< فهرست دروس

درس خارج  اصول حضرت آیت الله سبحانی

88/08/16

بسم الله الرحمن الرحیم

آيه­ی پنجم برای اثبات حجيت خبر واحد: آيه­ی أُذُن
علت اين که به اين آيه، آيه­ی اذن گفته می­شود اين است که در آن کلمه­ی أذن به کار رفته است. ­

وَ مِنْهُمُ الَّذينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنينَ وَ رَحْمَةٌ لِلَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ ( توبه، 61 )

برای استدلال به اين آيه، مانند آيات قبل سه مرحله بايد طی شود:

تفسير آيه

چگونگی استدلال به آيه

اشکالات وارد بر استدلال به آيه

مقام اول: تفسير آيه

ضمير موجود در منهم به منافقان برمی گردد. در آيات قبلی هم اين وجود دارد:

وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ ائْذَنْ لي‌ وَ لا تَفْتِنِّي أَلا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحيطَةٌ بِالْكافِرينَ ( توبه، 49 )

مراد از فتنه هم اين است که برخی منافقان می­گفتند ما را به جهاد نبر، زيرا ممکن است به دام زنان زيبای شام بيافتيم.

وَ مِنْهُمْ مَنْ يَلْمِزُكَ فِي الصَّدَقاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا وَ إِنْ لَمْ يُعْطَوْا مِنْها إِذا هُمْ يَسْخَطُونَ ( توبه،58 )

يلمزک يعنی يعيبک يعنی عيب روی تو می­گذارند. برخی از منافقان از دادن صدقات خوشحال می شوند و از ندادن آن خشمگين.

اذن جزء بدن انسان است و اين آيه از مواردی است که جزء گفته می­شود و کل اراده می­شود. مانند تعبير اميرالمؤمنين علی عليه السلام: کتب الیّ عين لی بالمغرب، که عين گفته شد و جاسوس اراده شده است. مراد منافقان اين است که پيامبر دهان بين است. در اينجا دو تفسير کرده­اند که يکی از آنها درست نيست:

يکی اين که پيامبر با اين گوش وحی را می­شنود و وحی چيز خوبی است ولی چون لکم می­گويد يعنی به نفع منافقان نمی­توان اين تفسير را پذيرفت. وحی برای همه خوب است نه فقط منافقان.

ديگری اين که نفس شنيدن پيامبر برای شما خوب است.

ب در يؤمن بالله برای تعديه است. ولی ل در يؤمن للمؤمنين دو احتمال دارد:

برای تعديه باشد مانند

فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ وَ قالَ إِنِّي مُهاجِرٌ إِلى‌ رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ ( عنکبوت،26)

برای اين باشد که بگويد به سود آنهاست، در اينجا تعديه نيست چون مورد قبلی باء گفته و دليلی نداشت که در اينجا از باء به لام عدول کند. از اينجا نشان داده می شود که پيامبر دو نوع ايمان داشته: واقعی و صوری. ايمان واقعی به خداست و ايمان صوری به مؤمنان و چون تصديق مؤمنان از سوی پيامبر به سود آنهاست، پيامبر آنها را تصديق می­کرده است.

مراد از مؤمنان هم جامعه­­­ی با ايمان است نه مؤمنان تک تک. أذن خير اضافه موصوف به صفت است. و رحمه للذين آمنوا منکم. اين آمنوا يعنی کسانی که ايمان حقيقی دارند. مؤمنين که اول گفت جامعه­ی منسوب به ايمان است، چه اين ايمان واقعی باشد و چه صوری.

شأن نزول آيه هم اين است که يکی از منافقان آمد و عليه کسی حرفی زد و پيامبر پذيرفت و ديگری آمد و تکذيب کرد و پيامبر سخن هر دو را پذيرفت. و او گفت که پيامبر دهان بين است. پيامبر مادام که بينه قائم نشده، نمی­خواسته پرده­دری شود، بله اگر بينه قائم شد، وظيفه­ی پيامبر عمل به آن است. حاشا که پيامبر انسانی دهان­بين باشد. پيامبر در باطن هيچ يک از مدعيان را قبول نداشت ولی به علم خود که عمل نمی­کرد.

مقام دوم: چگونگی استدلال به آيه

معلوم می شود يکی از صفات خوب و زيبا تصديق مؤمنين است که پيامبر واجد آن بود: يؤمن بالله و يؤمن للمؤمنين پس اگر برای ما هم بايد اينطور باشد که مؤمنی آمد و خبر آورد بايد ايمان بياوريم او را تصديق کنيم و از او قبول کنيم و بعد از قبول هم به آن عمل کنيم. اگر زراره گفت الماء اذا بلغ مقدار کر لم ينجسه شیء بايد قبول کنيم. شاهد روائی آن ماجرای اسماعيل است که مورد علاقه­ی امام صادق عليه السلام بود و حتی يک سال از سوی حضرت امير الحاج شد. او سرمايه­ای داشت که برای تجارت به مردی قرشی که به يمن می­رفت داد و امام صادق عليه السلام به او گفت که چگونه با اين مرد شريک شدی، مشهور اين است که او فردی شرابخوار است و خداوند می­گويد که يؤمن بالله و يؤمن للمؤمنين، اين شهرت را تصديق کن، پس اگر مسلمانان نزد تو شهادت دادند آنها را تصديق کن. اين تصديق، تصديق برای عمل است و اسماعيل هم شرکت را به هم زد و پول را از آن فرد پس گرفت. ( ظاهراً چنين نيست و اسماعيل پول را پس نگرفت و آن فرد هم آنها را از بين برد. )

مقام ثالث: اشکال به استدلال به آيه

اين ايمان پيامبر به مؤمنان، ايمان واقعی نبوده و صوری و ظاهری بوده است. و الا اگر حقيقی باشد، اين که عملی نيست، زيرا يک نفر می­گويد ديگری مرتکب کبيره شد و ديگری آن را تکذيب می­کند و قبول اين دو با هم جمع نقيضين می­شود، زيرا لازمه­ی تصديق اين فرد نفی ديگر و لازمه­ی قبول آن فرد، نفی اين يکی است. ولی استدلال مبنی بر اين است که ايمان پيامبر واقعی بوده باشد. بين تصديق مخبر و تصديق خبر فرق است. پيامبر مخبر را تصديق می کرد و می­گفت راست می­گويی و چه بسا آن فرد در عقيده­ی خودش راست می­گفت و پيامبر خبر را تصديق نمی­کرد. و چه بسا هر دو مخبر به عقيده­ی خودشان راست می­گفتند و خبر مطابق واقع نباشد. گم شده­ی ما تصديق خبر است نه تصديق مخبر و پيامبر فقط مخبر را تصديق می­کرد. و تصديق مخبر به درد نمی­خورد. و اما روايت مربوط به اسماعيل را چگونه بايد علاج کرد که در آن هم تصديق مخبر است و هم تصديق خبر. ولی اين طور نيست اگر حضرت خبر را هم تصديق می­کرد می­بايست آن فرد را حد می­زد البته در صورت داشتن بسط يد. در آنجا هم تصديق مخبر است و فقط می­گويد احتياط کن. اگر اين تصديق جدی واقعی می­بود می­بايست حد جاری می­شد.

پس بحث در آيات پنج گانه به پايان رسيد:

آيه­ی نبأ که مشکل آن اين بود که مفهوم شرطش سالبه به انتفای موضوع بود و مفهوم وصفش هم قيدش احترازی بود ولی مفهومی نبود.

آيه­­ی نفر که در مقام بيان نفر بود و در مقام بيان انذار و حذر نبود.

آيه­ی کتمان که اجمالا می­گويد نبايد کتمان کنيد و حرمت کتمان دليل بر عمل نيست. قبول می­کنيم اما به عنوان جزء العله نه به عنوان تمام العله. چه بسا شرط آن ضم يک عادل ديگر باشد. آيه می­گويد بر او کتمان حرام است و بر تو هم اخذ واجب است، اما اين که گرفتن تمام العله است يا نه و شرايط  ديگر می­خواهد يا نه، آيه در مقام بيان اين نيست تا اخذ به اطلاق آيه کنيم.

آيه­ی سؤال هم همينطور

آيه­ی اذن که گفتيم تصديق صوری است و ما در حجيت خبر واحد به تصديق واقعی نياز داريم.

احتجاج بر خبر واحد از طريق روايات

روايات را نبايد بدون دسته­بندی بررسی کرد. روايات مربوط به حجيت خبر واحد پنج گروه است:

طائفه­ی اول: ارجاع شيعيان به افرادی که دارای صفاتی هستند.

هفت روايت از باب 11 از ابواب صفات قاضی در اين باره است.

حديث 1 باب 11 از ابواب صفات القاضی

33416 ... قُلْتُ فَكَيْفَ يَصْنَعَانِ قَالَ يَنْظُرَانِ مَنْ كَانَ مِنْكُمْ مِمَّنْ قَدْ رَوَى حَدِيثَنَا وَ نَظَرَ فِي حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا وَ عَرَفَ أَحْكَامَنَا فَلْيَرْضَوْا بِهِ حَكَماً فَإِنِّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حَاكِماً فَإِذَا حَكَمَ بِحُكْمِنَا فَلَمْ يُقْبَلُ مِنْهُ فَإِنَّمَا اسْتُخِفَّ بِحُكْمِ اللَّهِ وَ عَلَيْنَا رُدَّ وَ الرَّادُّ عَلَيْنَا الرَّادُّ عَلَى اللَّهِ وَ هُوَ عَلَى حَدِّ الشِّرْكِ بِاللَّهِ

اين مقبوله­ی عمر بن حنظله است که هر چند سندش مشکلی داشته باشد مورد قبول قرار گرفته است. اين سه صفت که در روايت آمده در مجتهد جمع است: روايت حديث، نظر در حلال و حرام، معرفت احکام که همان اجتهاد است. ممکن است بگوييد اين روايت در باره­ی قاضی است جواب اين است که علت اين که قول قاضی حجت است اين است که روايتش هم حجت است. البته اگر فقط اين روايت را بگيريم تنها قول آن راوی حجت است که مجتهد باشد. اين نکته در جمع­بندی نهائی مورد توجه قرار می­گيرد.

حديث 9 باب 11 از ابواب صفات القاضی:

33424 وَ فِي كِتَابِ إِكْمَالِ الدِّينِ وَ إِتْمَامِ النِّعْمَةِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِصَامٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَعْقُوبَ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ يَعْقُوبَ قَالَ سَأَلْتُ مُحَمَّدَ بْنَ عُثْمَانَ الْعَمْرِيَّ أَنْ يُوصِلَ لِي كِتَاباً قَدْ سَأَلْتُ فِيهِ عَنْ مَسَائِلَ أَشْكَلَتْ عَلَيَّ فَوَرَدَ التَّوْقِيعُ بِخَطِّ مَوْلَانَا صَاحِبِ الزَّمَانِ ع- أَمَّا مَا سَأَلْتَ عَنْهُ أَرْشَدَكَ اللَّهُ وَ ثَبَّتَكَ إِلَى أَنْ قَالَ وَ أَمَّا الْحَوَادِثُ الْوَاقِعَةُ فَارْجِعُوا فِيهَا إِلَى رُوَاةِ حَدِيثِنَا فَإِنَّهُمْ حُجَّتِي عَلَيْكُمْ وَ أَنَا حُجَّةُ اللَّهِ- وَ أَمَّا مُحَمَّدُ بْنُ عُثْمَانَ الْعَمْرِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ وَ عَنْ أَبِيهِ مِنْ قَبْلُ فَإِنَّهُ ثِقَتِي وَ كِتَابُهُ كِتَابِي‌

صدوق کتابی به نام کمال الدين و تمام النعمه دارد. در مقدمه می­­گويد که در عالم خواب در کنار کعبه ولی عصر سلام الله عليه را ديدم که به من فرمود که يک کتاب در باره­ی من بنويس و من گفتم که من کتابهای زيادی نوشته­ام و حضرت فرمود آن گونه که من می­گويم بنويس. و عجيب است که نوع پرسشهای مربوط به امام زمان که اکنون مطرح است، همان زمان هم مطرح بوده و شيخ صدوق به آنها پاسخهای محکم و متقن داده است. العمری نائب دوم امام زمان است. بين اين روايت و روايت قبلی بعد المشرقين است. اين می­گويد راوی بودن کافی است.

حديث 40 باب 11 از ابواب صفات القاضی:

33455 وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ قُتَيْبَةَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِبْرَاهِيمَ‌ الْمَرَاغِيِّ قَالَ وَرَدَ عَلَى الْقَاسِمِ بْنِ الْعَلَاءِ وَ ذَكَرَ تَوْقِيعاً شَرِيفاً يَقُولُ فِيهِ فَإِنَّهُ لَا عُذْرَ لِأَحَدٍ مِنْ مَوَالِينَا فِي التَّشْكِيكِ فِيمَا يَرْوِيهِ عَنَّا ثِقَاتُنَا قَدْ عَرَفُوا بِأَنَّا نُفَاوِضُهُمْ سِرَّنَا وَ نُحَمِّلُهُمْ إِيَّاهُ إِلَيْهِم‌

اين روايت ثقه بودن را شرط کرده است.

حديث 42 باب 11 از ابواب صفات القاضی:

33457 وَ عَنْ حَمْدَوَيْهِ وَ إِبْرَاهِيمَ ابْنَيْ نُصَيْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ الرَّازِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَبِيبٍ الْمَدَائِنِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ سُوَيْدٍ السَّائِيِّ قَالَ كَتَبَ إِلَيَّ أَبُو الْحَسَنِ ع وَ هُوَ فِي السِّجْنِ وَ أَمَّا مَا ذَكَرْتَ يَا عَلِيُّ مِمَّنْ تَأْخُذُ مَعَالِمَ دِينِكَ لَا تَأْخُذَنَّ مَعَالِمَ دِينِكَ عَنْ غَيْرِ شِيعَتِنَا- ...

سندها را بررسی نمی­کنيم زيرا تک تک اينها به درد نمی خورد زيرا تک تک اينها خبر واحد است و ما با محموع سر و کار داريم. اين حديث فقط شيعه بودن را شرط کرده است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo