< فهرست دروس

درس خارج  اصول حضرت آیت الله سبحانی

86/10/17

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث ما در باره‌ی ترتب است، مرحوم ‌ آخوند، تقریبی برای ترتب بیان کرد و نسبت به آن اشکال نمود، تقریب را در یک صفحه و نیم نقل کرد و فرمود: مانع ندارد که مولا دو تا امر کند که احدهما مطلق باشد، مانند: «أزل النجاسة»، ولی  امر دوم مقید به مخالفت امر اول باشد، منتها باید  به گونه‌ی باشد که امر اول ساقط نشده باشد،‌چون اگر امر اول ساقط شده باشد، جای بحث نیست و لذا ناچار شدیم که عصیان را به صورت شرط متاخر  بگیریم که تصوراً مقدم است، اما از نظر وجور خارجی مؤخر است. مرحوم آخوند خراسانی  نسبت به این تقریب انتقاد کرد و گفت همان مشکلی که در هردو امر عرضی (امرین عرضین) پیش آمد، در در امرین طولیین نیز پیش می‌آید، مشکل امرین عرضیین عبارت بود از:«طلب الضدین»، یعنی اگر مولا بفرماید: «أزل النجاسة» و فی وقت نفسه بفرماید: «صلِّ» این طلب الضدین است. «هکذا» اگر امرین ما امرین طولیین باشد، فرض ما  هم این است که شرط امر دوم هم موجود است، چون شرط عصیان متأخر است نه عصیان متقدم، شرط امر دوم هم موجود است. پس هردو فعلی است، یعنی هم  این فعلی است،هم آن دیگری فعلی است، اجتماع امرین فعلیین نتیجه‌اش طلب الضدین است.امر دوم هم حتماً باید فعلی باشد، یعنی شرطش حاصل شده باشد، چطور حاصل است ؟ تصور العصیان، نه عصیان الفعلی.  پس  هم آن فعلی است و هم  این فعلی است، اجتماع امرین فعلیین نتیجه‌اش‌ طلب الضدین است. (این فرمایش آخوند بود).

 اشکال آیة الله سبحانی بر کلام آخوند

 ما نسبت به کلام مرحوم خراسانی یک اشکالی کردیم و گفتیم: باید ببینیم آیا «طلب الضدین» محال است، و یا «طلب الجمع بین الضدین» محال می‌باشد؟ «مشکل» اولی نیست، چون طلب الضدین (اگر در دو وقت باشد) محال نیست، بلکه «طلب الجمع بین الضدین» محال است، این اشکال در امرین عرضیین هم وارد است، مثل اینکه مولا بفرماید: «أزل النجاسة»،و فی وقت نفسه بفرماید: «صلِّ»؛ اما اگر مقید به عصیان کند، طلب الضدین است، طلب الجمع  بین الضدین نیست؛ «ملاک امتناع» در امرین عرضیین است، اما ملاک امتناع در امرین طولیین نیست. چرا ؟چون همان وقتی که می‌فرماید: «و إن عصیت فصلِّ» اگر کسی نماز را رها کند و سراغ ازاله برود، هیچ اشکالی ندارد و این خود بهترین دلیل است که مولا هدفش جمع بین الضدین نبوده،‌بلکه هدفش طلب الضدین بوده، نه طلب الجمع  بین الضدین.آنگاه گفتیم ما از چند چیز نمی‌ترسیم : الف) از طلب الضدین نمی ترسیم، ب) از اجتماع امرین فعلین نیز نمی ترسیم، ولی آخوند ما را  از این ترساند که می‌گوید: امر دوم هم فعلی است، چون «عصیان» شرطش حاصل است؛ ج) هکذا از این که امر اول در رتبه‌ی امر دوم باشد،‌نیز نمی ترسیم، چیزی که ما از آن می‌ترسیم و عقلاً  هم جایز نیست، «طلب الجمع بین الضدین» است نه طلب الضدین.

آنگاه مرحوم آخوند در این جا سه تا «إن قلت و قلت» را طرح می‌کند،یعنی خودش بر خودش یک سئوال و اشکالی را متوجه می‌کند.

 حاصل سئوال ایشان  این است که: « لا یقال »،یعنی  کسی نگوید که «طلب الضدین» اشکالی ندارد،یعنی  مولا از عبدش دو ضد را طلب کند، چرا اشکال ندارد ؟ چون این گرفتاری به خاطر سوء اختیار خود مکلَّف پیش آمده است، یعنی  اگر مکلف ازاله را  انجام می داد، «مولا»  هرگز ‌او را به نماز دعوت نمی کرد، از این که مکلف ازاله را(بسوء اختیاره) انجام نداده است،فلذا در یک چینن گردابی وارد شده است.

إن قلت: اگر کسی اشکال کند که «طلب الضدین» در صورتی  اشکال ندارد که خود مولا سبب برای طلب الضدین بشود، ولی مولا که سبب نشده است، بلکه خود این عبد و مکلَّف (بسوء اختیاره) سراغ ازاله نرفت، سراغ نماز رفت، دو تا امر فعلی متوجه او شد، یک امر فعلی به نام امر به ازاله، امر فعلی دیگر به نام صلات، علت توجه امرین فعلیین خود مکلّّف و خود عبد است، یعنی خود مکلف (بسوء اختیاره) سراغ ازاله نرفت، اگر سراغ ازاله می‌رفت، امرش واحد بود،ولی او سراغ ازاله نرفت،‌ بلکه سراغ نماز آمد فلذا  دو تا امر برایش درست شد: 1) یک امر نسبت به ازاله، ب) امر دیگر هم نسبت به صلات،  پس باعث این محال خود مکلف شد، ولذا ما دلیلی نداریم بر امتناع طلب الضدین «إذا کان السبب هو المکلف»، (این حاصل اشکال است «لا یقال». چرا؟ لأنّا نقول: در این «لأنا نقول» می گوید: آقا! مگر شما علم  کلام نخوانده‌اید، در کلام و فلسفه می‌گویند: «طلب الضدین» تکلیف به محال نیست، بلکه تکلیف محال است،

به عبارت دیگر: فرق است «بین التکلیف بالمحال و التکلیف المحال»، یک وقت می گویند: تکلیف به محال، مثل اینکه مولا به عبدش بفرماید: بپر؛ این تکلیف به محال است، ولی گاهی از اوقات خود تکلیف،‌تکلیف محال است، یعنی  اصلاً محال است که در نفس مولاء دو تا اراده‌ی متضاد جمع بشود،هر چند که مولا هم بخواهد دوتا  اراده‌ی متضاد را در ذهن خود ایجاد کند، ولی این ممکن نیست ولو سبب این مکلف باشد،یعنی سبب شدن مکلَّف باعث نمی شود که در ذهن مولا و در اراده‌یی مولا،  دوتا  اراده‌ی متضاد جلو‌ه کند،که  یکی متعلق به ازاله بشود، دیگری هم متعلق به صلات. بنابراین؛ ولو مکلف سبب می شود برای این کار، ولی عمل مکلف محال را ممکن نمی‌کند،فلذا محال است مولای که به عجز عبد و قصور قدرت عبد توجه دارد، مع الوصف بفرماید: من از تو، دو چیز یعنی دو امر فعلی می خواهم، یعنی هم  ازاله را می خواهم و هم نماز را؛ این اصلاً از مولای حکیم قابل صدور نیست،چون اگر «بسوء اختیاره» مجوز باشد، بعنی اگر سوء اختیار مجوز طلب الضدین باشد، باید «حسن الإختیار» هم مجوز باشد، مثلاً؛ مولا بفرماید: «أزل النجاسة  و إن شربت الماء فصلِّ»، باید این هم جایز باشد.

 اگر واقعاً در دل مولا دو تا اراده ‌ای متضاد پیدا می شود این فرق نمی کند خواه حسن الاختیار باشد و خواه سوء الاختیار. بنابراین اشکال، «لا یقال» که می گفت مانع ندارد مولا از طلب الضدین کند، چون خودش سبب شده است.

می گوید: این نمی شود، چون اصلاً محال است در نفس مو‌لا دو تا اراده‌ی متضاد جلوه کند سواء أکان بسوء الاختیار،أم کان بحسن الإختیار، «حسن الإختیار»،‌مانند: أزل النجاسة و إن شربت الماء فصل»، این بود حاصل «لایقال و لأنّا نقول».

ما می‌گوییم:‌حق با هیچکدام از«لا یقال ولأنّا نقول » نیست، چرا؟ چون «لا یقال» انصافاً یک «لا یقال» بی ارزش است، مگر می شود محال با سوء الاختیار درست بشود؟! اینکه می‌گوید: چون «عبد» سوء الإختیار  داشته است، پس مانع ندارد که ما  تکلیف به ضدین بکنیم، مگر «سوء الإختیار» سبب می شود که انسان تکلیف به محال کند ؟!

بنابراین؛ این «لا یقال» یک چیزی بی ارزشی است، به عبارت دیگر: این «لا یقال» مال  کسی است که کلام و فلسفه نخوانده ولذا می ‌گوید: حالا که «عبد» سبب برای  این کار بد شده است، پس ما  هم از او طلب المحال می‌کنیم، این حرف صحیح نیست، خواه «عبد» سبب بشود یا غیر عبد سبب بشود، عقل می‌گوید: تکلیف به محال قبیح است، یعنی  مولا نباید تکلیف به محال کند، حالا می خواهد سببش عبد باشد یا سببش غیر عبد باشد. فلذااین «لایقال» یک چیزی بی ارزشی شد، و جواب آخوند نسبت به «لا یقال» بسیار جواب خوبی است، چون  آخوند فرمود: قصور و عصیان عبد سبب نمی شود که مولا عبد را تکیف به محال کند، تکلیف به محال  در هر صورت قبیح است، از هر  کجا که  می‌خواهد  سر چشمه بگیرد،یعنی  خواه از «سوء الاختیار» سرچشمه  بگیرد و خواه از «حسن الاختیار»، بنابراین؛ «لایقال» ارزشی ندارد،‌ولی «لأنّا نقول» ارزشمند است، اما متأسفانه هر دو سر بی صاحب را می تراشند، به این معنی که  اصلاً در این جا امر به ضدین است و آن هم  محال نیست، اصلاً این «لایقال» بی ارزش است، ولی جوابش که«لأنّا» باشد، ارزشمند است،یعنی تکلیف به «محال» محال است،‌خواه ناشی سوء الاختیار باشد و خواه از حسن الاختیار، ولی اشکال این جا ست که اصلاً محالی در بین نیست،و حال آنکه هم «لایقال» و هم «لأنّا نقول»  قبول کرده‌اند  که محالی در بین است. ولی ما ‌می‌گوییم اصلاً در مسئله‌ی ما، محالی نیست بلکه  سالبه به انتفاء موضوع است،یعنی  در «ترتب» طلب الضدین است، اما طلب الضدین محال نیست چیزی که محال است «طلب الجمع بین الضدین» محال است که  آن  (خوشبختانه) در ترتب نیست، چون  در «ترتب» طلب الجمع بین الضدین نیست، پس در این جا اصلاً  محالی نیست تا سر آن بحث کنیم.

إن قلت:  این «إن قلت» با ما موافق است، چون ما قائل به ترتب هستیم، ولی مرحوم  آخوند با ما مخالف است .

«إن قلت» می‌گوید: جناب آخوند! شما بین دو مسئله خلط کردید، و آن این است که اگر امرین عرضیین باشد، مطاردة است،یعنی  هر کدام به دیگری مشت می زند،‌ مثل اینکه مولا بفرماید: «أزل النجاسة» وفی وقت نفسه بفرماید:« صلِِّ»، اگر واقعاً امرین عرضین باشند، مطاردة است، یعنی  هر کدام، دیگری را پرت می کند. اما اگر «امرین» امرین طولیین باشند، در این فرض،  امر به «اهم»، امر به مهم را طرد می کند، اما امر به «مهم» امر  به اهم را طرد نمی‌کند، ‌امر به «اهم» می گوید:ازاله را  انجام  بده مطلقاً،‌یعنی  بدون قید و شرط، اما امر به «مهم» امر  به «اهم» را طرد نمی کند؛ کی ؟ «إذا اراد الإمتثال». پس امر به «اهم» امر مهم را طرد می کند، اما امر به «مهم» ساکت است ، بعنی هرگز با امر به «أهم» کشتی نمی گیرد، کی کشتی نمی‌گیرد؟ «إذا اراد الإمتثال» یعنی  هر موقعی که  بخواهد ازاله ای نجاست بکند، امر به مهم با او کشتی نمی‌گیرد.

«فههنا فرق بین الامرین العرضیین و بین الامرین الطولیین»، به این معنی که  در امر عرضی هر دو با هم کشتی می گیرند، ولی در امرین طولیین، امر به «اهم» یعنی امر به ازاله، امر به مهم را طرد می‌کند و می‌گوید: صلات باید کنار برود، اما امر صلاتی امر اهم را طرد نمی‌کند، کی ؟ «إذا أراد الامتثال». پس قیاس امرین طولیین را به امرین عرضیین، قیاس مع الفارق است.

عبارت کفایة الأصول

«ان قلت»  فرق بین الإجتماع فی عرض واحد والإجتماع کذالک، «کذالک» یعنی  اجتماع طولی، فان الطلب فی کل منهما فی الاول( یعنی  درعرضیین) یطارد الآخر، خلافه فی الثانی « الثانی» - یعنی طولییین -،فان الأمر بغیر الأهم ( یعنی مهم) لا یطارد طلب الأهم،کی و چه وقت«لا یطارد»؟  موقعی که می‌خواهد امتثال کند، فأنّّه علی تقدیر عدم الإتیان بالأهم (می‌گوید اگر اهم را نیاوردی، مرا را بیاور والا اگر بخواهی اهم را بیاوری، من ساکت و آرام هستم) فلا یکاد یرید غیره  (یعنی غیر از اهم ) علی تقدیر اتیانه ( اهم ) و عدم عصیان امره .

حاصل  بحث این شد که امرین عرضیین همدیگر را مطاردة می کنند، اما امرین طولیین از یک طرف طرد است، اما از طرف دیگر طرد نیست،یعنی  امر به «اهم» امر به مهم را طرد می کند، ولی امر به «مهم» امر به اهم را طرد نمی‌کند(إذا أراد إمتثال أمر الأهم)، روح و جان «ترتب» در این «إن قلت» خوابیده است، ولی باید دید که  مرحوم آخوند چگونه این «إن قلت» را نابود می کند و ما باید چه کنیم  تا دوباره این «إن قلت» زنده بشود؟

قلت :مرحوم آخوند دوتا جواب  در این «قلت» می دهد:

1) در جواب اولش می‌فرماید که هم امر «أهم» امر مهم را طرد می کند و هم امر «مهم» امر اهم را طرد می کند.

2) جواب دومش این است که مطاردة از یک طرف کافی است، یعنی لازم نیست که مطاردة از طرفیین باشد و  هر دو جواب را توضیح می‌دهیم .

توضیح جواب اول: ایشان در جواب اولش می‌گوید: امر به « اهم» امر به مهم را طرد می‌کند،امر به «مهم» نیز  امر به اهم را طرد می‌کند. چرا؟ می‌گوید تو مرا گمراه کردی، امر به مهم «عند ارادة الإمتثال» طرد نمی‌کند، بلکه امر به مهم «عند عدم امتثال الأهم» طرد می‌کند،یعنی اگر بخواهید ازاله را انجام بدهید، صلات هیچ حرفی ندارد، اما آن جا که می‌خواهید ازاله را نیاورید، چطور؟ امر به «مهم» ازاله را طرد می‌کند؟ بلی! آن جایی که بخواهی ازاله را  بیاوری حق با شماست که نماز ساکت است، اما بحث آنجا نیست که «أراد الأمتثال» بلکه بحث در جای است که «إذا أراد العصیان، إذا أراد عدم الإمتثال»،‌یعنی 

اگر کسی نخواست ازاله را بیاورد، مطاردة است. چطور مطاردة است؟ می گوید: «هذا أمر فعلی وذاک أمر فعلی»، دو تا فعلی با هم می جنگند؛ بلی! آن وقت که می خواهی ازاله را بیاوری، امر صلاتی پنهان می شود، ولی بحث در جای است که نخواهید شما امر ازاله را بیاورید«عدم الإتیان بالإزاله»، بلی! در جای که می‌خواهید ازاله را بیاورید، حق با شما است که  این لگد نمی‌زند و طرد نمی‌کند. اما از آن جا که نمی خواهید ازاله را بیاورید، امر ازاله فعلی است یا نه؟ امر صلات هم فعلی است یا نه ؟ بلی!‌هردو فعلی است،پس «هذا یطارد، ذاک یطارد». مرحوم آخوند چنین می‌گوید، آن آقا می‌گفت:‌عند الإمتثال مطارده نیست،آخوند  فرمود: چرا مرا گمراه می‌کنی «عند العصیان» که مطاردة است، مطارده‌ی «عند الإمتثال» نبودن مهم نیست،مطارده‌ی عند العصیان» مهم است، «عند العصیان» مطاردة است. چرا مطاردة است ؟ چون «هذا أمر فعلی، ذاک ایضاً امر فعلی.

ثانیاً: ً همان یک دانه مطارده کافی است، یعنی  همین که امر ازاله مطارده می‌کند کافی است، آن طرد می‌کند. چرا طرد می‌کند؟ چون امر  مهم در رتبه‌ی امر اهم نیست، اما امر به «اهم» در رتبه‌ی امر به مهم است، چون در رتبه‌ی امر به «مهم» است جناب امر به مهم بلیت ندارد که بالا برود؛ ولی امر به اهم بلیت دارد می‌آید پایین، فلذا  دو تا امر فعلی با هم می‌جنگند.( این حاصل  فرمایش آخوند در«کفایة الأصول» بود.

یلاحظ علیهما: هردوتا دارای اشکال است، چون مرحوم آخوند  در اولی گفت: آقا جان! شما  مرا گمراه کردید و گفتید: «عند الإمتثال» مطارده نیست، ولی«عند العصیان» مطارده، چون«عند العصیان»  هم امر ازاله فعلی است و هم امر صلاتی فعلی است، چون هر دو فعلی هستند،پس مطارده دارند .

ولی ما  می‌گوییم: همانطور که «عند الإمتثال» مطارده نیست، «عند العصیان» هم مطارده نیست. چرا؟ چون «عند العصیان» جمله‌ی «إن عصیت فصل» دو تا پیام و دو تا مفهوم دارد، یک مفهومش این است که اگر آن را (ازاله) ا نیاوردی، مرا بیاور، این یک مفهومش هست، ولی این مطاردة را نمی‌شکند و نابود نمی کند، چیزی که مطاردة را نابود می‌کند پیام دوم است، ولی در عین حالی که می‌گوید: مرا بیاور، یک پیام دیگر هم دارد و می‌گوید: اگر  مرا هم نیاوردی و دو مرتبه سراغ ازاله رفتی، من حرفی ندارم، بلکه خوشحال هم هستم .

پس درست است که «عند العصیان» صلات انسان را  بر خودش دعوت می‌کند، اما با دو پیام دعوت می‌کند( له بلاغان)، عرب می‌گویند: بلاغ، در فارسی می‌گویند: پیام، یک پیامش دعوت به خویش است، این مطارده را نمی‌شکند، پیام دیگرش این است که اگر در همین حالت که آستین بالا ‌زدی و می‌گویی: «الله اکبر»، اگر مرا ترک کنی و سراغ ازاله  بروی، من حرفی ندارم، این که مطارده نیست، مطارده را پیام دوم شکست، بلی! اگر امر صلاتی دو پایش در یک کفش می کرد و می‌گفت: مرا حتماً بیاور،در این فرض مطارده بود، ولی  امر صلاتی در حالی که می‌گوید که مرا بیاور، ولی ضمناً هم‌ می‌گوید: ایها المکلّف!

« لو ترکتنی و أزلت النجاسة لیس لک بأس» همین مطارده را شکست.

 مرحوم آخوند فقط به پیام اول توجه کرده، پیام اول این بود که امر به «صلات» نسبت به خودش دعوت می‌کند، اما از پیام دوم غفلت  کرده است، پیام دومش این است که اگر مرا ترک کنی و سراغ ازاله بروی، من حرفی ندارم، پس این که  مرحوم آخوند گفت: امر اول «یطارد امر الثانی والأمر الثانی یطارد عند العصیان»، می‌گوییم: این گونه نیست، بلکه لا یطارد عند العصیان کما لا یطارد عند الإمتثال»، چرا «لا یطارد عند العصیان» ؟ لأن  للأمر بالمهم بلاغان، یعنی امر به مهم دوتا پیام دارد، به این معنی  در عین حالی که دعوت به خویش می‌کند، انعطاف و نرمش دارد و می‌گوید: اگر  مرا هم ترک کنی و بروی سراغ ازاله، من حرفی ندارم، با چنین انعطاف و نرمشی، این مطارد امر ازاله نیست، مرحوم آخوند متوجه مفهوم بلاغ و پیام اول شده، ولی از مفهوم و بلاغ دوم غفلت کرده است. (این جواب اولش بود)؛ جواب دومش چه بود ؟

مرحوم آخوند گفت: همان مطارده‌ی یک طرفه برای من کافی است،یعنی ولو امر به «مهم» در رتبه‌ی امر به اهم نیست، ولی امر به «اهم» در رتبه‌ی امر به «مهم: است.

ما از این جواب دادیم و گفتیم: آقا! از این که امر به «اهم» در رتبه‌ی امر به «مهم» است،نترسید،چون این مهم نیست، آنچه مهم می‌ باشد این است که اگر در رتبه‌ی امر به «مهم» است، ولی نتیجه‌اش طلب الضدین است، از این نترسید.

اما  اگر نتیجه‌اش طلب الجمع بین الضدین است، از این بترسید.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo