< فهرست دروس

درس خارج اصول آیت الله سبحانی

94/08/30

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: کیفیت وضع در حروف[1]

بحث در کیفیت وضع در معانی حرفیه است.

در بحث وضع در معانی حرفیه دو نظریه است. محقق خراسانی قائل است وضع و موضوع له در آن عام است.

قول دیگر قول سایر محققین است که قائل هستند وضع در حروف عام و موضوع له خاص است.

اما الاول: محقق خراسانی طبق مبنای خود قائل است بین معانی حرفیه و اسمیه فرقی نیست و (ما وضع له) در هر دو یکی است. واضح است که این نظریه از محقق خراسانی طبق مبنای خاصی است که اتخاذ کرده است.

ما که مبنای ایشان را قبول نداریم نظریه ی ایشان را نیز صحیح نمی دانیم. ما قائل هستیم که معانی حرفیه و اسمیه از لحاظ جوهری با هم متفاوت هستند چه لحاظ آلیت و استقلالیت در استعمال آنها وجود داشته باشد یا نه.

اما الثانی: صدر المتألهین و شیخ محمد حسین اصفهانی و امام قدس سره قائل هستند که وضع در حروف عام و موضوع له در آنها خاص است.

همان گونه گفتیم میزان در اینکه وضع عام باشد یا خاص این است که متصوَّر ما عام است یا خاص. در مورد حروف وضع عام است زیرا واضع هنگام وضع حروف معنای عامی را تصور کرده است مثلا کلیه ی ابتداء ها را تصور کرده است ولی موضوع له خاص است زیرا واضع من را بر مصادیق وضع کرده است. (من البصرة، من الکوفة و هکذا)

توضیح اینکه: موضوع له را به سه[2] شکل می توان تصور کرد

الاول[3] : الموضوع له عبارة عن الجامع المقولی الاسمی. (مقولی یعنی یا جوهر است یا عرض.) یعنی مفهوم ابتداء برای کلمه ی من یک جامع اسمی است

نقول: این نظر را محقق خراسانی مطرح کرده بود و ما هم گفتیم معانی حروف با اسماء یکی نیست و معنای (مِن) با الابتداء یکی نمی باشد. اگر بگوییم که (مِن) بر ابتدای مستقل وضع شده است این مستلزم آن است که معنای حرفی منقلب به معنای اسمی می شود.

 

الثانی: الموضوع له عبارة عن الجامع المقولی الحرفی. مثلا کلمه ی (مِن) برای ابتدای حرفی وضع شده است یعنی ابتدای حرفی یک جامعی دارد و شامل انواع ابتداء ها از بصره و خانه و غیره می شود. بنا بر این (مِن) بر جامعی که جامع بین مصادیق حرفیه است وضع شده است.

نقول: وجود این جامع در حروف محال است. زیرا جامع باید از سنخ افرادی باشد که از آنها انتزاع می شود باشد. مثلا انسان از سنخ همان افراد است و چون افراد انسان در خارج مستقل هستند مفهوم انسان هم مستقل است. اما در حروف اگر بخواهیم جامعی برای مصادیق حروف که در خارج است انتزاع کنیم در این صورت چون جامع باید از سنخ منتزع منه باشد در ما نحن فیه منتزع منه هرگز مستقلا قابل تصور نیست و حال آنکه جامعی که انتزاع کرده اید مستقلا قابل تصور است.

بنا بر این اگر کسی بگوید که معانی حرفیه جامع دارد یعنی باید بتوان آن را مستقل لحاظ کرد و بتواند مبتدا و یا خبر قرار گیرد و حال آنکه معنای حرفی را نمی توان مستقل لحاظ کرد و نمی تواند مبتدا و یا خبر قرار گیرد.

 

الثالث[4] : الموضوع له عبارة عن المصادیق الخارجیة (الوجودات الخاصة)

نقول: هرگز نمی توانیم حروف را بر مصادیق خارجیه و بدون واسطه ی چیزی وضع کنیم. و به عبارت دیگر مصادیق (مِن) بسیار زیاد است و میلیاردها مصداق دارد و بشر نمی تواند بدون واسطه ی چیزی و مستقلا این همه مصادیق بی نهایت را در نظر بگیرد و لفظی را بر آن وضع کند.

حال که سه نظریه ی بالا مردود شد نظریه ی چهارم وجود دارد و آن اینکه

در یک دست (مِن) و در درست دیگر ابتداء را می گیریم و بعد می گوییم: ابتداء اسمی، موضوع له نیست بلکه حاکی است یعنی می گوییم که لفظ (مِن) را بر مصادیق ابتداء اسمی وضع کرده ایم. بنا بر این ذات ابتداء سبب می شود که ما به معانی حرفیه منتقل شویم. از این رو اشکالی که به سومی وارد است در اینجا وارد نیست زیرا در اینجا واسطه وجود دارد ولی در قسم سوم واسطه وجود ندارد. بنا بر این ابتداء اسمی وسیله و واسطه ای است که موجب می شود ما از معنای (مِن) به مصادیق ابتداء منتقل شویم. وضع در اینجا عام است زیرا متصوَّر عام است ولی موضوع له که مصادیق آن است خاص می باشد. اگر هم گفته شود که مصادیق خارجیه غیر متناهی است می گوییم که آن را به وسیله ی مفهوم تحت احصاء در می آوریم.

ان قلت: در سابق گفتیم که بین حکایت و انتقال فرق است یعنی عام نمی تواند از خاص حکایت کند ولی می تواند وسیله ی انتقال شود. بعد اضافه کردیم که اگر وسیله ی انتقال شود وضع در آن خاص می شود نه عام زیرا وقتی انتقال انجام شود آن چیزی که موجب انتقال شده است از بین می رود و فقط لفظ می ماند و مصادیق خارجیه که هر دو خاص هستند.

قلت: تا اینجا طبق مبنای امام قدس سره بود که قائل بود در وضع انتقال کافی است و حکایت لازم نیست اما مطابق مبنای آقا ضیای عراقی انتقال کافی نیست بلکه باید از لفظ کل استفاده کنیم و بگوییم لفظ (مِن) وضع شده است لکل مبتدأ فی الخارج و لکل ما ینطبق علیه مفهوم الابتداء در این صورت با استفاده از کلمه ی (کل) می توانیم به خارج اشاره کنیم.

 

ما هو ثمرة البحث: [5]

الثمرة الاولی: این ثمره هنگامی بار می شود که قائل شویم موضوع له در حروف عام می باشد: مثلا در واجب مشروط مانند: (اکرم زیدا ان سلمک) بحثی مطرح است که بین محقق خراسانی و شیخ انصاری محل اختلاف است. شیخ انصاری قائل است که تمام قیود به ماده بر می گردد از این رو (ان سلمک) به اکرام بر می گردد یعنی اکرام مقید به تسلیم واجب است.

محقق خراسانی قائل است که تمام قیود به هیئت بر می گردد (هیئت افعل) همان وجوب است از این رو وجوب اکرام مقید به تسلیم است. (نه خود اکرام)

با این بیان ثمره از این قرار است که اگر موضوع له در معانی حروف (مانند هیئت که خود بخشی از حروف است.) عام باشد در این حال می توانیم وجوب را مقید به تسلیم کنیم ولی اگر مفاد هیئات (حروف) وجوب جزئی است واضح است که آن را نمی توان مقید کرد زیرا جزئی از همان ابتدا دائره اش مضیق است و دیگر نمی توان به آن قیدی زد. بنابراین محقق خراسانی که قائل است که قید به هیئت بر می گردد در صورتی صحیح است که قائل شویم وضع در حروف و مفاد هیئات عام است و موضوع له نیز عام است و الا اگر مفاد هیئات عام نباشد دیگر نمی تواند کلام محقق خراسانی را صحیح دانست.

یلاحظ علیه: این ثمره صحیح نیست و همان گونه که اگر موضوع له در هیئات عام باشد قابل تقیید است اگر خاص هم باشد باز قابل تقیید است. چون جزئی هرچند از نظر افراد قابل تقیید نیست ولی از نظر حالات قابل تقیید است. تقیید در عام افرادی است و تقیید در خاص هرچند به شکل افرادی نیست ولی تقیید احوالی در آن راه دارد و اکرم زیدا اذا کان معمما.

بنا بر این وجوب تسلیم اطلاق دارد

ان شاء الله این مبحث را در مطلق و مقید توضیح خواهیم داد.

 

الثمرة الثانیة[6] : هکذا در بحث مفهوم گفته شده است که اگر مثلا جمله ی شرطیه دارای مفهوم باشد در آن بحث است که آیا شخص حکم در آن مقید شده است یا سنخ الحکم. همه می گویند که بحث در ارتفاع شخص حکم نیست بلکه بحث در این است که آیا صنف حکم هم منتفی است یا نه. قائلین به مفهوم می گویند که نسخ حکم منتفی است ولی قائلین به عدم مفهوم می گویند که شاید سنخ منتفی نباشد.

(نزاع در ارتفاع شخص حکم نیست بلکه نزاع در ارتفاع سنخ حکم است مثلا مولی می فرماید: حج ان استطعت. بحث در این است که اگر استطاعت رفع شد و من فقیر شدم باز وجوب هست یا نه. قائلین به مفهوم می گویند اگر استطاعت نیست وجوب هم نیست اما قائلین به عدم مفهوم می گویند: ممکن است استطاعت نباشد ولی وجوب باقی باشد زیرا اگر فرد مزبور بخواهد می تواند به زحمت هم شده عمل حج را انجام دهد و این عمل جانشین استطاعت باشد. یعنی حج با سختی جانشین حج با استطاعت شده باشد.)

اذا علمنا هذا نقول: اگر معانی حروف (هیئت) عام باشد این نزاع قابل طرح است زیرا دو وجوب داریم یکی شخصی و یکی سنخی اما اگر وضع در آنها خاص باشد یعنی وجوبشان جزئی باشد دیگر سنخی در کار نیست که در مورد آن بحث شود آیا سنخ هست یا نه. بنا بر این کسانی که در مفهوم بحث می کنند باید بگویند که وضع در هیئات عام است تا در نتیجه بتوانند از آن نتیجه گیری کنند.

یلاحظ علیه[7] : این ثمره هم باطل است زیرا جزئی هر چند از نظر افراد توسعه ندارد ولی از نظر حالات توسعه دارد. بنابراین حتی اگر وجوب، جزئی باشد باز دو حالت دارد یکی از آنها با استطاعت همراه است و دیگری با تسکع (به سختی به حج رفتن) بنابراین وجوب جزئی نیز از لحاظ حالات قابل تقیید است.

 

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo