< فهرست دروس

درس خارج اصول آیت الله سبحانی

92/11/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: استدلال به سنت در اجرای برائت در شبهات حکمیه [1] [2] [3]

در شبهات تحریمیه و وجوبیه و به تعبیر محقق خراسانی در جایی که حجّت بر حرمت یا وجوب نباشد به برائت تمسک شده است. قائلین به برائت ابتدا به کتاب الله تمسک کرده اند و چهار روایت بر مدعای خود آورده اند که بررسی کردیم. گفتیم که بجز یک آیه، دلالت سایر آیات خوب بود.

الآن به سراغ استدلال به سنت می رویم.

روایات متعددی در این مورد وارد شده است و حدیث رفع مهمترین روایت می باشد.

صاحب وسائل در کتاب الایمان یک سری از این روایات را آورده است ولی ما به دنبال روایاتی هستیم که به تسعة اشیاء اشاره کرده باشد. در این مورد سه حدیث وجود دارد که یکی صحیحه است یعنی رجال سند امامی و عادل اند. یکی مرفوعه است و آن حدیثی است که در آن اسم راوی ذکر نشده باشد بلکه از یک راوی ذکر شده باشد که گفته است رفعه الی الامام علیه السلام.

البته اصطلاح مرفوعه در میان ما غیر از مرفوعه در اصطلاح اهل سنت است. آنها مرفوعه را به روایتی اطلاق می کنند که سند روایت به رسول خدا (ص) رسیده باشد و هیچ نقصی در سند نباشد.

روایت سومی هم هست که مرسله می باشد یعنی سند کامل نیست و یک یا چند نفر از سند روایت حذف شده اند.

 

مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ فِي التَّوْحِيدِ وَ الْخِصَالِ (صدوق متولد 306 و متوفای 381) عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى (استاد صدوق و فرزند محمد بن یحیی عطار قمی است. او با کلینی معاصر است و فرزند شیخ کلینی می باشد. او توثیق نشده است ولی چون شیخ کلینی است احتیاج به توثیق ندارد. این یک قاعده است و آن اینکه مشایخ و شیخ مشایخ احتیاج به توثیق ندارند.) عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ (القمی متوفای 301 او خدمت امام حسن عسکری علیه السلام رسیده است.) عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ (ثقه است ولی تاریخ او در دست نیست) عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى (غریق جحفه متوفای 190 که از اصحاب اجماع است) عَنْ حَرِيزِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ (سجستانی که در سیستان بوده است) عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص رُفِعَ عَنْ أُمَّتِي تِسْعَةُ أَشْيَاءَ الْخَطَأُ وَ النِّسْيَانُ وَ مَا أُكْرِهُوا عَلَيْهِ وَ مَا لَا يَعْلَمُونَ وَ مَا لَا يُطِيقُونَ وَ مَا اضْطُرُّوا إِلَيْهِ وَ الْحَسَدُ وَ الطِّيَرَةُ وَ التَّفَكُّرُ فِي الْوَسْوَسَةِ فِي الْخَلْوَةِ مَا لَمْ يَنْطِقُوا بِشَفَة.[4]
شیخ انصاری در رسائل توضیح داده است که چگونه حسد که از گناهان است مرتفع [5] شده است.

طیره هم به معنای فال بد زدن است یعنی کسی صبح مثلا کلاغی را می بیند و به فال بد می زند.

همچنین وسوسه به معنای مسائلی است که گه گاه در ذهن می آید مانند اینکه خدا از کی بوده است و مانند آن.

عبارت مَا لَمْ يَنْطِقُوا بِشَفَة مربوط به سه فقره ی اخیر است.

البته خوب است برای این گونه وسوسه ها این دو آیه را خواند: ﴿وَ قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّياطينِ وَ أَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَنْ يَحْضُرُونِ[6]
روایت دوم که مرفوعه است:

مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ النَّهْدِيِّ رَفَعَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص وُضِعَ عَنْ أُمَّتِي تِسْعُ خِصَالٍ الْخَطَأُ وَ النِّسْيَانُ وَ مَا لَا يَعْلَمُونَ وَ مَا لَا يُطِيقُونَ وَ مَا اضْطُرُّوا إِلَيْهِ وَ مَا اسْتُكْرِهُوا عَلَيْهِ وَ الطِّيَرَةُ وَ الْوَسْوَسَةُ فِي التَّفَكُّرِ فِي الْخَلْقِ وَ الْحَسَدُ مَا لَمْ يَظْهَرْ بِلِسَانٍ أَوْ يَدٍ[7] [8] [9]

(وُضِعَ) به معنای رفع است. چون این روایت مرفوعه است به تنهایی قابل استناد نیست. همچنین قید (مَا لَمْ يَظْهَرْ بِلِسَانٍ أَوْ يَدٍ) ظاهرا فقط به حسد می خورد نه به سه مورد اخیر.

 

اما روایت سوم که مرسله می باشد:

أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى (شیخ قمی ها متوفای 282. او همان کسی است که کسانی را که روایت ضعیف نقل می کردند از قم بیرون می کرد بر این اساس او احمد بن محمد بن خالد و یا سهل بن زیاد را از قم بیرون می کرد، گاهی پشیمان می شد و دوباره به قم بر می گرداند.) فِي نَوَادِرِهِ عَنْ إِسْمَاعِيلَ الْجُعْفِيِّ (که از اصحاب امام صادق علیه السلام است. بنا بر این راوی قبل که از اصحاب امام حسن عسکری است نمی تواند از او بلا واسطه نقل کرده باشد در نتیجه حدیث مرسل است.) عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ وُضِعَ عَنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ سِتُّ خِصَالٍ الْخَطَأُ وَ النِّسْيَانُ وَ مَا اسْتُكْرِهُوا عَلَيْهِ وَ مَا لَا يَعْلَمُونَ وَ مَا لَا يُطِيقُونَ وَ مَا اضْطُرُّوا إِلَيْهِ[10]
در این روایت حسد، طیره و وسوسه در خلق ذکر نشده است.

به هر حال احادیث در این موارد بسیار است و این موجب می شود که قائل به تضافر احادیث در این مورد شویم.

 

اما بحث در دلالت و محتوای حدیث:

الموضع الاول: ما الفرق بین الرفع و الدفع [11]

شیخ انصاری این بحث را مطرح کرده است و می فرماید: رفع به معنای برداشتن شیء موجود است.

خداوند در قرآن می فرماید: ﴿اللَّهُ الَّذي رَفَعَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها[12] یعنی عالم ابتدا به هم پیوسته بود بعد خداوند، برخی از این ماده ی اولی را بالا برد و برخی را در پائین گذاشت.

اما در دفع چنین است که مقتضی هست ولی شیء هنوز موجود نیست بعد، اگر مقتضی را خنثی کنند به آن دفع می گویند.

خداوند در قرآن می فرماید: ﴿إِنَّ اللَّهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذينَ آمَنُوا[13] زیرا کافران و مشرکان در صدد صدمه زدن به مؤمنین بودند و مقتضی همواره بود ولی خداوند آن را دفع می کرد.

 

الموضع الثانی: ما هو المرفوع اثباتا و ثبوتا [14]

سخن در این است که در رُفِعَ عَنْ أُمَّتِي چه چیزی برداشته شده است. اراده ی استعمالی می گوید خود این اشیاء برداشته شده است. مخصوصا که تمام این نه مورد از امور وجودیه هستند. (البته ما لا یعلمون در مورد جاهلی که ملتفت است.)

زیبایی کلام در این است که بگوییم خود اینها برداشته شده است. در قرآن هم آمده است که فرزندان یعقوب [15] به پدر گفتند: ﴿وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ الَّتي‌ كُنَّا فيها[16]
مفسرین می گویند که مراد سؤال از اهل قریه است. این در حالی است که با این کار، آیه از بلاغت می افتد. حق این است که آنها می خواستند به یعقوب بگویند که دزدی یوسف به قدری معروف است که در و دیوار قریه شاهد است که یوسف دزدی کرده است.

این همان است که فرزدق در حق امام چهارم هنگامی که هشام ابراز کرد که او را نمی شناسد بیان کرد و گفت: هذا الذی تعرف البطحاء وطئته.

یعنی سنگ ریزه ها و شن ها و در و دیوار مکه هم او را می شناسد پس هشام تو چگونه او را نمی شناسی.

اما به نظر اراده ی جدیه واضح است که اینها نمی تواند مرفوع باشد زیرا اگر اراده ی جدی به آنها بخورد، این کار مستلزم دروغ است زیرا اکراه، اضطرار، حسد و مانند آن دنیا را پر کرده است. بنا بر این باید مطابق اراده ی جدیه چیزی در تقدیر بگیریم.

 

الموضع الثالث: ما هو المقدّر حسب الارادة الجدیة

هنا اقوال:

القول الاول: المقدر هو المواخذة [17]

یعنی مؤاخذه بر چیزی که نمی دانند، چیزی که طاقت ندارند، بر چیزی که مضطر شده اند رفع شده است.

مرحوم بروجردی [18] این قول را رد کرده می فرمود: مؤاخذه امری است تکوینی و رفع باید به امور تشریعی متعلق شود. شارع می توان وجوب و حرمت را جعل کرده و یا بر دارد ولی در امور تکوینی، شارع بما هو شارع چنین کاری نمی تواند کند.

یلاحظ علیه: هر چند مؤاخذه امری تکوینی است ولی ریشه در تشریع دارد اگر آن ریشه برداشته شود، مؤاخذه هم برداشته می شود.

توضیح ذلک: شارع مقدس می توانست به جاهل ملتفت که نمی دانست شرب تتن حلال است یا حرام، دستور دهد که واجب است تحفظ کنی و خودداری نمایی. یعنی احتیاط را بر او واجب کند. بنا بر این حال که دستور به احتیاط نداد علامت آن است که تفضل کرده است و در نتیجه با عدم ایجاب احتیاط، عقوبت را در صورت ارتکاب از او برداشته است.

به بیان دیگر: روایاتی که می گوید: لا تشرب الخمر، حالت مجهول الحکم را هم می گیرد. یعنی شارع که می فرماید: شرب خمر حرام است، هم موردی را شامل می شود که بدانم مایع مزبور خمر است و هم جایی که شک داشته باشم خمر است یا نه. شارع می تواند اطلاق حکم را در مورد جاهل حفظ کند و بگوید هنگام جهل هم، اطلاق لا تشرب الخمر بر تو حجّت است و نباید مرتکب شوی.

ولی شارع با حدیث رفع، این اطلاق را در حال جهل، اضطرار و سایر موارد حدیث رفع برداشته است. همین موجب می شود که عقوبت هم در صورت مخالفت برداشته شود.

بنا بر این بازگشت این مورد به تشریع می باشد. (البته عصاره ی این بیان در کفایه موجود است.)

 

القول الثانی: الاثر المناسب [19]

شیخ انصاری در رسائل به این قول اشاره می کند و آن اینکه این گونه نگوییم که در همه ی این نه مورد، مؤاخذه رفع شده باشد، بلکه اثر مناسب هر مورد با دیگری فرق دارد در نتیجه در هر مورد، اثر مناسب همان مورد رفع شده است.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo