حضرتش در آنجا تطوع را بیش از واجب معنی کرده.

متن حدیث

« تَطَوَّعَ » من الطوع، بمعنی الطاعة و یستعمل غالباً فی التبرّع بعنایة أنّ العمل الواجب لکونه إلزامیاً کأنّه لیس بمأتی به طوعاً، بخلاف المأتی من المندوب فإنّه علی الطوع من غیر شائبة، و یشهد علی أنّ التّطوّع بمعنی التبرّع، حدیث الأعرابی، روی مسلم، قال:« جاء رجل إلی رسول الله من نجد یسأل عن الإسلام، قال رسول الله (ص) خمس صلوات فی الیوم و اللیلة، فقال: هل علیّ غیرهنّ؟ قال: لا ...إلّا أن تطوّع، و صیام شهر رمضان، فقال: هل علیّ غیره؟ قال: لا، إلّآ أن تطوّع، و ذکر له رسول الله الزکاة، فقال الرجل: هلی علیّ غیره؟ قال: لا ...إلّا أن تطوّع، فأدبر الرجل و هو یقول: و الله لا أزید علی هذا و لا أنقص»[6]

تا کنون دوتا نکته راجع به این آیه شریفه بیان کردیم، نکته اول مربوط بود به « فَلا جُناحَ عَلَيْهِ»، نکته دوم هم راجع به «تطوّع» بود که گفتیم کلمه: «تطوّع» به معنای تنها سعی نیست، بلکه سایر اعمال را نیز بیاورد، مثلاً دوتا عمره بیاورد یا سه تاعمره بیاورد، یا دو حج بیاورد، اینها مانع ندارد.

نکته سوم: نکته سوم این است که حضرت «هاجر» آب مشک بچه‌اش تمام شد، چون حضرت ابراهیم که آنجا ‌آمد، هم غذا با خود آورده بود و مشک آب آورده بود، اینها را گذاشت و خودش رفت، البته اینها را از طریق اعجاز آورد، یعنی جبرئیل امین همه اینها را به مکه منتقل کرد بود، و الا اگر حضرت ابراهیم می‌ خواست زن و بچه‌اش را همراه با غذا و آب از فلسطین بیاورد، بچه‌اش از دنیا می‌رفت، بلکه از طریق اعجاز و غیب آمدند و کنار بیت نزول کردند، هیچکس هم در اطراف بیت نیست، بعد از چند روزی آب مشک تمام شد، تشنگی بر بچه فشار آورد، حضرت هاجر این طرف و آن طرف رفت، یعنی بین صفا و مروه می‌گشت و فریاد می‌کرد که آیا مغیثی برای من است، به سمت مروه رفت و فریاد زد که: هل من مغیث، هفت بار بین صفا و مروه گشت، یک مرتبه صدایی از غیب آمد و گفت: چرا مغیث است، همان چاهی (که الآن بنام زمزم معروف است) ظاهر شد و آب از آنجا فوران کرد و بالا آمد.

وهابی‌ها به این نکته خوب دقت کنند

در اینجا نکته‌ای است که می‌توان با آن دماغ وهابیت را بخاک مالید و آن اینکه: خداوند جای پای این زن را که هفت بار بین صفا و مروه رفت و آمد کرده، محل عبادت قرار داده، ببینید که خداوند منان چه قدر از انسان های پاکدامن تکریم و تجلیل می‌کند که حتی جای پای آنان را محل عبادت قرار می‌دهد «إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيهِ أَنْ يطَّوَّفَ بِهِمَا وَمَنْ تَطَوَّعَ خَيرًا فَإِنَّ اللَّهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ »[7]

این تکریم خدا کجا، و کار وهابی‌ها کجا که می‌گویند وقتی بنی آدم مرد، مرده است، مرده دیگر تکریم ندارد، خداوند به قدری از انسان‌های معصوم و پاک احترام و تکریم به عمل می‌آورد که خاک پای آنها را محل عبادت خود قرار داده است، «وَمَنْ تَطَوَّعَ خَيرًا فَإِنَّ اللَّهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ » کسی که بیش از واجب را آورد،« فَإِنَّ اللَّهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ » خدا شکر گذار است،‌این هم از الطاف خداست، واجب الوجودی که همه هستی در قبضه قدرت او قرار داد، می‌فرماید: من از بنده‌ام تشکر می‌کنم:« وَمَنْ تَطَوَّعَ خَيرًا فَإِنَّ اللَّهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ » خداوند از بندگان پاکش تشکر می‌کند، اینهم از الطاف الهی است، همان الطافی که می‌فرماید:

1:« مَنْ ذَا الَّذِي يقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَيضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافًا كَثِيرَةً وَاللَّهُ يقْبِضُ وَيبْسُطُ وَإِلَيهِ تُرْجَعُونَ »[8]

2: « مَنْ ذَا الَّذِي يقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَيضَاعِفَهُ لَهُ وَلَهُ أَجْرٌ كَرِيمٌ »[9]

البته مفسرین می گوید:« شَاكِرٌ» أی یقبل شکر العباد، ولی این (قبول شکر عباد) نتیجه‌ و معنای لازمش است، و الا معنای آیه این است که خدا شکر گذار است، و این کمال لطف الهی است که آن واجب الوجود و غنیٌّ علی الاطلاق از بنده خود تشکر می کند، البته تشکر خدا این است که عمل این آدم را می‌پذیرد.

تمهید

السعی بین الصفا و المروة عبادة و فرضٌ واجبٌ فی الحجّ و العمرة، و الزائر بعمله هذا یحاکی عمل هاجر أمّ إسماعیل(ع) فی طریق طلب الماء لولدها، فعن ابن عباس عن النبی(ص):« أنّ هاجر أُمّ إسماعیل لما ترکها إبراهیم بموضع مکة و معها ابنها و هو رضیع و ترک لها جراباً من تمر و سقاء فیه ماء، فلما نفد ما فی السقاء عطشت و عطش ابنها و جعلت تنظر إلیه یتَلوّی فانطلقت کراهیة أن تنظر إلیه، فوجدت الصفا أقرب جبل یلیها، فقامت علیه ثم استقبلت الوادی تنظر هل تری أحداً، فلم تر أحداً، فهبطت من الصفا و أتت المروة فقامت علیها، و نظرت هل تری أحداً فلم تر أحداً فقعلت ذلک سبع مرّات، قال ابن عباس: فقال النبی(ص): فلذلک سعی الناس بینهما، فلما أشرفت علی المروة سَمِعت صوتاً فقالت صه ترید نفسها، ثم تسمّعت فسمعت أیضاً فقالت قد أسمعت إن کان عندک غواث، فإذا هی بالملک عند موضع زمزم، فبحث بعقبه حتی ظهر الماء فشربت و أرضعت ولدها[10] [11]

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:« إِنَّ إِبْرَاهِيمَ ع لَمَّا خَلَّفَ إِسْمَاعِيلَ بِمَكَّةَ عَطِشَ الصَّبِيُّ فَكَانَ فِيمَا بَيْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ شَجَرٌ فَخَرَجَتْ أُمُّهُ حَتَّى قَامَتْ عَلَى الصَّفَا فَقَالَتْ هَلْ بِالْبَوَادِي مِنْ أَنِيسٍ فَلَمْ تُجِبْهَا أَحَدٌ فَمَضَتْ حَتَّى انْتَهَتْ إِلَى الْمَرْوَةِ فَقَالَتْ هَلْ بِالْبَوَادِي مِنْ أَنِيسٍ فَلَمْ تُجَبْ ثُمَّ رَجَعَتْ إِلَى الصَّفَا وَ قَالَتْ ذَلِكَ حَتَّى صَنَعَتْ ذَلِكَ سَبْعاً فَأَجْرَى اللَّهُ ذَلِكَ سُنَّة»[12]

در اینجا داستان هاجر را نقل کرده که ایشان هفت بار به این طرف‌ (صفا) و آن طرف (مروه) رفت، هنگامی که آب از آنجا پرید، چند روز بعدش مرغان هوا در آنجا جمع شدند، قبائل دور هم دیدند که مرغان هوا در آنجا جمع شده‌اند، به ذهن شان رسید که نکند در آنجا آبی ظاهر شده باشد، چون در عربستان آب یک مسئله اساسی بوده و الآن نیز به عنوان یک مسأله اساسی مطرح است، آنها کم کم آمدند و در مکه ساکن شدند و این نبود مگر به برکت همین زن پاکدامن و فرزندش حضرت اسماعیل.

الأمر الرابع: إنّ قوله تعالی: « فَإِنَّ اللَّهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ » من ألطف التعابیر، حیث إنّه سبحانه مع کونه خالق السماوات و الأرض و خالق الإنسان و ما بیده من النعم، یصف نفسه شاکراً لأعمال عباده و ما هذا إلّا لتلطّف خاص نظیر کونه مقترضاً من عبادة،‌حیث قال:« مَنْ ذَا الَّذِي يقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا»، و علی هذا فظاهر الآیة أنّه سبحانه شاکر لأعمال عباده، و لکنّه فی الواقع قابل لإحسان عباده، فیُجزی الإحسان بالإحسان، قال تعالی: «هَلْ جَزَاءُ الْإِحْسَانِ إِلَّا الْإِحْسَانُ» [13]

«إِنَّ هَذَا كَانَ لَكُمْ جَزَاءً وَكَانَ سَعْيكُمْ مَشْكُورًا»[14]

و لهذا التعابیر نظیر فی القرآن الکریم، کلّ ذلک لأجل إیجاد الرغبة فی قلوب المسلمین یقول سبحانه: « إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيقْتُلُونَ وَيقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَيهِ حَقًّا فِي التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِيلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيعِكُمُ الَّذِي بَايعْتُمْ بِهِ وَذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ »[15]

ثمّ إن المعتمر بعمرة حجّ التمتع یخرج من الإحرام بالتقصیر بأخذ شیء من شعر رأسه أو شیء من أظافر یده، کلّ ذلک ثبت بالسنّة، و ینتظر حتی یحرم مجدّداً إلی عرفات، غیر أنّ الخروج من الاحرام.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo