< فهرست دروس

درس خارج  اصول حضرت آیت الله سبحانی

88/09/09

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث همجنان در باره­ی استدلال قائلين به برائت به آيات قرآن است.

آيه­ی سوم: الاضلال فرع البيان

آيه­ی سومی که قائلين به برائت مطرح کرده­اند هم يک بحث اصولی دارد و هم بحث کلامی و هر دو را بايد بررسی کرد:

وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُمْ ما يَتَّقُونَ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَليمٌ ( توبه، 115)

حاصل آيه اين است که خداوند هيچ قومی را گمراه نمی­کند مگر اين که قبلاً حلال و حرام را برای آنها بيان کرده باشد. استدلال اصولی اين است که اضلال خدا فرع بر بيان است، يعنی نوعی معادله و ملازمه بين اضلال و بين بيان وجود دارد. ما از اين يک مسأله اصولی را انتزاع می کنيم به اين شکل که ضلالت فرع بيان است و عذاب هم از آثار ضلالت است پس عذاب هم فرع بيان است زيرا گروهی که گمراه نيست که عذاب نمی­شود. اگر شيء­ای بر شيءای متوقف بود بر متوقف بر آن هم متوقف است. بحث اصولی بيش از اين نيست. ضلالت فرع بيان است و اين سنت الهی است که اولا بيان می کند بعد گمراه می­کند و عذاب هم فرع بر گمراهی است و چون در شبهه حکميه بيان نداريم عذابی هم در کار نيست. البته شبهه سيال اخباريها بر اين استدلال وارد است.

مسأله­ی کلامی

نکته­ای که باقی است مسأله­ی کلامی است که خداوند منان که ارحم الراحمين است چگونه کسی را گمراه می کند. برای فهم گمراه ساختن اول بايد هدايت را بفهميم. خدا دو نوع هدايت دارد:

هدايت عامه که خداوند همه را حتی جبابره را هدايت کرده است و الذی قدّر فهدی. هدايت فرعون به اين است که به او فطرت داده و موسی را به سوی او فرستاده است. کسانی که از هدايت اولی بهره گيرند خداوند هدايت دوم خود را بر آنها ارزانی می­دارد. تا کسی از هدايت اول بهره­مند نشود از هدايت دوم بهره­مند نخواهند شد. هدايت اول خدا با ارسال انبياء و دادن فطرت و عقل است. هدايت دوم در اين آيات منعکس است:

وَ الَّذينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً وَ آتاهُمْ تَقْواهُمْ (محمد، 17 )

وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنينَ (عنکبوت، 69 )

آيات ديگری هم در اين زمينه هست. بر اين اساس می­توان گفت دو نوع ضلالت قابل تصور است. هيچ ضلالت اوليه وجود ندارد؛ کل مولود يولد علی الفطره، ولی ضلالت دوم وجود دارد. کسانی که از هدايت اول بهره نگرفته باشند، خداوند نسبت به او قبض و انقباض نعمت می کند. يعنی فيضی را که خدا قرار بود به آنها بدهد قبض می کند، قبض فيض است. زيرا در محل قابليت وجود ندارد پس اين اضلال بی مهری نيست و نتيجه­ی عمل خود مکلف است.

وَ إِذْ قالَ مُوسى‌ لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَني‌ وَ قَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقينَ (صف، 5 )

اين زيغ هم به خدا نسبت داده شده و هم به شخص و مکلف. منسوب به شخص است چون خود او از هدايت اوليه بهره نگرفته است و منسوب به خداست چون خدا فيض خود را قطع کرده است.

آيه­ی چهارم: الهلاک و الحياه بعد اقامة البينه

إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيا وَ هُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوى‌ وَ الرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ لَوْ تَواعَدْتُمْ لاَخْتَلَفْتُمْ فِي الْميعادِ وَ لكِنْ لِيَقْضِيَ اللَّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولاً لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى‌ مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ إِنَّ اللَّهَ لَسَميعٌ عَليمٌ ( انفال، 42 )

بحث ما در دو مقام است: توضيح مفردات و دلالت اصولی آن.

توضيح مفردات آيه

عدوه بيابان وصحرای باز را می گويند. در صحرای بدر قريش در بلندی و مشرف بر مسلمانان بودند، البته با فاصله زياد. دنيا يعنی پايين، قصوی يعنی بلندی. رکب جمع راکب است. اسفل منکم يعنی از شما مسلمانان هم پايين تر بودند. از اين می فهميم که پايه ايمان صحابه خيلی محکم نبوده، زيرا آيه می­فرمايد اگر می دانستند قرار است در برابر قريش بايستند، دچار اختلاف می­شدند. اصحاب پيامبر دو دسته بودند؛ دسته­ای که به دعوت پيامبر برای جنگ لبيک گفتند و سعد بن معاذ و مقداد جزو آنها بودند. مقداد گفت ما مانند بنی اسرائيل نيستيم که بگوييم ما اينجا می­نشينيم و تو و خدايت به جنگ برو. گروهی ديگر از صحابه گفتند که دشمن تا دندان مسلح است و مقابله با آنها سخت است. ليقضی الله امراً کان مفعولاً يعنی خداوند می خواست اعجاز اسلام را اثبات کند.

و اما جمله­ی لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى‌ مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ که شاهد مثال ما در آنجاست، دو احتمال دارد: احتمال اول اين که مراد از هلاک، هلاک اخروی باشد. و ابوجهل و بقيه عن بينة وارد جهنم شدند. ولی احتمال می رود و سياق آيه هم کمک می کند که بگوييم مراد از هلاک، هلاک دنيوی است. آنها که کشته شدند و حدود 70 نفر بودند عن بينه مردند و آنها که زنده ماندند و حدود 70 نفر بودند، آنها هم عن بينة زنده ماندند. پس هر دو جمله مربوط به کافران است. ولی اگر هلاک و حيات را اخروی بدانيم، بخش اول آيه مربوط به کافران و بخش دوم مربوط به اصحاب پيامبر می­شود. اگر اين معنی درست باشد، آيه دلالت دارد بر اين که عذاب فرع اتمام حجت و اقامه­ی دليل بر صدق دعوای پيامبر است. ولی ظاهر آيه معنای اول است که هر دو به قريش برمی گردد چه کشته شدگان و چه فرارکنندگان. ان قلت که اين آيه مربوط به اصول عقايد است زيرا می­گويد عن بينه و بحث ما در فروع دين است، جواب اين است که خداوند سنت خودش را بيان می کند که بدون بينه هلاک نمی­کند. ولی اين اشکال باقی است که سياق آيه مربوط به قريش است. آخرين مطلب اين است که همان اشکال سيال اخباری­ها که همه­ی تکاليف از سوی خدا بيان شده است، اينجا هم هست. آنها چهار نوع استدلال بر احتياط دارند که مهمترين آن همان روايت تثليث است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo