< فهرست دروس

درس خارج اصول آیت الله سبحانی

90/06/23

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:تعریف موضوع علم

شروع دوره ی هفتم از تدریس علم اصول:

اصول فقه از مقدماتی است که برای مجتهد امر لازمی است. تمام فقهای اسلام حتی اخباری ها به نوعی به اصول فقه معتقد هستند. تفاوتی که هست در این است که مجتهدین غیر اخباری اصول فقه را مستقلا نوشته اند (مانند شیخ طوسی در عُدة الاصول و یا مرحوم سید مرتضی در کتاب الذریعه) اما اخباری ها آن را مستقلا ننوشته اند بلکه در مقدمه ی کتب فقهیه به آن پرداخته اند مثلا صاحب حدائق در آغاز کتاب خود چند مقدمه دارد که نوعی اصول فقه مطابق سبک اخباری ها می باشد. از این رو اصول فقه بدعت نیست و تمامی فقهای اسلام به آن عنایت داشته اند.

بنابراین فقیه مادامی که مسائل اصول فقهیه را تکمیل نکرده باشد نمی توان استنباط کند. مثلا فقیهی می خواهد حکم مسأله ی حبوه را استنباط کند. حبوه خبر متواتر ندارد بلکه خبر واحد بر آن دلالت دارد. مادامی که فرد حجیت خبر واحد را در علم اصول ثابت نکند نمی تواند به حکم مزبور فتوا دهد و بگوید حبوة از آن ولد اکبر می باشد.

همچنین کسی در مسأله ای از مسائل نکاح به نام رضاع بحث می کند که آیا پانزده بار معتبر است یا ده بار هم کافی است. دلیل آن خبر واحد است. خبر واحد نص نیست بلکه ظاهر است. فقیه باید در علم اصول ثابت کند که ظواهر حجت هستند بعد فتوا دهد که پانزده بار لازم است.

نکته ی دیگر این است که علم اصول حاوی مسائلی است که مقدمه ی استنباط می باشد. هر نوع مسأله ای که مقدمه ی استنباط نیست جزء علم اصول نمی باشد و اگر در علم اصول مطرح می شود برای آمادگی و تمرین ذهنی است از این رو در این دوره تصمیم داریم که اگر خدا توفیق دهد که آن را به جای شش سال در پنج سال تمام کنیم و از مسائل اضافی صرف نظر کنیم.

محور بحث ما کفایه است. در کفایه هشت مقصد و یک مقدمه ذکر شده است. محقق خراسانی در مقدمه سیزده امر را مطرح کرده است. در امر اول هفت مطلب دارد که چهار مطلب آن مربوط به مطلق علوم است و سه مطلب به علم اصول ارتباط می باشد.

الامر الاول: فیها جهات من البحث

الجهة الاولی: فی تعریف موضوع العلم

هر علمی برای خودش موضوعی دارد. محقق خراسانی در تعریف موضوع علم می فرماید: «موضوع کل علم هو ما یبحث فیه عن عوارضه الذاتیة»

اگر بخواهیم این تعریف را معنا کنیم باید مفردات آن را روشن کنیم:

     عرض

     ذاتی

اما العرض: عرض گاهی در فلسفه مطرح می شود و گاهی در علم منطق

عرض در علم فلسفه: عرض در فلسفه در مقابل جوهر است. یعنی موجود یا جوهر است یا عرض. جوهر آن است که «اذا وجد، وجد لا فی موضوع» ولی عرض آن است که اذا وجد، وجد فی موضوع.

جوهر پنج چیز است: عقل (مجرد)، نفس (مجرد)، جسم، ماده، صورت (جسم از ماده و صورت ترکیب می شود. (جسم هرچند مکان می خواهد ولی مکان موضوع نیست.)

عرض نه چیز است: کیف (چگونگی مانند رنگ)، کم (اندازه)، وضع، یفعل، ینفعل، متی و غیرها

عرض در منطق: عرض در منطق در مقابل چیزی است که نه نوع باشد، نه جسم و نه فصل که خود یا عرض عام است یا عرض خاص. مثلا انسان، نوع است، حیوان جنس است و ناطق بودن فصل است ولی مشی عرض عام (زیرا هم در انسان است و هم حیوان) و نوم عرض خاص می باشد. به هر حال عرض چیزی است که در ذات یک شیء دخالت ندارد همانند مشی و نوم.

(البته باید توجه داشت که عرض با عرضی فرق دارد و نباید آن دو را با هم اشتباه گرفت)

 

اما الذاتی: ذاتی دو معنا دارد که هر دو در منطق مطرح شده است.

     ذاتی باب کلیات خمس: گاه ذاتی به معنای چیزی است که داخل در ذات شیء باشد و آنی که ذات شیء نیست ذاتی آن نیست. حال یا تمام الذات است که نوع می باشد و یا مشترک است که جنس می باشد و یا ممیز است که فصل می باشد. (این معنا به کار ما نمی آید.)

     گاهی ذاتی باب برهان: برهان یکی از صناعات خمس است. (صناعات خمس عبارتند از: برهان، جدل، خطابه، مغالطه و شعر)

در تفسیر ذاتی باب برهان دو نظریه است یکی مربوط به قدماء است و یکی مربوط به متأخرین که از سبزواری به بعد است.

نظریه ی قدماء: شیخ در کتاب شفایی که در منطق دارد عرض را چنین تعریف کرده است: هر قضیه ای که موضوع آن در تعریف محمول اخذ شود آن محمول ذاتی باب برهان است. مثلا دو نوع بینی داریم بعضی بینی آنها بلند است و بعضی بینی آنها پهن است که عرب به آن افطس می گوید. در تعریف افطس، انف اخذ شده است زیرا افطس یعنی: هو الانف الذی اخفضت قصبته.

بنابراین هر قضیه ای که در آن موضوع در تعریف محمول اخذ شود عرض ذاتی است و اگر اخذ نشود عرض قریب است.

مثالی دیگر: العدد اما زوج او فرد. در این قضیه (العدد) موضوع است و محمول زوجیت و فردیت است. برای اینکه ببینیم زوجیت و فردیت عرض ذاتی عدد است یا نه باید آن را تعریف کنیم تا ببینیم آیا موضوع در آن در تعریف محمول اخذ شده است یا نه. الزوج هو العدد الذی ینقسم الی قسمین متساویین. در این مثال عدد که موضوع است در تعریف محمول اخذ شده است. از این رو زوجیت و فردیت ذاتی عدد می باشد.

مثالی دیگر: الموجود اما واجب او ممکن. در این قضیه واجبیت و امکان نسبت به موضوع که الموجود است ذاتی است زیرا در تعریف محمول، موضوع اخذ شده است به این بیان که در تعریف واجب می گوییم: الواجب هو الموجود بالضرورة و الممکن هو الموجود بلا ضرورة. در این دو مثال موضوع (الموجود) در تعریف محمول اخذ شده است.

مثالی دیگر: الممکن اما جوهر او عرض. در این قضیه جوهر ذاتی ممکن است زیرا در تعریف جوهر که محمول است موضوع که ممکن است اخذ شده است به این بیان که الجوهر هو الموجود الممکن الذی اذا وجد، وجد لا فی موضوع. هکذا العرض هو الموجود الممکن الذی اذا وجد، وجد فی موضوع.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo