< فهرست دروس

درس خارج اصول آیت الله سبحانی

92/07/23

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: استنباط حکم شرعی از حکم عقل

تعریف حکم عقلی (حکمی عقلی که از آن حکم شرعی را استنباط می کنند): شیخ انصاری در تقریرات و میرزای قمی در قوانین حکم عقلی را چنین تعریف می کنند: حکم یتوسل بصحیح النظر فیه الی حکم شرعی.

یعنی حکم عقلی عبارت از حکمی است که اگر در آن دقت کنیم از طریق آن به حکم شرعی می رسیم. بحث ما در این گونه از احکام عقلیه است.

این روند که از حکم عقلی به حکم شرعی می رسیم مراحلی دارد:

گاه از طریق حسن و قبح عقلی به حکم شرعی می رسیم.

گاه از طریق ملازمه بین دو شیء به حکم شرعی دست می یابیم. یعنی ملازمه ای که عقلی است ما را به حکم شرعی رهبری می کند مثلا عقل می گوید بین وجوب مقدمه و وجوب ذی المقدمه ملازمه است و این ملازمه بیان می کند که مقدمه شرعا واجب است.

موارد دیگری هم وجود دارد با این حال ما فعلا همان دو مرحله را بحث می کنیم:

اما الاول: رسیدن از طریق حسن و قبح به حکم شرعی. (احکام عقلیه ی مستقله)

برای این مورد چند مثال می زنیم:

1- مثلا عقل می گوید: عقاب بلا بیان قبیح است. از این حکم عقلی کشف می کنیم که در شرع هم چنین است بنا بر این استعمال تتن حرام نیست زیرا اگر حرام بود می بایست عقاب داشته باشد حال که عقلا عقاب ندارد پس شرعا جایز است.

2- هکذا در جایی که علم به تکلیف دارم ولی مکلف به روشن نیست مثلا نمی دانم تکلیفی که در روز جمعه به عهده ی من است ظهر است یا جمعه. عقل می گوید عقاب قبیح نیست بنا بر این اگر کسی هر دو را نخواند و یا فقط یکی را بخواند و حال آنکه در واقع آن یکی واجب نبوده است عقاب قبیح نیست. از این رو به اشتغال شرعی پی می بریم و متوجه می شویم شرعا باید هر دو را خواند.

3- همچنین در جایی که من مکلف به را تمام و کمال بیاورم. عقل می گوید: این عمل مجزی است و اگر مجزی نبود می بایست یک وجهی داشته باشد. از این حکم عقل به اجزاء شرعی پی می بریم.

مثال های بسیاری دیگری نیز وجود دارد.

به هر حال اشاعره که در صغری مشکل دارند و می گویند عقل، حسن و قبح اشیاء را در نمی کند، در این موارد نمی توانند نظری داشته باشند و این احکام شرعی را از حکم عقل استنباط نمی کنند.

اما الثانی: احکام عقلیه ی غیر مستقله که صغری را شارع می گوید و کبری به حکم عقل ثابت می شود. به موارد از این قبیل اشاره می کنیم البته بر این فرض که این ملازمات عقلیه وجود داشته باشد:

1- عقل می گوید بین وجوب مقدمه و وجوب ذی المقدمه ملازمه است که حکم شرعی از آن به دست می آید و آن اینکه مقدمه ی واجب نیز شرعا واجب است.

2- عقل می گوید بین حرمت شیء و حرمت مقدمه اش ملازمه است که شرع می گوید: مقدمه ی حرام، حرام می باشد.

2- عقل می گوید: اگر چیزی واجب باشد ضدش حرام است (الامر بالشیء یقتضی النهی عن ضده) یعنی اگر ازاله واجب است نماز خواندن حرام می باشد. شرع بر این اساس می گوید: ضد حرام است.

4- عقل می گوید اگر مولی در کلامش قیدی را استفاده کرد، حکم با ارتفاع آن قید مرتفع می شود. بنا بر این بین وجود قید و حکم و عدم القید و عدم الحکم ملازمه است. اگر چنین ملازمه ای ثابت شود بر آن اساس مفاهیم (مفهوم شرط، وصف و غایت و غیره) ثابت می شود و باب مفاهیم جزء احکام عقلیه می شود.

 

به هر حال اصولی ها در مقابل دو گروه قرار گرفته اند: اشاعره و اخباری ها

اشاعره صغری را قبول ندارند و می گویند: عقل حسن و قبح را درک نمی کند. اینها وقتی صغری را قبول ندارند دیگر نوبت به کبری نمی رسد.

اخباری ها صغری را قبول دارند ولی می گویند بین حکم عقل و حکم شرع ملازمه ای وجود ندارد زیرا ممکن است عقل حکمی داشته باشد ولی شرع به سبب وجود شرط یا مانعی آن حکم را نداشته باشد.

به اشاعره می گوییم: اگر عقل حسن و قبح را درک نکند ما نمی توانیم معارف اسلامی را ثابت کنیم. مثلا پیغمبری آمده است و معجزه ای هم دارد. از کجا می توان ثابت کرد که او راست می گوید؟ تنها راهی که وجود دارد این است که عقلا قبیح است خداوند معجزه را به دست انسان دروغگویی بدهد که موجبات گمراهی مردم را فراهم کند. حتی خود رسول خدا (ص) اگر خودش را راستگو معرفی کند باز هم قابل اعتماد نیست زیرا هنوز نبوتش ثابت نشده است تا صدق گفتار او ثابت شود.

 

هل هنا طرق آخر لاستکشاف الحکم الشرعی عن العقلی؟

راه دیگری نیز وجود دارد و آن قیاس اولویت است. مثلا خداوند می فرماید: فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ[1] که ثابت می شود به طریق اولی نباید آنها را کتک زد.

بنا بر این اگر امام علیه السلام بفرماید: ذبیحه ی اهل کتاب حرام است به طریق اولی ثابت می شود که ذبیحه ی بت پرست هم حرام است زیرا اهل کتاب لا اقل خداوند را قبول دارد ولی بت پرست خدا را نیز قبول ندارد.

راه دیگر تنقیح مناط است. این راه عبارت است از اینکه بعضی از قیود در کلام شارع وارد شده است ولی وقتی انسان به فطرت خود مراجعه می کند می بیند بعضی از این قیود جنبه ی موردی دارد و در حکم مدخلیت ندارد.

آیت الله بروجردی مثال می زد و می گفت: یک نفر اعرابی خدمت رسول خدا (ص) رسید و گفت: من هلاک شدم و هلاک کردم زیرا با عیال خود در صبح ماه رمضان نزدیکی کردم که رسول خدا (ص) حکم به کفاره کرد.

در این روایت دو قید هست: سؤال کننده اعرابی و بیابان نشین است. دوم اینکه او با اهل خود این کار را انجام داد. هیچ یک از این دو قید مدخلیت ندارد اگر کسی اعرابی نباشد و یا با زن نامحرمی چنین کند باز کفاره وجود دارد. عقل این قیود را الغاء می کند. به عبارت دیگر عرفا این قیود ملغی محسوب می شوند.

تنقیح مناط ارتباطی به قیاس ندارد و نباید این دو را با هم اشتباه گرفت.

راه پنجم عبارت است از تخریج المناط: این کار ممنوع و حرام است. فرق آن با تنقیح مناط در این است که تنقیح مناط از باب دلالت عرفی است یعنی قیودی وجود دارد که عرفا برای آنها مدخلیتی در حکم لحاظ نمی شود ولی تخریج المناط عبارت است از اینکه به عقل مراجعه می کنیم و مناط شرعی را به دست می آوریم و تعمیم می دهیم.

اهل سنت برای این کار مثالی می زنند که مثالشان هرچند خوب است ولی ارتباطی به بحث ندارد. مثلا میگویند: خمر در شرع حرام است. خمر خصوصیاتی دارد مانند اینکه مایع است، قرمز رنگ است، مسکر می باشد. بعد می بینیم مایع بودن دخالت ندارد زیرا آب هم مایع است. قرمز بودن هم دخالت ندارد زیرا آب انار هم قرمز است بنا بر این میزان اسکار است پس هرچه مسکر است حرام می باشد.

نقول: این مثال شفاف است و همه این نکته را متوجه می شوند. بحث در جایی است که فهم مناط ساده نباشد مثلا رسول خدا (ص) فرموده است: دختر صغیره ی باکره بدون اذن ولیش نباید ازدواج کند.

این روایت می گوید: اگر دختر صغیره و باکره است جد و پدر می توانند او را به ازدواج کسی در بیاورند و او بعد از بلوغ می تواند این ازدواج را امضا و یا رد کند.

اهل سنت از باب تخریج مناط جلو آمده می گویند: اگر دختر، صغیره باشد ولی باکره نباشد او هم همین حکم را دارد زیرا میزان، نقصان عقل است و این حالت در دختری که صغیره است وجود دارد چه باکره باشد و چه نباشد. حتی در مجنونه و کسی که عقب مانده ی ذهنی است هم همین حکم جاری است.

ما می گوییم: این حکم ها ثابت نمی شود زیرا معلوم نیست که مناط، نقصان عقل باشد.

عجب این است که اهل سنت به حسن و قبح عقلی که جنبه ی عقلی قطعی است اعتقاد ندارند و مانند اشاعره میگویند عقل نمی تواند صغری را درک کند. اینها عقل قطعی را رها کرده اند ولی تخریج مناط که همان قیاس است را قبول دارند.

ما در کتابی به نام رسائل اصولیة مبحث تخریج مناط را مفصلا بحث کرده مثال های بسیاری را ذکر کرده ایم.

 

راه ششم: التماس العلل

ان شاء الله این راه را در جلسه ی بعد مطرح می کنیم.

 

بحث اخلاقی:

روى جابر بن عبد الله عن النبي صلى الله عليه وآله قال : لا تجلسوا إلا عند كل عالم يدعوكم من خمس إلى خمس: من الشك إلى اليقين ومن الرياء إلى الاخلاص ، ومن الرغبة إلى الرهبة ، ومن الكبر إلى التواضع ، ومن الغش إلى النصيحة[2]

یعنی ننشینید مگر نزد عالمی که شما را از پنج چیز منفی خارج کرده به پنج چیز مثبت منتقل نماید.

اول اینکه شک را از قلب بزداید. بر این اساس نباید به فلسفه ی غربی اکتفاء کرد زیرا این فلسفه سراسر شک آفرین است و یقین را از انسان سلب می کند.

دوم اینکه عمل او مخلصانه باشد و فقط برای خدا کار کند. در تاریخ است که هنگامی که امیر مؤمنان علیه السلام تصمیم گرفت سر عمرو بن عبدود را جدا کند. او به صورت آقا آب دهان افکند. حضرت بلند شد و کمی قدم زد و بعد سر او را جدا کرد. عمر بن خطاب علت آن را از حضرت سؤال کرد و حضرت فرمود: برای اینکه آن موقع خشمگین بودم و چه بسا به سبب خشم سر او را جدا می کرد. اندکی قدم زدم تا خشمم فرو نشیند و آن کار را فقط برای خدا انجام دهم.

سوم اینکه انسان را از دنیاگرایی به خداگرایی دعوت کند. البته مراد رهبانیّت نیست که این کار حرام است. بلکه مراد این است که دنیا برای او مقصد و مقصود نباشد و به مقدار کفاف بسنده کند.

در حالات ادیب نیشابوری در مشهد آمده است که او از شاگردان درس می گرفت و به آنها درس می داد. تولیت آن زمان به ایشان گفت که چرا از شاگردان پول می گیرد و گفتند که زندگی او را تأمین می کنند و او در عوض چیزی از شاگردان نگیرد. او قبول کرد. تولیت مبلغ بالایی را پیشنهاد کرد ولی او نپذیرفت و گفت سیصد تومان، زندگی یک مسلمان را تأمین می کند. (در حالی که بیش از هزار و یا دو هزار می خواستند به او بدهند.) این زندگی آبرومندانه است و نشان می دهد دنیا برای او مقصد نشده است.

چهارم اینکه انسان را از کبر و خودخواهی به تواضع دعوت کند.

ما از مرحوم طباطبایی در طول زندگی یک بار کلمه ی من نشنیدیم. ولی عباراتی مثل نمی دانم، باید فکر کند و بیندیشم و مانند آن را بسیار گفته است.

در تاریخ است که ملا سعد تفتازانی از پسرش پرسید می خواهی به کجا برسی. او گفت می خواهم مثل شما شوم. گفت تو به جایی نمی رسی. من تصمیم داشتم جعفر بن محمد (علیه السلام) شوم به اینجا رسیدم تو اگر می خواهی مثل من شوی به جای نخواهی رسید. انسان باید بداند که با مقدار سوادی که به دست آورده است به جایی رسیده است بلکه باید متواضعانه صحبت کند.

مرحوم میرزا احمد کافی که از شاگردان حاج شیخ بود و به ما رسائل تدریس می کرد به ما گفت: وقتی حاج شیخ می خواست به یکی از علماء اشکال کند می گفت: به خیالم می رسد چنین باشد و با این کار مقام فرد را حفظ می کرد.

آخر اینکه انسان را از آلودگی به پاکی دعوت کند. غش یعنی چیزی از غیر جنس، به چیزی مخلوط شود مثلا آب به شیر مخلوط گردد. انسان هم باید خالص باشد که همان انسان فطری است که در او کذب نیست زیرا کذب و سایر معاصی بر خلاف فطرت و انسانیت است و نوعی غش محسوب می شود.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo