< فهرست دروس

درس خارج اصول آیت الله سبحانی

90/10/17

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادله ی قائلین به حقیقت مشتق در ما انقضی

بحث در بیان ادله ی کسانی بود که قائل بودند مشتق حقیقت در متلبس است. دلیل چهارم آنها صحت سلب است زیرا می توان گفت: زید الناسی لیس بعالم.

محقق رشتی بر این دلیل اشکال کرد و گفت شما عالم بالفعل را از زید نفی می کنید یا عالم مطلق (و لو باعتبار من انقضی) را؟ اگر اولی باشد هر چند صحیح است ولی دلیل بر مجازیت نیست اگر دومی باشد هر چند علامت مجازیت است ولی یقینا چنین سلبی صحیح نیست. زیرا وقتی می گویید الرقبة الکافرة لیست برقبة اگر مرادتان سلب مطلق نباشد یعنی مرادتان این باشد که الرقبة الکافرة لیست برقبة مؤمنه این صحیح است ولی علامت مجاز نمی باشد.

محقق خراسانی در مقام جواب بر می آید و گاهی می خواهد بالفعل را قید لیس بگیرد و گاه آن را قید عالم. از اولی تعبیر به سلب و از دومی تعبیر به مسلوب می کند بیان ایشان در دو مثال ذیل توضیح داده می شود.

الناسی لیس بعالم بالفعل (بالفعل قیل مسلوب است که همان عالم می باشد.)

الناسی لیس بالفعل بعالم (بالفعل قیل سلب است که همان لیس می باشد.)

محقق خراسانی این تفصیل را از حکماء گرفته اند. حکماء در تفسیر ماهیت می گویند: الماهیة من حیث هی هی لیست الا هی بعد می گویند: گاه لیس قبل از حیثیت است و گاه بعد از حیثیت: (الماهیة لیست من حیث هی هی و الماهیة من حیث هی هی لیست)

به هر حال در مثال اول مسلوب، مقید است یعنی بالفعل قید عالم می باشد و به عبارت دیگر عالم بالفعل که همان عالم متلبس است سلب می شود.

ولی در دومی مطلق عالم سلب می شود اعم از عالم متلبس و غیر متلبس.

بعد محقق خراسانی اضافه می کند: اگر صحت سلب مثل اولی باشد حق با شما است و این علامت مجازیت نیست زیرا عالم بالفعل سلب شده است و سلب مقید دلیل بر سلب مطلق نیست.

ولی ما می گوییم می تواند مراد دومی باشد در این حال عالم مطلق سلب شده و این صحت سلب علامت مجازیت است.

نقول: فلاسفه عین کلام را در تعریف ماهیت دارند ولی ما در مقام ادبیات هستیم و ادبیات هم مربوط به عرف مردم است. دو مثالی را که محقق خراسانی بیان کرده است را اگر به عرف مردم بدهیم بین آنها فرق نمی گذارد. صحت سلب هنگامی نشانه ی مجازیت است که عرفی باشد و حال آنکه عرف بین این دو مثال فرق نمی گذارد و در هر دو مثال می گوید شما عالم مقید (عالم بالفعل) را سلب می کنید و این نشانه ی مجازیت نیست. (چه بالفعل قید سلب باشد و چه قید مسلوب)

بنابراین اشکال محقق رشتی باقی است که می گوید ما عالم بالفعل را سلب می کنیم نه مطلق عالم را.

تم الکلام فی ادلة القائلین بالتلبس

ادلة القائلین بالاعم: این دسته قائل هستند همین که ذات در یک زمان به مبدأ متصف باشد کافی است که برای همیشه به آن متصف باشد.

الدلیل الاول: التبادر (تبادر اعم)

الدلیل الثانی: عدم صحة السلب

این دو دلیل را نباید مورد بحث قرار داد زیرا قائل به متلبس هم به این دو دلیل تمسک کرده است. این دو دلیل، دلیل وجدانی است و قابل برهان نمی باشد.

الدلیل الثالث: التمسک بالامثلة المقتول و المضروب و الزانی و السارق

کسی که کشته شده است یا مضروب است و یا کسی که زانی و سارق است و حد بر او جاری می شود در مشتقی استفاده می شوند که انقضی عنه المبدا است.

نقول:

اما جواب از هر چهار عنوان: اطلاق این الفاظ به این افراد به لحاظ حال نسبت است. مراد از المقتول بکربلا یعنی کسی که در روز عاشورا مقتول شده است.

اما جواب از دو عنوان اول: گاه مقتول و مضروب به اعتبار حدث بر فرد اطلاق می شود یعنی من وقع علیه القتل و من وقع علیه الضرب. اگر این معنا اراده شده باشد فرد الآن نه مقتول است و نه مضروب. او فقط هنگامی که کشته می شد یا کتک می خورد مقتول و مضروب بود.

گاه اطلاق این دو عنوان بر او به اعتبار اثری است که در ذات باقی مانده است با این بیان فرد مقتول و مضروب الآن هم آن اثر را دارا است و به او می توان مقتول و مضروب گفت. در این حال همچنان مبدأ باقی است و هرگز انقضاء از مبدأ برای او متصور نیست.

اما جواب از دو عنوان اخیر: علت اینکه دست سارق را می بریم و یا حد را بر زانی جاری می کنیم از این نظر نیست که هنگام اجرای حد او سارق و زانی است بلکه اجرای حد به سبب این است که بعضی از گناهان به گونه ای است که اگر یک لحظه حادث شود حکمش الی یوم القیامه باقی خواهد بود.

به بیان دیگر: موضوعات بر دو قسم است:

گاه حکم دائر مدار موضوع است یعنی مادامی که موضوع هست حکم هم هست و الا حکم هم می رود مانند (فاسئلوا اهل الذکر) تا مادامی که فرد ذکران دارد سؤال هم از او باقی است ولی اگر فراموش کرد سؤال هم از بین می رود و یا مایع مزبور تا خمر است حرمت هست و وقتی سرکه شد حرمت از بین می رود.

گاه حکم دائر مدار موضوع نیست و حتی اگر موضوع نباشد حکم باقی است. سارق و زانی از این قبیل است. این به سبب مناسبت حکم و موضوع است زیرا فرد هنگامی که در حال دزدی است و یا هنگامی که به عمل زنا مشغول است کسی در کنار آنها نیست تا حکم حد را بر آنها جاری کند از این رو اجرای حکم به بعد از زوال موضوع محول می شود.

الدلیل الرابع: غایة الابتلاء

امام باقر علیه با آیه ی ﴿وَ إِذِ ابْتَلى‌ إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي‌ قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ﴾ [1] استدلال کرده است که خلفای پیش از امیر مؤمنان علی علیه السلام صلاحیت امامیت را ندارند زیرا مراد از ظالم، یا شرک است و یا شرک از بالاترین مصدایق ظلم است. علت اینکه شرک ظلم است بیان حضرت لقمان است که فرمود: ﴿وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لاِبْنِهِ وَ هُوَ يَعِظُهُ يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيمٌ﴾ [2] به عبارت دیگر: هولاء کانوا ظالمین (ای مشرکین) و الظالمون لا ینالهم عهد الله سبحان الله تبارک و تعالی فهؤلاء لا ینالهم عهد الله.

حال آن خلفاء که به خلافت رسیدند مشرک نبودند بلکه قبل از اسلام مشرک بودند ولی امام علیه السلام الآن هم آنها را از مصادیق ظالمین می داند و این فقط به اعتبار من انقضی عنه المبدأ می باشد.

بحث در این آیه شش محور دارد:

الاول: ما هو الغرض من ابتلاء الانبیاء؟ (خدا چرا انبیاء را امتحان می کند زیرا کسی که جاهل است امتحان می کند و حال آنکه خداوند عالم است و ماهیت همه را می داند)

الثانی: کیف کان ابتلاء ابراهیم؟

الثالث: ما هو المراد بکلمات؟

الرابع: ما هو المراد من الاتمام (فاتمهنّ)

الخامس: ما هو المقصود من الامام (انی جاعلک للناس امام) آن هم در حالی که حضرت ابراهیم هم نبی بود و هم رسول. حضرت ابراهیم در دوران جوانی هم ابراهیم بود و هم رسول بعد که به سن پیری رسید امام شد. معنای امام علیه السلام چیست؟ صاحب المنار، امامت را نبوت و رسالت تفسیر کرده است و حال آنکه او قبلا این دو مقام را داشت.

السادس: مراد از (عهدی) چیست؟

برای تحقیق در این موارد می توان به کتاب مفاهیم القرآن مراجعه کرد که در یکی از مجلداتش این بحث ها مطرح شده است.

به هر حال علت اینکه خلفاء بعد از پیامبر اکرم (ص) هم مصداق ظالم هستند به اعتبار گذشته ی آنها بوده است زیرا اگر کسی قبلا ظالم باشد همان کافی است که عهد خدا به آنها نرسد.

نقول: استدلال امام علیه السلام مبنی بر مسأله ی اصولی فوق نیست. مشتق چه حقیقت بر متلبس باشد و چه اعم در هر دو حال این آیه می تواند مورد استدلال امام علیه السلام باشد. علت آن همان بیانی است که در مورد سارق و زانی گفتیم و آن اینکه این از مواردی است که حدوث الموضوع آنا ما کافی است که حکم بقاء پیدا کند. چون مقام امامت مقام بسیار والایی است از این رو در زندگی امام نباید هیچ نقطه ی سیاهی وجود داشته باشد و صحیفه ی عمر او پاک باشد تا مردم به او گرایش پیدا کنند. بنابراین اگر کسی در بحره ای از زمان گنهکار باشد و بعد حتی اگر توبه کند و سلمان زمان باشد باز کافی نیست و نمی تواند دارای مقام امامت شود.

علامه ی طباطبایی جواب دیگری اراده داده است که هم در ارشاد است و هم در المحصول و در المیزان هم ذکر شده است که می توان مراجعه کرد.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo