< فهرست دروس

درس خارج اصول آیت الله سبحانی

90/11/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:صفات ذات و فعل

بحث در این است که صاحب کفایة قائل بود طلب و اراده در سه مرحله که عبارتند از مفهوم، انشاء و مصداق خارجی یکی هستند.

ما در هر سه مرحله اشکال داشتیم و بیان کردیم.

بحث طلب انشائی و اراده ی انشائیة را به توضیح بیشتری تکرار می کنیم.

مراد از انشاء، طلب اعتباری است. به این معنا که از نظر محقق خراسانی طلب گاه حقیقی است و گاه انشائی. طلب حقیقی همان تلاش انسان است (محقق خراسانی آن را با اراده یکی گرفته است.) طلب انشائی آن است که مثلا مولی می فرماید: صل. با این بیان طلب انشاء و نه حقیقة ایجاد می شود. بعد اضافه می کند که اراده ی انشائیة عینا مانند طلب انشائیة است.

ما گفتیم: فرد انشائی یکی فرد اعتباری است و اعتبار همیشه از محسوسات برداشت می شود.

مثلا فرد دو چشم را می بیند و از آن زوجیت را اعتبار می کند هکذا رأس را می بیند و از آن رئیس بودن را اعتبار می کند.

با این بیان طلب امری است جوانحی و خارجی و تلاشی است که در اعضاء حاصل می شود و از آن می توانیم یک فرد اعتباری برداشت کنیم و با گفتن صل و یا اضرب آن تلاش را از دیگری بخواهیم.

اما اراده چیزی است درونی و جوانحی و عرف نمی تواند از آن فردی اعتباری انتزاع کند زیرا چیز محسوسی نیست. بنابراین بعید است که عرف بگوید اراده هم بر دو قسم است اراده ی حقیقیة و اراده ی انشائیة به این گونه که اراده ی انشائیة از اراده ی حقیقیة انتزاع شود.

اما مرحله ی سوم که طلب و اراده ی حقیقة و مصداقا یکی باشند این هم صحیح نیست زیرا طلب امری است جوارحی و مربوط به اعضاء خارجی است ولی اراده مربوط به جوانح و درون می باشد.

 

بحث جدید: علت اینکه بحث اتحاد طلب و اراده و یا عدم اتحاد را بیان کرده اند چیست؟

المقدمة الاولی: تقسیم صفات الله الی ذاتیة و فعلیة

علمای کلام گفته اند خداوند دو نوع صفات دارد، ذاتیة و فعلیة. میزان در شناخت این دو از هم همان طور که شیخ کلینی در کافی در باب صفات خداوند می فرماید این است که هر صفتی که احادی التعلق باشد یعنی فقط یا اثبات باشد یا نفی این صفت ذاتی است. مثلا اگر بگوییم: الله قادر دیگر نمی توانیم بگوییم لیس بقادر.

ولی اگر صفت ثنائی التعلق باشد مانند اماتة و احیاء مانند الله یمیت و لا یمیت (امات زیدا و لم یمت عمروا) اینها صفات فعلیة می باشند. همچنین است رازق، غافر، محیی و امثال آن.

المقدمة الثانیة: التکلم من صفات الفعل لا من صفات الذات

از نظر علمای امامیة و معتزلة، تکلم از صفات فعل است. البته همه متفقند که تکلم یکی از صفات خداوند است. در قران می خوانیم:﴿و کلم الله موسی تکلیما﴾[1]

در اینکه تکلم از صفات فعل است دو بیان می توان ارائه کرد:

بیان اول: خداوند درباره ی عیسی می فرماید: ﴿إِنَّمَا الْمَسيحُ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى‌ مَرْيَم‌﴾[2] از اینکه خداوند مسیح را کلمة الله می داند و اینکه مسیح کلام خداوند است علامت این است که تکلم از صفات ذات نیست. البته وجه اینکه عیسی کلام است این است که کلام همیشه از اسرار درونی انسان خبر می دهد. سعدی می گوید:

تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد.

مسیح نیز کلام خداوند است زیرا وجودش قدرت خداوند خبر می دهد زیرا بدون اینکه مادرش با مردی ارتباط داشته باشد به او باردار شده است.

همچنین در قرآن می خوانیم: ﴿وَ لَوْ أَنَّ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزيزٌ حَكيم﴾[3]

بعید است کلمات الله به معنای علم خداوند باشد و بهتر است کلمات الله را به معنای موجودات خارجی بگیریم. زیرا وجود مخلوقات با زبان بی زبانی از قدرت خداوند خبر می دهد. امیر مؤمنان علی علیه السلام فرموده است: «ا تزعم انک جرم ثقیل و فیک انتوی العالم الاکبر»

بنابراین لازم نیست کلام لفظ باشد و صرف اینکه چیزی از درون خبر دهد به آن کلام می گویند. امیر مؤمنان در نهج البلاغه می فرماید: «يَقُولُ لِمَنْ أَرَادَ كَوْنَهُ كُنْ فَيَكُونُ لَا بِصَوْتٍ يَقْرَعُ وَ لَا بِنِدَاءٍ يُسْمَعُ وَ إِنَّمَا كَلَامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ مِنْهُ»[4]

اینکه خداوند مخلوق خود را با (کن) انجام می دهد به این معنا نیست که صدایی ایجاد می کند و سپس خلقت صورت می گیرد. در هر حال کلام خداوند همان فعل اوست و حاکی از جمال و جلال خداوند است. غالب امامیة معتقدند که کلام خداوند حاکی از فعل خداوند می باشد.

بیان دوم: با این حال بعضی از علمای امامیة کلام را جور دیگری معنا کرده اند البته ایشان بیان اول را نیز قبول دارند (و این بیان هم صحیح است.)

این بیان را غالبا معتزل و عده ای از علمای امامیة می گویند. در باب حادی عشر در بحث کلام این مطلب بیان شده است و آن اینکه قرآن مجید در آخر سوره ی شوری می فرماید: ﴿وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكيم﴾[5]

کلام خدا این است که خداوند اصوات را ایجاد می کند از این رو جناب موسی از درخت الفاظی را شنید.

خداوند در این آیه می فرماید: اگر خداوند بخواهد با بشر صحبت کند از سه طریق امکان پذیر است. وحی، از پشت حجاب و از طریق ارسال رسول.

وحی به معنای القاء کردن بر قلب است مانند القاء بر قلب پیامبر اکرم (ص). «نزل به الروح الامین علی قلبک لتکون من المرسلین» این که خداوند بلا واسطه کلمات را در قبل ایجاد کند مقام بسیار عظیمی است. امام باقر علیه السلام هنگامی که به این نکته اشاره کرد در روایت آمده است: «فاخذ یتخضع» یعنی به احترام پیامبر اکرم (ص) خم شد.

دومین راه از طریق پشت پرده است. مانند موسی علیه السلام که از طور صدای خداوند را می شنید. این صدا، صدایی بود که خداوند آفریده بود و صدا مخلوق خداوند بود.

سومین راه از طریق ارسال رسول است. یعنی جبرئیل را می فرستد تا پیام خداوند را به رسول منتقل کند.

با این بیان مشخص می شود که خداوند دو گونه کلام دارد. یکی همان است که فعل خداوند می باشد این نوع کلام عمومیت دارد و مخلوقات خداوند را شامل می شود و دیگری همین تفسیر دوم است که مخصوص عده ی خاصی است. جامع هر دو بیان این است که کلام از صفات فعل است نه از صفات ذات.

صفة التکلم عند اهل الحدیث و ابن تیمیة و الکرّامیة

اهل حدیث اهل جمود هستند و می گویند ظاهر قرآن این است که کلام از صفات ذات است و خداوند با موسی سخن گفته است.

کرامیة و ابن تیمیة قائل هستند که خداوند در ذاتش اصوات و حروفی دارد و این اصوات و حروف مانند خداوند قدیم می باشند و خداوند مانند ما می تواند سخن بگوید. امیر مؤمنان در خطبه ی مزبور می فرماید: که اگر کلام به این معنا باشد که الفاظ و حروف قائم به ذات خداوند باشد: «لکان الها ثانیا» یعنی آنها هم اله و واجب الوجود می شوند و لازم می آید که ملیاردها واجب الوجوب داشته باشیم.

ما اخیرا کتابی به نام (ابن تیمیة فکرا و منهجا) منتشر کرده ایم و در آن عین عبارات او را آورده ایم و مورد بررسی قرار داده ایم. او معتقد است که صدا واقعا از ذات خداوند صادر می شود. البته او قائل است که هر چند نوع تکلم قدیم است ولی اصوات صادره حادث است. (فلاسفه هم در مورد انسان می گویند که نوع انسان قدیم است ولی افراد انسان حادث می باشند)

ابو الحسن اشعری مدتها معتزلی بود و هنگامی که بازار معتزله کساد شد در بصره روی منبر رفت و گفت که معتزلی بوده و توبه کرده و از پیروان احمد بن حنبل و محدثین می باشد. این در حالی بود که اشعری چهل سال با عقل کار کرده بود ولی الآن می خواهد به سراغ حدیث و ظواهر الفاظ بیاید. او وقتی کلام معتزله را در مورد صفت تکلم خداوند دید نتوانست آن را قبول کند زیرا دید کلام محل تغییر است و این لازم می آید که خداوند متغیر باشد بنابراین در این مورد در عقائد اهل حدیث تصرف کرد و گفت: خداوند متکلم است و این صفت هم از صفات ذات است ولی کلامش نفسی است.

او دیگر توضیح نداد که کلام نفسی چیست و ماهیتش چه می باشد. متکلمین اشعری برای تفسیر کلام نفسی به زحمت افتادند ولی بهترین کسی که آن را تعریف کرده است مرحوم قوشچی در شرح خود بر تجرید خواجه نصیر الدین می باشد. او در تفسیر آن گفته است کلام نفسی همان معانی منتظم در نفس است. مثلا کسی که می خواهد به منبر رود یک رشته معانی را در ذهنش منظم می کند.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo